🔺مهندس تو بودی؛ بقیه اداتو در میارن!
🔅#شهید_حسن_شاطری در مدتی که رئیس هیئت ایرانی بازسازی لبنان بود، کارهای ناممکنی را ممکن کرد. در کار یک شعار داشت و آن این بود که «بهترین کار با بیشترین زحمت در کمترین زمان».
🌀شرایطی را که بانک بین المللی با تأیید مجلس بازسازی و توسعه برای جاده ها و پل ها اعلام کرده بودند، نمی پذیرفت. می گفت: «ما باید جاده ای بسازیم که تا پنجاه سال ماندگار باشد».
🔸آنها می گفتند زیر سازی آسفالت 20 سانتی متر و آسفالت روی کار دو تا چهار سانتی متر برای عبور هشت الی نه میلیون اتومبیل. مهندس در ابتدای کار، آزمایشگاه مرکزی خاک شناسی را تأسیس کرد و از هر 150 متر نمونه خاک برمی داشتند و طبق نتایج علمی زیر سازی می کردند.
🌦در بعضی مناطق زیر سازی تا 70 سانتی متر انجام می شد. آن هم برای عبور 20 میلیون اتومبیل.
🌱برای عایق سطح زیرین زیرسازی هم ماده به نام ژئوتکستال از ترکیه، ایران و یونان وارد می کردیم. آسفالت روی کار هم پنج سانتی متر بود.
🔹با همه این کارها هزینه تمام شده طرح ها، یک سوم هزینه هایی بود که حندین سال قبل انجام گرفته بود.
💠شهید حسام می گفت: اگر آمار و ارقام را اعلام کنیم و مردم بفهمند که طرح های قبلی با هزینه چند برابر و کیفیت پایین انجام شده رسوایی به بار خواهد آمد.
#خاطرات_مناسبتی (روز مهندس)
#سیره_اقتصادی_شهدا
#وجدان_کاری
📚#کتاب_معمار_محبت؛ خاطرات شهید حسن شاطری. نوشته عبدالقدوس الامین. ترجمه زهرا عباسی سمنانی؛ صفحه 200-201.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺کفش های عید!
💢عید نوروز ۱۲ سالگی اش بود. پدرش برایش یک جفت کفش نو خریده بود. روز دوم فروردین بود که می خواستیم برویم عید دیدنی. خانواده شال و کلاه کرده بودند که علی غیبش زد.
💠نیم ساعت بعد خوشحال تر از قبل با یک جفت دمپایی پاره جلوی همه ظاهر شد.
▫️گفتم کفش هایت کو؟ داده بود به پسر سرایدار مدرسه.
▪️می گفت: بچه سرایدار مدرسه کفش نداشت. زمستان را هم با این دمپایی ها سر کرده بود.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
▫️راوی: منصوره الطافی؛ مادر شهید
📚#کتاب_دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۲۴.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
برش ها
🔹ابوالفضل دلش برای کمک و دستگیری از دیگران می تپید. #شهید_ابوالفضل_عباسی برش یک و دو را ملاحظه بفرما
🔷برش دوم:
☄منجیل که بودیم روستایی بود به نام هرزویل. بعضی مواقع برای تفریح می رفتیم آنجا. آنجا یک پیر مرد و پیر زنی زندگی می کردند که وضع مالی شان خوب نبود. گاهی بهشان سر می زدیم.
🔸 آخرین بار زمستان سال ۵۹ رفتیم آنجا. پیر زن تا ما را دید زد زیر گریه. حال پیرمرد خراب بود. نه هیزمی توانسته بودند جمع کنند و نه گازوئیلی برای گرم کردن خود داشتند. پیر زن حتی نتوانسته بود داروهای شوهرش را تهیه کند.
🔹ابوالفضل نسخه را ازشان گرفت و سریع رفت منجیل. آنجا متوجه شده بود که پیرمرد سرطان دارد و داروهایش هر جایی یافت نمی شود. شبانه رفت رشت. به هر ترتیبی بود داروها را تهیه کرد و در راه از پایگاه چند پیت گازوئیل هم برایشان آورد. نصف شب بود که رسید منزل پیر مرد. فرداش هم عازم جبهه شد.
#شهید_ابوالفضل_عباسی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
▫️راوی: شهناز چراغی؛ همسر شهید
🎙#کتاب_نیمه_پنهان_ماه ؛ جلد ۱۹؛ عباسی به روایت همسر شهید. نویسنده: لیلا خجسته راد. ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: دوم-۱۳۹۵٫ صفحه ۲۸، ۳۱ و ۵۴٫.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺تسخیر قلوب!
💠برش اول:
🔹کردستان هنوز نا آرام بود اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد. می گفت: «من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آنها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود».
🌦الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود.
💠برش دوم:
💢با حقوق ناچیزی که سپاه می داد، کفش و جوراب و لباس می خرید و به مدارس می برد. بچه های کرد را می بوسید و بینشان تقسیم می کرد.
▪️گفتم: برادر قجه ای! بعضی این بچه ها پدرشون کومله است؛ همان هایی که به خون ما تشنه و بچه های ما را سر می برند.
▫️گفت: «پدرشون این کار را می کنه. بچه که گناهی نداره. ما این بچه ها را به چشم پدرشون نگاه نمی کنیم».
🔅 خدا می داند همین رفتار حسین چقدر از نیروهای کومله و ضد انقلاب را به انقلاب و نظام متمایل کرد و شدند نیروی جان بر کف حسین قجه ای
#شهید_حسین_قجه_ای
#سیره_اقتصادی_شهدا
#دست_به_خیری
#سوز_هدایت_گری
📚کتاب الان وقت استراحت نیست، صفحه 74 و 78.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺شما تو خونتون قند ندارید!
🔹سید از همه چیزش در راه انقلاب گذشت. خانه ای داشتیم به وسعت هزار متر مربع، با چندین واحد مسکونی دیگر. همه را فروخت و پول آن را خرج جبهه کرد و کوچک ترین چشم داشتی هم از کسی نداشت.
🌀 همیشه می گفت:«از این کمکهایی که من می کنم، حتی بعد از مرگم هم سخنی به میان نیاور».
⚡️وقتی سید به شهادت رسید، چند میلیون #قرض بالا آورده بود.
🔸یک روز رفتم در مغازه بقالی محل قند بگیرم. آقا اسماعیل با تعجب پرسید: یعنی واقعا شما در منزل تان قند ندارید؟
◽️گفتم: قند نداشتن که تعجب ندارد.
◾️گفت: آخر سید با من تماس گرفت و مقدار زیادی قند و شکر سفارش داد که بفرستم جبهه.
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری_در_سیره_شهید_سید_مجتبی_هاشمی
▫️راوی: فریده قاضی؛ همسر شهید
📚کتاب آقا مجتبی؛ نویسنده: محمد عامری، صفحه ۱۶
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺دوسوم حقوق!
🔹علی همیشه یک سوم حقوقش را به من می داد و من با همان یک سوم، امور منزل را اداره می کردم. خرج و مخارج منزل دست خودم بود. می گفتم:«شما مسئولین از وضع بازار که خبر ندارید».
🌀رفتم بلوزی را که تازه خریده بودم، برایش آوردم. گفتم:«به نظرت قیمت این بلوز چنده؟» قیمت پنج هزار تومانی را می گفت پانصد تومان. دادم در می آمد.
🔸معلوم بود که از قیمت ها خبر ندارد. می گفتم:«شما مسئولین نمی دانید که قیمت ها چقدر بالاست و گرانی چه بیدادی می کند».
⚡️پولی که علی می داد با اینکه یک سوم حقوقش بود؛ اما برکت داشت. وقتی که بهم پول می داد می گفتم:«حاج آقا! یه وقت پول کم نیارید و برید قرض کنید. از همین بردارید».
☄می خندید و می گفت:«شما نگران نباش قرض نمی کنم».
🔹دو سوم باقی مانده حقوق هر ماهش را برای کمک به این و آن خرج می کرد. خیلی ها می آمدند دم در خانه نامه می دادند و گریه می کردند. درد دل می کردند. نامه را که می دادم علی، مدام پیگیری می کردم تا به نتیجه برسد.
🔸علی می خندید و می گفت: «خانم! شما بیش تر از من برای درد دل این مردم جوش می زنید.»
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری در سیره شهدا
▫️راوی: همسر شهید
📚کتاب خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب صیاد شیرازی، صفحه ۵ و ۶.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺دست به خیر!
💢وقتی #شهید_رجایی در زندان بود، افرادی پول هایی می آوردند. اول فکر می کردم که هدیه است و می خواهند ببخشند؛ اما می گفتند که این مبلغ را از آقای رجایی قرض کرده بودند.
🌀یک بار #شهید_باهنر مبلغی حدود هشتاد هزار تومان آورد که به آقای رجایی بدهکار بودند. این مبلغ را دادم برادر آقای رجایی با آن کار می کرد و سودش را می داد برای مخارج خانه.
#شهید_محمدعلی_رجایی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#قرض_دادن_در_سیره_شهدا
▫️راوی: عاتقه صدیقی؛ همسر شهید
📚#کتاب_سه_شهید ؛ صفحه ۲۰۲.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺برش اول👆
▫️برش دوم:
🔰طیبه سرولایتی؛ همسر شهید:
🍁بهار هر سال، روستا میرفتیم و روغن حیوانی میخریدیم. روزی با یک دبه روغن که اطرافش کثیف بود، وارد خانه شد. پرسیدم: «این روغن رو از کی گرفتی؟ اصلاً از این روغن استفاده نمیکنم». گفت: «خودم میخورم».
☄ آن قدر به فقرا اهمیت میداد که حتی حاضر نبود بهخاطر کثیفی دبه روغن از خرید آن امتناع کند؛ مبادا دل نیازمندی را بشکند.
#شهید_نورعلی_شوشتری
#سیره_اقتصادی_شهدا
#دست_به_خیری
📚کتاب نیمه پنهان ماه، جلد ۳۰، صحفه ۹۲-۹۱.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆
▫️گفتم: «چشم آقای دکتر! اما من که غریبه نیستم میشه بگید این پول را آخر شب برای چه میخواهید!».
💢گفت: «همسرم هر ماه یکبار به مطلب میآید و برای خرج و مخارج خانه و تهیه مایحتاج منزل، از کشو پول برمیدارد. نخواستم وقتی ایشان میآید با دخل خالی مواجه شود و برایش سؤال ایجاد شود که درآمد یکماهه مطب کجاست؟!».
⚡️وقتی این جمله را گفت او را بغل کردم و پیشانیاش را بوسیدم و از داشتن چنین دوستی گریه شوق کردم.
#شهید_سیدرضا_پاک_نژاد
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
📚#کتاب_رساله_ناتمام؛ زندگینامه شهید دکتر سید رضا پاکنژاد. نویسنده: سید علیاکبر خدایی. ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. نوبت چاپ: اول-۱۳۸۵. صفحه ۸۲-۸۰.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺جهاد با نفس سخت است!
🔹رفته بودیم مسجد بی سر تکیه. فرد مستحقی هم به مسجد آمده بود و درخواست کمک داشت. احمد در گوشه حیاط مرا به کناری کشید.
▪️گفت: «دست کن داخل جبیبم و هر چه پول هست، بدون اینکه بشماری به آن فقیر بده».
🔸وقتی هم که می خواستم مدارکش را از لای پول ها بردارم، اعتراض می کرد: «مگر نگفتم نگاه نکن».
🌱وقتی از مسجد خارج شدیم، گفت: «جنگیدن با دشمن جهاد اصغر است و آسان؛ اما #جهاد_با_نفس است که جهاد اکبر است و واقعا سخت است».
#شهید_سیداحمد_هاشمی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
▫️راوی: حمید رجب نسب
📚#کتاب_تو_شهید_می_شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۱۹.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺امشب اگر بخوابم...
🔹مهدی تا از حلال و حرام زندگی کسی مطمئن نمی شد خانه شان نمی رفت. یک شب با اصرار به خانه ای دعوت شدیم که نمی دانستیم اهل حساب و کتاب خمس هستند یا نه؟
🔸وقتی برگشتیم، دیدم مهدی نیست. دیدم در حیاط باز است و او در کوچه متفکرانه قدم می زند.
▪️پرسیدم:«چی شده؟ حالت توب نیست؟».
▫️گفت:«چیزی نیست تو برو بخواب».
⚡️بالاخره با اصرار من گفت که «این غذایی که امشب خوردم روحم را خیلی مشوش کرده، خیلی در عذابم».
▪️گفتم:«بیا تو بهت شربت درست کنم».
▫️گفت:«نه! این حساب و کتابها را نمی شود با شربت شیرین کرد».
▪️اصرار کردم «بیا تو بخواب خوب میشی».
▫️گفت:«امشب اگر بخوابم دیگر بلند نمی شوم».
💢بالاخره بعد از دو ساعت معطلی آوردمش خانه. فکر کردم می خوابد. اما تاصبح نخوابید و تا طلوع آفتاب در سجده بود و دعا می کرد.
#شهید_عبد_المهدی_مغفوری
#سیره_اقتصادی_شهدا
#رعایت_حلال_و_حرام
📚#کتاب_کوچه_پروانه_ها، صفحه ۴۵-۴۶.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺بهجای مسافرت!
▫️ستوان حسین اصلانی
🔹نزدیک عید نوروز سال ۱۳۶۶ بود. به سرهنگ یاسینی بیست هزار تومان عیدی داده بودند و تصمیم داشت عید نوروز به همراه خانواده به کنگاور؛ منزل خواهرش برود.
🔸بهاتفاق چند نفر از همکاران در دفتر عملیات پایگاه یکم مشغول صحبت بودیم. دو نفر از همکاران که در اتاق دیگر نشسته بودند، صدایشان از اتاق ما شنیده می سد.
🌀یکیشان گفت: « آخر من با این دههزار تومان با شش تن عائله چه کنم؟ این مبلغ فقط هزینه لباس و خرج یکیشان است». دیگری هم دردهایی داشت.
⚡️یاسینی تا این مکالمه را شنید، خیلی ناراحت شد. بدون وقفه در کیفش را باز کرد. عیدی خودش را به دو بسته دههزارتایی تقسیم کرد و آن دو نفر را صدا کرد و با روبوسی به آنها عیدی داد.
🪴بهش گفتم: «پس چطور مسافرت میروید؟»، گفت: «این از مسافرت رفتن بهتر است».
🌱او به بهانهای خانوادهاش را از مسافرت منصرف کرد و تمام عید نوروز را در خانه ماند.
#شهید_سیدعلیرضا_یاسینی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#اتفاق_و_دست_به_خیری
📚کتاب انتخابی دیگر؛ گروه پژوهش و نگارش عقیدتی سیاسی ارتش، صفحه ۱۹۹-۲٠٠.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir/