#تشییع
ظهر روز 31 مرداد 92 شوری بی نظیر در شهر بپا شده می شود، پیکر مطهر شهید محسن حیدری از مسیر طولانی سپاه سابق خمینی شهر تا گلزار شهدای محله هرستان روی دست سیل عظیم جمعیت تشییع می شود. عموم مردم ولایتمدار، روحانیون، پاسداران، بسیجیان و هیئات مذهبی همه آمده بودند تا مدافع حریم قدسی حضرت زینب(س) را تا منزلگاه بهشتیش بدرقه کنند.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#شهادت
صبح 28 مرداد 92 محسن برای دیده بانی جلو رفته بود. نیروهای خودی متوجه تحرکات دشمن شدند. محسن پشت بیسیم گفت "دارند دورمان میزنند شروع کنید دور منطقه ای که ما هستیم را بزنید". حالا توپخانه خودی دور تا دور تپه را میزد. مسئول آتشبار نگران نیروهای خودی بود و از محسن میخواست حواسش را بیشتر جمع کند. محسن در جواب پشت بی سیم گفت: "دوربینم را زدند، جایم بد است". قرار شد جایش را عوض کند تا بتوانند اجرای آتش کنند. کنار خاکریز بود که با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پا مجروح شد. در آن شرایط که خیلی ها دنبال جان پناه میگردند محسن باز به دنبال انجام وظیفه اش بود، به هوای پانسمان پایش لنگان لنگان به سنگر بهداری رفت ولی وقتی وضعیت دیگر مجروحان را دید به مسئول بهداری گفت "من خوبم به دیگران برس" و برگشت
حالا تانکهای زرهی خودی هم به منطقه رسیده بودند و میخواستند تک دشمن را جواب دهند. محسن که دوربینش را زده بودند کنار یکی از تانک ها جلو میرفت تا دیدبانی کند. مسئول آتش بار بی سیم زد، محسن جواب داد "دارند ما را میزنند... من کنار تانک هستم". داشت گرای محل خودش را میداد که در این حین تیربار روی تانکی که محسن کنار آن قرار داشت مورد اصابت قرار گرفت. محسن در بی سیم گفت:" دارند ما را میزنند ... زدنمون ... یا حسین ..." و دیگر صدای محسن شنیده نشد. حالا محسن است و کارنامه ای سبز و مهر سرخ قبولی در امتحان بزرگی که به مادرش گفته بود.
💠گروه #به_یاد_شهدا
یکی از فرماندهان ارشد منطقه پس از شهادت محسن گفته بود: او در کار خود بسیارمتخصص بود و با شهادتش چشم توپخانه ما کور شد.
او بسیار به کارش مسلط بود و به بهترین نحو گرای مواضع، ادوات و حتی نفرات دشمن را می داد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
شادی روح شهدای گلگون کفن و #مدافع_حرم #شهید_محسن_حیدری فاتحه و صلواتی ختم کنیم. 🌹🌹🌹
#شهید_ستار_ابراهيمى_هژير_
در سال ۱۳۳۵ در يكي از روستاهاي رزن به نام قاليش همدان چشم به جهان گشود. در دامن پاك خانوادهاي كشاورز و محروم پرورش يافت و در سن هفت سالگي وارد دبستان شد . تا كلاس ششم ابتدايي تحصيل كرد ولي از آنجايي كه خانواده سخت به نيروي بازوان پر توان وي محتاج بود ترك تحصيل كرد و در كنار پدر و همدوش او به كار كشاورزي پرداخت . در سن ۱۶ سالگي براي كار راهي تهران شد و به كارگري مشغول شد تا بتواند کمک بيشتري به خانواده نمايد.
سال ۱۳۵۵ به خدمت سربازي رفت و در پايگاه نوژه همدان در كنار خدمت سربازي توانست مدرك تحصيلي سوم راهنمايي را اخذ نمايد . بر اين باور بود كه انسان براي رسيدن به كمال مطلوب و شكوفا ساختن و به فعاليت در آوردن استعدادهاي بالقوه خويش علاوه بر كار بدني به پرورش روح و عقل هم نيازمند است.
پس از اتمام دوره سربازي در سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد. اين دوران همزمان شده بود با اوج گيري مبارزات مردم بر عليه حکومت شاه خائن.
او نيز با اين سيل خروشان همراه شد تا همدوش مردم ايران به پيروي از امام بزرگوار نداي رهايي مستضعفين از زير ظلم وستم مستكبرين را سر دهد .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در كميته انقلاب اسلامي(سابق) رزن به پاسداري از دستاوردهاي انقلاب پرداخت.
روزي که امام (ره) دستور تشكيل سپاه پاسداران را صادر كرد او بي درنگ به سپاه پيوست و از طرف سپاه ماموريت يافت تا در دادگاه انقلاب اسلامي همدان مشغول خدمت شود .در روزهاي اول انقلاب كه گروهكها مانند قارچ در گوشه و كنار ايران ميروييدند و مخالفت با احکام الهي را زمزمه مي کردند، او با كمال قدرت در برابر توطئههاي شوم شيطاني آنان ايستادگي ميكرد. در سال ۱۳۶۰ وقتي يكي از منافقين را دستگير و به دادگاه منتقل ميكردند براثر انفجار نارنجك همراه منافق، شديدا مجروح و يكي از همرزمانش بنام احمد مسگريان به شهادت رسيد.
مدتي در بيمارستان اكباتان همدان بستري بود و پس از بهبودي دوباره به محل ماموريتش بر گشت .
💠گروه #به_یاد_شهدا
برادر شهید ابراهیمی میگوید: حاج ستار و همرزمانش 72 ساعت در باتلاق محاصره بودند در حالی که از هر طرف نارنجک به طرفشان پرت میشد، بعثیها حاج ستار را صدا کردند و گفتند: «اگر تسلیم شوی با تو کاری نداریم».
💠گروه #به_یاد_شهدا
با آغاز تجاوز حاکمان بعثي عراق به ميهن اسلامي ايران، اوخواستار حضور در جبهه براي دفاع ازکشور بود و پس از پيگيري هاي زياد توانست در سال ۱۳۶۰ عازم مناطق جنگي سر پل ذهاب شود. در اين منطقه از ناحيه دست مجروح شد.
بعد از آن در اكثر عملياتي که ايران براي مقابله با تجاوز ارتش عراق که به نمايندگي از دنياي ظلم وستم بود، شجاعانه شركت داشت، عملياتهایی مانند ۱۱ شهريور - ثارالله - فتح المبين - بيت المقدس - و الفجرمقدماتي - رمضان - والفجر ۲ - و الفجر۵ – ميمك- خيبر - و الفجر ۸ - كربلاي ۴ و كربلاي ۵ .
او در اين مدت ۶ بار مجروح شد و ۳ بار در محاصره سخت مزدوران بعثي افتاد كه با تدبير وشجاعت بي نظير موفق به شكستن حلقه محاصره شد . ازسال۱۳۶۱ به صورت كادر ثابت لشکرانصارالحسين(ع) در آمد و در واحدهاي مختلف خدمات شاياني را از خود به يادگار گذاشت.
پس از مدتي به فرماندهي گردان ۱۵۵ لشگر انصار الحسين(ع) انتخاب شد كه گردان تحت فرماندهي اش در اكثر عملياتها شركت جست و برگههاي زريني از فتوحات سپاه اسلام را به خود اختصاص داد. در عمليات كربلاي ۴ وقتي يكي از برادرانش به نام صمد ابراهيمي به شهادت مي رسد با وجود اينكه توان انتقال جنازه برادرش را به پشت خط داشت ,اما اين كار را انجام نمي دهد و در جواب برادراني كه علت را از ايشان جويا مي شوند ,پاسخ مي دهد كه چگونه مي توانستم دست به چنين كاري بزنم در صورتي كه مي ديدم جنازه همرزمان شهيدم در زير آفتاب سوزان جنوب مانده اند .برايم فرق نمي كند كه برادرم باشد يا نباشد .همه رزمندگان براي من برادرند.
💠گروه #به_یاد_شهدا
عمليات كربلاي ۴ مجروح مي شودو مدت ۷۲ ساعت بدون آب و غذا در آن طرف اروند رود در داخل قايقي در منطقه دشمن به محاصره مي افتد .وقتي شب هنگام يكي از مزدوران بعثي قصد نزديك شدن به قايق را داشت وي با كلت كمري او را از پاي در مي آورد و موفق به فرار ميگردد .با وجود زخمهائي كه در تن رنجور خويش داشت حاضر به انتقال به پشت جبهه نمي گردد. در عمليات کربلاي ۵ گردان ۱۵۵ به فرماندهي او پنج مرحله در عمليات شركت مي كند وبالاخره لحظه موعود و ديدار يار فرا مي رسد.
لحظه وصال فرا مي رسد ودر تاريخ ۱۲ اسفند ماه ۱۳۶۵ بر اثر تركش گلوله توپ به آرزوي ديرينه اش كه سالها به دنبال او بود نائل مي گردد و برجام سرخ شهادت عاشقانه بوسه مي زند.
او رفت و در فناي خويش بقا يافت و باقي گشت و با شهادت خويش بار ديگر حقانيت و مظلوميت پيروان صالح سالار شهيدان ، معلم بزرگ شهادت را به اثبات رساند تا خداي شهيدان به ما نيز توفيق ادامه راه سرخ شهيدان را عطا فرمايد.
از ستار ابراهيمي۵ فرزند به يادگار مانده است.
متن وصیت نامه جاج ستار ابراهیمی به این شرح است؛
«بسم الله الرحمن الرحيم
يا ايها الذين آمنو اذكروا نعمه الله عليكم
اى اهل ايمان به ياد آوريد نعمتى را كه خداوند نصيب شما ساخت
در اين زمان كه ما زندگى مى كنيم بعد از ۱۴۰۰ سال دوباره نسيم اسلام وزيدن گرفته و دارد از خفقان بيرون مى آيد و اسلام زمان پيامبر (ص) و على (ع) تكرار مى شود و جهان را متوجه خود كرده است و تمام مسلمين و مستضعفين را زير پرچم خود آورده است.
مستكبرين و دشمنان كه در رأس همه آنها آمريكا و شوروى و اسرائيل جنايت كار است به اين آسانى نخواهند گذاشت كه حكومت اسلامى جهان شمول شود و اسلام براى محكم شدن ريشه هايش نياز به فداكارى و جانبازى و از خود گذشتگى روحانيون و جوانان و تمام اقشار مسلمين را دارد .
به خاطر اسلام است که مطهرى ها و بهشتى ها و رجائى ها و باهنرها و ... هزاران شهيد والامقام ديگر را از دست مى دهيم تا اسلام پا برجا باشد. با اين اوصاف ديگر چه چيز باعث درنگ ما شده است و نمى گذارد خود را به قافله آنها برسانيم .
خداوندا ما را جزء سربازان خودت قرار ده كه سربازان تو هميشه پيروز هستند. خداوندا ما را جزء حزب خودت قرار ده كه حزب تو هميشه پيروز است . خداوندا ما را قدرتى عنايت كن تا تمام دشمنانت را از روى زمين نيست و نابود كنيم. خداوندا به ما صبر و استقامت عنايت كن تا آخرين قطره خونمان پرچم الله اكبر تو را بر دوش حمل كنيم و در جهان برافرازیم. خداوندا به ما توفيق ده تا تمام دشمنانت از سازمان منافقين وحزب امت گرفته تا چريكهاى فدايى خلق و پيكار و ديگر سازمانهاى كفر و الحاد را از صحنه گيتى برداريم و جهان را براى ظهور امام زمان (عج) مهيا كنيم
💠گروه #به_یاد_شهدا
اشهد ان لا اله الا الله. اشهد ان محمد رسول الله. اشهد ان اميرالمومنين عليا ولى الله .
من حاج ستار ابراهيمى فرزند مراد على در كمال صحت و سلامت وصيت خود را اين چنين بازگو مى كنم :
همسرم در اين زمانى كه قرار گرفته ايم تمام نيروهاى جهان به جز تعداد اندكى از آنها همه با هم، هم پيمان شده اند كه اين صداى الله اكبرى كه از ايران اسلامى به رهبرى نايب امام زمان, امام خمينى بلند شده در گلوها خفه كنند. به شما سفارش مى كنم كه هيچگاه امام را تنها نگذاريد و سخنان امام را مو به مو اجرا كنيد و سعى بر اين داشته باش زينب وار زندگى كن و به بچه ها تربيت ياد بده و محبت امام عزيز را در دل مهدى و دخترانم زياد كن که چراغ راهمان اينها هستند .
اى همسر عزيز اگر جنازه بنده به دستتان نرسيد به پدر و مادرم دل دارى بده. خودت ميدانى من اسير نخواهم شد چونكه از دشمن خدا نفرت دارم. بعد از من بزرگ خانه و مرد خانه مهدى مى باشد به شرط اينكه شما زينب وار زندگى كنيد تمام زندگى مال شماها است.
همسرم به بچه ها واقعيت را بگو و دروغ نگوييد که پدر رفته به دزفول و بر مى گردد و بگو پدرتان عاشقانه در راه خدا و براى رضاى خدا جنگيده و شهيد شده است و اگر جنازه ام به دستتان رسيد حتما در همدان دفن نمائيد چونكه من نمى خواهم بچه هايم در روستا زندگى نمايند و از تمام آشناها برايم حلاليت بخواهيد.
در مرگ من گريه و زارى ننمائيد كه دشمنان شاد خواهند شد. ديدار در قيامت و خرج دفن و مراسم از اموال خودم باشد.
والسلام عليكم
به اميد پيروزى اسلام»
حاج ستار در عملیات های بسیاری از جمله 11 شهريور، ثارالله، فتح المبين، بيت المقدس، والفجر مقدماتي، رمضان، والفجر 2، والفجر5 ، ميمك، خيبر، والفجر 8، كربلاي 4 و كربلاي 5 شرکت داشت. 6 بار مجروح شد و 3 بار در محاصره سخت مزدوران بعثي افتاد كه با شجاعت موفق به شكستن حلقه محاصره شد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
مهدی فرجی جانشین فرمانده سپاه انصارالحسین(ع) استان همدان با اشاره به عملیات کربلای ۵ اظهار کرد: کربلای ۵ از بزرگترین عملیاتهای دوران دفاع مقدس به شمار میرود که به قوای دشمن آسیب جدی وارد کرد و ارتش عراق را از تحرک باز داشت.
وی افزود: کربلای ۵ به فاصله دو هفته پس از کربلای ۴ انجام شده و با وجود فرصت کم و شهادت و جراحت بسیاری از رزمندگان اسلام در مدت کوتاهی تجدید قوا کرده و برای رویارویی با دشمن بعثی آماده شدند.
جانشین فرمانده سپاه انصارالحسین(ع) استان همدان با اشاره به سختیهای این عملیات گفت: کربلای ۵ از سختترین عملیاتهای دوران دفاع مقدس به شمار میرود زیرا از یک طرف، خط پدافندی منطقه شلمچه غیرقابل نفوذ بوده و از طرف دیگر، کشورهای بلوک شرق و غرب نیز به کمک صدام آمده بودند .
وی بیان کرد: دشمن در سرتاسر منطقه از انواع مینها استفاده کرده بود تا کوچکترین جنبندهای وارد نشود و همین موجب کندی حرکت میشد، اما با وجود همه این موانع، رزمندگان اسلام توانستند عملیات را با موفقیت انجام دهند.
سردار فرجی تصریح کرد: نوع پیشروی رزمندگان در کربلای ۵ با سایر عملیاتها تفاوت داشت به طوری که در مناطق دیگر پیشروی نیروها کیلومتری بود، اما در شلمچه به دلیل وجود موانع و خطرات بسیار قدم قدم بود.
وی عنوان کرد: سختترین منطقه در این عملیات منطقه «دوعیجی» یا «پنج ضلعی» بود که رزمندگان در این بخش، سختیهای بسیاری را متحمل شده و کارهای بزرگی را انجام دادند و فرمانده بزرگ و شجاع لشگر انصار(ع) حاج ستار ابراهیمی در این منطقه به شهادت رسید.
این فرمانده دوران دفاع مقدس با اشاره به نقش ارزشمند و بیبدیل استان همدان در عملیات کربلای ۵ اعلام کرد: لشکر انصارالحسین(ع) در این عملیات نقش بسیار مهمی را ایفا کرده و تعداد بالای شهدا به ویژه فرماندهان شهید استان در این عملیات، نشانگر نقش مهم لشکر انصار در این عملیات است.
وی گفت: بیش از ۱۰ گردان لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) شامل گردانهای اصلی و احتیاط و گردانهای تخصصی مانند ادوات، توپخانه و پدافند در عملیات کربلای ۵ حضور داشته و همه گردانها چندین بار به خط زده و برگشته و دوباره بازسازی شده و جلو میرفتند.
فرجی بیان کرد: به جرأت میتوان گفت که هیچ یک از رزمندگان استان همدان از این عملیات سالم برنگشته و همه مجروح شده و حتی برخی از نیروها دستکم یک یا دو بار شیمیایی شدند.
وی اعلام کرد: گردانهای آتش نیز در این عملیات نقش مهمی داشته و با پشتیبانی خوب اجازه ندادند که هواپیماهای دشمن از سطح پایین حرکت کرده و مواضع خودی را بزنند.
جانشین فرمانده سپاه انصارالحسین(ع) استان همدان تصریح کرد: رزمندگان ما به ویژه نیروهای بسیج در کربلای ۵ آب دیده و ساخته شدند و تجربیات طلایی آن دوران را در جبهههای مقاومت و دفاع از حرم اهل بیت(ع) به کار گرفتند.
وی مطرح کرد: کربلای ۵، ۷۵ روز طول کشید و مردم استان همدان بیش از هزار شهید را در این عملیات تقدیم انقلاب کرده و شمار زیادی از رزمندگان نیز جانباز شدند.
منبع: روابط عمومی سپاه انصارالحسین(ع)
💠گروه #به_یاد_شهدا
سال 1335 در يكي از روستاهاي قالیش از توابع شهر رزن همدان چشم به جهان گشود. در دامن پاك خانواده اي كشاورز و محروم پرورش يافت و در سن هفت سالگي وارد دبستان شد. تا كلاس ششم ابتدايي تحصيل كرد ولي از آنجايي كه خانواده سخت به نيروي بازوان پر توان وي محتاج بود ترك تحصيل كرد و در كنار پدر و همدوش او به كار كشاورزي پرداخت. در سن 16 سالگي براي كار راهي تهران شد و به كارگري مشغول شد تا بتواند کمک بيشتري به خانواده نمايد.
سال 1355 به خدمت سربازي رفت و در پايگاه نوژه (شاهرخي سابق) همدان در كنار خدمت سربازي توانست مدرك تحصيلي سوم راهنمايي را اخذ نمايد. بر اين باور بود كه انسان براي رسيدن به كمال مطلوب و شكوفا ساختن و به فعاليت در آوردن استعدادهاي بالقوه خويش علاوه بر كار بدني به پرورش روح و عقل هم نيازمند است.
پس از اتمام دوره سربازي در سال 1357 ازدواج نمود. اين دوران همزمان شده بود با اوج گيري مبارزات مردم بر عليه حکومت شاه خائن.
او نيز با اين سيل خروشان همراه شد تا همدوش مردم ايران به پيروي از امام بزرگوار نداي رهايي مستضعفين از زير ظلم وستم مستكبرين را سر دهد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در كميته انقلاب اسلامي(سابق) رزن به پاسداري از دستاوردهاي انقلاب پرداخت.
روزي که امام (ره) دستور تشكيل سپاه پاسداران را صادر كرد او بي درنگ به سپاه پيوست و از طرف سپاه ماموريت يافت تا در دادگاه انقلاب اسلامي همدان مشغول خدمت شود. در روزهاي اول انقلاب كه گروهكها مانند قارچ در گوشه و كنار ايران ميروييدند و مخالفت با احکام الهي را زمزمه مي کردند، او با كمال قدرت در برابر توطئه هاي شوم شيطاني آنان ايستادگي مي كرد. در سال 1360 وقتي يكي از منافقين را دستگير و به دادگاه منتقل مي كردند براثر انفجار نارنجك همراه منافق، شديدا مجروح و يكي از همرزمانش بنام احمد مسگريان به شهادت رسيد.
مدتي در بيمارستان اكباتان همدان بستري بود و پس از بهبودي دوباره به محل ماموريتش بر گشت.
با آغاز تجاوز حاکمان بعثي عراق به ميهن اسلامي ايران، اوخواستار حضور در جبهه براي دفاع ازکشور بودوپس از پيگيري هاي زياد توانست در سال 1360 عازم مناطق جنگي سر پل ذهاب شود. در اين منطقه از ناحيه دست مجروح.
بعد از آن در اكثر عملياتي که ايران براي مقابله با تجاوز ارتش عراق که به نمايندگي از دنياي ظلم وستم بود، شجاعانه شركت داشت. عمليات 11 شهريور، ثارالله، فتح المبين، بيت المقدس، والفجر مقدماتي، رمضان، والفجر 2، والفجر5 ،ميمك، خيبر، والفجر 8، كربلاي 4 و كربلاي 5 را مي توان نام برد. او در اين مدت 6 بار مجروح شد و 3 بار در محاصره سخت مزدوران بعثي افتاد كه با تدبير وشجاعت بي نظير موفق به شكستن حلقه محاصره شد. ازسال1361 به صورت كادر ثابت لشکرانصارالحسين(ع) در آمد و در واحدهاي مختلف خدمات شاياني را از خود به يادگار گذاشت.
پس از مدتي به فرماندهي گردان 155 لشگر انصار الحسين انتخاب شد كه گردان تحت فرماندهي اش در اكثر عمليات ها شركت جست و برگه هاي زريني از فتوحات سپاه اسلام را به خود اختصاص داد. در عمليات كربلاي 4 وقتي يكي از برادرانش به نام صمد ابراهيمي به شهادت مي رسد با وجود اينكه توان انتقال جنازه برادرش را به پشت خط داشت، اما اين كار را انجام نمي دهد و در جواب برادراني كه علت را از ايشان جويا مي شوند، پاسخ مي دهد كه چگونه مي توانستم دست به چنين كاري بزنم در صورتي كه مي ديدم جنازه همرزمان شهيدم در زير آفتاب سوزان جنوب مانده اند. برايم فرق نمي كند كه برادرم باشد يا نباشد. همه رزمندگان براي من برادرند.
در عمليات كربلاي 4 مجروح مي شودو مدت 72 ساعت بدون آب و غذا در آن طرف اروند رود در داخل قايقي در منطقه دشمن به محاصره مي افتد. وقتي شب هنگام يكي از مزدوران بعثي قصد نزديك شدن به قايق را داشت وي با كلت كمري او را از پاي در مي آورد و موفق به فرار ميگردد. با وجود زخمهائي كه در تن رنجور خويش داشت حاضر به انتقال به پشت جبهه نمي گردد. در عمليات کربلاي 5 گردان 155 به فرماندهي او پنج مرحله در عمليات شركت مي كند وبالاخره لحظه موعود و ديدار يار فرا مي رسد.
سرانجام دوازدهم اسفند ماه سال 1365 بر اثر اصابت تركش گلوله توپ به آرزوي ديرينه اش كه سالها به دنبال او بود نائل شد و بر جام سرخ شهادت، عاشقانه بوسه زد.
او رفت و در فناي خويش بقا يافت و باقي گشت و با شهادت خويش بار ديگر حقانيت و مظلوميت پيروان صالح سالار شهيدان، معلم بزرگ شهادت را به اثبات رساند تا خداي شهيدان به ما نيز توفيق ادامه راه سرخ شهيدان را عطا فرمايد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
هنرهای نمایشی رادیو با سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس به منظور اشاعه و گسترش فرهنگ دفاع مقدس اقدام به تولید کتاب صوتی «دختر شینا» شامل خاطرات همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر کردهاند. این امر بهانهای شد که طی گفتوگو با سردار عبدالرضا آزادی، معاون فرهنگی سازمان بسیج مستضعفین، مروری بر زندگی این سردار شهید داشته باشد.
سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر فرزند مرادعلی متولد سال 1335 در روستای قایش از توابع شهرستان رزن استان همدان بود.
ستار اولین فرزند خانواده بود که در هفت سالگی به دلیل نبودن مدرسه در روستا به مکتبخانه رفت تا قرآن را فرا گیرد.
به گفته پدرش او از همان ابتدا با بچههای دیگر تفاوت داشت و حرفهای عجیبی میزد که به سن او نمیخورد. او میگفت: پدر نان حلال به ما بده بخوریم چون این لقمهها خون میشود و خون ناپاک باعث میشود که آدم بد تربیت شود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی شهید ابراهیمی در کمیته انقلاب اسلامی مشغول به خدمت شد و پس از تشکیل سپاه به عضویت سپاه پاسداران درآمد و از طرف سپاه ماموریت داشت تا در دادگاه انقلاب همدان مشغول خدمت شود و با گروهکهای منافقین مبارزه کند.
در سال 1360 هنگامی که چند منافق را دستگیر و به دادگاه منتقل میکردند در میان راه یکی از منافقها که دختر بوده و وی نتوانسته بود او را بازرسی بدنی کند نارنجکی را به کف ماشین میاندازد که بر اثر آن احمد مسگریان به شهادت رسید و ستار ابراهیمی یکی از کلیههای خود را از دست داد و به بیمارستان اکباتان انتقال داده شد. راز از دست دادن کلیه بین خود او و آقای رهبر از دوستان صمیمیاش باقی ماند و در سالهای اخیر، خانواده اش مطلع شدند که حاج ستار یک کلیه نداشت.
او در جبهه با علی چیتسازیان، ناصر قاسمی، عباس فرجی، شهبازی، گنجی، حمید رهبر و عباس زمانی دوست بود.
ستار ابراهیمی در مدت حضور پرثمرش در جبهه در اکثر عملیاتها شجاعانه شرکت داشت که از جمله آنها میتوان به عملیاتهای 11 شهریور، ثارالله، فتحالمبین، بیت المقدس، والفجر مقدماتی، والفجر 5، والفجر 2، میمک، جزیره مجنون، خیبر، والفجر 8، کربلای 4 و کربلای 5 اشاره کرد.
در طی این عملیاتها حدود 6 بار مجروح شد و سه بار در محاصره سخت مزدوران بعثی افتاد که با تدبیر و شجاعت توانست نجات پیدا کند.
در یکی از محاصرهها 72 ساعت بدون آب و غذا و با سه خرما در داخل کشتی سوخته درون آب بود که وصف این خاطره در کتاب «دهلیز انتظار» نوشته سردار حمید حسام آمده است.
در سال 1361 کادر ثابت فاتح انصارالحسین شد و در واحدهای مختلف از جمله آمار تیپ، اعزام نیرو، دفتر ستاد طرح عملیات و معاون گردان و فرمانده گردان مشغول خدمت شد.
در عملیات کربلای 4 وقتی یکی از برادرانش به نام صمد ابراهیمی به شهادت رسید با وجود اینکه توان انتقال جنازه برادرش به پشت جبهه را داشت اما این کار را نکرد. در جواب برادرانی که علّت را از او جویا شدند، پاسخ داد: چگونه میتوانستم چنین کاری بکنم در صورتی که جنازه همرزمان شهیدم در زیر آفتاب سوزان جنوب ماندهاند، برایم فرقی نمیکند که این پیکر برادرم باشد یا همرزمم. برای من همه رزمندهها برادرند.
شهادت برادرش صمد را خودش به اطلاع خانوادهاش رساند. به خانوادهاش گفت: نگران و ناراحت نباشید؛ صبور و مقاوم باشید اینها در راه خداوند کشته شدهاند. ستار پس از برگزاری مراسم خاکسپاری برادرش بعد 24 ساعت به جبهه برگشت.
او خدمت به جبهه را فقط به خاطر خدا، پیروزی انقلاب و رسیدن به شهادت انجام میداد و علاقه زیادی به امام و کربلا و عشق به زیارت امام حسین(ع) را در سر داشت. او بیشتر اوقات در جبهه بود و فقط 10 روز اول محرم به مرخصی میرفت و در مراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت میکرد و بقیه مرخصیهایش 24 یا 48 ساعته بود. در مدت مرخصیها به دیدار خانواده شهدا میرفت و از احوال این خانوادهها جویا میشد و اگر چیزی نیاز داشتند برای آنها تهیّه میکرد و بدون اینکه کسی متوجه شود بعد از شهادت حاج ستار بود که یکی از آنها تعریف کرد حاج ستار وقتی به خانه ما آمد و دید زیرانداز مناسبی نداریم رفت و بعد از یک ساعت با موکت برگشت. برای ما موکت خریده بود بدون اینکه پولی از ما بگیرد.
او حدود شش سال در جبهه خدمت کرد. در بین این سالها اسمش را برای سفر حج نوشته بود که در سال 1364 به مکّه مشرف شد. در کنار جنگ، زندگی برای او جریان داشت، از هیچ تلاشی برای آسایش و رفاه خانوادهاش فروگذار نبود. اولین ماشینی که خرید ژیان بود که طی سالهای بعد با جیپ و بعد جیپ را با فیات عوض کرد که در آخر برای پیکان صفر ثبت نام و پولش را پرداخت کرده بود که بعد از شهادتش به خانوادهاش تحویل داده شد.
خانه شخصی تهیّه کرده بود که خیالش از بابت همسر و بچههایش آسوده بود. او همسرش را با تمام عشق به عنوان پشتوانهای برای خودش انتخاب کرده بود تا همراه با او به سر منزل غایی برسد.
با شروع جنگ احساس تکلیف کرد که برا
ی دفاع از آب و خاک کشور و ناموسش روانه جبهههای جنگ شود. با تمام علاقه و دوست داشتنهایش از همسر و فرزندانش دل کند و کشور را ترجیح داد، خود را سرباز امام(ره) نامید و آزادانه راه دفاع و شهادت را انتخاب کرد.
کار با ارزش که از روی اختیار و آزادی صورت گیرد، آنگاه با ارزش است که از اراده نیک ناشی شده باشد و اراده نیک ارادهای است که از انگیزه نیک پدید آمده باشد و انگیزه نیک عبارت است از احساس تکلیف. مقصود از تکلیف، فرمانی است که انسان از ضمیر خود میگیرد.
حاج ستار دل شیدای خود را از ضمیرش به هدیه گرفته بود. 23 سال زودتر از همسرش گوی سبقت را ربود و به معبودش رسید.
قدمخیر محمدی کنعانی بعد از 23 سال انتظار دیدار در حالی که آرام آرام شمع درونش آب می شد و به فرزندانش روشنایی میبخشید، غروب روز هفدهم دی ماه سال 1388 بعد از تجدید دیدار با تمام دوستان و آشنایان و اقوام به خاطر نذر 10 روزه اول ماه محرم و سالگرد پدر شوهرش، به دیار باقی شتافت و انتظارش به پایان رسید.
شمع درونش خاموش شد و فرزندانش بار دیگر گویی پدر خود را از دست داده بودند.
در عملیات کربلای 5 زمای که ماموریت گردان حاج ستار در عملیات تمام شده بود و در حال برگشت بودند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن به شهادت رسید. ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت. از کانال در حال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید.
بچهها جنازهاش را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد. بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شده بود که ستار ابراهیمی کشته شده است.
حاج ستار ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین (ع) در کربلای 5 منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ 12 اسفند 65 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
فرمانده تیپ پیاده و جانشین فرمانده سپاه انصار الحسین(ع) استان همدان گفت: عملیات والفجر هشت از سخت ترین عملیاتهای دوران دفاع مقدس بود که شهید ابراهیمی این عملیات را مدیریت کرد و در نهایت موفقیت نصیب ما شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)_منطقه همدان، سردار "مظاهر مجیدی" دوشنبه 27 بهمن در همایش بزرگداشت سی و ششمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و تقدیر از دانشجویان برتر دانشگاههای استان همدان در مسابقه کتابخوانی کتاب دختر شینا که به همت جهاددانشگاهی همدان برگزار شد، اظهار کرد: حضور پررنگ مردم همدان در راهپیمایی 22 بهمن نشان دهنده پایبند بودن مردم به انقلاب، اعتقادات و باور آنهاست.
وی افزود: شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر در دوران دفاع مقدس به گونه ای عمل کرد که خود و خانواده وی توانستند برای همه الگو باشند و زمانیکه به صحبتهای این شهید بزرگوار در حین عملیات والفجر هشت گوش فرا می دهیم در می یابیم که این شهید در کمال آرامش توانست فضا را مدیریت کند و آن سوی ساحل اروند رود پیروزی را جشن بگیرد.
سردار مجیدی تصریح کرد: اوج بالندگی حاج ستار ابراهیمی در عملیات والفجر هشت و در کربلای چهار و پنج بود چرا که در این عملیات به ظاهر فتح زمینی وجود نداشت همچنین این عملیات با سختی هایی که داشت با وجود این شهید بزرگوار موفق بود و پیروز شد. برخی تصور می کردند و بر این باور بودند که عملیات والفجر هشت در نقطه فاو قابل اجرا نیست اما در این راستا با حضور شهید حاج ستار ابراهیمی موفقیت نصیب ما شد.
فرزند شهید حاج ستار ابراهیمی نیز در این مراسم به بیان خاطرات سال 77 پرداخت و گفت: در سال 77 عروسی خواهرم خدیجه بود که هر یک از زنان همسایه مشغول به انجام هر کاری بودند چرا که می خواستند به خانواده حاج ستار ابراهیمی کمکی کرده باشند.
"معصومه ابراهیمی هژیر" ادامه داد: ما فرزندان شیهد حاج ستار ابراهیمی می خواهیم الگو باشیم و برای همیشه قدم خیر بمانیم.
وی تصریح کرد: در حال حاضر برادرم مهدی در استانداری همدان مشغول خدمت بوده و خواهرم زهره نیز دانشجوی کارشناسی ارشد رشته روانشناسی در دانشگاه بوعلی سیناست.
وی ادامه داد: سمیه خواهرم نیز دانشجوی کارشناسی ارشد بوده که در دانشگاه بوعلی سینا در حال تحصیل است و خودم فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی هستم و در حال حاضر در مجموعه آموزش و پرورش خدمت می کنم.
ابراهیمی هژیر تصریح کرد: ما تمام تلاش خودمان را می کنیم و بر این باوریم که راه هنوز ادامه دارد و امیدواریم پیرو راه پدرمان شهید حاج ستار ابراهیمی و برای دیگران الگو باشیم.
وی تاکید کرد: ما برای ترویج فرهنگ ایران اسلامی می خواهیم قدم خیر باشیم و تک تک فرزندان قدم خیر شهید حاج ستار ابراهیمی باشیم.
فرزند شهید ابراهیمی هژیر گفت: تلاش می کنیم در برابر تحریمها و کمبودها با مدیریت جهادی ایستادگی کنیم و مقاومت داشته باشیم.
💠گروه #به_یاد_شهدا
گفت: «درضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم هیچکس مرا به اسم صمد نمیشناسد. تمرین کن! خودت اذیت میشویها!»
گروه جهاد و مقاومت مشرق - اسم شناسنامهاي صمد، ستار بود و اسم ستار، برادرش، صمد. اما همه برعكس صدايشان ميزدند. صمد ميگفت:«اگر كسي توي جبهه يا محل كار صدايم بزند صمد، فكر ميكنم يا اشتباه گرفته يا با برادرم كار دارد». ميخنديد و به شوخي ميگفت: «اين باباي ما هم چه كارها ميكند». بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم ميآيد. شب بهخير حاج صمد آقا». اين سطور برگرفته از كتاب «دختر شينا»، خاطرات بانو قدمخير محمدي كنعان، همسر سردار شهيد حاج ستار ابراهيمي هژير است كه به قلم بهناز ضرابيزاده به رشته تحرير درآمده است. كتابي كه سال 90از سوي انتشارات سوره مهر منتشر شد و تا امروز، 35بار تجديد چاپ شده و اين روزها بيش از پيش به بهانه مسابقه بزرگ كتابخواني «كتاب و زندگي» به ميان خانوادههاي ايراني راه پيدا كرده است.روح آسماني حاج ستار، زندگي روحاني همسر شيرزن او، روايت زيباي دختر شينا، موفقيت روزافزون اين كتاب در جلب نظر خوانندگان و از همه مهمتر تمجيد رهبر معظم انقلاب از خانواده سردار شهيد ابراهيمي و تقريظ روي اين كتاب، همه و همه بهانهاي شد تا در نشستي صميمانه، 4دختر دردانه شهيد ستار ابراهيمي و نويسنده كتاب دختر شينا را گرد هم آورديم و با ياد اين سردار شهيد، لحظاتي از زندگي معمولي فاصله بگيريم.
💠گروه #به_یاد_شهدا
شهيد ستار ابراهيمي 4 دختر به نامهاي خديجه، معصومه، سميه و زهرا و يك پسر به نام مهدي از خود براي قدم خير، دختر شينا، به يادگار گذاشت. «شيرينجان» نام مادر قدم خير بود و خديجه، دختر بزرگ حاج ستار، در اوان كودكي و پس از زبان گشودن او را «شينا» صدا كرد؛ نامي كه در اندك مدتي روي شيرينجان ماند و بعدها روي كتاب خاطرات قدم خير.
بناي مصاحبه را با حضور نويسنده كتاب در منزل خديجه خانم گذاشتيم اما در بدو ورود با 4 دختر اين شهيد بزرگوار مواجه شديم. شايد از همين جا بتوان ميزان وفاداري فرزندان شهيد به مقام رفيع پدر را حدس زد. از فرصت پيش آمده حسن استفاده را برديم و زبان حال تك تك اين دختران شهيد را جويا شويم.
اگر بخواهيد مادر خود را در يك كلمه توصيف كنيد چه ميگوييد؟
خديجه: صبور، فداكار و ايثارگر.
معصومه: يك مادر دوست داشتني، لوس، تسلاي بابا و يك زن نجيب باحياي اهل زندگي.
سميه: همسر دوست بودن و عاشق فرزند بودن.
زهرا: دوست داشتني براي فرزندان و براي همسرش.
بعد از شهادت پدر، امور خانه و خانواده چطور مديريت شد؟
معصومه: از همه لحاظ مديريت خانه با مادرم بود. بهنوعي حرف اول و آخر را در خانه مادر ميزد. به امور تربيتي و تحصيلي ما بهطور كامل رسيدگي ميكرد.
زهرا: البته قبل از شهادت پدر هم به نوعي مديريت خانه با مادرم بود، بدون احتساب مدت زمان كوتاهي كه سرجمع، پدرم فرصت آن را پيدا كرد كه در بحبوحه مبارزات و دفاع، در ميان خانه و خانوادهاش باشد.
مادرتان چقدر در امور تربيتي شما از پدر مايه ميگذاشت؟ مثلا براي مجاب كردن شما به انجام دادن يا ندادن كاري ميگفت پدرتان اين كار را دوست داشت يا از اين حركت خوشاش نميآمد؟
خديجه: همين امروز قبل از آمدن شما، خواهرها باهم كه صحبت ميكرديم بين حرفها گفتم «به جان بابا» و بعد به اين فكر كرديم كه مادر طوري با ما رفتار كرده كه ما هنوز هم كه هنوز است نبودن بابا را باور نكردهايم و براي همين هيچوقت نگفتهايم «به روح بابا».
سميه: همه لحظات، ما حضور پدر را دركنار خودمان اينگونه حس ميكرديم. همين الان هم اگر مشكلي براي هركدام از ما پيش بيايد مسيرمان گلزار شهداست و فقط با زيارت مزار پدرم آرام ميشويم. همانطور كه حضرت امام(ره) فرمودند شهدا امامزادگان عشقند.
معصومه: مادر ما را طوري بار آورده بودند كه خودمان، هم حضور پدر را حتي بعد از شهادتش در لحظه لحظه زندگي با تمام وجود حس ميكرديم و هم ميدانستيم كه پدر، ناظر بر اعمال ماست و ما راميبيند، به همين دليل خيلي مراقب بوديم كه خطايي انجام ندهيم و همين نشان ميدهد كه مادر چقدر در تربيت ما از پدر مايه گذاشته است.
در توصيف مادر از كلمه «دوستداشتني» استفاده كرديد، مرحومه محمدي در كنار اين دوستداشتني بودن، چقدر در امور تربيتي شما جديت به خرج ميداد؟
زهرا: امتيازي كه در رفتار مامان بود و شايد خيلي از والدين امروزي نتوانند آنرا رعايت كنند دقيقا همين بود كه در عين دوست داشتن، جديت هم در رفتارشان داشتند؛ يعني اينطور نبود كه خيلي ما را نازپرورده باربياورد. دركنار آن فضاي عاطفي كه بين ما و خودش ايجاد كرده بود اگر اشتباهي از هريك از ما سر ميزد حتما جديت به خرج ميداد و اگر لازم بود از اهرمهاي تنبيهي خاص استفاده ميكرد. تنبيه بدني در كار نبود اما طوري رفتار ميكرد كه متوجه اشتباه خود ميشديم و درصدد جبران اين اشتباه برميآمديم.
سردار شهيد ابراهيمي، با اين استدلال كه «براي بچهها بهتر است» وصيت ميكند كه درصورت شهادت، در همدان دفن شده و خانواده هم در همدان بمانند. چقدر اين وصيت در روند زندگي شما تأثيرگذار بوده؟
زهرا: امكان داشت بعد از شهادت بابا، پدربزرگ و مادربزرگ بيش از پيش دلتنگ نوههاي خود شده و نتوانند رنج مسافت قايش تا همدان را بر دوش بكشند يا زندگي براي يك زن جوان با 5 بچه قد و نيم قد در يك شهر غريب را سختتر از حد تصور احساس ميكردند و به همين دليل، خواستار نقل مكان ما به قايش ميشدند. پدر در واقع با اين وصيت آب پاكي را بردست همه ريخته چرا كه ميدانست امكانات تحصيلي و رفاهي در همدان قابل مقايسه با روستاها نيست. گرچه عمل به اين وصيت براي مادر خيلي سخت بود و در واقع حمايت عاطفي دوجانبه از سوي خانواده خود و خانواده بابا را از دست داده بود اما من براي اين اقدام، از مادرم بسيار ممنونم.
سميه: شهادت جزو آرمانهاي بابا بود و مسلما هر بار كه به جبهه ميرفته ميدانسته كه احتمال دارد بازگشتي دركار نباشد اما اين وصيت او نشان ميدهد كه در عين آرمانگرايي، چقدر به فكر آينده خانوادهاش بوده است.
رفتار مادر نسبت به شهيد بزرگوار مخصوصا بعد از شهادت ايشان، چگونه بود؟
خديجه: خيلي از همسران جوان شهدا، بعد از شهادت همسران خود ازدواج مجدد كردند اما مادر ما، در رفتار و سيماي هريك از بچهها، پدر را زنده ميديد. بارها به هريك از ما ميگفت كه فلان ويژگي پدر را برايش تداعي م
يكنيم و به همين دليل هيچوقت به ازدواج مجدد فكر نكرد.
خوانندگان كتاب به شيوه نگارشي غافلگير كنندهاي به 2اسمه بودن شهيدان ستار و صمد ابراهيمي پي ميبرند، حالا پدر براي شما ستار است يا صمد؟
معصومه: صمد. چرا كه مادرم او را هميشه به اين اسم صدا ميزد.
زهرا: موقعي كه پدرم شهيد شد من حدودا يكساله بودم و سميه هم دوساله، براي همين ما 2 تا هيچوقت پدر را صدا نزديم اما براي من همان «حاج ستار» است.
خديجه: (ميخندد)اين ماجرا، هم براي پدر كمي حاشيهساز شد و هم براي كتاب. مدير مدرسه پسرم كه از قضا با پدر شهيدم همدوره بوده، حين خواندن «دختر شينا» به اين بخش از كتاب كه رسيدتماس گرفت و با جديت گفت: خانم ابراهيمي، كتاب غلط چاپي دارد يا اشتباه نويسنده است؟ نام شهيد ستار، به اشتباه صمد نوشته شده است و اين شد كه ماجراي تفاوت نام شناسنامهاي پدر و نامي كه به آن خطاب ميشدند را برايشان توضيح دادم.
معصومه: البته اين را هم بگويم كه ما بچهها اغلب اسم پدرم را صدا نميزديم. بعد از تشرف پدر به حج، گرچه در ايام جواني او اتفاق افتاد اما مادرم به ما ياد داده بود كه او را «حاج آقا» خطاب كنيم.
از حاج ستار شهيد خاطرهاي در ذهن داريد؟ يا خواب او را ديدهايد؟
زهرا: راستش خاطره كه هيچ! آنقدر كوچك بودم كه از پدر هيچ خاطرهاي در ذهن ندارم اما در مقاطع حساس زندگيام مثل قبولي در دانشگاه و ازدواج، به خوابم آمده است البته خوابي در حد يك لبخند پدر، دقيقا مشابه عكسهايي كه از او ديدهام (زهرا اكنون دكتري... دارد).
معصومه: پدر خيلي به درس و مشق ما علاقه داشت. بعيد بود از جبهه بيايد و دفتر مشق ما را چك نكند يا از وضعيت درسي ما نپرسد. اينكه دقيقا روي خط زمينه بنويسيم و دفتر و كتاب ما تميز و مرتب باشد برايش مهم بود. جز اين، سوغاتيهايي كه پدر برايمان ميآورد هيچوقت يادم نميرود. اجناس به روز و شيك بازار را برايمان كادو ميآورد، از هواپيماي اسباببازي گرفته تا شلوار جين (با خنده ميگويد فكر كنيد 30سال پيش، شلوار لي) و كاپشن و چادر. مادرم اكثر اسباببازيهايمان را نگهداشته و در سيسموني هريك از ما، يكيدو قلم از آنها را قرار داد. عشق وسايل خانه داشت و سفره هم زياد ميخريد(ميخندد).همه حساب و كتابها و اتفاقات روزانهاش را مينوشت و به زبان انگليسي هم خيلي علاقه داشت. الان اگر بهدستنوشتههايي كه از او به يادگار مانده نگاه كنيد ميبينيد كه در فرصت بين 2عمليات و ميان نقشههاي منطقه، لغت انگليسي نوشته و از بر كرده است.
زهرا: (با خنده وارد بحث خواهرش ميشود) الان اگر پدر زنده بود حتم دارم همه ما تافل داشتيم!
سميه: پدر بهدليل علاقهاش به جهاد و حس مسئوليتش در اين زمينه، اغلب مدت زمان كمي در كنار خانواده بود اما همان مدت زماني هم كه به همدان ميآمد بهطور كامل در خانه نميماند. بعدها از برخي اطرافيان و دوستانش شنيديم كه كارهاي مختلفي را برايشان انجام ميداده است؛ مثلا پشتبام خانهشان را آسفالت كرده است.البته در مدت حضورش سعي ميكرد آنطور كه باب دل ماست رفتار كند و مثلا كودك ميشد و با ما بازي ميكرد.
خديجه: پدرم خيلي به حجاب اعتقاد داشت و به آن اهميت ميداد. الان كه به عكسهاي قديمي كه در كنار پدر داريم نگاه ميكنم ميبينم كه با وجود خردسالي، ما دخترها، در همه عكسها حجاب كامل و حتي چادر داريم.
چقدر در زندگي فعلي خود از پدر و مادر الهام ميگيريد و كدام ويژگي آنها را سعي كردهايد در خود پرورش دهيد؟
معصومه: مادرم خيلي مسئوليتپذير بود. مثالي در اين زمينه عرض كنم. پدرم قبل از شهادت قصد آن كرده بود طبقه بالاي منزل را بسازد تا هركدام از ما يك اتاق جداگانه داشته باشيم. بعدا از شهادتش مادر اين خواسته را عملي كرد، آنهم با يك حقوق ساده كارمندي. آنقدر به زندگي و به فردا اميدوار بود كه حين ساختوساز خانه، شبها بچههاي قد و نيم قد رديف ميشديم و دست بهدست آجر را از پايين به طبقه بالا انتقال ميداديم تا كارگران صبح در كارشان جلو بيفتند.
خديجه: مادر خيلي باحيا بود، هرگز بلندي صدايش را احساس نكرديم. خيلي هم به حجاب مقيد بود. هرگز فراموش نميكنم كه در مقابل دامادها، با وجود آنكه به او محرم بودند، چطور مراقب آستينهاي لباسش بود كه مبادا اندكي بالا رفته و مچ دستش پيدا شود. اين ويژگي مادر را خيلي دوست داشتم.
زهرا: عشقي كه بين پدر و مادر بود قابل وصف نيست. چنان رابطهاي در همان مدت زمان كوتاه زندگي مشتركشان باهم داشتند كه براي همه ما در زندگي مشترك، سرلوحه است؛ اوج عشق و ايثار و وفاداري نسبت به هم.
مصاحبه تمام ميشود. دختران شهيدابراهيمي و نويسنده كتاب دختر شينا را به خدا ميسپارم. ياد اين تصور عاميانه ميافتم كه پدر و مادر ستون يك خانهاند و وقتي نباشند بنيان خانواده از هم گسسته شده و بچهها هركدام راه خود را خواهند رفت. با خود فكر ميكنم وراي همه آنچه از دختران شهيد
د گذشته و ايثار كنند. پرداختن به اين موضوع، ميتواند به نوعي ويژگي كتاب محسوب شده و براي اقشار مختلف مردم تاثيرگذار باشد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
و پدر حاجی متوجه شهادت پسرش شد بچهها پیکر مطهر شهید ابراهیمی را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد، چون حاج ستار پیش دشمن خیلی عظمت و ارزش یافته بود، بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شد که ستار ابراهیمی کشته شده است. انتهای پیام/
💠گروه #به_یاد_شهدا
شهیدحاجستار ابراهیمی هژیربه تاریخ 11 آبان ماه 1335 در روستای قایش از توابع شهرستان «رزن» استان همدان به دنیا آمد؛ پدرش مراد علی و مادرش مرصع نام داشت؛ پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب اسلامی رزن به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت؛ وقتی امام خمینی(ره) دستور تشکیل سپاه پاسداران را صادر کردند، عضو سپاه شد و از طرف سپاه مأموریت یافت و در دادگاه انقلاب همدان مشغول خدمت شد و با گروهکهای منافق مبارزه کرد.شهید ستار ابراهیم او در سال 1360 هنگامی که دختر منافقی را دستگیر و به دادگاه منتقل میکرد، در میان راه آن دختر، نارنجک را به پهلوی او زد و بر اثر انفجار نارنجک کلیهاش را از دست داد و یکی از برادران سپاهی نیز به نام احمد مسگریان به شهادت رسید؛ ستار در بیمارستان اکباتان همدان جهت مداوا بستری شد که پس از بهبودی نسبی دوباره به سر کار رفت. هنگامی که در دادگاه انقلاب مشغول خدمت بود، جنگ تحمیلی آغاز شد؛ با وجود نیاز به نیرو و با توجه به این که دادگاه خیلی تلاش کرد که مانع رفتن او شود، اما او برای دفاع از اسلام عازم منطقه جنگی سر پل ذهاب شد، بعد از مدتی به کرمانشاه رفت. او در جبهه با شهیدان علی چیتسازیان، ناصر قاسمی، عباس فرخی، شهبازی و گنجی همرزم بود. ستار ابراهیمی در مدت حضور پرثمرش در جبهه در اکثر عملیاتها شجاعانه شرکت داشت که عملیاتهای 11 شهریور، ثارالله، فتح مبین، الی بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، والفجر 5 و2، میمک، جزیره مجنون، خیبر، والفجر 8، کربلای 5 و 4 را میتوان نام برد.این شهید در سال 1361 به عضویت تیپ فاتح انصارالحسین(ع) در میآمد و در واحدهای مختلف از جمله آمار تیپ، اعزام نیرو، دفتر ستاد طرح عملیات و معاون گردان مشغول خدمت شد. در عملیات «کربلای 5» برادر ستار، به نام «صمد ابراهیمی» به شهادت رسید، با وجودی که توان انتقال جنازه برادرش را به پشت جبهه داشت، اما این کار را نکرد و در جواب برادرانی که علت را از او جویا شدند پاسخ داد: «چگونه میتوانستم، چنین کاری کنم! در صورتی که جنازه همرزمان شهیدم در زیر آفتاب سوزان جنوب ماندهاند، برایم فرقی نمیکند که این پیکر برادرم باشد یا همرزمم، برای من همه رزمندهها برادرند» تیمور ابراهیمی، برادر و همرزمش میگوید: «در یکی از عملیاتها وقتی به محاصره افتادند و نمیتوانستند، تیراندازی کنند، بعثیها حاج ستار را با اسم صدا کردند و گفتند، اگر تسلیم شوی با تو کاری نداریم، آنها به مدت 72 ساعت در باتلاقهای منطقه در محاصره بودند در حالی که از هر طرف نارنجک به طرفشان پرت میشد، در آنجا ستار زخمی شد». فرمانده گردان 155 حضرت علی اصغر(ع) در عملیات «کربلای 5» زمانی که مأموریتش در عملیات تمام شده بود، در حال برگشت به عقب بودند که فرمانده گردان بعدی به علت پاتک دشمن به شهادت رسید و حاج ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت و از کانالی که در حال تیراندازی بود، ترکش به سرش اصابت کرد و 12 اسفند 1365 به شهادت رسید. او حدود 6 سال در جبهه خدمت کرد؛ پدر ستار در جبهه در چادر نشسته بود که بچهها با سر و صدای زیاد به یکدیگر میگفتند: «فرمانده گردان شهید شده است». در حالی که متوجه حضور پدر حاج ستار نشده بودند
💠گروه #به_یاد_شهدا
شنيدم، حاجستار و بانو قدمخير چه كردهاند كه بنيان اين خانواده قائل به حضورشان نبوده و چنين پابرجاست!
اندر بركات وجودي قدم خير...
نگارش اين كتاب كه از ماجراي نامگذاري «قدمخير» همسر شهيد ابراهيمي، آغاز شده و با ماجراي تشييع پيكر مطهر شهيد پايان مييابد، حدود 2سال طول ميكشد. نويسندهاي كه تا پيش از اين در حوزه ادبيات داستاني دفاعمقدس قلم ميزده، حالا در نخستين تجربه خاطره نگاري خود خوش درخشيده و وارد عرصه ادبي تازهاي شده است. بهناز ضرابيزاده در اينباره توضيح ميدهد.
از كي تصميم گرفتيد برويد سراغ همسران شهدا؟
از همان سال 88 بعد از مصاحبه با همسر شهيدابراهيمي.
و چطور شد كه مرحوم خانم قدم خيرمحمدي را براي مصاحبه انتخاب كرديد؟
اين كار يك كار دلي بود. اصلا سفارشي نبود. شايد به شكلي از نوعي الهامات دروني نشات گرفت و سخت ميشود توضيحي براي اين انتخاب ارائه كرد.
بعد از مصاحبه با مرحوم خانم محمدي، اين بانوي ايراني را چطور توصيف مي كنيد؟
شايد بهترين واژه براي توصيف خانم محمدي همان نام ايشان يعني «قدم خير» باشد؛ كسي كه قدمش همانگونه كه در ابتداي كتاب آمده، باعث خير و بركت در خانه پدري بود. بعد از آن باعث بركت در خانه همسر و سپس در زندگي خانوادگي تك تك فرزندان شد و در شكل خيلي عظيمتر، الان هم باعث بركت در زندگي خيلي از مردم شده چون من فكر مي كنم اين كتاب به تعداد نسخههايش، در زندگي مردم بازتاب داشته است.
بعد از انتشار كتاب، با چه بازخوردهايي از سوي خوانندگان مواجه شديد؟
«دختر شينا» بحمدالله بازخوردهاي خوبي داشت و قطعا فقط بخشهايي از اين بازخوردها به من يا خانواده شهيدابراهيمي انعكاس يافته است. خيليها با خواندن اين كتاب تحتتاثير قرارگرفته و به نوعي كتاب را دوست دارند. كتاب مورد اقبال خيليها واقع شده، مخصوصا در همين روزها خيلي تماس دارم. تعداد اين تماس ها آنقدر زياد است كه گاهي حس ميكنم ايكاش آنها را ثبت و ضبط ميكردم تا نكات مطرح شده از سوي خوانندگان كتاب را فراموش نكنم. هر مخاطبي كه به نوعي با من تماس گرفته و نظرش را راجع به كتاب گفته حتي اگر ديد انتقادي داشته، روي چشمام نهادهام و براي من مقدس و محترم بوده. اما در ديداري كه با رهبر معظم انقلاب داشتيم ايشان با نگاهي منتقدانه و حرفه اي كه به مقوله كتاب دارند از خوبي اين كتاب تعريف كردند. اينكه رهبر جهان تشيع در يك ديدار خصوصي با فرزندان شهيد، از اين كتاب تعريف و تمجيد كردند و آنها را مورد تفقد قرار دادند براي من بسيار ارزشمند بود. به نظر من اينها همه از بركت اين كتاب و به نوعي بركت خانم «قدم خير محمدي كنعان» بود. آنقدر اين كتاب در زندگي شخصي خود من هم بركات مادي و معنوي و البته بيشتر معنوي داشته كه اگر بخواهيم توصيفي از اين بانوي ايراني داشته باشم به نظر من هم دوستي مهربان بودند و هم قدم خير به معناي واقعي كلمه.
آيا نگارش كتاب «دخترشينا» مي تواند نوعي الگوسازي براي نسل جوان به ويژه دختران به حساب آيد؟
ببينيد! من در اين باره خيلي با كاربرد واژه «الگو» موافق نيستم. احساس مي كنم اين واژه را بهتراست براي ائمه اطهار به كار ببريم كه به لحاظ دارابودن عصمت، از همه لحاظ ميتوانند براي نوع انسان سرمشق باشند. در مقابل الگو، با واژه «تاثيرپذيري» موافقم؛ اينكه ما از زندگي چنين انسانهايي تاثير پذيرفته و درس بگيريم و آن شاخصهها و شاكلههاي اصلي و مهم زندگي آنها را سرلوحه زندگي خود قرار دهيم. ما 2 نوع تاثيرپذيري مثبت و منفي داريم. متاسفانه خيلي وقتها جوانها در جامعه ما دچار تاثيرپذيري منفي ميشوند؛ چرا كه افرادي را سرمشق خود قرار دادهاند كه اصلا قابليت ندارند و با وجود اين از نوع پوشش، گفتار و رفتار آنها به راحتي تاثير ميپذيرند. من فكر ميكنم همه ما در اين خصوص كوتاهي كردهايم. من نويسنده بايد بيايم و سرمشقهاي مناسب را در حوزه كاري خودم به طور هنرمندانهاي به جوانها معرفي كنم، ساير عزيزان در عرصههاي هنري، ورزشي و علمي هم همينطور.
وقتي يك كتاب ميتواند آنقدر در زندگي شخصي افراد تاثيرگذار باشد پس جا دارد سرمايهگذاري خاصي، از انتخاب موضوع گرفته تا انتخاب مصاحبه شونده، روي آن صورت بگيرد. البته نبايد اين فرايند تاثيرگذاري فقط از طريق كتاب باشد بلكه بايد به شكلهاي مختلف و از روزنههاي متفاوت و باب طبع نسل جوان، ورود پيدا كرد.
مهم ترين ويژگي كتاب «دختر شينا» را چه ميدانيد؟
ببنيد! وقتي ايمان در يك خانه، خانواده و حتي وجود هر شخص نقش اساسي داشته باشد و انسان يك هدف متعالي را با تكيه بر اين ايمان دنبال كند، همه سختيها قابل تحمل خواهد شد. انسان وقتي يك افق روشن دارد و آرماني را با اعتقاد به درست بودن آن پي ميگيرد، آرامش بيشتري دارد. قطعا خانم محمدي كنعان، حاج ستار و همه شهداي ما چون يك هدف متعالي داشتند توانستند علاوه بر تحمل سختيها، از شيرينترين داراييهاي زندگي