eitaa logo
ابتدایی‌دخترانه واحدچهار
616 دنبال‌کننده
13هزار عکس
1.7هزار ویدیو
44 فایل
این کانال جهت اطلاع رسانی برنامه های ابتدایی دخترانه شهید برونسی وابسته به مجتمع آموزشی شهید برونسی ایجاد شده است. ☎️تلفن تماس : ۳۱۸۸۴_۰۵۱ داخلی 112 🌐سایت مجتمع: www.bronsi.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
(عج) داستان حکایتی از بچه ها وحضرت علی(ع) قسمت چهارم 🎤 باصدای گل دخترم زینب ملک کلاس پنجم ستارها 🎀@dk_bronsi🎀                         
حکایتی - ازبچه هاو حضرت علی (ع).m4a
1.58M
(عج) داستان حکایتی از بچه ها وحضرت علی(ع) قسمت چهام 🎤 باصدای گل دخترم زینب ملک کلاس پنجم ستاره ها 🎀@dk_bronsi🎀                         
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه دختر خدمتکار در بازار دخترک 🧕گوشه نشسته بود و گریه😭 می کرد رهگذران بی آنکه نگاهی 👀به او بیندازند از کنارش می گذشتند دخترک🧕 نمی‌دانست 😬باید چه کار بکند ناتوان و درمانده به دیوار تکیه داد و اشک😥 ریخت آن روز گذر حضرت (ع) به بازار افتاده بود به سوی دیگر بازار می‌رفت که صدای گریه😭 دختر🧕 را شنیدم به طرف صدا🎶 برگشت دختر🧕 را دید و خاص بداند که چه اتفاقی برایش افتاد است.🧕 گفت من خدمتکارام در خانه ای🏰 کار می کنم صاحبخانه🧔 پولی 💲💸داده تا برایش خرما بخرم من هم از همین خرما فروشی که کنارش نشسته ام ،خرما خریدم و به خانه🏰 بردم، خرما را به صاحبخانه🧔 دادم . اوبه خرما نگاهی👀 انداخت و گفت خرمای خوبی نخریدم . صاحب خانه 🧔خواست خرما را پس بدهم و پولش💲💸 را پس بگیرم. با عجله🚶‍♀️ به بازار برگشتن به خرما فروش👴 گفتم :که اربابم 🧔خرمایت را نپسندیده. خرما را پس بگیر و پولش💲💸 را بده. اما او با عصبانیت😤😡 مرا از دکانش بیرون انداخت. 😭 خرما راپس نگرفت و پولم 💲💸را پس نداد حالا نه پول 💲💸دارم که به صاحبخانه🧔 بدهم نه می توانم خرما را به خانه برگردانم نمی دانم چه کنم اگر پول💲💸 خرما را به صاحبخانه🧔 برنگردانم، دعوایم می کند. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) داستان حکایتی از بچه ها وحضرت علی(ع) داستان دوم_ دخترخدمتکار قسمت اول 🎤 باصدای گل دخترم زینب ملک کلاس پنجم ستاره ها 🎀@dk_bronsi🎀                         
بچه ها وحضرت...... (دخترک خدمتکار ).m4a
1.54M
(عج) داستان حکایتی از بچه ها وحضرت علی(ع) داستان دوم_ دخترخدمتکار قسمت اول 🎤 باصدای گل دخترم زینب ملک کلاس پنجم ستاره ها 🎀@dk_bronsi🎀                         
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه دخترخدمتکار واما ادامه.... دخترک گفت : خرما فروش 👴خرما راپس نگرفت و پولم 💲💸را پس نداد حالا نه پول 💲💸دارم که به صاحبخانه🧔 بدهم نه می توانم خرما را به خانه برگردانم نمی دانم چه کنم اگر پول💲💸 خرما را به صاحبخانه 🧔برنگردانم، دعوایم می کند. حضرت علی(ع) از کنار دختر 🧕برخاست و پیش خرما فروش👴 رفت وسلامی داد و جوابی شنید .به خرما فروش👴 گفت: این دختر🧕خرما را برای خود نخریده. از خودش اختیاری ندارد.صاحب کارش🧔 خرمای تو را نپسندیده. لطفاً خرما را بگیر و پولش💲💸 را پس بده. خرما فروش👴 باز هم عصبانی😡😤 شد. صدایش را بلند🗣 کرد و گفت در کار من دخالت نکن .من جنسی را که فروخته ام پس نمیگیرم. راحتم بگذار . حضرت علی (ع)دیگر چیزی نگفت. پیش دختر🧕 برگشت و با او گرم و گفت‌وگو شد. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) داستان حکایتی از بچه ها وحضرت علی(ع) داستان دوم_ دخترخدمتکار قسمت دوم 🎤 باصدای گل دخترم فاطمه زارع کلاس چهارم ریحانه ها 🎀@dk_bronsi🎀                       
182.8K
(عج) داستان حکایتی از بچه ها وحضرت علی(ع) داستان دوم_دخترخدمتکار قسمت دوم 🎤 باصدای گل دخترم فاطمه زارع کلاس چهارم ریحانه ها 🎀@dk_bronsi🎀                         
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه دخترخدمتکار واما ادامه...... یکی از همسایه های👳‍♂️خرما فروش👴 که گفت و گوی حضرت علی(ع) و همسایه اش را شنیده 👂بود ،با عجله خودش را به خرما فروش👴 رساند و گفت هیچ میفهمی داری چه می کنی؟ کسی که ازتو خواست خرمای دختر 🧕را پس بگیری حضرت علی (ع)بود. می‌توانست طور دیگری با تو برخورد کند. خرمافروش👴 که خیلی ترسیده بود، گفت: وای 😬🤔بر من چه شد که او را نشناختم و با تندی جوابش را دادم ؟ خرما فروش👴 پیش حضرت علی(ع) رفت و گفت: ای امیرالمومنین،مراببخش.😓شمارا نشناختم از اشتباهم شرمنده‌ام. حضرت علی (ع)گفت: اگر قول بدهی که به حقوق دیگران احترام بگذاریم تو را می بخشم. خرما فروش👴 بی درنگ خرمای دخترک 🧕خدمتکار را پس گرفت و پولش 💲💸را به او برگردد دختر🧕 که هنوز چشم هایش👁 اشک آلود😥 بود، پول💸💲 راگرفت  و راه افتاد. چند قدم که رفت برگشت و به حضرت علی(ع) نگاه 👀کرد لبخندی 🙂روی لبش بود. حضرت علی(ع) هم لبخند زد.🌹 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) داستان حکایتی از بچه ها وحضرت علی(ع) داستان دوم_ دخترخدمتکار قسمت سوم 🎤 باصدای گل دخترم فاطمه شیخ زاده کلاس چهارم ریحانه ها 🎀@dk_bronsi🎀                         
213.4K
(عج) داستان حکایتی از بچه ها وحضرت علی(ع) داستان دوم_ دخترخدمتکار قسمت سوم 🎤 باصدای گل دخترم فاطمه شیخ زاده کلاس چهارم ریحانه ها 🎀@dk_bronsi🎀                         
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه                         همه از پدربزرگ👴 عیدی هاشون🎁🎁🎁 گرفتن و خوشحال بودن😁😄😊🤩 ،امّا یکی ازنوه ها، توفکر🤔 بود!  پدربزرگ👴 رو کردبه ایلیا🙎‍♂️ وپرسید؟چراتو فکری پسر گلم؟ایلیا🙎‍♂️جواب داد:  تا حالا چند بار از شما عیدی🎁 گرفتم، ولی نمیدونم چرا غدیر که می شه عیدی میدیم🤷‍♂️ ؟ پدربزرگ👴 لبخندی زد و گفت: تو همیشه سوال های خوبی می پرسی، و به خاطر همین بیشتر از هم سن و سال های خودت می دونی، پدربزرگ👴 رفت داخل اتاقش و با یک کتابچه ی  📕کوچک برگشت کتاب📕 با کاغذ رنگی جلد شده بود اسمش مشخص نبود! پدربزرگ👴 همه ی نوهاش روجمع کرد و گفت: نوه های گلم دوست دارین براتون قصه بگم🤔؟ همه ی بچه ها🙎‍♂️🙋‍♂️🧕🧕 باشادی جواب دادند بله بابا جون ! پدربزرگ👴 روی صندلی🪑 نشست ،همه ی بچه ها دور پدربزرگ👴 جمع شدن و منتظر بودن تا قصه شروع بشه . بعدپدر بزرگ👴 سرفه آهسته ای کرد تا صداش🗣 صاف بشه ،بعدش پرسید: ....... ادامه داستان درقسمت بعد 🎀@dk_bronsi🎀