eitaa logo
شب‌های‌روشن-
144 دنبال‌کننده
137 عکس
3 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شب‌های‌روشن-
«پدرم هم همین‌طور بود. محبتش را نه باکلام که با عملی یا شیئی نشان می‌داد. اگر کسی نمی‌شناختش فکر می‌
«اون می‌دونه چه آهنگی رو دوست دارم، حتی قبل از این‌که اونو بشنوم. اون می‌خنده، قبل از این‌که به آخر جوک برسم. جایی رو سینه‌ش هست -درست زیر گلویش- که باعث می‌شه بخوام اون درها رو برام باز کنه.» -النور و پارک
فقط تا یه‌ مدت تو زندگی دنبال چیزای پرحاشیه و هیجان‌ انگیزی، از یجایی به بعد که به عددهای سنت اضافه می‌شه معیارهای پوسیده‌ی زیادی رو زمین می‌گذاری و به خودت میای می‌بینی فقط دنبال یکی هستی که تو سکوت بنشینید کنارهم چای بخورید و راجع به آینده و زندگی‌تون با آرامش گپ بزنید.
مالامال شدن از خستگیِ حاصل از کار کردن و شلوغ بودن برنامه‌ هرچقدرم که سنگین باشه، از خستگیِ هیچ‌کاری نکردن و عدم تعهد به وظایف، قابل حمل تره. اولی صرفا جسمت خسته‌ست، ولی در دومی علاوه بر جسم، روحتم خسته‌ست‌و در عذابه.
آدمایی که می‌تونن حالات روانی خودشون رو کشف کنن، تشخیص بدن، درک کنن، بفهمن و تعادلشو حفظ کنن، خیلی لول‌ بالان و واسم قابل احترامن. اینجور آدمایی چون استاد اون درس شدن، به‌ راحتی به حالات روانی آدمهای دیگه‌ام تسلط کافی‌ رو دارن و همین باعث میشه خیلی کمتر دیگران رو با رفتارشون ناراحت کنن، باعث آزارش شن و اونو با هر برخوردو حرفی تحت فشار روانی قرار بدن.
شب‌های‌روشن-
قلک هرچی پرتر، صداش کمتر. همیشه با خودم تکرار می‌کنم برای هر موضوع کوچیک یا بزرگی سعی کن زیاد واکنش
گاهی همیشه واکنش نشون ندادنم برخلاف تصور راه‌حل درست نیست. احترامتو زیر پا می‌گذارن چون ممکنه فکر کنن نمی‌تونی واکنش نشون بدی، می‌گذری از روی "فهم"، ممکنه برداشت کنن گذشتی رو حسابِ "ضعف". شعور و درک آدمی‌زاد سیستم خیلی پیچیده‌ای داره که تو بعضی‌ها در مراحل ابتداییش باقی مونده و رشد نکرده، از طرفی‌ام نمی‌تونی از همه‌ی آدمها توقع درک کافی و برخورد مناسب‌و داشته باشی، درنتیجه اینجور مواقعی فقط یه راه‌حل باقی می‌مونه! اونم «کلموا علی قدر عقولهم» هست.
ابتهاج شاملو چاووشی 4_5776109127625349405.mp3
زمان: حجم: 13.6M
[ترین صداها] -قسمتِ چهارم- برای نوازش گوش‌هات، چون می‌دونم دوستش خواهی داشت.
خیلی جالبه. تو زبون فارسی ما استعاره‌های زیادی رو برای توصیف عاشق شدن خلق می‌کنیم و مثلا میگیم "دل‌باختن، دل‌دادن، بیدل" و این کلمات یجورین که تو حس می‌کنی چیزی رو از دست دادی، یه چیزی رو باختی، با فقدان همراهه، ولی تو زبون انگلیسی به کسی که عاشقه می‌گن "در عشق‌ بودن" و برخلاف زبون فارسی، این‌بار تو احساس می‌کنی انگار عشق یه دهکده‌ی کوچیکیه که توش زندگی می‌کنی، یه گوشه‌ی خلوت و آرومه که در مواقع نا آروم بهش پناه می‌بری، از امنیت میاد نه فقدان، از زندگی میاد نه از ازدست‌دادن.
شدم یه توده‌ی متحرک از بغض، بغضی که نه فرو میره و نه خالی می‌شه و اونقدرم درونم ریشهه دوونده که مشخص نیست ناراحتیه؟ یا ترس؟ خشمه؟ یا غم؟ و اجازه‌ی اینم نمیده که تعریف یا توجیهش کنم که به طریق دیگه‌ای تخلیه بشه. فکر می‌کردم اگه بالا بیارم شاید حالم بهتر بشه ولی مشکلم که جسمی نیست، من حس و درک این لحظات رو کاملا از دست دادم، یه نوع شوک‌زدگی، انگار که یهو یه پرده‌ی تاریک و سیاه از غم و خشم و ترس کشیده باشن رو ذهن و قلب و روحت. می‌فهمید چی میگم؟؟
آپدیت...
هرچقدر سعی میکنم احساسات مختلف آدمارو تو این وضعیت بغرنج درک کنم و روحیه‌ی همدلی‌ام رو حفظ کنم، درمقابل آدمایی که هر اتفاقی می‌افته طلبکارانه از " بدهکار بودن وطن به یه زندگی آروم که توش به زندگی فکرکنن نه مهاجرت و رفتن" صحبت می‌کنن نمی‌تونم کنار بیام. کنارم نمیام چون واقعیت اینه که هیچ وطنی به مردمانش چیزی رو بدهکار نیست حتی مقوله‌ی مهمی چون امنیت رو. یه خونه‌ رو تصور کن، این خونه ممکنه تو زمستون لوله هاش از سرما بترکن، گازش نشتی بده، پنجره‌هاش هوای سردو به داخل خونه راه بدن و... ، خب تو این موقعیت کی باید این مشکلات رو رفع کنه؟ کی باید قبل از مواقع بحرانی تدابیر لازم رو برای آسایش اتخاذ کنه؟ جز اینه که حل همه‌ی اینها بر عهده‌ی تک تک کساییه که تو اون خونه زندگی می‌کنن؟ طرف دانشمند هسته‌ایه، کلی خدمات ارزشمند ارائه داده، اسمش تو لیست تروره، بخاطر موقعیت خاصش حتی نمی‌تونه به خونواده‌اش قول یه امنیت همیشگی رو بده ولی با این حال هرجایی که باهاش مصاحبه می‌کنن، کلامش بوی شرمندگی میده. قبل از منتشر کردن یه تکست زرق و برق دار، یکم با خودمون فکرکنیم و ببینیم کی وقت کردیم انقدر حاضری‌بخور باشیم و قبل از زدن این حرفا حتی یکبارم از خودمون نپرسیم که من چه حرکت مثبتی زدم برای جایی که خودم توش زندگی می‌کنم؟ من چه خدمتی کردم؟ چرا جای همیشه طلبکار بودن، من پلی نشم برای ارتقا و پیشرفت وطنم؟ می‌دونید، من فکر می‌کنم شرطی شدیم و یاد گرفتیم که کمبود آسایش و امکانات رو بهونه ای برای متوقف کردن آرمان ها و تلاش هامون قرار بدیم، درصورتی که اگه هرکس به نوبه‌ی خودش به این سطح از فهم و درک برسه که تو این کشور همه‌چیز به آدماشه که بستگی داره، دیگه تو این دنیا قله‌ای نیست که این وطن نتونه فتح کنه.