eitaa logo
پایگاه اطلاع‌رسانی بنیادشهیدوامورایثارگران مازندران
572 دنبال‌کننده
43.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
112 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 چه گل هایی که تو پرپر نشدند... . ▪️ ابراهیم برزو ( اهل روستای فیروزکنده ) : ۱۳۶۵/۱۱/۱۲ ...شادی روحش صلوات. . 🟪 @hafttapeh
🇮🇷 ۱۴اسفند سالروز برادران شهید و در عملیات خبر تکمیلی 👇 https://payamesavadkooh.ir/2025/03/04/%d8%b3%d8%a7%d9%84%da%af%d8 💐 گرامی باد یاد و خاطره شان 🌸 روابط عمومی بنیاد شهید و امور ایثارگران سوادکوه 🌸 📲 عضویت در کانال ایتا سوادکوه 🆔️ https://eitaa.com/bshsavadkooh
💢 از نامه خواندنی سردار تیمور علیپور از غیور ویژه ۲۵ ( ۱۳۶۵ ) : . 📩 ای کسانی که از اول انقلاب و جنگ تا به حال نق می زدید و تفرقه ایجاد کردید! تا کی می خواهید رعب و وحشت ایجاد کنید. این را بدانید هیچوقت با حیله تان پابرجا نخواهید ماند. نگوئید که چرا جنگ را خاتمه نمی دهند، صلح نمی کنند. جنگی که برای خدا باشد و اسلام در آن حکومت داشته باشد، صلح معنی ندارد. چگونه به خودتان این جرأت را می دهید، که تفرقه ایجاد می کنید و در مورد جنگ نق می زنید. شمائی که هنوز حتی برای یک بار پا به جبهه نگذاشته اید، انتظار این را دارید، که دم از حقوق بشر زنهایی می آیند. مملکت ما، را چپاول کنند. جواب این همه شهید را چه کسی باید بدهد؟ جواب مفقودین و این همه خانمان سوزی را که باید بدهد؟ شما که آرزوی بی بند و باری در سر داری، تا خدا در این مملکت است به آرزویتان نخواهید رسید. . 💠 @hafttapeh
82.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏷 . 🎥 رفقا ؛ باهم به روستای دوتیره آمل برویم و دقایقی را پای درد و دل و خاطرات پدر و مادر سید حسن بنشینیم.‌.. همان شهیدی که کبوترش با دیدن پیکر غرق به خونش بر روی سینه‌ی صاحبش جان داد ... . 🇮🇷 سید حسن ولی از ویژه ۲۵ در ۱۳۶۴ در رسید‌‌‌... . 🆔 @hafttapeh
5.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 💠 روایت احساسی پدر شهید جلیل اکبرزاده از خواب شهادت فرزند شهیدش 💠 🔹 جلیل اکبرزاده ۲۱ دی ۱۳۴۷ در شهرستان آمل به دنیا آمد پدرش فتح الله و مادرش فاطمه نام داشت سال ۶۴ ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد از سوی بسیج در جبهه‌ها حضور یافت ، یکم مرداد ۱۳۶۷ در بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید پیکر او در روستای عالی کلا شهرستان آمل به خاک سپرده شد 🇮🇷 قسمتی از وصیت نامه شهید جلیل اکبرزاده : وقتی آدم مسائل و رویدادهای جهان را بررسی می‌کند می‌فهمد که چرا استعمارگران از وجود نظام اسلامی در ایران وحشت دارند و برای فرو نشاندن این ترس به هر حیله و تزویر و ستمی توسل می‌جویند
🔖 مهدی نظرزاده.... اهل ...مهدی در بدنیا اومد.در جوار حرم امام خونه شون بود.همونجا بزرگ شد و ابتدایی رو تو نجف گذروند و راهنمایی رو اومدن .درس طلبگی رو هم قم خواند و طلبه شد. هفت مرتبه عازم ها شد.از سن ۱۷ سالگی.معاون عقیدتی سیاسی لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب شد.و بالاخره او که تولدش با امیرالمؤمنین گره خورده بود در نهایت هم در لشگر امیرالمومنین در همچون مولایش با اصابت تیر مستقیم به سر در عملیات کربلای ۴ رسید...شادی روحش ... . 🆔 @hafttapeh
. 💢فرماندهی محمد باقر(ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا را بر عهده داشت. صمصام حدود ساعت 10 صبح 4 خرداد 1367 با دو دستگاه به سوی خط مقدم برای مقابله با حمله حرکت کرد. بلافاصله در منطقه عملیاتی سرگرم سازماندهی نیروها شد. آن روز وحشیانه حمله کرد.صمصام با همراهی نیروهایش در مقابل تانک ها و نفربرها ایستادگی کرد. پس از چند آرپی جی از ناحیه دست زخمی شد، ولی باز هم کرد تا گلولهای آرپی جی تمام شد. سپس با کلاش اقدام به تیراندازی کرد. در هیمن هنگام پای چپ وی نیز زخمی شد و به زمین افتاد. وقتی یکی از که پیک گردان بود، خواست او را به دوش بگیرد با کمال به وی گفت: «شما بروید و به خاطر من خود را به خطر نیندازید چون دشمن خیلی نزدیک است.» به این ترتیب سردار شهید صمصام طور در اثر خونریزی زیاد به رسید. 🌷🇮🇷 . . 🆔 @hafttapeh
📆۴ خرداد ۱۳۶۷ در چه گذشت؟ ▪️عراقی ها، پس از حمله به فاو، در زمانی كم‏تر از ۴۸ ساعت، نقل و انتقال از منطقه‏ی فاو را با هدف آمادگی برای عمليات بعدی آغاز كرده و ۳۸ روز پس از حمله به فاو، سرانجام در بامداد روز چهارم خرداد سال ۱۳۶۷، به منطقه‏ی شلمچه حمله كردند، درنهايت پس از هشت ساعت درگيری، شلمچه در حالی سقوط كرد كه بيش از هفتاد درصد از توان دشمن در جنوب متمركز شده بود. 💢۴ خرداد ۱۳۶۷ در شلمچه دوباره کربلایی دگر بپا شد و ۱۳۴ رزمنده مازندرانی به شهادت رسیدند... 🆔 @hafttapeh
قشنگه نه !!! قشنگه ▫️از تبار باشی ▫️نامت و ▫️نام خانوادگیت باشد و ▫️عضو لشکر ۲۵ باشی و ▫️در ۴ از ناحیه ی دست مجروح شده باشی و ▫️در عملیات ۵ در ایران زمین در راه امام بشهادت برسی. شهید سید حسین حسینی اعزامی از آمل در وصیتنامه ش نوشته بود : . 💌 ای امام حسین (ع) روایت داریم که تو درکربلا یکایک شهدا را در آغوش می کشیدی و وداع می کردی آیا ممکن است وقتی من به خاک و خون میغلتم تو دست مهربان خود را برقلب سوزان من بگذاری و عطش عشقم را نسبت به خود و خدای خود سیراب کنی .دختران کوچکم دوست نداشتم شما را یتیم بگذارم من نمیخواستم در کودکی گرد بی پدری بر روی چهرتان بنشیند اما چگونه هنوز گمانم بر این است که حلقه ریسمان به گردن بچه های حسین (ع) است . هنوز بچه ها به دامن آتش گرفته پا برهنه بر خار مقیلان میدوند.امان از دل زینب. . 🆔 @hafttapeh
⭕️ علیجان ابراهیمی ( ۱۳۴۴ بابل_ ۱۳۶۷ ) . ▫️همسر شهید میگفت : سه تا دختر داشت. روز اعزام، بچه‌ها جلویش را گرفتند تا نرود. با این که دل کندن از آن‌ها برایش خیلی سخت بود، به من گفت:جلوی‌شان را بگیر تا مانع رفتنم نشوند.» . ▫️برادر شهید : «زماني كه عراق فاو را مي گرفت، برادرم حضور داشت. مدتي بود كه با خانواده­ تماس نگرفته بود. پس از مدتي بي­خبري، با منزل يكي از اقوام­ تماس گرفت و به همسرش گفت، شيميائي شده و در بيمارستان بستري است. دوستانش به او مي­گفتند: مدتي است به خانواده سر نزدي! بهتر است به مرخصي بروی. می‌گفت: يك سر به شلمچه مي­زنم، بعد مي­روم. وقتي به شلمچه رسيد، با تك عراقي­ها مواجه شد.عده­اي از نيروهاي خودي در حال عقب­ نشيني، در منطقه­ اي به نام سه‌راه مرگ، جمع شده بودند. وقتی تانك عراقي­ ها به سمت آن­ها شليك كرد، همه داخل سنگر رفتند، جز علي­جان. وقتي گرد و خاك خوابيد، دوستانش علي­جان را ديدند كه سينه­ خيز به سمت آن­ها مي‌آيد.در حالی‌که يك سمت بدنش زخمي شده بود. سنگر هم تخريب شده بود. تانك­هاي دشمن هر لحظه نزديك­تر مي­شدند. همه عقب­ نشيني كرده بودند، اما نتوانستند او را نجات دهند. پس از آن، كسي از او خبري نداشت. تا اين‌كه نه سال بعد، جنازه­ اش را آوردند.» . 🆔 @hafttapeh
⭕️ علیجان ابراهیمی ( ۱۳۴۴ بابل_ ۱۳۶۷ ) . ▫️همسر شهید میگفت : سه تا دختر داشت. روز اعزام، بچه‌ها جلویش را گرفتند تا نرود. با این که دل کندن از آن‌ها برایش خیلی سخت بود، به من گفت:جلوی‌شان را بگیر تا مانع رفتنم نشوند.» . ▫️برادر شهید : «زماني كه عراق فاو را مي گرفت، برادرم حضور داشت. مدتي بود كه با خانواده­ تماس نگرفته بود. پس از مدتي بي­خبري، با منزل يكي از اقوام­ تماس گرفت و به همسرش گفت، شيميائي شده و در بيمارستان بستري است. دوستانش به او مي­گفتند: مدتي است به خانواده سر نزدي! بهتر است به مرخصي بروی. می‌گفت: يك سر به شلمچه مي­زنم، بعد مي­روم. وقتي به شلمچه رسيد، با تك عراقي­ها مواجه شد.عده­اي از نيروهاي خودي در حال عقب­ نشيني، در منطقه­ اي به نام سه‌راه مرگ، جمع شده بودند. وقتی تانك عراقي­ ها به سمت آن­ها شليك كرد، همه داخل سنگر رفتند، جز علي­جان. وقتي گرد و خاك خوابيد، دوستانش علي­جان را ديدند كه سينه­ خيز به سمت آن­ها مي‌آيد.در حالی‌که يك سمت بدنش زخمي شده بود. سنگر هم تخريب شده بود. تانك­هاي دشمن هر لحظه نزديك­تر مي­شدند. همه عقب­ نشيني كرده بودند، اما نتوانستند او را نجات دهند. پس از آن، كسي از او خبري نداشت. تا اين‌كه نه سال بعد، جنازه­ اش را آوردند.» . 🆔 @hafttapeh