eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5943054205773155084.pdf
2.44M
‌ 📎 سه گدا مرتب یک روز در میان به خانه‌های مهمان‌نواز خیابان میگل سر می‌زدند. حدود ساعت ده یک هندی با دوتی و جلیقه می‌آمد و ما یک قوطی برنج به کیسه‌ای که پشتش بود می‌ریختیم. ساعت دوازده پیرزنی که چپق گِلی دود می‌کرد، می‌آمد و یک سنت می‌گرفت. ساعت دو مرد کوری که پسرکی عصاکشش بود می‌آمد و یک پنی می‌گرفت. گاه خانه‌به‌دوشی از راه می‌رسید. یک روز مردی آمد و گفت گرسنه است. بهش غذا دادیم. سیگار خواست و تا روشنش نکردیم و دستش ندادیم، شرش را نکند. این مرد دیگر بر نگشت. عجیب‌ترین مهمان ناخوانده یک روز عصر حدود ساعت چهار پیدایش شد. از مدرسه برگشته و لباس خانه پوشیده‌ بودم. مرد به من گفت: «پسرجان، می‌شود بیایم توی حیاط‌تان؟» مرد ریزنقشی بود و لباس‌های تر و تمیزی به تن داشت. کلاه به سر و پیرهن سفید و شلوار سیاه به بر داشت. پرسیدم: «چی می‌خواهی.» «می‌خواهم زنبورها را تماشا کنم.»... . 📕 خیابان میگل ✍🏻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel