💠مردی سینی بزرگی بر سر داشت که روی آن ظرف های زیادی چیده شده بود. آن ظرف ها مال حاکم شهر بود و مرد، می خواست آنها را به قصر ببرد. در راه مردی بیکار را دید و به او گفت : « ای جوان! این سینی را برای من بیاور تا در عوض پندی به تو بیاموزم. »
جوان که آن مرد را می شناخت و می دانست که یکی از خدمتکاران حاکم است، به ناچار قبول کرد. سینی را از او گرفت و روی سر خود گذاشت و به راه افتاد. مدتی که گذشت، سینی را بر زمین گذاشت و گفت : « آن پند را بگو تا کمی خستگی در کنم و برویم. »
مرد گفت : « اگر کسی به تو گفت حمالی ارزان تر از تو سراغ دارد، باور نکن. » جوان از شنیدن این حرف خنده اش گرفت و سینی را روی سرگذاشت و به راه افتاد، اما این بار طوری با عجله راه رفت که سینی از روی سرش افتاد و تمام ظرف ها شکست.
خدمتکار حاکم بر سر خود زد و گفت : « چه کردی جوان؟ »
جوان گفت : « صبر کن! من هم می خواهم پندی به تو بدهم. اگر کسی به تو گفت که از این ظرف ها حتی یک دانه اش سالم مانده است، باور نکن. مگر تو نمی دانستی که حمّال ارزان دست و پا چلفتی است؟ »
مرد خدمتکار با ناراحتی پیش حاکم بر گشت و جوان به دنبال کار خودش رفت.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته شدی؟
صحبت های شهید حسن باقری درباره اینکه چرا آدم از انجام کاری خسته می شود را بشنوید
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زهر مار!!!
با هجوم موشها به شهر همدان، که موجب شیوع بیماری طاعون در این شهر شده بود. پزشک حاذق و دانا ، ابوعلی سینا به مردم دستور داد برای مقابله با موشها از "مار" استفاده کنند !
و بعد ها نیز به پاس اینکار در سر راه مارها جام شرابی از انگور سیاه گذاشتند تا از آن بنوشند، زیرا زهر مارها را بیشتر و خطرناک تر میکرد !
از آن پس "مار" نماد بهداشت و نماد داروخانه های جهان شد،
لذا برخی داشتن و نگهداری "مار" را نشانه سلامت میدانستند .
و به افرادی که زیاد دچار امراض میشدند، "بی مار" میگفتند !
کلمه ای که تا به امروز نیز پابرجاست
و به همین عنوان استفاده میشود...!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
الحمدلله الذی خَلقَ الارضِ الکربلا
سپاس خدای را؛ هنگامی که
کربلا را از طاق عرش جدا ساخت
تا بواسطه اش ما قدم بر روی آن گذاریم
و یادمان بیاید ما از تو بوده ایم
وبه سوی تو باز خواهیم گشت♥️
💐💐صبحتون بخیر
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚سخاوتمندی و کرم امام حسن مجتبی علیه السلام
از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه روزى از كنار يكى از باغهاى بيرون مدينه عبور میکرد، در مسير خود به غلام سياه چهره اى رسيد كه گرده نانى در دست داشت؛ يك لقمه خود میخورد و يك لقمه هم به سگى كه در برابر او ايستاده بود، میخوراند و اين كار را ادامه میداد تا نيمى از آن گرده نان را خورد و نيم ديگر را به آن سگ خورانيد.
امام حسن عليه السلام از وى پرسيد: چرا چنين میكنى؟ وى در پاسخ گفت: خجالت میكشم كه من بخورم و سير گردم و اين سگ گرسنه بماند! امام حسن عليه السلام پرسيد: غلام كيستى؟ در پاسخ گفت: غلام «ابان بن عثمان». پرسيد: اين باغ از آن كيست؟ در پاسخ گفت: از «ابان بن عثمان». امام حسن عليه السلام خطاب به او فرمود: تو را سوگند میدهم به خدا كه از اين محل بيرون نروى تا من بازگردم.
امام حسن عليه السلام رفت و طولى نكشيد در حاليكه غلام و باغ را از «ابان» خريده بود، بازگشت. حضرت به غلام، گفت: تو را از مولايت خريدم. غلام گفت: اى مولاى من! من مطيع خدا و رسول خدا و شخص شما هستم و در خدمت حاضرم! امام حسن عليه السلام فرمود: باغ را هم از «ابان» خريدارى كردم. اينك تو را در راه خدا از قيد بردگى آزاد میكنم و اين باغ هم از سوى من به تو اهدا میشود! غلام گفت: اى مولاى من! باغ را به كسى بخشيدى كه مرا به او بخشيدى (يعنى خدا).
📚فضائل پنج تن عليهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج۴، ص۲۱۰.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
سرچشمه حيات آدمى "دل" است💖
هر آنچه را كه از دل بگذرانيم ؛
دير يا زود همان،
در زندگيمان رخ خواهد داد ...🌸
پس، به دل بيآموزيم كه،💖
فقط نيكى ها را از خود بگذراند ...🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
آوردهاند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد.
میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر.
پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟!
پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد.
با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده.
او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم.
این گونه بود که دست خالی برگشتم.
پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد.
پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 حکایت کوتاه
از امام باقر علیه السلام نقل شده است: روزى حضرت داوود(ع)نشسته بود و جوانى ژوليده با ظاهرى فقيرانه كه خيلى نزد آن حضرت مى آمد نيز در محضر آن حضرت حاضر بود. در اين هنگام فرشته مرگ وارد شد و نگاه تندى به آن جوان كرد و بر وى خيره شد. داوود(ع) دلیل این کارش را پرسید فرشته مرگ گفت: من مامورم هفت روز ديگر جان اين جوان را در همين جا بگيرم. داوود پيغمبر(ع ) از اين سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او كرد و فرمود: اى جوان! زن گرفته اى؟ پاسخ داد: نه ، هنوز ازدواج نكرده ام
داوود به او فرمود: به نزد فلان مرد كه يكى از بزرگان بنى اسرائيل است برو و از طرف من به او بگو كه داوود به تو دستور داده كه دخترت را به همسرى من درآور و همين امشب نزد آن دختر مى روى و خرج ازدواج تو نيز هر چه مى شود بردار و هم چنان نزد همسرت باش تا هفت روز ديگر و پس از هفت روز همين جا نزد من بيا. جوان به دنبال ماموريت رفت و پيغام حضرت داوود(ع) را به آن مرد بنى اسرائيلى رسانيد و او نيز دخترش را به آن جوان داد و همان شب ، عروسى انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت روز نزد حضرت داوود بازگشت داوود از وى پرسيد: در این هفت روز وضع تو چگونه بود؟پاسخ داد: هيچ گاه در خوشى و نعمتى مانند اين چند روز نبوده ام. داوود فرمود: اكنون نزد من بنشين جوان نشست، و داوود چشم به راه آمدن فرشته مرگ بود تا طبق خبرى كه داده بود بيايد و جان اين جوان را بگيرد.
اما مدتى گذشت و فرشته مرگ نيامد، از اين رو به جوان رو كرد و فرمود: به خانه ات بازگرد و روز هشتم دوباره به نزد من بيا. جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داوود بازگشت و هم چنان نشست و خبرى از فرشته مرگ نشد و همين طور هفته سوم تا اين كه فرشته مرگ به نزد داوود آمد. داوود بدو فرمود: مگر تو نگفتى كه من مأمورم تا هفت روز ديگر جان اين جوان را بگيرم ؟ پاسخ داد: آرى فرمود: تاكنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است ؟ فرشته مرگ گفت : اى داود! چون تو بر اين جوان رحم كردى ، خداوند نيز او را مورد مهر خويش قرار داد و سى سال بر عمرش افزود.
📚 داستانهای بحار الانوار
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
ملا نصرالدین با دوستی صحبت میکرد. خوب
ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتادهای؟ ملا نصرالدین پاسخ داد: فکر کردهام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بیخبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی دربارهی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کردهای ازدواج کنم.
پس چرا با او ازدواج نکردی؟ آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی میگشت!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 خودویرانگری چیست؟
بیشترِ ما تجربهی گفتگوهای درونی منفی با خودمان را داریم. این که خودمان و تواناییهایمان را زیر سوال ببریم و به امکان رسیدن به هدف شک کنیم. زمانی که این واگویههای منفی زیاد شوند، تبدیل به خودویرانگری میشوند.
آدمِ خودویرانگر زمانی که در تلاش است به هدفش برسد، ناگهان بدون هیچ دلیل منطقی ترمز میکند. او مهارت لازم برای انجام کار را دارد، قدرتش را دارد، و اشتیاق لازم برای رسیدن به هدف را هم دارد؛ اما چیزی جلویش را میگیرد و اجازه پیشرفت به او نمیدهد.
پس اگر کاری هست که فکر میکنید باید قدرت کافی برای انجامش داشته باشید، اما نمیتوانید انجامش دهید، خودویرانگری دارد خودش را نشان میدهد.
مواردی مثل به تعویق انداختن کارها، آرزوهای دست نیافته، نگرانی و خودخوری، خشم بیمورد، احساس بیارزشی و ... میتوانند از نشانههای خودویرانگری باشند.
اگر تصمیم دارید در شغلتان پیشرفت کنید، یا زندگیتان را تغییر دهید، باید بر این خودویرانگری غلبه کنید. وگرنه اعتماد به نفستان را از دست میدهید و دیگر تواناییهایتان را باور نخواهید کرد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
4_5771745578291561467.pdf
2.72M
آدم میتونه بجنگه، شکنجه رو میتونه تحمل کنه ولی سکوت رُ نه! اول گمون میکنی تو سکوت بیشتر و بهتر میتونی فکر کنی ولی خیلی زود فهمیدی اشتباه میکردی. تویِ سکوت، مغز فقط از حافظه استفاده میکنه و خیلی زود خالی میشه! آدمی که کسی باهاش حرف نمیزنه مثِ یه چاهِ که به هیچ چشمه یی وصل نباشه، آبِ این چاه کم کم می گَنده و بخار میشه
📕 یک مرد
✍🏻 #اوریانا_فالاچی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
(🌸)آرزو دارم
✨(🌷)در هفدهمین روز
✨✨(🌸)رمضان
✨✨✨(🌷)خداوند
✨✨✨✨(🌸)همه ی
✨✨✨✨✨(🌷)خواستههاتونو
✨✨✨✨(🌸)برآورده
✨✨✨(🌷)کنه
✨✨(🌸)لحظه لحظهتون
✨(🌷)شاد
(🌸)همراه سلامتی
💐💐صبحتون بخیر
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel