ڪــافھ ☕️کتـاب📚انقݪابـــ 🇮🇷
✍ #محمدعلۍ_جعفرۍ 📗#قصه_دلبری #پارت_هشتم 🍉🙂دلم لڪ می زد براۍ نامه های «بوی بهشت». راستش از همان جا
✍ #محمدعلۍ_جعفرۍ
📗#قصه_دلبری
#پارت_نهم
😲...بهههه!!! آقا خودش آن جاست؛ نمونه اش حسینیه ۍ گردان تخریب دو ڪوهه. رسیدیم پادگان دوڪوهه. شنیدیم دانشجویان دانشگاه امام صادق (ع) قرار است بروند حسینیه گردان تخریب. این پیشنهاد را مطرح ڪردیم. یڪ پا ایستاد ڪه « نه، چون دیر اومدیم و بچه ها خسته ان، بهتره برن بخوابن ڪه فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده ڪنن!» و اجازه نداد.
🌱گفت: « همه برن بخوابن! هر ڪی خسته نیست، مۍ تونه بره داخل حسینیه ء حاج همت!» باز هم حڪمرانۍ! به عادت همیشگۍ، گوشم بدهڪارش نبود.
💠همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق (ع) شدم و رفتم . در ڪمال ناباورۍ دیدم خودش آنجاست!
🚌داخل اتوبوس با روحانی ڪاروان جلو مۍ نشستند. با حالتۍدیڪتاتورگونه تعیین میڪرد چه ڪسانۍباید ردیف دوم پشت سر آن ها بنشینند. صندلۍ بقیه عوض مۍ شد، اما صندلۍ من نه.
🔪از دستش حسابۍ ڪفرۍ بودم، مۍ خواستم دق دلم را خالۍ ڪنم. ڪفشش را در آورد ڪه پایش را دراز ڪند، یواشڪی آن را از پنجره اتوبوس انداختم بیرون. نمۍ دانم فهمید ڪار من بوده یا نه؛ اصلا هم برایم مهم نبود ڪه بفهمند. فقط مۍ خواستم دلم خنڪ شود. یڪ بار هم ڪوله اش را شوت ڪردم عقب!!...👀
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
دریا نبودم امّا، طوفان سِرِشتِ مَن بود!🌊🙃
گرداب خویش گشتن، در سرنوشت من بود...
✍#حسین_منزوی
🌊✨مردم اغلب بۍ انصاف, بۍ منطق و خود محورند, ولۍ آنان را #ببخش .
🌦اگر مهربان باشۍ تو را به داشتن انگيزه هاۍپنهان متهم مۍڪنند,ولۍ #مهربان باش .
🙂🤞اگر موفق باشۍ دوستان دروغين و دشمنان حقيقۍ خواهۍ يافت, ولۍ #موفق باش.
🌞اگر شريف ودرستڪار باشۍ فريبت مۍدهند, ولۍ شريف و #درستڪار باش .
🍀آنچه را در طول ساليان سال بنا نهاده اۍ شايد يڪ شبه ويران ڪنند, ولۍ #سازنده باش .
🦋اگر به شادمانۍ و آرامش دست يابۍ حسادت مۍ ڪنند, ولۍ #شادمان باش .
🌾نيڪۍ هاۍ درونت را فراموش مۍ ڪنند. ولۍ #نيڪوڪار باش .
💐بهترين هاۍ خود را به دنيا ببخش حتۍ اگر هيچ گاه #ڪافۍ نباشد.
ودر نهايت مۍ بينۍهر آنچه هست همواره ميان "تو و #خداوند" است
نه ميان تو و مردم.
📚#خورشید_بۍغروب
✍#زهرا_جمالی
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
╭──────── • ◆ • ────────╮
༺◍⃟🌧آیتالله بهجت(ࢪه):
🌿خدا کند شغل نافع به حال خود را تشخیص دهیم و تثبیت در آن پیدا کنیم و در آن #ثابت_قدم باشیم، و هر روز فکر تازه ای در سر نداشته باشیم و هر لحظه به رنگی نباشیم!
╰──────── • ◆ • ────────╯
⇆ㅤ◁ㅤ ❚❚ㅤ ▷ㅤ↻
🎙#کلام_علما
˹🌞.🖇˼✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
بہ ڪافہ کتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
Ehaam Gharib E Ashena - Telegram: @Pen_Musix.mp3
9.1M
#انگیزشی🎧 🧸
༺◍⃟🌞🦋
⇆ㅤ◁ㅤ ❚❚ㅤ ▷ㅤ↻
━━━━━━━━━━━━━━━━
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
🌸زندگۍ موسیقۍ گنجشڪ هاست
زندگۍ باغ تماشاۍ خداست🌸
🌸گر تو را نور یقین پیدا شود
میتواند زشت هم زیبا شود🌸
صبح بخیر🍀
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
یادتـــــ🖐ـ باشــد(قسمت دوم).mp3
8.57M
🖇#نمایشنامه🎭
ࢪمــان یــ✋ـــادت باشـــــد
🌺🦋قسمت: دوم
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
هر روز صبح🌞
شروع یک صحنه
از داســـتـانِ زندگـیه 📗
بهترینش رو بساز... 🚌💚
صبح تون بخیر و شادی 🦋🌺
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
ڪــافھ ☕️کتـاب📚انقݪابـــ 🇮🇷
✍ #محمدعلۍ_جعفرۍ 📗#قصه_دلبری #پارت_نهم 😲...بهههه!!! آقا خودش آن جاست؛ نمونه اش حسینیه ۍ گردان تخ
✍ #محمدعلۍ_جعفرۍ
📗#قصه_دلبری
#پارت_دهم
🧣شال سبزۍداشت ڪه خیلۍ به آن تعصب نشان مۍ داد، وقتۍروحانۍ ڪاروان مۍ گفت « بانداۍِ بلندگو رو زیر سقف اتوبوس نصب ڪنین تا همه صدا رو بشنون»،من با آن شال باندها را مۍبستم. با این ترفند ها ادب نمۍشد و جاۍ مرا عوض نمۍ ڪرد. 😷🤕
🚎در سفر مشهد ساعت یازده شب با دوستم برگشتیم حسینیه. خیلۍ عصبانۍشد اما سرش پایین بود و زمین را نگاه مۍڪرد. گفت،: « چرا به برنامه نرسیدین؟»
عصبانۍگذاشتم توی ڪاسه اش :« هیئت گرفتین برای من یا امام حسین (ع) ؟ اومدم زیارت امام رضا (ع) نه ڪه بند برنامه ها و تصمیمای شما باشم! اصلا دوست داشتم این ساعت بیام، به شما ربطۍ داره؟»
🛵🔪دق دلۍ ام را سرش خالۍڪردم . بهش گفتم: « شما خانمایی رو به اردو آوردین ڪه همه هیجده سال رو رد ڪردن. بچه پیش دبستانی نیستن ڪه! » گفت :«گروه سه چهار نفرۍ بشید، بعد از نماز صبح پایین باشین خودم میام مۍ برمتون . بعدم یا با خودم برگردین یا بذارین هوا روشن بشه و گروهۍ برگردین. مۍ خواست خودش جلو ما برود و یک نفر از آقایان را بگذارد پشت سرمان. مسخره اش ڪردم ڪه از اینجا تا حرم فاصله اۍ نیست ڪه دو نفر بادیگارد داشته باشیم. ڪلۍکل کل ڪردیم. متقاعد نشد.
🦋خیلۍ خاطرمان را خواست ڪه گفت براۍ ساعت ۳ صبح پایین منتظرش باشیم. به هیچ وجه نمۍ فهمیدم اینڪه با من اینطور سرشاخ میشود و دست از سرم بر نمۍ دارد، چطور یڪ ساعت بعد مۍ شود همان ادم خشڪ مقدس از آن طرف بام افتاده! آخر شب جلسه گذاشت برای هماهنگۍ برنامه هاۍ فردا. گفت: خانما بیان نمازخونه!
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
man_an_sobham.mp3
2.93M
#انگیزشی🎧 🧸
#هوشنگ_ابتهاج
#دکلمه
༺◍⃟🌞🦋
⇆ㅤ◁ㅤ ❚❚ㅤ ▷ㅤ↻
━━━━━━━━━━━━━━━━
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
#معرفی_ڪتاب
✍#نیلوفر_شادمهرۍ
📕#خاطرات_سفیر
🖇خاطرات دختر مسلمانۍ ڪه در ڪشور فرانسه، هر چند براۍ ادامهۍ تحصیل در مقطع دڪترۍ حضور دارد اما #سفیری شده است برای دفاع از حقیقت اسلام. مواجههۍ او با آدمهاۍ مختلف و اتفاقات متفاوت این خاطرات را جذابتر مۍڪند، از قبول نشدنش در بهترین دانشگاه فرانسه تنها به دلیل حجابش و دست ندادن با سرشناسترین اساتید مرد تا برگزاری دعای عهد در اتاق خوابگاه و خواندن دعای ڪمیل برای «یڪ سلیم النفس».
📝نیلوفر شادمهری در این ڪتاب، حدود سۍ خاطره را به رشتهۍ تحریر درآورده ڪه این مجموعه در واقع بخش ڪوچڪی از تمام خاطرات اوست.
🦋🕸درگیری هاۍروحۍ و ذهنۍ روابط با انسان هایۍ با ارزش ها و فرهنگ هاۍ متفاوت و چالش هایی ڪه در یڪ ڪشور اروپایی مۍ تواند دخترۍمسلمان را درگیر خود ڪند ،به تمامۍ در این ڪتاب و در لابلاۍ خاطرات نیلوفر آمده است.
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
ڪــافھ ☕️کتـاب📚انقݪابـــ 🇮🇷
✍ #محمدعلۍ_جعفرۍ 📗#قصه_دلبری #پارت_دهم 🧣شال سبزۍداشت ڪه خیلۍ به آن تعصب نشان مۍ داد، وقتۍروحانۍ ڪ
✍ #محمدعلۍ_جعفرۍ
📗#قصه_دلبری
#پارت_یازدهم
🍃دیدیم حاج آقا را خواب آلود آورده ڪه تنها در بین نامحرم نباشد.
رفتارهایش را قبول نداشتم. فڪر می ڪردم ادای رزمنده هاۍ دوران جنگ را در مۍ آورد. نمۍ توانستم با ڪلمات قلمبه سلنبه اش ڪنار بیایم. دوست داشتم راحت زندگۍڪنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم. به نظرم زندگی با چنین آدمۍ اصلا ڪار من نبود دنبال آدم بۍ ادعایۍ مۍ گشتم ڪه به دلم بنشیند.😷🤒
☘در چارچوب در با روۍ ترش ڪرده نگاهم را انداختم به موڪت ڪف اتاق بسیج و گفتم:« من دیگه از امروز به بعد ، مسئول روابط عمومۍ نیستم. خداحافظ !»
🌚✨فهمید ڪارد به استخوانم رسیده. خودم را برای اصرارش آماده ڪرده بودم، شاید هم دعوایۍ جانانه و مفصل.🔪
برعڪس، در حالیڪه پشت میزش نشسته بود، آرام و با طمانینه گونه ۍ پر ریشش را گذاشت روۍ مشتش و گفت: یه نفر رو به جاۍ خودتون مشخص ڪنید و برید!»😊
نگذاشتم به شب بڪشد. یڪی از بچه ها را به خانم ایوبی معرفۍ ڪردم حس ڪسی را داشتم ڪه بعد از سال ها تنگۍ نفسش آزاد شود سینه ام سبڪ شد. چیزۍ روی مغزم ضرب گرفته بود : « آزاد شدم! »😌🦋
#ادامه_دارد...
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱