🌟💫🌟💫🌟💫🌟
🌺پچ پچ ها شروع شده بود و برای همه سؤال شده بود که چرا اعظم خانم برای حاج حسین مراسم برگزار نمی کنه
برخی می گفتن اگه بچه داشت براش مراسم می گرفت.
🍀تنها میهمان اعظم خانم،آقا حمید و همسرش بودن .
آقاحمید همون کسی بود که:
با پول مراسم حاج حسین از زندان آزادشده بود......
#ماه_رمضان_و_قرآن
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
سلام علي آل يس
سلام بر مولای عزیزتر از جان .
سلامی از ته دل بر امام هميشه حاضر
اي بهترينم
فصل بهار مقارن با بهار رمضان و ما در تقارن این دو بهار هم چشم انتظار ربیع الانام هستیم.
مولاي من
محب شما احساس دلتنگی دارد .
چرا که امامش حاضر است ولی توفیق تشرف بر محضرش را ندارد.
اي امام خوبيها...
چقدر خوب
که زمین به وجود شما زینت یافته تا او نیز دل آرام باشد.
"لو لا الحجه لساخت الارض باهلها"
#رمضان_1400
#مهدویت
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
گفت:آخه شماها چرا به جای این همه ساعت تحمل گرسنگی و تشنگی به فکر فقراء نیستین؟؟
بهش گفت :شماره کارت خیریه ای که براشون پول واریز میکنین میشه بفرمایید؟
گفت:دلت خوش ها من اگه پول داشتم اینجا نبودم میرفتم کانادا مثل بعضیا.....
#ماه_رمضان_و_قرآن
#م_رمضان_قاسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
@booyebaran313
🌟💫🌟💫🌟
به دیده اعتمادی نیست!
🌿در سالهای نه چندان دور یه روز زهره خانم با چشمی اشکبار رفت خونه طلعت خانم و گفت:بچه هام بی پدر شدن.
طلعت خانم گفت خودم دیروز توی کوچه اصغر آقا رو با مادر و خواهرش و یه زن غریبه دیدم ....
💫زهره خانم گفت:آره همون زن غریبه بچه هام و بی پدر کرد دیروز که اومدم خونه دیدم آقاااا میگه اینم نصرت خانم همسر دومم....
🌾طلعت خانم یه فکری کرد و گفت:آره شک ندارم که با مادر و خواهرش از دفتر ازدواج می اومدن ....
💫و زهره خانم کینه هر چهار نفری که طلعت خانم دیده بود رو به دل گرفت خصوصا مادر شوهر و خواهرشوهرش رو و پیش خودش فکر کرد خواستگاری هم حتما با شوهرش رفتن.
🍁و با این کینه از دنیا رفت و دخترهای زهره خانم هم کینه ای عمیق از این دو نفر به دل گرفتن.
🍂اما اصل قضیه:این بود که یه قسمت از واقعیت کات شده بود.
کجاش؟اصغر آقا سر خیابون در حالی که از دفتر ازدواج بر می گشته مادر و خواهرش و دیده بود و اونا هم هیچ اطلاعی از این عقد نداشتن.
🌺🍀🌺🍀
اینا رو گفتم که بگم همه ما مثل زهره خانوووم یه طلعت خانم داریم.
اون طلعت خانوم همون فضای مجازیه که مثل طلعت خانوم ادعا داره واقعیات و دیده و از همه چی خبر داره و وظیفه اش آگاهی ماست.
مواظب باشیم در ایام انتخابات کار دست مون نده.
و ما هم مثل زهره خانم چشم بسته حرفهای طلعت خانووم مون رو گوش ندیم.
#به_انتخاب_تو
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼
اتاق هستی کوچولو پر بود از اسباب بازیهای جور واجور ولی هستی حوصله اش سر رفته بود.
مادرش زهره خانم نگاهی به دختر کم حوصله اش کرد و یاد حوضچه کوچیک خونه پدری افتاد که همبازی اون در دوران کودکی بود از جاش بلندشد و لگن توی حمام رو برداشت و برد توی حیاط نسبتا کوچیک شون .
هستی کوچولو با خوشحالی دوید دنبال مامانش .
زهره خانم لگن رو پر از آب کرد و هستی شروع کرد به آب بازی متین پسر عموی هستی که چند ماهی از هستی کوچیکتر بود از پشت پنجره طبقه بالا هستی رو دید و دوید اومد پایین.
ساعتها هستی و متین با هم أب بازی کردند و شب زودتر از همه به خواب رفتند ....
🌷مریم رمضان قاسم
#به_انتخاب_تو
#م_رمضان_قاسم
@booyebaran313
ahkam-28.mp3
4.26M
🔺احکام زکات فطره 🔸 کارشناس:حجت الاسلام و المسلمین دکتر صالحی #مهمان_شب_عید_فطر
#رادیو_اصفهان
🍃🍂🍃🍂🍃
🍁💎کانال احکام استاد صالحی💎
•┈┈••✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3475177519C28bfc4298d
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
پسر بچه 13_14ساله در شب قدری توی جلسه احیاء با نگاه کردن به بغل دستی اش که اشک و آهی نداشته شیطنتش گل می کنه و شروع می کنه به روی پیشونی زدن و گریه های الکی کردن آقای بغل دستی اش تا نگاهش به اون میفته اونم شروع می کنه به گریه کردن و اونم چه گریه کردنی که نگو و نپرس.
فردای اون شب پسر ماجرا رو برای دوستانش تعریف می کنه و قاه قاه می خنده و میگه بنده خدا وقتی دید من با این سنم چه اشکی میریزم دیگه از خود بیخود شده بود...
اون بچه چه سبب خیری شده برای اون بنده خدا ولی خودش از فیض اون شب محروم......
"الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا"
#ماه_رمضان_و_قرآن
#م_رمضان_قاسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺💫
@booyebaran313
🌼🌼:داستانک کاریکلماتور
سفره دلش را پهن کرد
گرسنگی خودنمایی کرد.
🍁زن ساک قدیمی و رنگ و رو رفته سفرش به مشهد رو کنار دستش گذاشت یکی یکی همسفرانش را حضور و غیاب کرد....
غم و غصه.....حاضر
تنهایی .....حاضر
دوری از فرزند......حاضرِ
امید......ِغایب😣
بیکاری......حاضر
بی پولی.....حاضر
غریبی.....حاضر
🍁درب ساکش را محکم بست و از شهری که جز جدایی از همسر و دوری از جگر گوشه اش و بی پناهی چیزی برایش نداشت قدم در سفر به دیار غریب نوازان گذاشت.
🍂به ترمینال مشهد که رسید جایی برای رفتن نداشت یک راست رفت حرررم
🌾بعد از زیارت و ارادت خدمت مولا. گرسنه اش شده بود برای صرف ناهار🍔 هم پولی نداشت باید کاری پیدا می کرد ولی از هر کسی که تقاضای شغل می کرد گمان میکردند که فقیر است دست به جیب می شدند و باید چندین دلیل جورواجور برای پول نخواستنش قطار می کرد و رهگذران بدون شنیدن دلیلها و درد و دلهایش او را تنها می گذاشتند.
ناامیدی😒در قیافه اش موج میزد قصد داشت که به حرم برگردد ولی پشیمان شد .
🍂در حال در خواست کار از خانم مسن فروشنده بود که خانم میانسالی صداش رو شنید و با تعجب ازش پرسید واااااقعا گدا نیستی؟؟
🍂زن در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود😢 گفت :نه من فقط دنبال کار می گردمِ درسته که پول ندارم ولی گدا نیستم.....
🍂خانم میانسال بهش گفت:دوستی داره که شرکت خدماتی داره . اگه نیروی جدید استخدام کنه اون می تونه توی اون شرکت استخدام بشه.
🌱بعد از زنگ زدن خانم میانسال با قبول کردن دوستش به طرف شرکت راهی شدند.
🌱زن زندگی نامه اش را در راه رفتن به شرکت از سیر تا پیاز برای خانم میانسال تعریف کرد.
زن حسابی گرسنه اش شده بود....
🍀به شرکت که رسیدند خانم شهیدی رئیس شرکت که خانم مهربونی بود چشمش که به زن در مانده افتاد لقمه غذایی که در دستش بود را به زن بخشید و زن بدون درنگ لقمه را گرفت....
🌱خانم شهیدی زنگ زد تا برای زن ناهار بیاورند .
بعد نگاهی به خانم میانسال انداخت و گفت:آشنا تون هستندکه؟؟
زن میانسال جوابی برای گفتن نداشت و در فکر فرو رفت.
🌱بعد از چند دقیقه ناهار را آوردند یه دفعه چشمهای زن برق زد خانم طاهری بود همسایه 15 سال پیش شون .
خانم طاهری چشمش که به زن افتاد خوشحال شد و ازش پرسید شما کجا اینجا کجا؟؟
😍خوشحالی زن قابل وصف نبود زبانش بند اومده بود خانم شهیدی گفت:معرف هم از راه رسید.....
🌺اولین همسفر بد قلق زن که غریبی بود با او خداحافظی کرد و جایش را با آشنایی عوض کرد.
خانم طاهری سینی غذا را به زن تعارف کرد و زن بعد از تشکرهای زیاد غذا را گرفت و با اشتهای تمام ناهارش را خورد ...
🌱حالا دیگه یکی از همسفرانش که بیکاری بود هم پرکشید رفت و غایب شد...
🍒عصر هنگام خداحافظی خانم شهیدی مقداری پول به زن بابت پیش پرداخت حقوقش داد حالا یکی دیگر از همسفرانش هم که بی پولی بود غیبت را بر حضور ترجیح داد....
خانم طاهری او را برای شام به منزلش دعوت کرد....
🌱تا شب نشده بود خودش را برای تشکر به حرم رساند به حرم که رسید با نگاه اشک آلود و امیدوارش به گنبد طلایی امام رئوف امید داشت که در این سفر سایر همسفرانش بار سفر بسته و راهشان را از او جدا کنند.....
#م_رمضان_قاسم
#رمضان_1400
#به_انتخاب_تو
@booyebaran313
🌟💫🌟💫🌟💫🌟
🌟مادر بزرگ چند روزی مهمون خونه شون شده بود باوجود اینکه همه اعضا خانواده توی خونه بودن ولی هم صحبتی نداشت😔 دلش برای هم صحبتی با خواهرانش که از پیشش پر کشیده بودند و اون و با تنهایی هاش تنها گذوشته بودند تنگ شده بود ..
🍂دلش برای همسایه دیوار به دیوار خانه قدیمی شان آبجی طوبی تنگ شده بود از صبح که بیدار می شد زهرا خانم را میدید که با اضطراب سعید و سارا رو صدا می کنه و اونا با بی میلی در رختخواب از این دنده به آن دنده می شوند و حاضری شون رو میزنن و دوباره به خواب میروند.
🌼بعد زهرا خانم تند تند با انگشت روی صفحه گوشی خودش و صفحه گوشی حسین آقا می زنه و بعد با غر و لند و بعضی وقتها با صدای بلند باز سارا و سعید را صدا می کنه و حسین آقا از صدا زدنهای زهرا خانم بیدار میشه اون هم اول سعی در بیدار کردن بچه های خوشخوابشان دارد ولی بعد از سعی بدون فایده اش مثل بقیه روزها او هم گوشی خودش را از زهرا خانم می گیرد و او هم تند تند روی صفحه گوشی می زند ...
🌱ساعت 10صبح که میشه سارا با چشم های پف کرده بیدار میشه و زهرا خانم شروع می کنه به غر زدن که باز امروز هم دیر بیدارشدی.از فردا خودت باید سر ساعت 8بیدار بشی.
از حالا به بعد خودت باید بیای مثل اینکه کلاس شماست،من کلی کار دارم....
سارا بدون توجه به حرفهای زهرا خانم از کنارش رد میشه ....
🍀حسین آقا که از گرسنگی شکمش قار و قور می کنه میگه خانم من رفتم صبحونه بخورم ...
و زهرا خانم باز سکاندار دو گوشی میشه...
کم کم آقا سعید هم بیدار میشه و گوشی رو از مادرش میگیره ...
و زهرا خانم صبحونه رو آماده می کنه و مادر بزرگ و بقیه رو دعوت به صبحونه میکنه.
و بعد از کلاس بچه ها، زهرا خانم و حسین آقا سری به فضای مجازی میزنن که این کار ساعتها طول می کشه ....
بچه ها هم با انبوهی از تکالیف دست و پنجه نرم می کنند.
بعضی وقتها مشتریان حسین آقا جهت کارهای تأسیساتی منزل و سرویس کولر زنگ می زنند و حسین آقا ساعاتی خونه رو ترک میکنه.
مادربزرگ پیش خودش فکر می کرد این دفعه که به خونه آقا حمید پسرم رفتم دیگه به خونه پسرم حسین آقا نمیام .
چقدر دلم برای حمید و ایمان پسرش تنگ شده ....
اونها با وجود کار و دانشگاهی که دارند چقدر به من توجه می کنند....
#به_انتخاب_تو
#م_رمضان_قاسم
🌟💫🌟💫🌟💫🌟
@booyebaran313
اگه گفتی ایرانیا تو اوج گرما چی میخورن؟
شربت؟
دوغ؟
بستنی؟
آب میوه؟
هیچکدوم!
چایی میخورن اونم دوتااااا😂✌️
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
@booyebaran313
🌼سؤالی دیگر🌼
❓با اين كه مى دانيم خداوند رحمان و رحيم است و نسبت به بندگان خود مهربان مى باشد، چرا در منابع اسلامى اعم از قرآن و حديث وارده شده است كه از خدا بترسيم؛ اصولًا ترس از خداوند مهربان چه مفهومى دارد؟
✅ پاسخ :
مى دانيم ترس بموقع و به صورت منطقى و معقول در وجود انسان يكى از نعمتهاى الهى است؛ زيرا ترس يك «عامل حفاظتى» است كه انسان را در برابر بسيارى از خطرات مصون مى دارد؛ اگر انسان از عوامل خطر نمى ترسيد، مثلًا از درندگان، فرو ريختن سقف خانه هاى لرزان و بيمارى خطرناك نمى هراسيد، ديرى نمى پاييد كه در كام هر خطرى فرو مى رفت و بزودى رشته زندگى او از هم مى گسست.
همين ترس به انسان هشدار مى دهد كه به بدن يك جذامى بدون جهت دست نزند، به لب پرتگاه نرود و در برابر خطرات احتمالى به وسايل ايمنى مجهّز گردد.
🔸البتّه ترس در صورتى مايه حفظ و تكامل انسان شمرده مى شود كه منطقى و عقلانى باشد؛ يعنى انسان از عواملى كه واقعاً خطرناك هستند بترسد ولى بطور مسلّم ترسهاى بى دليل و غير منطقى مسلما مذموم و بیهوده ومايه عقب افتادگى و وسيله شكست و ناكامى است.
ترس بى جهت آن است كه انسان بدون دليل از موضوعى بترسد و يا در موردى كه بايد به ميدان حوادث برود، از آن فرار كند و در تمام صحنه هاى مختلف زندگى جنبه و قيافه منفى به خود بگيرد.
🔹اكنون برگرديم به مسأله ترس از خدا:
قرآن مجيد چنين مى فرمايد: «وَ امّا مَنْ خَافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى* فَانَّ الجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى باز دارد، قطعاً بهشت جايگاه اوست! ». [۱] در اين آيه به جاى ترس از خدا، ترس از مقام خدا قرار داده شده است. اكنون ببينيم مقصود از ترس از «مقام» خدا چيست؟
🔸مقصود همان مقام عدالت و دادگرى اوست؛ آيا عدالت خدا ترس آور و وحشتناك است؟
جواب اين سؤال روشن است؛ آنها كه حسابشان پاك است، از عدالت خداوند ترس ندارند؛ امّا آنها كه پرونده تاريكى دارند، مسلّماً از عدالت او مى ترسند؛ زيرا اگر خداوند با بندگان بزهكار خود بر اساس عدالت و دادگرى رفتار كند، بايد آنان را مطابق پرونده هاى سياه خودشان به كيفرهاى سخت محكوم سازد. آيا چنين موضوعى ترسناك و وحشتناك نيست؟
💥از اين بيان نتيجه مى گيريم كه مقصود از ترس [از] خداوند ، ترس از مقام عدالت او (ترس از گناه و اعمال زشت خودمان) است؛ اينهاست كه بايد انسان از آنها بترسد و هر كجا ترس از خدا مطرح است، مقصود همين است و بس.
🔺اميرمؤمنان در يكى از سخنان خود به اين حقيقت اشاره مى كند و مى فرمايد: «وَلا يَخافَنَّ الّا ذَنْبَهُ ؛ شايسته است هر فردى فقط از عمل ناشايست خود بترسد». [۲]
ممكن است سؤال شود كه هر گاه مقصود از جمله «ترس از خدا» ترس از گناه و اعمال ناشايست است، پس چرا اوليا و پيشوايان معصوم با اين كه در برابر گناه معصوم بوده و هرگز گناهى از آنان سر نمى زده، بيش از همه از خدا مى ترسيدند؟
پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست؛ زيرا بيم آنان از يك رشته «ترک اولى» بود كه به هيچ وجه گناه محسوب نمى شود؛ ولى انتظار از آنان اين است كه آنها را نيز انجام ندهند. انتظاراتى كه از آنان هست از ديگران نيست؛ چه بسا ممكن است عملى براى نوع افراد مباح و مشروع و حتّى عبادت شمرده شود، ولى همان عمل براى كسانى كه در سطح عالى قرار دارند نسبت به موقعيّت و مقامى كه به دست آورده اند، لغزش محسوب گردد!
----------
[۱]: سوره نازعات، آيه ۴۰ و ۴۱.
[۲]: نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره ۸۲.
📚کتاب پاسخ به پرسشهای مذهبی.
#سؤالی_دیگر
@booyebaran313
🌸 مسابقه بهار قرآن، بهار دلها
🌀 شماره ۱۴
🔹شرکت در مسابقه: dte.bz/1442
🇮🇷 معاونت فرهنگی تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🚫سؤالی دیگر
🤔میگن تو نماز تیر از پای حضرت علی(ع) کشیدند و ایشان متوجه نشد، پس چطور در حال رکوعِ نماز، انگشتر خود را به فقیر داد⁉️
✅ پاسخ:
👈با مراجعه به منابع متعدد معلوم میشود که اعطای انگشتری در حال رکوع نماز توسط امیرالمومنین(ع) یک امر مسلم است که نه تنها در منابع شیعه، بلکه علمای اهلسنت هم آن را در کتب تفسیری خود آورده و برخی از آنها در این مورد معتقد به اجماع هستند.
👈شبهه بالا از این نشأت میگیرد که گمان میشود توجه به خدا و رسیدگی به خلق خدا با یکدیگر منافات دارد. خیر! اولیاء الهی در عین توجه به خالق هستی، رسیدگی به نیازهای مخلوقات او (چه نیازهای مادی و چه معنوی مانند هدایت) را وظیفهی خود میدانند.🔰
به طور نمونه خود پیامبر که از نظر مقامات معنوی از امام علی(ع) بالاتر است، وقتی در حال نماز متوجه شد طفلی گریه می کند، نماز را سرعت داد تا مادر آن طفل هرچه زودتر به فرزندش رسیدگی کند.
🔶🔹🔸
#سؤالی_دیگر
@booyebaran313
🌼داستانک🌼
محمد جواد گوشی رو انداخت اون طرف و درحالی که خیلی ناراحت بود،سرش را میان دو دستش قرار داد و دستاش رو لای موهاش کردو با دستاش سرش را فشار میداد؛ نمی دانست چطور شد وسط این رابطه ی کذایی قرار گرفت تا امروز حتی فکرش را هم نمی کرد که دچار چنین مشکل و بحرانی بشود آخه پسر زهرا خانم و آقا مهدی که این قدر مقید بودند بعید بود این از آب در آید.
همیشه وقتی در قرآن به "لا متخذی اخدان "میرسید در تصورش نیز نمی گنجید که روزی مخاطب این جمله از قرآن باشد....
تنها خوشحالیش این بود که فاطمه خبری از این دلبستگیها و وابستگیهایش ندارد و تازگیها چتهاش رو سرد جواب میداد.
صدای زنگ موبایلش بلند شد؛دیگه بدتر از این نمی شد؛حوصله برداشتن گوشی را نداشت می خواست رد تماس بزند که چشمش به اسم پویا دوستش روی صفحه گوشی افتاد گوشی را برداشت پویا با شنیدن صدای محمد جواد گفت :
_بابا چی شده اینقدر پکری؟
_هیچی،البته هیچی هیچی که نه،داشتم به رابطه ام با فاطمه فکر می کردم.
_حالا که چی؟
_اینکه چرا ناخواسته وارد این رابطه شدم خیلی فکرم و مشغول کرده،گفتم خوبه با یه دعوای زرگری ازش خداحافظی کنم؛راحت شم.
_بابا چه فکراییه می کنی و چه حرفاییه میزنی، این دخترا که من می شناسم و روزانه با چندتا از اونا سر و کله میزنم از خواهرام گرفته تا....
اصلا مثل ما پسرا نیستن که.......،داداش زیادی توی خونه ور دل مامان جونت نشستی تا جای دختر نداشتش و براش پر کنی ؛خیالات برت داشته.
اصلا فاطمه بهت فکر نکرده که نیازی باشه با دعوا زرگری تمومش کنی.این جز یه رابطه یکطرفه چیزی نبوده و نیست آخه کدوم دختری با چار تا چت تو فضای مجازی عاشق میشه که این دومیش باشه؛نمونه اش همین دختره "رها" دیدی چه راحت رفت با پسر خاله اش ازدواج کرد؛ اصلا نگفت بابا یه پویایی ام هست!سالها منتظره درسم تموم بشه و پا پیش بذاره،دیگه فاطمه که هیچی همین امروز فردا براش یه خواستگار توپ و مایه دار پیدا بشه جواب بله رو داده و تموم برادر من،راستی محمد جواد از بس دمغ بودی یادم رفت بگم امشب با حمید جلالی و احسان میخوایم بریم بیرون ساعت 8 آماده باش میام دنبالت.
محمدجواد بدون اینکه جوابی به پویا بده، گوشی رو قطع کرد وپیش خودش گفت :کااااااش ماجرا همونطوری باشه که من و پویا فکر می کنیم،فقط وفقط یه راااااابطه یکـــــــطرفه ......
ساعت 8شب با صدای بوق پویا از خونه اومد بیرون با کمال تعجب دید پویا تنهاست وحمید جلالی و احسان طبق قرار صبح توی ماشین نیستند پویا گفت:
_بیا بالا
_چی شده انگار حال صبح من و پیداکردی؛ ببخش! نباید با اون حرفام ناراحتت می کردم،حق با توئه هیچ دختری با چارتا چت عاشق نمیشه،
پس بچه ها کجان!؟
_هیچی قرار بیرون امشب و کنسل کردم ولی چون دیدم حالت خوب نیس،گفتم با هم یه دوری بزنیم حال و هوامون عوض بشه،واقعیتش دو ساعت پیش رها باهام چت کرد و گفت به اجبار مامان و خاله اش تن به این ازدواج داده و حالا پشیمونه،منم اصلا هیچ جوابی بهش ندادم ؛اون قدرا هم که رها فکر میکنه بی غیرت نیستم که چشمم به ناموس ......
_آره حق با توئه تو آدم بی غیرتی نیستی.
منم باید با یه دعوا زرگری رابطه رو کات کنم؛شایدم با اشک و زاری تموم بشه.
بفرما آقا پویا تحویل بگیر اینم یه نمونه از دخترایی که با چارتا چت عاشق میشن.
پویا سکوت کرد و آرام سرش را کوبید به فرمان ماشین؛پیش خودش گفت البته نه با هر چتی،با چتایی مثل چتاااااای من.......
🌷مریم رمضان قاسم
#داستانک
@booyebaran313
🌺🌱🌺🌱🌺🌱
🔴صرفا جهت تأمل...
از خواستگار پرسیدن:
دستت کج نیست؟ گفت هرگز
معتاد نیستی؟ گفت خدا اون روز رو نیاره
چشمت دنبال ناموس مردم نیست؟ گفت بمیرم ولی دزد ناموس نشم
پرسیدن دست بِزن نداری؟ گفت بشکنه دستم اگه همچین کاری بکنم...
هر چی از رذایل اخلاقی پرسیدن، تکذیب کرد...
آخرش پرسیدن تو هیچ خصلت بدی نداری؟
گفت فقط دروغ میگم 😂😂😂 . . .
انتخابات نزدیکه عزیزان کاندیدای ریاست جمهوری هم همه شون خوبن، همهشون حرفهای خوب خوب میزنن؛ فقط بعضیاشون خیلی دروغ میگن!
حواسمون به این بعضیا باشه😉
#انتخابات
@booyebaran313