ماه من
در طلب دیدن تو، دل شب بیتاب است! :)💔
#شبتون_شهدایے🕊✨
🌹 #شهید عباس دانشگر🌹
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
#طنز #جبهه 😂🤣
🌸 تیمم
توی تیپ امام حسن ع که بودیم اموزشهای خیلی سختی میدیدیم ونفس گیر،،مسئول اموزش تیپ مراددولتشاهی بود وکسی بود که بابیلچه وکوله ،،،ازخرم اباد میدوید ومیگفتن درچندنوبت تااندیمشک میومد،،خیلی سختگیربود وگردن کلفت،،من هیچوقت ندیدم این مرد بخنده!!! غیبتش نشه تمجیدمیکنم جدی بودنشو،،،یه اموزش داشتیم زندگی درشرایط سخت!!! شامل سه روززندگی درکوه ،سه روزدرجنگل ویکروز راپل[راپل ،به اومدن از کوه پایین میگن باطناب]قراربود بعدازاین اموزش،بریم خرمال عراق،وپشت نیروهای عراقی عملیاتی انجام بدهیم
قبل ازرفتن ،روزی ۱۲کیلومترسنگین میدویدیم وبدنمون نیم کیلوچربی هم نداشت جوان بودیم وسرحال،همه کچل کردیم چون یه هفته ازحموم وزندگی طبیعی ادمیزاد خبری نبود فقط من کچل نکردم چون بدم میومد موهام هم فروبلندبود!!!اولین روز توی کوههای مسجدسلیمان خوابیدیم باید خودمون رواستتارمیکردیم تا بچه های اموزش پیدامون نکنن مهمات جنگی داشتیم واگه پیدا میکردن بهمون شبیخون میزدن واسیر هم میگرفتن ،،هرروز فقدیه کنسرو ماهی یالوبیا میدادن بجای ناشتاونهاروشام،،خودمون بایدتقسیمش میکردیم
اولین شب رو بسلامت گذروندیم برانماز صبح ،بیدارشدیم کیسه خواب انفرادی ،بااینکه بارون نبود اما توی کوه تمام زیرپامون ،گل بود لزج،،اب که نبود میخواستیم تیمم کنیم همه جاخیس بود من سرم پرازخاک بوددستامو توسرم زدم وتیمم کردم بقیه بچه ها علاف بودن دنبال یه جای خاکی،،من شروع کردم نماز ،بعدازنمازهمه سوال میکردن خاک ازکجا ? که جریانو گفتم ومیخواستن باسرمن تیمم کنن!! خلاصه نفر چهارم پنجم سرم درد گرفت و دررفتم.😂
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
✿ بوستان امامت ✿
✨قسمت :2⃣
#نمایش صوتی کتاب
《 لوطی و آتش 》
✨ مجموعه ۵ داستان از زندگی سردار شهید #حسن_باقری
✨ با صدای: #رامین_پور_ایمان
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
#سلام_مولای_مهربانم❤
عطـرتو
بـراے زنده شدڹ همہ شہر،
ڪافي است
و نسیم هر روز،
تو را در لا بہ لاے رگہاے ما،
جارے ميڪند
ڪاش هرگز عطر تو را،
در لا بہ لاے شلوغيهاے
دنیا گم نڪنیم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
#شهیدانہ
خیلے درس میخوند
هلاڪ میکرد خودشو..
هربار کہ بھش مےگفتم :
-بسہ دیگہ! چرا آنقدر
خودتو اذیت میکنـے؟!
مےگفت :
-اذیتے نیست😅
اولاً کہ خیلے هم کیف میده
دومًا هم وظیفمونہ!
باید اینقدر درس بخونیم
کہ هیچکسے نتونہ بگہ
بچہ مسلمـونا بیسوادن!
#شهید_محمدعلے_رهنمون
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
•°🌱
「•دِلَمْهَوٰاۍِتُودٰارَدْهَوٰاۍِآمَدَنَتْ،مَهدی•」
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
پســر بچــہ اے چـهـار ســالہ ایرانے
👶🏻یڪ روز کار خیلے بدے ڪرده بود
🙅مامانش دنبالـش دوید تا بیرون حیاط
پســرڪ جلوے درایستاد😥❗️
وجلـوتر نرفـت❌
مامانش هم کتکش زد👊
وقتے اومد به خونه با چشمون گریونے گفت😭👇
فڪر نکن نمی تونستم فرار کنم بیرون ها❗️
تو چادر سرت نبود❗️❗️
💢غیـــــــــرت💢 در فطرت توست برادرم♡
✔️مردانگیت را حفظ کن✔️
#یا_زهرا🌺🌺🌺
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
الهی
هر چی به دلت هست؛ صلاحت باشه🌾
✍حرف دلـــــ❤️ـــ
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
☝️🏻 اولین درس
🔹 جماعت بچه های اطلاعات عملیات، مثل شاگرد، پیشش زانو زده بودند. یه تازه وارد بیخ گوش بغل دستیش گفت:«علی آقا که میگن اینه؟!»
✅ جواب رو نگرفته بود که على خطاب به جمع گفت:«اولین درس اطلاعات عملیات اینه که کسی می تونه از سیم خاردارای دشمن عبور کنه که در سیم خاردار نفس گیر نکرده باشه.»
📚 دلیل، ص۶۰ | خاطراتی از شهید علی چیت سازیان
📌 #احلی_من_العسل
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
#طنز #جبهه 😂🤣
🌸 غلام سیاه
تئاتری در اسارت داشتيم که طنز بود. يكی نقش غلام سياه را در آن بايد ايفا میكرد. پس از تمرينات بسيار كه عليرغم محدوديتهای بسيار صورت پذيرفت، تئاتر آماده شد و قرار شد كه در آخر شب اجرا شود.
برای مواظبت، نگهبان گذاشتیم و تدابير امنيتی لازم رو دیدیم. تئاتر آنقدر نشاط آور بود كه توجه همه بچهها از جمله نگهبانها به خود جلب كرد و به همين خاطر متوجه حضور سرباز عراقی در پشت در آسايشگاه نشدند و هنگامی که كلمه رمز قرمز اعلام شد، درِ آسايشگاه با كليد باز شد و...
همه پراكنده شدند، از جمله همان برادرمان كه نقش غلام سياه را بازی میكرد. او هم رفت زيرپتوي و خودش را به خواب زد.
سرباز عراقی وارد آسايشگاه شد و در حالی كه دشنام میداد، گفت: چه خبر است؟ مگر وقت خاموشی نيست؟ ديد همه بچهها نشستهاند و دارند به او نگاه میكنند اما يك نفر روی سرش پتو كشيده است.
سرباز عراقی كه از عصبانيت میلرزيد، به تندی به طرف او رفت و در حالی كه با مشت و لگد به جانش افتاده بود پتو را از روی سرش كشيد و با ديدن صورت سياه او از ترس نعرهای كشيد و فرار كرد و خودش را از آسايشگاه بيرون انداخت و سپس خنده بچهها بود كه مثل بمبی آسايشگاه و اردوگاه را بر سر آن سرباز بختبرگشته خراب كرد.
اين صحنه از صدها تئاتر طنز برای ما جالبتر بود و بعد ازاين جريانات هم به سرعت صورت آن برادرمان را تميز كرديم و وسايل را هم جمع كرديم تا همه چيز را حاشا كنیم.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat