برش ها
#شهید_علی_چیت_سازیان
علی آقا اهل سخنرانی نبود اما حرفش ساده بود و به دلم نشست. گروهان را به خط کرده بود برای گرفتن شهر مندلی عراق.
به نیروهایش گفت: هر کدام از شما یک #خشاب تیر دارید و سی خشاب الله اکبر.
یکی از نیروهای پرسیده بود یعنی چه؟
گفته بود دو معنا دارد: یکی این که فشنگ های تان خیلی کم است بی حساب تیر نزنید. معنی دوم این است که اگر با ذکر و #توکل نباشید خیلی کم می آورید.
آن نیرو گفته بود: این پاسدار از #آخوند ده ما باسوادتر است.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#سیره_مدیریتی_شهدا
#مدیریت_معنویت_محور_در_سیره_شهدا
راوی: مهدی بادامی؛ هم رزم
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه 51.
@boreshha
گزیده ای از فهرست موضوعی #کتاب_دلیل ؛ خاطرات #شهید_علی_چیت_سازیان به صورت اکسل و پی دی اف
#معرفی_کتاب
👇
از منطقه داشتیم برمی گشتیم شهر، در آن سرمای #زمستان یک مرد #کرد با زن و بچه اش کنار جاده ایستاده بودند. علی آقا تا آنها را دید زد روی ترمز و رفت طرفشان
می گفت: «میخواستم بروم #کرمانشاه ».
علی پرسید: «رانندگی بلدی؟»
گفت: بله.
مرد کرد نشست پشت فرمان و زن و بچه اش کنارش و ما هم رفتیم پشت ماشین. باد و سرما می لرزاند مان.
لجم گرفت و گفتم« آخر مگر این آدم را می شناسی که به او اعتماد کردی؟»
در حال لرزش خنده ای کرد و گفت: بله! می شناسمش. این ها از همان #کوخ_نشین هایی هستند که امام فرمود به تمام #کاخ_نشینان شرف دارند. تمام سختی های ما به خاطر این هاست.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#سیره_اخلاقی_شهدا
#خدمت_به_مردم در سیره شهدا
راوی: سعید چیت سازیان؛ پسر عمو و هم رزم.
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۴۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در مرحله دوم عملیات #والفجر_هشت، قرار بود در جاده #ام_القصر حوالی رأس البیشه کار شناسایی انجام بدهیم. ما جلوتر بودیم و منتظر علی آقا. عراق معرکه ای بر پا کرده بود. زمین مثل طبل زیر پای مان می لرزید.
علی آقا وقتی رسید، گفت: بچه ها! می بینید دشمن چه معرکه ای گرفته؟ کسی چیزی نگفت.
تا روحیه ها را احیا نمی کرد نمی شد کاری انجام داد.
ادامه داد: «اینجا گود #زور_خانه است؛ پس اول گود می زنیم. سر یک ساعت بچه ها با گونی سنگری میدان زو رخانه را بر پا کردند. علی شد میان دار و بچه های واحد اطلاعات عملیات حلقه زدند. میل و تخته نداشتیم. با #کلاش میل گرفتیم و نوار #شیر_خدا هم مثل همیشه دم دست بود.
روحیه ها شد توپ و آماده عملیات.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#سیره_ورزشی_شهدا
#ورزش_باستانی_زورخانه_ای
#خاطرات_مناسبتی (روز ورزش زور خانه ای)
راوی: کریم مطهری؛ هم رزم شهید
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۱۴۱.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مسئول تیم شناسایی بودم و به دستور علی آقا باید وضعیت تنگه #سومار را در می آوردم. از هر طرف که می رفتیم، می خوردیم به #میدان_مین و موانع و نرسیده به آنجا کپ می کردیم. دیگر خسته شده بودم.
آمدم پیش علی آقا و گفتم: نمی شود.
جوابی نداد.
گفتم: از هر طرف که رفتیم به سیم خار دار و میدان موانع بر می خوریم.
معلوم بود که علی آقا عصبانی شده. وقتی عصبانی می شد، چشم های سبزش را گوشه ای می دوخت.
با عصبانیت داد زد: مگر ما #امام_زمان نداریم. این جمله را با تمام وجودش گفت.
گفت: همین الان می رویم.
مات و مبهوت گفتم: حالا؟ توی این روز روشن؟
رفتیم و شناسایی کامل انجام شد.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_امام_زمان (عج)
#خاطرات_مناسبتی (امام زمان عج)
راوی: کریم مطهری؛ هم رزم شهید
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۱۲۱.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها و بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد.
ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی آقا! بیا کفش من را بپوش. اما با خوش رویی نپذیرفت و تا مقر با پای برهنه و لنگ لنگان آمد.
وقتی برگشتیم با دیدن پاهای زخمی و #تاول زده اش، باز شرمنده شدم. اما ایشان از من تشکر کرد.
متعجبانه گفتم: تشکر چرا؟
گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا. شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من #روضه بود؛ روضه یتیمان ابا عبد الله.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_امام_حسین
#خاطرات_عاشورایی
راوی: حسین علی مرادی؛ هم رزم
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۷۴.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در محاسبات علی آقا امام زمان (عج) جای خاصی داشت.
آماده عملیاتی در رأس البیشه بودیم. مصادف بود با تولد #صدام و #عدنان_خیر_الله (وزیر جنگ حکومت صدام) گفته بود: «به چادر زنان بغداد قسم! تا ۴۸ ساعت آینده #فاو را از ایرانی ها پس می گیریم». آن شب علی آقا سخنرانی حماسی ایراد کرد و در ضمن سخنرانی گفت: «عدنان خیر الله می خواهد برای صدام خوش رقصی کند اما شما برای #آبروی_امام_زمان (عج) می جنگید».
با آن سخنرانی شور و شوق عجیبی بچه ها را فرا گرفت و خط کارخانه نمک، کنج جاده فاو بصره شکسته شد. اسم عملیات هم شد عملیات صاحب الزمان (عج).
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شهدا_و_امام_زمان
#سیره_مدیریتی_شهدا
#مدیریت_معنویت_محور
#خاطرات_مناسبتی (امام زمان)
راوی: علی رضا رضایی مفرد؛ هم رزم
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۱۶۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
#شهید_علی_چیت_سازیان
مصیب مجیدی معاون علی آقا بود که قبل از خودش شهید شده بود. در عالم رؤیا ملاقاتش کرد و با التماس به او گفت: دلم برای تو و بقیه شهدای واحد خیلی تنگ شده. از کدام راهکار فتی که به این مقام رسیدی؟
جواب مصیب دو کلمه بود: « #راهکار_اشک » راهکاری که تا صبح شهادتش روز و شبی نبود که اشک توی چشمانش نباشد. به هر بهانه ای گریه می کرد؛ روضه، نماز شب، نماز و حتی توجیه نیروها. با صدای بلند بی ریای بی ریا.
برش اول:
سال ۱۳۶۶ توی #ماووت عراق بودیم. یک باره همه را به خط کرد و دستور حرکت داد. آمدیم سر پل ذهاب، ساختمان بخشداری. همان جایی بود که سال ۱۳۶۱ کار اطلاعات و عملیات را از همان جا شروع کرده بود. تک و تنها رفت روی پشت بام بخش داری. الان دیگر صدای گریه اش بلند شده بود. ضجه می زد و برای ما هم #مجلس_روضه دست و پا کرده بود. فریاد می کشید: «خدایا راضی نباش از رفقایم جا بمانم!».
برش دوم:
آخرین خداحافظی مان بود. می خواست نیمه شب حرکت کند. اما من اصرار داشتم که صبح حرکت کند. می گفتم: شب شگون ندارد. می گفت قول داده ام.
گفت: #نماز بخوانیم تا خدا آرامش دهد.
ساعت دو و نیم شب بود که علی مشغول نماز شد. او مشغول معشوق خودش بود و من هم. می دانستم که این نگاه ها آخرین بهره من از علی است.با یک دست قنوت گرفته بود و شانه هایش از گریه می لرزید. گریه اش تا عمق جانم می نشست و راه نفسم را می گرفت. قنوتش تمام شد؛ اما گریه اش نه. با اینکه زخم های تیر و ترکش نمی گذاشت به راحتی سجده کند؛ اما مشغول بود. هر دو گریه می کردیم. او #گریه_وصال و من گریه فراق.
برش سوم:
آخرین #نماز_جماعت مان بود. علی آقا داشت #قنوت می خواند. امام به رکوع رفت؛ اما علی آقا در قنوت مانده بود. گریه می کرد و با صدای بلند می گفت: «اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک».
این آخرین نماز علی در این دنیا بود.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شهید_مصیب_مجیدی
#سیره_عبادی_شهدا
#راهکار_شهادت
روات: حسین رفیعی، محمد محمدی،زهرا پناهی روا(همسر شهید) و سعید یوسفی
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحات ۲۵۶، ۲۵۳-۲۵۴، ۲۴۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شب بود. با علی آقا پشت تویوتا نشسته بودیم و راننده به سرعت می رفت که ما را به بچه هایی که توی خط #فاو منتظر مان بودند برساند. داشتیم چرت می زدیم که صدای ترمز ماشین با صدای ناله یک حیوان قاطی شد.
تا پیاده شدیم #روباهی لنگ لنگان خودش را لا به لای علف های کنار جاده مخفی کرد. توی تاریکی با علی آقا و راننده دنبال روباه زخمی بودیم.
می خواستیم به علی آقا بگوییم که برگردیم؛ اما صدای گریه علی آقا پشیمان مان کرد. می گفت: «با آن پای شکسته کجا رفته؟ اگر مادر باشد و بچه هایش منتظر؛ چه کسی شیرشان دهد؟!».
شب از نیمه گذشته بود و ما دنبال یک روباه پا شکسته که پیدایش هم نکردیم.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#سیره_اخلاقی_شهدا
#سیره_محیط_زیستی_شهدا
راوی: شهید علی خوش لفظ؛ هم رزم
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه 140.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش اول:
مصیب مجیدی معاون علی آقا بود که به تازگی شهید شده بود. تمام فکر و ذکر علی آقا شده بود مصیب.
این ایام مصادف شده بود با #خرید_عروسی ما. علی آقا جسمش با ما بود اما روحش جای دیگری بود. از پشت ویترین طلا فروشی حلقه ای ساده و ارزان قیمت را نشانش دادم و گفتم: نظرت چیه؟
گفت: مصیب.
برش دوم:
علی آقا بعد از شهادت برادرش امیر خیلی فرق کرده بود. دو هفته از شهادت امیر می گذشت. خانه پدر علی آقا بودیم. نیمه شب بود. علی آقا پاور چین پاور چین رفت طرف تراس. کنجکاو شدم رفتم دنبالش. سر به سجده گذاشته بود و زار زار گریه می کرد. وقتی فهمید پشت سرش نشستم، گفت: فرشته! برای من دعا کن که شهید بشم. امیر چهار ماهه اجر جهادش را گرفت، من روسیاه هفت سال است که معطلم.
علی آقا پیش کسی گریه نمی کرد. اما این بار زد زیر گربه و با بغض و حسرت گفت:
وقتی مصیب تازه شهید شده بود، توی خواب دیدمش. دستش را گرفتم و گفتم: مصیب! من و تو همه راهکارها را باهم قفل کردیم؛ تو را به خدا این راهکار اخری را به من بگو. نمی گفت. دستش را محکم چسبیدم و قسمش دادم. می دانستم اگر با مرده چنین کنی جواب می دهد. گفتم: تا جواب ندهی رهایت نمی کنم. گفت: راهکارش اشک است.
دوباره دست هایش را به حالت دعا بالا گرفت و گفت: بار الها!اگه شهادت را با اشک م یدهی، اشک ها و گریه های من روسیاه را قبول کن.
همین راهکار بود که علی آقا را آسمانی کرد.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شهید_مصیب_مجیدی
#راهکار_شهادت
#راهکار_اشک
راوی: زهرا پناهی روا؛ همسر شهید چیت سازیان
#کتاب_دلیل صفحه 219 .
#کتاب_گلستان_یازدهم صفحه 223-226.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
علی آقا بعد از #عملیات_والفجر_دو ، رسم سرکشی به #خانواده_شهدا را راه انداخت. دیگر همه بچه ها می دانستند بیشتر و پیشتر از خانواده خود، باید از خانواده شهدا دلجویی کنند. خودش با عصا جلو می افتاد و بقیه بچه ها پشت سرش.
کلامش در خانه هر شهید تکراری بود: «شهادت حق شهید شما بود. اگر می ماند از عدل و فضل خدا دور بود. دعا کنید ما هم به راه آنها وفادار بمانیم».
این سرکشی ها به همدان محدود نشد و به شهرهای دیگر استان سرایت پیدا کرد.
برش اول:
بعد از #عملیات_والفجر_پنج آماده رفتن به خانه شهدا شدیم. علی آقا گفت: اول خانواده شهدای متأهل.
رفتیم خانه شهید احمدی پور. قنداقه فرزند شهید را دست علی آقا دادند. سرش را گذاشت روی قنداقه و آرام آرام شروع کرد به گریه کردن. وقتی سرش را برداشت، پارچه سفید قنداقه خیس اشک هایش بود.
برش دوم:
رفته بودیم شهر رزن. دیدار پدر و مادر شهید. در بین صحبت ها پدر شهید گفت: ما که توفیق دیدار امام خیمنی (ره) را نداریم. تلویزیونی هم نداریم که گه گاه چهره امام را از #تلویزیون ببینیم.
بعد از صحبت هایی پدر شهید علی آقا غیبش زد. می خواستیم از رزن خوارج شویم که علی آقا با تلویزیونی در دست برگشت. رفته بود تلویزیون خانه خودشان را از همدان آورده بود برای پدر شهید.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#سیره_اقتصادی_شهدا
#سیره_فرهنگی_شهدا
#دست_به_خیری
#زنده_نگه_داشتن_نام_یاد_شهدا
رویان: #شهید_علی_خوش_لفظ ، اکبر امیر پور و قاسم بابا نظر
#کتاب_دلیل نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحات ۹۴ و ۱۰۸-۱۰۹.
@boreshha
🔺کفش های عید!
💢عید نوروز ۱۲ سالگی اش بود. پدرش برایش یک جفت کفش نو خریده بود. روز دوم فروردین بود که می خواستیم برویم عید دیدنی. خانواده شال و کلاه کرده بودند که علی غیبش زد.
💠نیم ساعت بعد خوشحال تر از قبل با یک جفت دمپایی پاره جلوی همه ظاهر شد.
▫️گفتم کفش هایت کو؟ داده بود به پسر سرایدار مدرسه.
▪️می گفت: بچه سرایدار مدرسه کفش نداشت. زمستان را هم با این دمپایی ها سر کرده بود.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
▫️راوی: منصوره الطافی؛ مادر شهید
📚#کتاب_دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۲۴.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir