این روزهای پایانی شهریور دلهرهی عجیبی دارد
دلهره ای از جنس حال و هوای ناب کودکی،
با عطر دلبرانهی کتاب های نو و طعم گسِ خرمالو...
ما دیگر آن کودک بی غم و خندان سالهای دور نیستیم، و شرایط ابدا مثل سابق نیست، اما این دلهره، یادگار خوب همان روزهاست،
روزهای خوبی که نگرانیمان، بخاطر معلم تازهای بود که نمیشناختیم،
و تمام ترسمان، برای درسهایی؛ که قرار بود سختتر از سالهای قبل باشند...
چه حال و هوای بینظیری بود،
هنوز هم که هنوز است، پاییز، دلنشینتر از تمام فصلهاست،
قدم زدن در خیابانهای نارنجی و خش خشِ جانانهی برگها، تسکین خوبیست...
اما کاش برای یک روز هم که شده به روزهای خوبِ کودکی بر میگشتیم،
مثلا اوایل مهر باشد و حیاطی شلوغ و بچه هایی شاد و خندان و بدون هراس از بیماری، که با اشتیاقی بیوصف، لباس و کفشهای جدیدشان را به هم نشان میدهند،
مثلا پاییز باشد و کودکی که بی غم و آسوده، کوله پشتیاش را روی دوشش گرفته و سرخوش و لی لی کنان، به سمتِ خانه میدود،
و چه موسیقیِ دلنوازی ست، خش خشِ برگهای پاییزی؛
وقتی دلت کودکانه میتپد،
وقتی نگرانِ هیچ چیز نیستی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚بانویی که امام حسین علیه السلام، سه بار در قبر به دیدنش آمد!
ائمه اطهار به ویژه امام زمان(علیه السلام) تاکید فراوانی بر مداومت به خواندن زیارت عاشورا داشته اند. این زیارت از ناحیه خود خداوند متعال نازل شده و از احادیث قدسی به شمار می رود. از حاج محمدعلی روایت شده که: در یزد مرد صالح و فاضلى بود که به فکر آخرت خویش بود و شبها در مقبره اى خارج شهر یزد که به آن مزار گویند، مى خوابید.
💠این مرد همسایه اى داشت که از کودکى در مکتب و غیره با هم بودند، تا اینکه بعدها باج خواهى و پول زورگرفتن را انتخاب کرد و تا آخر عمر هم چنین مى بود، تا اینکه مرد و در همان مقبره مذکور دفن کردند. هنوز یک ماه نگذشته بود که حاج محمد على او را در خواب دید، با حالت زیبا و سر حال از نعمت!! او گوید: نزدش رفتم و به او گفتم: تو از کسانى نبودى که در باطن نیکو باشی و کار تو جز عذاب نتیجه اى نداشت، چگونه به این مقام رسیدى؟! آن مرد گفت: آرى مسئله همانطور است که تو گفتى، من تا دیروز در سخت ترین عذاب بودم،
تا اینکه همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفت و او را در اینجا دفن کردند و اشاره کرد به مکانى که صد ذراع فاصله داشت. و در همان شبى که او را به خاک سپردند، حضرت امام حسین(علیه السلام) سه بار به دیدن او آمدند. و در مرتبه سوم دستور فرمود: تا عذاب را از اهل این قبرستان بردارند، به این جهت حال من نیکو شد و در نعمت و وسعت قرار گرفتم. حاج محمدعلى گوید: با تعجب از خواب بیدار شدم، استاد اشرف آهنگر را نمى شناختم و جاى او را نمى دانستم، در میان بازار آهنگرها جستجو نمودم تا استاد اشرف را پیدا کردم.
از او پرسیدم،آیا شما همسر دارى؟ گفت: داشتم، ولى دیشب فوت نمود و او را در فلان جا دفن کردیم. از او پرسیدم: آیا همسر شما به زیارت امام حسین (علیه السلام) رفته بود؟ گفت: خیر. پرسیدم: آیا مصیبت حضرت را مى نمود؟ گفت: خیر. پرسیدم: آیا او براى امام حسین مجلس مصیبت برپا مى کرد؟ جواب داد: خیر، منظورت از این سوالها چیست ؟
آن مرد داستان خواب خود را بیان کرد و گفت مى خواهم رمز آن ارتباط میان او و امام حسین را دریابم. استاد اشرف گفت: آن زن همواره به خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت...
📚شیخ عباس قمی، کتاب شریف مفاتیح الجنان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢غربی ها در حال تخریب چهره ی حضرت مهدی(ع) با ساخت فیلم های پر هزینه و آخرالزمانی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
مرد بسیار ثروتمندی که ازحکیمی دل خوشی نداشت
با خدمتکارانش در بیرون شهر با حکیم
و تعدادی از شاگردانش روبه رو شد.
مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر به حکیم گفت :
تصمیم گرفته ام پول خودم را هدر دهم
و برایت سنگ قبری گران قیمت تهیه کنم .
بگو جنس این سنگ از چه باشد
و روی آن چه بنویسم
تا هر کس بالای آن قبر بایستد
و برای تو آرامش طلب کند شاد شود و خنده اش بگیرد!
حکیم خنده ای کرد و پاسخ داد :
اگرخودت هم بالای سنگ قبرمی ایستی .
سنگ قبر مرا از جنس آیینه انتخاب
کن و روی آن هیچ چیز ننویس!
بگذار مردمی که بالای آن می ایستند
تصویر خودشان را ببینند
و اگر هم آمرزشی طلب می کنند
نصیب خودشان شود.
مرد ثروتمند که حسابی جا خورده بود
برای اینکه جلوی اطرافیانش
کم نیاورد با تمسخر گفت :
اما همه که برای دعای آمرزش
بالای سنگ قبر نمی ایستند ؟
و حکیم با همان تبسم گرم و
صمیمانه همیشگی اش گفت :
آنها آیینه ای بیش نخواهند دید.
نکته
آیینه چو نقش تو بنمود راست
خودشکن آیینه شکستن خطاست
#آیینه_چونقش_توبنمودراست_خودشکن_آیینه_شکستن_خطاست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚ديوانه يا احمق
اتومبيل مردي در هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يک تيمارستان پنچر شد و مجبور شد همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.هنگاميکه سرگرم اين کار بود، ماشين ديگري بهسرعت از روي پيچهاي چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون جوي آب انداخت و آب پيچها را برد.مرد حيران مانده بود که چهکار کند.تصميم گرفت که ماشينش را همانجا رها کند و براي خريد پيچ چرخ برود.در اين حين، يکي از ديوانهها که از پشت نردههاي حياط تيمارستان نظارهگر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از 3 چرخ ديگر ماشين، از هرکدام يک پيچ بازکن و اين لاستيک را با 3 پيچ ببند و برو تا به تعميرگاه برسي.آن مرد اول توجهي به اين حرف نکرد ولي بعد که با خودش فکر کرد ديد راست ميگويد و بهتر است همين کار را بکند.پس به راهنمايي او عمل کرد و لاستيک زاپاس را بست.هنگاميکه خواست حرکت کند، رو به آن ديوانه کرد و گفت: خيلي فکر جالب و هوشمندانهاي داشتي، پس چرا تو را توي تيمارستان انداختهاند؟ ديوانه لبخندي زد و گفت: من اينجام چون ديوانهام، ولي احمق که نيستم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#قدردان پدران و مادران باشیـــــــــم🌹
دﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﮔﺮ ﺑﺸﮑﻨﺪ
ﺑﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ می ﺷﻮﺩ
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﻳﺎﻥ ﻫﻢ ﺩمی
ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ میﺷﻮﺩ
ﺍی ﺧﺪﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﻴﻨﻢ
ﺑﺸﮑﻨﺪ ﻗﻠﺐ ﮐسی
دﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻃﻨﺶ
ﺍﺯ ﺭﻳﺸـﻪ ﻭﻳﺮﺍﻥ میﺷﻮﺩ
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
تازه جوانی زسر ریشخند
گفت به پیری که کمانت به چند؟!
پیر بخندید و بگفت؛ای جوان!
چرخ تو را نیز دهد رایگان...!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ #زیارت_اربعین
حساب کتاب کردم و دیدم، که خیلی وقته از تو دورم ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند
⭐بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند
🌧قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
⭐رشته رشته مویرگ های هوارا تر کند
🌧بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
⭐شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند
🌧از خدای مهربون میخوام
⭐بارونش فقط برای شستن غم هاتون باشه
🌧الــــهــــی آمـــیــــن🙏
⭐شبت آرام و در پناه خداوند مهربان🌙
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود روزتون به خوشگلیه این گل های زیبا🌹
نیایش صبحگاهی :
خداوندا تو را ستایش میکنم زیرا وقتی در تنگنا بودم و تو را طلبیدم فریاد برآوردم و از تو کمک خواستم تو به دادم رسیدی . خدایا رحمت و محبتتو دائمیاست آنانی که به تو امیدوارند هرگز سرافکنده نخواهند شد . خداوندا راه خود را به من نشان بده راستی خود را به من تعلیم بده و مرا هدایت فرما زیرا تو تنها مدد کننده من هستی و من همیشه به تو امیدوارم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
عابدی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود...
روزی به آبادی دیگری رفت...عابد به نانوایی رفت و چونکه لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد با حزن و اندوه رفت...
مردی که در آنجا بود عابد را شناخت و به نانوا گفت: که آن مرد را نشناختی؟
نانوا پاسخ داد نه...
مرد گفت:فلان عابد بود...
نانوا گفت: که من از مریدان اویم و با عجله به دنبال عابد روان شد و به ایشان گفت میخواهم از شاگردان شما باشم...عابد قبول نکرد...
نانوا گفت که اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام خواهم داد...
عابد پذیرفت ...وقتی همه شام خوردند نانوا رو به عابد گفت:سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد پاسخ داد:دوزخ یعنی اینکه تو برای خاطر رضای خدا یک تکه نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی!!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیرکی این شخصیت کمتر شناخته شده ادبیات، قابل تحسینه! دست کم شکم خودشو سیر کرد😅…
جُحی (جُحا) شهرت مردی ساده لوح بود در سده دوم که حکایتها و لطایف بسیاری به او منسوب است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از تبلیغات موقت👇
#تولیدی_پوشاک_معراج
جمعی از برو بچه های انقلابی هستن که صفر تا صد کارشون تولید داخل هست
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷✌️🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ تولید کننده؛
پیراهن، شلوار، کت شلوار، سویشرت، تیشرت، لباس زیر
💥تنوع بینظیر، کیفیت عالی، قیمت استثنایی
✈️📦📬 ارسال به سراسر کشور...
🙋♂ قم، بلوار سمیه، نبش کوچه ۱۶
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1131413521C4424746efb
4_5809689642961733173.pdf
1.33M
#_یک_تکه_کتاب
داشتیم از جاده ی قدیم شمیران بالا می آمدیم. اتوبوس ها پر از شاگرد مدرسه بودند. بچه ها را میدیدم، با صورت های خسته، کمی غمگین، و پوشیده با جوهر و ماژیک و ماسیده های غذا هایی که خورده بودند. نمیدانم چرا رنگی از شیطنت بچگی در صورت این بچه ها ندیدم....
📕 چاه به چاه
✍🏻 #رضا_براهنی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
پدری برای از بین بردن بداخلاقی و زود عصبانی نشدن فرزندش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و به او گفت: هر موقع عصبانی شدی یک میخ به دیوار روبرو بکوب!
روز اول پسرک ۳۰ میخ به دیوار کوبید و روزها و هفتههای بعد توانست با کمتر کردن عصبانیت خود میخهای کمتری به دیوار بکوبد.
پسرک کم کم آموخت که عصبانی نشدن از فرو کردن این میخ ها به دیوار سخت آسانتر است و به این ترتیب پسرک این عادت خود را ترک کرد و شادمانه به پدر خود گفت که سربلند بیرون آمده.
این بار پدر به او یادآوری کرد حالا به ازای هر روزی که عصبانی نشود یکی از میخها را از دیوار خارج کند، روزها گذشت تا بالاخره یک روز پسرک به پدرش رو کرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است.
پدر دست او را گرفت و به آن طرف دیوار برد و به او گفت حالا به سوراخهایی که در دیوار به وجود آوردهای نگاه کن! این دیوار دیگر هیچ وقت دیوار قبلی نمیشود.
وقتی عصبانی میشويد حرفهايی را میزنيد كه پس از آرامش پشيمان میشويد كه در حالت خوشبينانه از طرف مقابل معذرتخواهی میكنيد اما تاثير حرفهايی كه در حالت عصبانيت زدهايد مانند فرو كردن چاقویی بر بدن طرف مقابل است، مهم نیست چند مرتبه به شخص روبرو خواهید گفت معذرت میخواهم مهم این است که زخم چاقو بر بدن شخص روبرو خواهد ماند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ :
💫 ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ
🌾ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛
💫ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ
🌾ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ
💫ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ
🌾ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
💫ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﻭ
🌾ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ
💫ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛
🌾 ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ
💫ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ
🌾 ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ .
💫ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ :
🌾ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ
💫 ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ
🌾ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی حاج آقا #دانشمند
موضوع: زرنگی ملانصرالدین
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐پروردگارا تو آگاهی از تمامی آنچه که
⭐در نهان است و عالمی بر آنچه که
⭐در ظاهر و فقط در ظاهر آشکار است .
⭐پروردگارم ، آینده برای من مبهم است و پنهان .
⭐فرداها همیشه برایم شگرف و شگفتند .
⭐من ناتوان از دیدن راهم ، لیک تو راه را میدانی
⭐و میبینی و من تو را میبینم...
⭐عظمتت را...رحمتت را...بخشایشت را...
⭐فرداهایم را روشنایی بخش...الهی آمین🙏
⭐شبت در پناه پرودگار دوست مهربان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود و صد سلام ، روزتون در پناه خدا🌷
نیایش صبحگاهی :
خدای مهربانم ، مهربانیت مانند امواج دریا پی در پی ساحل وجودم را در برمیگیرد و به دستِ قدرت تو،تمام تیرهای بلا شکسته میشود.تو هر زمان در کنار من بودهایی من در گهواره ی محبتت چه آسوده آرام گرفتهام...پس ای خداے مهربانم به ذکر نام زیبایت و نیایش لحظههایت، وجود زمینیَم را ملکوتی گردان تا آنچه تو میخواهی باشم و از آنچه من هستم رها شوم ، که تو بی نیاز و من غرق نیازم.الهی آمین🙏🏻
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
روزی عده ای کودکان بازی میکردند، حضرت موسی از کنارشان گذشت کودکی گفت: موسی ما میخواهیم مهمانی بگیریم و خدا را دعوت کنیم از خدا بخواه در مهمانی ما شرکت کند، موسی گفت من می گویم اما نمیدانم خدا قبول کند یا خیر ؟ موسی به کوه رفت ولی از تقاضای کودکان چیزی نگفت.
خداوند فرمود موسی صحبتی را از یاد نبرده ای ؟ موسی به یاد قولش با کودکان افتاد و خواسته کودکان را گفت.
خداوند فرمود فردا همه قوم را جمع کن و بگو مهمانی بگیرند، من خواهم آمد، مردم مهمانی گرفتند، غذا درست کردند و منتظر ماندند تا خدا بیاید .
سر ظهر گدائی به دروازه شهر آمد و تقاضای غذائی کرد، او را راندند ...و باز منتظر ماندند تا خدا بیاید .
از خدا خبری نشد، خشمگین به موسی از این بدقولی نالیدند . موسی بسوی خدا رفت تا علت نیامدن را بپرسد، خداوند فرمود من آمدم اما کسی تحویلم نگرفت، من همان گدای ژولیده بودم ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🛕"داستان قلعه زنان وفادار"
در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام زنان وفادار که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعریف میکنند !
در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر وینسبرگ را تسخیر میکند و مردم به این قلعه پناه میبرند و فرمانده دشمن پیام میدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان و بچهها از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترین دارایی خودشان را هم بردارند و بروند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند.
قیافه فرمانده دیدنی بود وقتی دید هر زنی شوهر خودش را کول کرده و دارد از قلعه خارج میشود...! زنان مجرد هم پدر یا برادرشان را حمل میکردند، شاه خندهاش میگیرد، اما خلف وعده نمیکند و اجازه میدهد بروند
و این قلعه از آنزمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته میشود !
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚آوردهاند که وقتی هارونالرشید خوابی دید، چنان نمود که دندانهای او ریخته بود و از دهان او بیرون افتاده.
از معبّری پرسید. گفت: زندگانی امیر دراز باد، که اقربای تو پیش تو بمیرند.
هارونالرشید به غایت برنجید و بفرمود که صد چوب او را بزدند....
ادامه داستان☝️🏻☝️🏻
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁پاییز همان فصل زرد زندگی تمامی ما آدم هاست
حال آدم همیشه خوب نیست
همیشه سرحال نیست
روزهایی میرسند که زرد و خشکیده
به زور خودمان را به شاخهی زندگی چسباندهایم
و فقط کافیست تا نسیمِ اتفاقی بوزد
و ما را بر زمین بیاندازد
اما این پایان داستان نیست ...
باید دوباره جوانه زد , شکوفه شد و از نو ساخت
پاییز اگر چه سرد ، اما نوید گرمی دارد
و هیچــگاه پایان ماجرا نیست
مگر ، ریشههای روحت پوسیده باشد
آنوقت است که هزار پاییز و بهار هم بروند و بیایند
جانت قرار نمیگیرد ...
خدا که در ریشههای روحت جاری باشد ،
هر چقدر هم سرد , هر چقدر هم زرد , هر چقدر هم دیر
اما دوباره برمیخیزی ...👌🍂
🍁🍂🍁🍂🍁
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel