#معرفی_کتاب
با یک مینی بوس به سمت اهواز حرکت کردیم، در طول راه به پدر و مادرم فکر می کردم. دلهره زیادی برای رفتنم داشتند، دلشون نمی اومد دختر 19 ساله شون رو که تجربه زیادی هم نداشت به جبهه یا به قول خودشون «به دل توپ و تانک» بفرستند. بهشون حق می دادم ولی از طرفی نمی تونستم به همین سادگی از کنار هدفم که کمک به رزمنده ها بود بگذرم. دلم می خواست به هر نحوی که شده به هموطنام کمک کنم. در واقع من فقط به عنوان یک پرستار به جبهه نمی رفتم، حاضر بودم هر کمکی از دستم بر بیاد برای رزمنده ها انجام بدم، حتی شستن لباسهاشون...
#برگرفته_از_کتاب_مرواریدهای_کبود
#خاطرات_امدادگر_دفاع_مقدس
#زهرا_کاظمی
✅ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید :
https://splus.ir/bonyad.birjand
پیام رسان ایتا:
https://eitaa.com/bonyadkhj