🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
به لطف خدا راهپیمایی مجازی روزقدس آغاز شده لطفا اطلاع رسانی بفرمایید ودراین راهپیمایی حتما شرکت کنید🙏🌸
https://b2n.ir/ghods5
🌼انتخاب اول🌼
🎊و.....این روزها حیرتم افزون گشته
حیرت انتخاب....
کدام را انتخاب کنم؟؟
نامزدهای انتخاباتی هر کدام با جذابیت و تبلیغات خاص خودشان سعی در مجاب کردن من برای انتخاب شان دارند.
و هر کدام قصد دارد گوی سبقت را از دیگری برباید.
و.... چه انتخاب سخت است
🍒🍒🍒
نامزدهای انتخاباتی :
شیر،
آبجوش،
خرما،
🍔غذا.
زولبیا،
بامیه،
چای....
ومن اصلح را بر می گزینم.
🍄🌿🍄
قال الإمام الصادق علیه السلام: کانَ رَسولُ الله صلی الله علیه و آله أوَّلُ ما یُفطِرُ عَلَیهِ فی زَمَنِ الرُّطَبِ الرُّطَبُ، و فی زَمَنِ التَّمرِ التَّمرُ
اوّلین چیزی که پیامبر خدا روزه اش را با آن افطار می کرد، در زمانِ رُطَب، رطب بود و در زمانِ خرما، خرما.
(رُطَب:خرمای رسیده و تَمر، خرمای خشک.)
به قلم مریم رمضان قاسم
#به_انتخاب_تو
#مریم_رمضان_قاسم
@booyebaran313
🍄🌿🍄🌿🍄🌿🍄
زنگ خانه به صدا در آمد حاج خانم درب را که باز کرد چشمش افتاد به قیافه همیشه شاکی😔😣 مستأجرشان خانم اشجع که مثل همیشه طومار به هم پیچیده مشکلات خانه اجاره ای را به همراه تک تک مشکلات خانوادگی برای حاج خانم به ارمغان آورده بود.
✨حاج خانم بعد از تحویل گرفتن طومار درب خانه را بست....
به یاد مستأجر قبلی شان مریم خانم افتاد که هر چند روز یکبار با چهره ای خندان😊به سراغش می آمد و از دلتنگیش برای حاج خانم می گفت و اینکه این چند روز که او را ندیده چقدر دلتنگش شده....
حاج خانم آه حسرتی کشید ..
صدای واعظ از 📺 تلویزیون نظرش و جلب کرد که می گفت:چرا هنگام زیارت اهل بیت علیهم السلام فقط اشکها 😭و غم و غصه هایتان را برای ائمه بازگو می کنید. دلتنگی هایتان برای آنها و مؤفقیتها و شادی های زندگی تان را هم برای ائمه باز گو کنید ...
یک لحظه حاج خانم به خودش اومد به رابطه خودش با خدا و اهل بیت فکر کرد ..
سؤالی در ذهنش نقش بست.....
راستی رابطه من با خدا و اهلبیت مثل رابطه مریم خانم 😊است یا خانم اشجع😔😣؟؟
به قلم مریم رمضان قاسم
"یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ"
#انتخاب_رسانه
#ماه_رمضان_و_قرآن
#مریم_رمضان_قاسم
🍄🌿🍄🌿🍄🌿🍄
@booyebaran313
🍄🌿🍄🌿🍄
روزه کله گنجشکی😇
روز اول ماه رمضان بود آقا محمد خسته از سر کار برگشت خونه .
زهره خانم و هانیه کوچولو خونه نبودند عطر چلومرغ زهره خانم پیچیده بود توی خونه .
آقا محمد چنان از بوی غذا مدهوش شده بود که فراموش کرد روزه اس.
و برای خودش در ظرفی غذا کشید و شروع کرد به خوردن.
قاشق آخری رو در دهانش گذاشت که زهره خانم اومد و گفت :آقامحمد!مگه شما روز نیستین!
آقا محمد هول شد.قاشق از دستش افتاد دوید رفت تا دهانش و تمیز کنه.
هانیه کوچولو خندید و گفت: بابا مثل من روزه کله گنجشکی گرفته.😊
#رمضان_1400
#مریم_رمضان_قاسم
@booyebaran313
🌼🌼 🌼
🌼🌼
🌼
#کاریکلماتور
🌾🍃سفــره دلــــش را پهــــن کرد
گرسنگی خـــود نمــــایــی کـــرد🍂
#یَا_سَامِعَ_الشَّکَایَا
#رمضان_1400
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
🍒🍀🍒🍀🍒🍀🍒🍀
درحال رفتن به کتابخونه بود نزدیکی های کتابخونه که رسید پیرمرد افغانستانی که شغلش جمع آوری بازیافت بود نظرش رو به خودش جلب کرد کنار دیواری ایستاده بود و کتابی رو مطالعه می کرد به سمت پیرمرد رفت و بعد از سلام
با تعجب ازش پرسید چی می خوونین ؟؟
پیرمرد گفت :کتاب
من عاشق مطالعه هستم امروز این کتاب رو در باز یافت پیدا کردم و الان دارم مطالعه اش می کنم.
نگاه پر از شوق پیرمرد به کتاب باعث شد بخواد اسم کتاب رو هم بدونه.
ازش پرسید اسم کتاب چی هست؟؟
پیرمرد گفت:نماز در قرآن آقای قرائتی.
به قلم مریم رمضان قاسم
(داستان واقعی)
#به_انتخاب_تو
#م_رمضان_قاسم
🍀🍒🍀🍒🍀🍒🍀
@booyebaran313
🌼🌱🌼🌱
🍂دلش مثل گذشته ها برای درد و دل کردن با پدر و مادرش که همیشه بی ریا و با آغوش باز ، برای شنیدن دردها و دلگیری هاش دو گوش شنوا داشتند تنگ شده بود.
🌾 ولی مشکلش با بهروز شریکش رو نمی تونست با اونا در میون بذاره .آخه اونا دوران نوجووونی مهدی کلی نصیحتش کرده بودن که بهروز دوست خوبی نمی تونه برات باشه.
🌱کجا باید میرفت؟؟
این سؤالی بود که بارها
توی ذهنش مرور می کرد ....
🌿صدای بوق ماشین عقبی اون و به خودش آورد نگاهی به خیابون انداخت
خیابون طالقانی بود....
محله بچگیهاش.
🍂مهدی دل و زد به دریا و رفت سمت خونه پدری هرچند روی رفتن نداشت.
🍀 در طول سال سه بار بیشتر به اونا سر نمیزد.یکبار عید نوروز و دوبار به مناسبت تولد پدر و مادرش.
البته عید نوروز با همسرش و دوبار دیگه رو به تنهایی با یه کیک تولد ....
البته این دو سال اخیر به دلیل شیوع بیماری کرونا عید نوروز هم کنسل شده بود....
بعد از فشردن زنگ بلبلی کلید انداخت و وارد حیاط با صفاشون شد انگار با دیدن اون خونه مقداری از دلتنگی هاش برطرف شده بود ...
مادرش با ذوق دوید توی حیاط انگار خدا دنیا رو بهش داده باشه گفت :باد اومده و گل آورده.....
با مادرش سلام و احوالپرسی کرد و رفت تا با پدر هم سلام و احوالپرسی کنه .
مادرش با ناراحتی گفت:پدرت کرونا گرفته الانم بیمارستانه دلم نیومد ناراحتت کنم.
با نگرانی پرسید:همراه نداره که؟
مادرش گفت:زنگ زدم محسن پسرعموت اگه نیاز بود بره پیشش.
مهدی از خودش خجالت کشید تموووم مشکلات خودش پر کشیدن.
"و بالوالدین احسانا"
#ماه_رمضان_و_قرآن
#انتخاب
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
🌟💫🌟💫🌟💫🌟
🌺پچ پچ ها شروع شده بود و برای همه سؤال شده بود که چرا اعظم خانم برای حاج حسین مراسم برگزار نمی کنه
برخی می گفتن اگه بچه داشت براش مراسم می گرفت.
🍀تنها میهمان اعظم خانم،آقا حمید و همسرش بودن .
آقاحمید همون کسی بود که:
با پول مراسم حاج حسین از زندان آزادشده بود......
#ماه_رمضان_و_قرآن
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
سلام علي آل يس
سلام بر مولای عزیزتر از جان .
سلامی از ته دل بر امام هميشه حاضر
اي بهترينم
فصل بهار مقارن با بهار رمضان و ما در تقارن این دو بهار هم چشم انتظار ربیع الانام هستیم.
مولاي من
محب شما احساس دلتنگی دارد .
چرا که امامش حاضر است ولی توفیق تشرف بر محضرش را ندارد.
اي امام خوبيها...
چقدر خوب
که زمین به وجود شما زینت یافته تا او نیز دل آرام باشد.
"لو لا الحجه لساخت الارض باهلها"
#رمضان_1400
#مهدویت
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
گفت:آخه شماها چرا به جای این همه ساعت تحمل گرسنگی و تشنگی به فکر فقراء نیستین؟؟
بهش گفت :شماره کارت خیریه ای که براشون پول واریز میکنین میشه بفرمایید؟
گفت:دلت خوش ها من اگه پول داشتم اینجا نبودم میرفتم کانادا مثل بعضیا.....
#ماه_رمضان_و_قرآن
#م_رمضان_قاسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
@booyebaran313
🌟💫🌟💫🌟
به دیده اعتمادی نیست!
🌿در سالهای نه چندان دور یه روز زهره خانم با چشمی اشکبار رفت خونه طلعت خانم و گفت:بچه هام بی پدر شدن.
طلعت خانم گفت خودم دیروز توی کوچه اصغر آقا رو با مادر و خواهرش و یه زن غریبه دیدم ....
💫زهره خانم گفت:آره همون زن غریبه بچه هام و بی پدر کرد دیروز که اومدم خونه دیدم آقاااا میگه اینم نصرت خانم همسر دومم....
🌾طلعت خانم یه فکری کرد و گفت:آره شک ندارم که با مادر و خواهرش از دفتر ازدواج می اومدن ....
💫و زهره خانم کینه هر چهار نفری که طلعت خانم دیده بود رو به دل گرفت خصوصا مادر شوهر و خواهرشوهرش رو و پیش خودش فکر کرد خواستگاری هم حتما با شوهرش رفتن.
🍁و با این کینه از دنیا رفت و دخترهای زهره خانم هم کینه ای عمیق از این دو نفر به دل گرفتن.
🍂اما اصل قضیه:این بود که یه قسمت از واقعیت کات شده بود.
کجاش؟اصغر آقا سر خیابون در حالی که از دفتر ازدواج بر می گشته مادر و خواهرش و دیده بود و اونا هم هیچ اطلاعی از این عقد نداشتن.
🌺🍀🌺🍀
اینا رو گفتم که بگم همه ما مثل زهره خانوووم یه طلعت خانم داریم.
اون طلعت خانوم همون فضای مجازیه که مثل طلعت خانوم ادعا داره واقعیات و دیده و از همه چی خبر داره و وظیفه اش آگاهی ماست.
مواظب باشیم در ایام انتخابات کار دست مون نده.
و ما هم مثل زهره خانم چشم بسته حرفهای طلعت خانووم مون رو گوش ندیم.
#به_انتخاب_تو
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼
اتاق هستی کوچولو پر بود از اسباب بازیهای جور واجور ولی هستی حوصله اش سر رفته بود.
مادرش زهره خانم نگاهی به دختر کم حوصله اش کرد و یاد حوضچه کوچیک خونه پدری افتاد که همبازی اون در دوران کودکی بود از جاش بلندشد و لگن توی حمام رو برداشت و برد توی حیاط نسبتا کوچیک شون .
هستی کوچولو با خوشحالی دوید دنبال مامانش .
زهره خانم لگن رو پر از آب کرد و هستی شروع کرد به آب بازی متین پسر عموی هستی که چند ماهی از هستی کوچیکتر بود از پشت پنجره طبقه بالا هستی رو دید و دوید اومد پایین.
ساعتها هستی و متین با هم أب بازی کردند و شب زودتر از همه به خواب رفتند ....
🌷مریم رمضان قاسم
#به_انتخاب_تو
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
ahkam-28.mp3
4.26M
🔺احکام زکات فطره 🔸 کارشناس:حجت الاسلام و المسلمین دکتر صالحی #مهمان_شب_عید_فطر
#رادیو_اصفهان
🍃🍂🍃🍂🍃
🍁💎کانال احکام استاد صالحی💎
•┈┈••✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3475177519C28bfc4298d
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
پسر بچه 13_14ساله در شب قدری توی جلسه احیاء با نگاه کردن به بغل دستی اش که اشک و آهی نداشته شیطنتش گل می کنه و شروع می کنه به روی پیشونی زدن و گریه های الکی کردن آقای بغل دستی اش تا نگاهش به اون میفته اونم شروع می کنه به گریه کردن و اونم چه گریه کردنی که نگو و نپرس.
فردای اون شب پسر ماجرا رو برای دوستانش تعریف می کنه و قاه قاه می خنده و میگه بنده خدا وقتی دید من با این سنم چه اشکی میریزم دیگه از خود بیخود شده بود...
اون بچه چه سبب خیری شده برای اون بنده خدا ولی خودش از فیض اون شب محروم......
"الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا"
#ماه_رمضان_و_قرآن
#م_رمضان_قاسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺💫
@booyebaran313
🌼🌼:داستانک کاریکلماتور
سفره دلش را پهن کرد
گرسنگی خودنمایی کرد.
🍁زن ساک قدیمی و رنگ و رو رفته سفرش به مشهد رو کنار دستش گذاشت یکی یکی همسفرانش را حضور و غیاب کرد....
غم و غصه.....حاضر
تنهایی .....حاضر
دوری از فرزند......حاضرِ
امید......ِغایب😣
بیکاری......حاضر
بی پولی.....حاضر
غریبی.....حاضر
🍁درب ساکش را محکم بست و از شهری که جز جدایی از همسر و دوری از جگر گوشه اش و بی پناهی چیزی برایش نداشت قدم در سفر به دیار غریب نوازان گذاشت.
🍂به ترمینال مشهد که رسید جایی برای رفتن نداشت یک راست رفت حرررم
🌾بعد از زیارت و ارادت خدمت مولا. گرسنه اش شده بود برای صرف ناهار🍔 هم پولی نداشت باید کاری پیدا می کرد ولی از هر کسی که تقاضای شغل می کرد گمان میکردند که فقیر است دست به جیب می شدند و باید چندین دلیل جورواجور برای پول نخواستنش قطار می کرد و رهگذران بدون شنیدن دلیلها و درد و دلهایش او را تنها می گذاشتند.
ناامیدی😒در قیافه اش موج میزد قصد داشت که به حرم برگردد ولی پشیمان شد .
🍂در حال در خواست کار از خانم مسن فروشنده بود که خانم میانسالی صداش رو شنید و با تعجب ازش پرسید واااااقعا گدا نیستی؟؟
🍂زن در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود😢 گفت :نه من فقط دنبال کار می گردمِ درسته که پول ندارم ولی گدا نیستم.....
🍂خانم میانسال بهش گفت:دوستی داره که شرکت خدماتی داره . اگه نیروی جدید استخدام کنه اون می تونه توی اون شرکت استخدام بشه.
🌱بعد از زنگ زدن خانم میانسال با قبول کردن دوستش به طرف شرکت راهی شدند.
🌱زن زندگی نامه اش را در راه رفتن به شرکت از سیر تا پیاز برای خانم میانسال تعریف کرد.
زن حسابی گرسنه اش شده بود....
🍀به شرکت که رسیدند خانم شهیدی رئیس شرکت که خانم مهربونی بود چشمش که به زن در مانده افتاد لقمه غذایی که در دستش بود را به زن بخشید و زن بدون درنگ لقمه را گرفت....
🌱خانم شهیدی زنگ زد تا برای زن ناهار بیاورند .
بعد نگاهی به خانم میانسال انداخت و گفت:آشنا تون هستندکه؟؟
زن میانسال جوابی برای گفتن نداشت و در فکر فرو رفت.
🌱بعد از چند دقیقه ناهار را آوردند یه دفعه چشمهای زن برق زد خانم طاهری بود همسایه 15 سال پیش شون .
خانم طاهری چشمش که به زن افتاد خوشحال شد و ازش پرسید شما کجا اینجا کجا؟؟
😍خوشحالی زن قابل وصف نبود زبانش بند اومده بود خانم شهیدی گفت:معرف هم از راه رسید.....
🌺اولین همسفر بد قلق زن که غریبی بود با او خداحافظی کرد و جایش را با آشنایی عوض کرد.
خانم طاهری سینی غذا را به زن تعارف کرد و زن بعد از تشکرهای زیاد غذا را گرفت و با اشتهای تمام ناهارش را خورد ...
🌱حالا دیگه یکی از همسفرانش که بیکاری بود هم پرکشید رفت و غایب شد...
🍒عصر هنگام خداحافظی خانم شهیدی مقداری پول به زن بابت پیش پرداخت حقوقش داد حالا یکی دیگر از همسفرانش هم که بی پولی بود غیبت را بر حضور ترجیح داد....
خانم طاهری او را برای شام به منزلش دعوت کرد....
🌱تا شب نشده بود خودش را برای تشکر به حرم رساند به حرم که رسید با نگاه اشک آلود و امیدوارش به گنبد طلایی امام رئوف امید داشت که در این سفر سایر همسفرانش بار سفر بسته و راهشان را از او جدا کنند.....
#م_رمضان_قاسم
#رمضان_1400
#به_انتخاب_تو
@booyebaran313