شب مصطفی آمد دنبالم. دستم را گرفت، برد بیرون خوابگاه. روبروی خوابگاه زنجان خانه هایی قدیمی بود مانند #آلونک. بارها دیده بودمش؛ اما باور نمی کردم که کسی داخل آن زندگی کند. نزدیک که شدیم یک زن با سه تا بچه قد و نیم قد آمدند بیرون. مصطفی شروع کرد به قربان صدقه شان.
خانه در نداشت و به جایش پرده زده بودند و برق شان هم یک لامپ بود از تیر چراغ برق کشیده بودند.
چند وقتی بود که به شان سر می زد و اجناسی مانند برنج و روغن برای شان می برد.
می گفت: ببین این ها چطور دارند زندگی می کنند؛ آن وقت ما از آنان #غافلیم.
هر وقت هم ،وقت نمی کرد بهشان سر بزند چند نفر را می فرستاد که بهشان رسیدگی کنند.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
#کتاب_یادگاران ، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره 22.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/