eitaa logo
برش‌ ها
388 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
565 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
از منطقه داشتیم برمی گشتیم شهر، در آن سرمای یک مرد با زن و بچه اش کنار جاده ایستاده بودند. علی آقا تا آنها را دید زد روی ترمز و رفت طرفشان می گفت: «می‌خواستم بروم ». علی پرسید: «رانندگی بلدی؟» گفت: بله. مرد کرد نشست پشت فرمان و زن و بچه اش کنارش و ما هم رفتیم پشت ماشین. باد و سرما می لرزاند مان. لجم گرفت و گفتم« آخر مگر این آدم را می شناسی که به او اعتماد کردی؟» در حال لرزش خنده ای کرد و گفت: بله! می شناسمش. این ها از همان هایی هستند که امام فرمود به تمام شرف دارند. تمام سختی های ما به خاطر این هاست. در سیره شهدا راوی: سعید چیت سازیان؛ پسر عمو و هم رزم. ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۴۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
♦️جسارت جریان خودباخته و غربزده اصلاحات علیه شهدا ادامه دارد 🔹 از خبر رسیده تابلو ها رو تعویض کردن و اسم شهدا حذف شده 🔹هیچوقت هیچ کار مدیران غربزده اینقدر زود پیش نمیرفت که تو حذف اسم همت کردن 🔹گفته شد که سناریوی حذف اسم شهدا از معابر و خیابانها در راستای تعهدات پنهانی مدیریت غربزده حاکم بر کشور به غربیها ذیل سند استعماری ۲۰۳۰ می باشد. https://eitaa.com/boreshha
مدتی بود که احمد ای بین بچه های پایگاه تشکیل داده بود و به برخی خانواده های فقیر کمک مالی می کرد. یک شب که به همین قصد داشت می رفت بیرون پایگاه، با اصرار همراهش شدم. روی صندلی عقب بسته های حاوی قند، روغن، لوازم التحریر بود. در طی مسیر وارد جاده خاکی فرعی شدیم. احمد گفت: اینجا روستای “ ” کرمانشاه است. امشب چهره اصلی و بی نقاب این مملکت را می بینی. وقتی وارد روستا شدیم. احمد در خانه ها را می زد و صاحب خانه ها را به اسم می شناخت و بسته ها را تحویل شان می داد. داخل خانه ای شدیم. پر از بچه های قد و نیم قد بود. به من گفت به درس و مشق بچه ها رسیدگی کنم. داخل خانه پیر مرد و پیر زنی شدیم. پیر مرد بیمار بود و حال تکان خوردن نداشت. احمد بالای سرش نشست و سرش را بوسید و نوازشش کرد. پیر مرد دستان احمد را با محبت گرفته بود و رها نمی کرد. بدون اینکه متوجه شود، احمد مقداری پول زیر بالشتش گذاشت و به پیر زن گفت: مادر! ی که قولش را داده بودم آوردم. یکی از فقرا با گرفتن بسته، به جان دعا می کرد. احمد گفت: این کمک ها از طرف آیت الله است نه از طرف شاه. در راه برگشت احمد گفت: این کارها را دوست دارم؛ اما تا حکومت کشور عوض نشود، این کارها سودی ندارد. وضعیت مملکت خراب تر از این حرف هاست. راوی: محمد نیک رهی ؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛ نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری، ناشرز: نشر یا زهرا، چاپ اول-۱۳۹۰؛ صفحه ۴۹-۵۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
پدر مهدی یک سال قبل از ازدواج مان فوت کرده بود. مهدی حتی به مزار پدرش خیلی علاقه داشت. 1️⃣وقتی بعد از عقد برای اولین بار رفتیم . ساعت ده شب رسیدیم. مستقیم بردم سر قبر پدرش. اشک می ریخت و می گفت: دیدی بابا! بالاخره زن گرفتم. ببین آوردمش تو هم ببینی اش. فردا صبحش هم رفتیم سر قبر پدرش. ده روزی که کرمانشاه بودیم روزی دو بار می رفتیم سر مزارش. 2️⃣اول تیر 91 هم سالگرد پدرش بود سر قبرش گرفته بودند. با اینکه فقط یکی دو روز تا مان وقت بود، رفتیم. آذر سال 91 که شد. از چشم هایش خواندنم که دوست دارد کنار پدرش باشد. با اینکه دوست داشتم دومین سالگرد برادرم را تهران باشم، اما نتوانستم دلتنگی اش را تاب بیاورم. روز هشتم حرکت کردیم به سمت کرمانشاه. 3️⃣وقتی هم در آخرین سفر کربلا و آخرین دقیقه هایی که تا مهران داشتیم، دستم را گرفته بود و داشت هایش را دم گوشم می گفت، گفت: یادتان نرود مرا پیش بابا دفن کنید. راوی: مریم عطیمی؛ همسر شهید ؛ شهید مهدی نوروزی(مدافعان حرم 1)؛ نوشته منصوره قنادیان، ناشر: روایت فتح، چاپ سوم؛ 1395؛ صفحه 70، 37،29،26 و 20. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/