🌸زندگی نامه شهیده ناهید فاتحی: 🌸
تاریخ تکرار میشود؛ روزگاری میرفت که زمین و آسمان از جهالت خسته شود؛ پیامبر اکرم(ص) ظهور کرد و بتها را بیرون راند و از دلهای غبارگرفته زدود. تمام غبارها را از دل سمیه همسر یاسر و مادر عمار ربود و همین زدودن غبار دلها، ابوجهلها را بر آن داشت تا #سمیه را زیر بار سنگین شکنجهها قرار دهد تا به اسلام توهین کند؛ او زیر بار شکنجهها به #شهادت رسید به جرم گرویدنش به دین مبین اسلام و ایمان آوردن به پیامبر اکرم(ص).
بیش از 1400 سال بعد، سمیه دیگری پرچم #دفاع از #اسلام را بلند کرد؛ آن هم در خطه کردستان که هنوز هم نام و یادش در ذهن مردمان سرزمیناش جاودانه و زنده است.
نام سمیه شهید ایران «ناهید فاتحیکرجو» است، پدرش پرسنل ژاندارمری بود و مادرش خانهدار. او از کودکی هم قلب مهربانی داشت، اغلب لباسها و وسایلش را به دیگران هدیه میکرد. از دوره نوجوانی با گروههای مبارز مسلمان همکاری نزدیک داشت و دیگر همسالانش را نسبت به #ظلم و ستم رژیم #پهلوی آگاه میکرد. بعد از درخشیدن نوری از قلب زمین، این نوجوان 13 ساله، از #یاران_روحالله شد.
* جلوی تلویزیون ایستاد و با امام درددل کرد
#ادامه_دارد...
💠دکتر احمد رضا بیضائی :
🌷پیکرمحمودرضا، سر تا پا غرق خون بود. پیکر آمد بهشت زهرا(س) و لباسهای رزم از تنش خارج شد.
بازوی چپ از کتف جدا بود و با چند عضله به بدن بند بود.
روی بازو، در اثر ترکشها و موج انفجار، تا روی مچ بشدت آسیب دیده بود. #پهلوی #چپ پر از جراحت بود.
بعدا شمردم، روی پهلوی پیراهن ۲۵ جای اصابت ترکش بود.
سر یکی از ترکشهایی که اصابت کرده بود از زیر کتف راست خارج شده بود. ساق پای چپ شکسته بود و ترکش کوچکی هم به سرش گرفته بود.
با همه جراحاتی که جلوی چشمانم بر پیکرش میدیدم، زیبا بود.
زیباتر از این نمىشد که بشود.
غبطه میخوردم به وضعی که پیکرش داشت. توی دلم گذشت و زیر لب گفتم ماشاءالله داداش! ای والله!
حقا #شبیه #حسین (ع) شدهای.
اما نه !
#شبیه #زهرا (س) بیشتر...
چه میگویم؟...
هیچکس نمیدانست حرف آخری داشته یا نه؟!
آنهایی که بالای سرش رسیده بودند میگفتند :
نفسهای آخرش بود و حرف نمی زد.
نمىدانم ...
شاید وقتی با موج انفجار به دیوار کانال خورد، #یا #زهرا گفته باشد.