#انگیزشی
به خاطر بسپار زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل است.
تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد؛ مرغ است.
زندگی ما با " تولد" شروع نمی شود؛
با "تحول" آغاز میشود.
لازم نیست "بزرگ " باشی تا "شروع کنی"،
شروع کن تا بزرگ شوی ..
باد با چراغ خاموش کاری ندارد
اگر در سختی هستی بدان که روشنی.
🌼@bshmk33
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و پائیز ثانیه ثانیه می گذرد
یادت نرود...
اینجاکسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پائیز برایت آرزوهای خوب دارد.
ازامروز....تا یلدا
🍉یلداتون پیشاپیش مبارک🍉
🌼@bshmk33
زمانے تلفن ڪم بود اما
آدم هاے زیادے بودندڪه بهشان زنگ بزنیم و یک دل سیر حرف بزنیم
حالا تلفن ها زیاده اما آدم هاے ڪمی
هستند ڪه دلمان حرفهایشان را میخواهد!
🌼@bshmk33
🔰 #داستانک_کوتاه_آموزنده
شب سردی بود...
زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند .
شاگرد ميوهفروش ، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت .
زن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود .
با خودش گفت : «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه . »
مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند .
برق خوشحالى در چشمانش دويد...
ديگر سردش نبود!
زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوهفروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! »
زن زود بلند شد ، خجالت كشيد .
چند تا از مشترىها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...
راهش را كشيد و رفت.
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! »
زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت :
« اينارو براى شما گرفتم . »
سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار .
زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم .
زن گفت :
« اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچههات بگير . »
زن منتظر جواب زن نماند ، ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد .
قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
🍉پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد
خانواده دوستی و عشق ورزیدن
به هم نوع است را شادباش میگوییم .🍉
🍎🍌🍍🥝یلدای امسال در هنگام خرید میوه
سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم .🍏
🌼@bshmk33
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنها ایرانی ساکن نوار غزه
🔹پیرمرد ایرانی ساکن غزه: آرزو دارم به ایران بازگردم./ جامجمآنلاين
🌼@bshmk33
طرف تو بلژیک لباس بابانوئل پوشیده رفته عیادت ۱۵۰ سالمند، سه روز بعد فهمیده کرونا داره!
🔹۶۱ سالمند و ۱۴ تا کارمند ازش کرونا گرفتن!
🔹خلاصه هدیه بابانوئل امسال کروناست 😂
🌼@bshmk33
تهران هم پنیر و تخم مرغ را نسیه و قسطی میخرند
🔹در پایین شهر تهران مردم قدرت خرید دیگر ندارند و حتی پنیر و تخم مرغ را نسیه می خرند./جامجم
🔹روزنامه صدا و سیما در حالی از پدیده خرید نسیه مردم می نویسد که تلویزیون چندی پیش فروش قسطی نان در سیستان بلوچستان را تکذیب کرده بود!
🌼@bshmk33
شهید محمد حسین یوسف الهی»همسایه ابدی سردارحاج قاسم سلیمانی
شهید محمد حسین یوسف الهی در سال ۱۳۴۰ در شهر کرمان به دنیا امد، پدرش فرهنگی بود و در خانواده فرهنگی رشد کرد .
بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند.
شهید یوسفالهی که بود که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گفت: دوست دارم تا مرا در پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید.
1👇👇👇
🌷خاطره شنیدنی در مورد محل دفن سردار شهید سلیمانی:
🔹 یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی #سردار_سلیمانی تعریف میکند:
🌷 به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار شهید یوسف الهی حاضر شده بودم و میدانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد.
🌷 به شهید حاج قاسم عرض می کردم که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود که، حاج قاسم در پاسخ به من افزود، افضلی از من گفتن بود...✋
🌷 بعد که با پیکر تکه تکه شده شهید حاج قاسم روبهرو شدیم و شواهد امر حاکی از این بود که برای دفن پیکر مطهر سردار فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم سلیمانی شدم.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسین_یوسف_الهی
2👇👇👇