📚#داستانی_عجیب
#نماز
#استخوانیکهرزقروزیراازبینمیبرد!!
در روایتی آمده است: در زمان رسول خدا حضرت #محمد (ص)، مردی خدمت آن حضرت آمد و از #تنگ دستی شکایت کرد. حضرت به او فرمودند: شاید #نماز نمی خوانی؟ مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا نمازهای پنجگانه را به جماعت و در پشت سر شما بجا می آورم.
حضرت فرمودند: شاید کسی در #منزلت نماز نمی خواند؟
آن مرد عرض کرد: همه #نماز می خوانند و تا آن ها را به خواندن نماز واندارم، از خانه خارج نمی گردم.
پیامبر (ص) فرمودند: شاید در #همسایگی تو کسی می باشد که نماز نمی خواند؟
مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا تمامی آن ها #نماز می خوانند.
پس در آن لحظه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای رسول خدا؛ در فلان بیابان فرد #بی_نمازی از دنیا رفته است و کلاغی استخوان کوچکی از آن فردِ بی نماز و تارک الصلاة را به منقار گرفته و آورده در میان درختی که در #خانه ی این مرد است قرار داده است، پس به او بگو آن #استخوان را بردارد تا وسعتِ رزق و روزی پیدا نماید.
📚منابع:
1- تفسیر عیاشی، ج1: 25.
2- ثواب الاعمال: 104.
❥↬ @bohlool_aghel
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
زیر آب زنی یعنی چه؟
زیرآب، در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه نشده بود معنی داشت. زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز میکردند. این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض میرفت و زیرآب را باز میکرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود.
در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز میکردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد. صاحب خانه وقتی خبردار میشد خیلی ناراحت میشد چون بی آب میماند. این فرد آزرده به دوستانش میگفت: «زیرآبم را زده اند.» این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الـــهـــی درهای لطف تو باز است
زیر باران رحمتت🌧
دستمان را به آسمان بلند میکنیم🙌
تا میوه های اجابت بچینیم
و میدانیم دست خالی بر نخواهیم گشت
خدایا لحظه ها یمان را با باران 🌧
رحمتت به خیر بگردان
دعا میکنم🙏در این شب زیبا
همه غرق در شادی و باران اجابت شوید
آن گونه که فقط خدا باشد و
یک چتر☔️عشق و آرامش💞
شبتون بخیر و پر از بهترینها⭐🌙
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح زیبـاتون بـخیر🕊🌸
روزتـون عـالی و بینظیـر 🕊🌸
شنبه تـون پـراز مـهربانی
وجودتون سلامت
دلتـون گـرم از مـحبت 🕊🌸
عمرتون با عزت
و زندگیتون
مملو از خوشبختی🕊🌸
امـروزتـون زیبـا
در کنار خانواده
و عزیزانتون🕊🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗سه جمله تاثیر گذار :
🍁یک: هیچ چیز در این جهان جاودانه
نیست حتی مشکلات و بد بیاری های ما
🍁دو: من قدم زدن تو بارون را دوست
دارم چون کسی نمیتونه اشکامو ببینه
🍁سه: بیهوده ترین روز در زندگی
اون روزیه که ما نخندیم
🍁چارلی میگوید : پس از کلی فقر، به ثروت و شهرت رسیدم. آموخته ام که با پول ... میتوان ساعت خرید، ولی زمان نه ...
میتوان مقام خرید، ولی احترام نه ...
میتوان کتاب خرید، ولی دانش نه...
میتوان دارو خرید ولی سلامتی نه،
میتوان رختخواب خرید، ولی خواب راحت نه
💗ارزش آدمها به دارایی انها
نیست به معرفت آنهاست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴۵ سال پیش مردی نزد "حاج حسن نعلبندان" که مغازهدار است میرود و دوچرخهاش را مقابل دکان این مرد برای ده دقیقه به امانت میگذارد و البته هیچگاه به سراغ دوچرخهاش برنمیگردد. گوش کنید به این داستان قشنگ👆🏻👆🏻
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📺۱۱مهر۱۳۳۷ اولین برنامه تلویزیونی در ایران ساعت ۵ بعد از ظهر پخش شد. اولین شبکه تلویزیونی ایران با سرمایه حبیبالله ثابت(ثابتپاسال) راه اندازی شد و دولت بعدها آن را خریداری کرد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از تبلیغات موقت👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دانشمند ایرانی توانست راه حل #رشد_مجدد_مو را پيدا كند👨🏻⚕️
تقدير از دكتر سعيد دلير باقر نيا داخل صداسيما و اخبار رسمی 🇮🇷
اين مخترع اول اين پكيج را روي خودش تست كرد و بعد روانه بازار كرد(موهاش رو داخل كليپ ببيني متوجه ميشي)👨🦲🧔
تنها محصول داري گواهي GMP آلمان در ايران📄
داري مجوز وزارت بهداشت و سيب سبز سلامت🍏
مشاوره رایگان ارسال عدد 5 به 50009120
30 درصد تخفیف برای 100 نفر اول ویژه
تا شنبه 10 مهر ماه 🎁🛍
با زیبایی یک پیامک فاصله دارید🤳
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند.
اولی گفت:
به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام.
حضرت قاضی، از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.
دومی گفت:
من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.
قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.
پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم.
سپس عصایش را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت:
به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.
قاضی به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويی؟
او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.
قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت.
در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد.
قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است.
به طلبکار گفت:
بدهکار وقتی که عصایش را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد
ولی من از او زیرک تر بودم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💇🏼♂✂️حکایت مرد سلمانی
روزی مردی دست بچه ای را گرفته وارد سلمانی شدوبه سلمانی گفت:
چون من تعجيل دارم اول سرمرا بتراش وبعد موهای بچه را بزن.
سلمانی هم تقاضای اورا انجام داد.
آنن مردبعد از اصلاح رفت و گفت:
تاچند دقيقه ديگر برمی گردم!
سلمانی سر طفل را هم اصلاح کرد و خبری از آمدن آن مردنشد !
سلماني رو به طفل نمود وگفت:پدرت نيامد!
بچه گفت : اوپدرم نبود.
سلمانی گفت : پس که بود؟
بچه پاسخ داد:او مردي بود که در سر کوچه به من گفت عمو بيا برويم دونفری مجانی اصلاح کنيم!
❥↬ @bohlool_aghel
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی♥️
ازتو تمنا دارم امشب
قلبهای دوستان و عزیزانم را
ازعشق به خود و مخلوقاتت
لبریز بفرمایی
و به آنها اندیشهای پاک
دلی نورانی ✨
و تنی سالم عطا فرمایی🤲
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
🌺✨شبتون غرق در آرامش خــدا
🌺✨بـه امـیـد فردایی بهتر
🌺✨وطلـوع آرزوهـاتـون
🌺✨شب بخیر
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷هر روز صبح طلوع دوباره
🌸خوشبختی و امید دیگری است
🌷بگشای دلت را به مهربانی
🌸و عشق و محبت را
🌷در قلبت مهمان کن بی شک
🌸شکوفه های خوشبختی
🌷در زندگیت گل خواهد کرد
🌹درود #یکشنبهتون گلبارون🌹
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚مهاجرت
روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله كرد. او گفت كه در دهكده زمینی كوچك و كلبه ای محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و هر روز از روز قبل فقیر تر و تنگدست تر می شود. او گفت كه در دهكده برای او كاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا كاری برای خود دست و پا كند و درآمدی كسب نماید. اما هیچ كاری پیدا نمی شود و او نمی داند كه چه كند؟
روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله كرد. او گفت كه در دهكده زمینی كوچك و كلبه ای محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و هر روز از روز قبل فقیر تر و تنگدست تر می شود. او گفت كه در دهكده برای او كاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا كاری برای خود دست و پا كند و درآمدی كسب نماید. اما هیچ كاری پیدا نمی شود و او نمی داند كه چه كند؟
شیوانا از مرد پرسید:" اگر تو همین الآن در راه بازگشت به خانه بمیری و از دنیا بروی . خانواده ات چه می كنند!؟ " مرد فكری كرد و گفت:" خوب آنها اول برایم عزاداری می كنند و بعد چون گرسنه هستند و باید برای خود غذایی دست و پا كنند هـر چـه دارند را جمع می كنند و زمین و كلبـه را می فروشند و بــه شهر دیگــری می روند و در آنجا دسته جمعی كار می كنند تا خودشان را سیركنند. "
شیوانا از مرد پرسید:" اگر همین الآن زلزله ای بیاید و همه چیز حتی همان كلبه و زمین را از بین ببرد و چیزی برای فروختن و كسی برای خریدن در دهكده باقی نماند اما تو و خانواده و بقیه اهل دهكده به فرض محال زنده بمانید ، آنگاه چه می كنید؟"
مرد تنگدست فكری كرد و گفت:" خوب ! اندكی قوت لایموت جمع می كنیم و دسته جمعی به شهر دیگری مهاجرت می كنیم و دسته جمعی هر جا كاری بود مستقر می شویم و زندگی كولی وار را شروع می كنیم!"
آنگاه شیوانا تبسمی كرد و گفت:" خوب! حتما باید بمیری و یا حتما باید زلزله ای بیاید تا تو و خانواده ات به خود تكانی بدهید و مهاجرت را شروع كنید. تا زنده ای كمی تلاش به خرج دهید و اگر لازم آمد همین امشب مهاجرت را شروع كنید .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚#حکایت
روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود.
آب می خورد و خدا را شکر می کرد.
طاووسی از آنجا می گذشت؛
صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.
کلاغ گفت:«دوست عزیز چه
چیزی موجب خنده تو شده است؟
طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی»
بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»
کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.
طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»
کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه افرادی موفق میشوند که ناامید نباشند
👤 #پیمان_چینی_ساز
🎙 #مهدی_احمدی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
مردی برای پسر و عروسش خانهای خرید. پسرش در شرڪت پدر، مدیر فروش بود و رییس زنان و دختران زیادی بود ڪه با آنها تعامل داشت.
پدر بعد از خرید خانه، وقتی ڪلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این ڪلید، ڪلید دوم نسازد. و پسر پذیرفت.
روزی در شرڪت، پدر ڪلید را از جیب پسرش برداشت. وقتے پسر متوجه نبود، پسردر شرڪت سراسیمه به دنبال ڪلید میگشت.
پدر به پسر گفت:
قلب تو مانند جیب توست و چنانچه در جیب خود بیش از یڪ ڪلید از خانهات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یڪ زن قرار ندهی.
همسرت مانند ڪلید خانهات، نباید بیشتر از یڪی باشد. همانطور ڪه وقتی نمونه دیگری از ڪلید خانهات نداشتی، خیلے مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، مواظب باش محبت او را گم نڪنی.
اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار یدڪی دومی از ڪلید خانه داری و زیاد مراقب ڪلید خانهات نخواهے بود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚محاکمه
جلسه محاكمه عشق بود، عقل قاضی ، و عشق محكوم ....
به دلیل تبعيد به دورترين نقطه مغز يعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع كرد به طرفداری از عشق
آهای چشم مگر تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی؟
ای گوش مگر تو نبودی كه در آرزوی شنيدن صدايش بودی ؟
وشما پاها كه هميشه مشتاق رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين با او مخالفيد ؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند ،
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت:
ديدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحيرم با وجودی كه عشق بيشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكنی !؟
قلب ناليد و گفت:
من بی وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتی هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند و فقط با عشق ميتوانم يك قلبی واقعی باشم .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایت
با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگویید.
روزی پادشاهی دانا به شهری وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. پادشاه دایرهای روی زمین میکشد. چوپان با خطی آن را دو نیم میکند. پادشاه تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. پادشاه پنجه دستش را باز میکند و به سوی چوپان حواله میدهد. چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. پادشاه برمیخیزد، از چوپان تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: چوپان دانشمند بزرگی است. من در ابتدا دایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است. و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد: آن پادشاه دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود.
❥↬ @bohlool_aghel
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚حکایت ذوالنون و دختر زیباروی
ذوالنون مصري که از عرفاي بزرگ است، گفت:
روزي به کنار رودي رسيدم، قصري ديدم در نزديکي آب. از آب طهارتي کردم؛ چون فارغ شدم، چشمم بر بام قصر افتاد که دختري بسيار زيبا بر آن ايستاده بود. خواستم او را بشناسم.
گفتم: اي دختر، تو که هستي؟
گفت: اي ذوالنون ، چون از دور تو را ديدم، فکر کردم ديوانهاي، چون طهارت کردي و به نزديک آمدي، فکر کردم عالمي، و چون نزديک تر آمدي، فکر کردم عارفي. و اکنون به حقيقت نگاه ميکنم ميبينم نه ديوانهاي، نه عالمي و نه عارف.
گفتم: چطور؟
گفت: اگر ديوانه بودي، طهارت نکردي و اگر عالم بودي، به زني نگاه نميکردي و اگر عارف بودي، دل تو به غير حق به کسي ميل نميکرد و غير از حق را نميديد.
اين را بگفت و ناپديد شد. فهميدم که او انسان نبود، بلکه فرشتهاي بود براي تنبيه من که آتش در جان من اندازد...
❥↬ @bohlool_aghel
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐نیایش شبانه با خدای مهربانم🙏
⭐پروردگارا به حق مهربانیت
⭐در این شب زیبا و دل انگیز
⭐غم ها را از دل همه هموطنانم دور کن
⭐به زندگیشون شادی و
⭐و آسایش و رفاه عطا کن
⭐و دلهاشون را
⭐آرامشی خدایی ببخش
⭐الـــــهــــی آمـــیـــن
⭐شب زیباتون بخیر و خوشی🌙
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح به خودت بگو امروز
منتظر یک اتفاق عالی غیرمنتظره هستم
پیشاپیش از خدا تشکر کن🙏
امروز همه چیز جهت
خیر و صلاح من است
و گنجینه تجربه هایم مرا به سوی
موفقیت های بزرگ هدایت می کند ...
🌹صبح دوشنبهتون پر از موفقیت🌹
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 قیام شروسی از ارمنستان و آذربایجان...
🌕 در داستان تشرف علی بن مهزيار به حضور حضرت صاحب الامر عليه السلام نقل شده و حضرت در پاسخ اين سؤال ابن مهزيار که ظهور حضرتش کی و چه وقت خواهد بود، علاماتی را برای قيام خود ذکر فرمودهاند:
و شروسی از ارمنستان و آذربایجان به قصد کوه سیاه پشت شهر ری که متصل به کوه سرخ و جبال طالقان است، قیام کند و میان او و مروزی جنگ سختی درگیرد که کودکان را پیر و پیران را فرسوده کند و کشتار میان آنها ظاهر گردد؛ در چنین هنگامی منتظر خروج او باشید تا به زوراء درآید...
📗کمال الدین، ج ۲، ص ۴۶۵
📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۴۲
📗تفسير نور الثقلين، ج ۲، ص ۲۹۹
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است
گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم نمیتوانم
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت
و پرید
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی.؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه
حکایت بعضی از ما آدمهاست
از دست رفیقان عقرب صفت
هم نشینی با مارم آرزوست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel