eitaa logo
مداحی 🏴
2هزار دنبال‌کننده
359 عکس
785 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مداحی 🏴
روز خود را با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز کنید🌹 http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
بابابزرگ به نوه اش میگه سه روزه نرفتی مدرسه بیا برو قایم شو معلمت اومده دنبالت.... میگه تو برو قایم شو چون من بهش گفتم تو مردی😳😑 http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
وقتی فقط بچت میتونه برات فیلترشکن رو نصب کنه 😂 http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی تروریستی جدید این سری به جای ساک آدم انتحاری آورده :)) http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
هدایت شده از مداحی 🏴
داستان کودک من👶👧 http://eitaa.com/joinchat/1616838660Cdbc8c54793 کانالی برای کودکان دلبند شما
مداحی 🏴
‌ #رهایی_از_شب #قسمت_صد_وسی_وهشتم #ف_مقیمی قسمت دوم ✍یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ ش
✍اینجا بهشت بود.. نسیم همچین بی راه هم نمیگفت! این دنیا هم بهشت و جهنم داره. من ده سال در جهنم بودم و بعد از توبه،خدا بهشتی نثارم کرد که هر بیننده ای آرزوی رسیدن بهش رو داره. خانوم مهدوی صورت و گردنم رو بوسید و برام آرزوی خوشبختی کرد.به دنبالش باقی هم برای تبریک جلو اومدند وبوسه بارانم کردند. وقتی اتاق از حضور نامحرمان خالی شد. خواهران حاج مهدوی که نامهایشان راضیه و مرضیه بود روسریم رو هلهله کنان از روی سرم برداشتند.از شرم گونه هام گل انداخت. خواهر بزرگتر حاج کمیل که راضیه نام داشت خطاب به حاج کمیل گفت:بیا عروس خشگلتو ببین داداش..ماشالله هزار الله اکبر عین ماه شب چهارده ست.. با این تمجید همه ی خانمها کف زدند و هلهله کردند. راضیه خانوم در حالیکه به شرم برادرش میخندید رو به مهمانها گفت:الهی بگردم برا داداشم..خانمها روتونو بکنید اونور..داماد خجالت میکشه عروسشو ببینه.. من از خجالت چادرم رو چنگ زدم و چشمانم رو بستم. صدای هلهله وخنده اونقدر زیاد بود که اگر از خوشحالی و هیجان جیغ میکشیدم هیچ کس متوجه نمیشد. حاج کمیل با شرم عاشقانه ای به سمتم چرخید اونهایی که از مستی نگاه معشوقهای خیابانیشون حرف میزنند کجا لمس میکنند هرم نگاه مردی پاک چشم و مغرور رو که بعد از قرایت خطبه، عاشقانه ترین وعمیق ترین نگاه عالم رو به معشوقش هدیه میدهد؟ کجا میتونند حالی که من الان دارم رو درک کنند؟!! کجا میتونند فرق بین نگاه هرزه رو از نگاه پاک و عاشقانه تمیز بدهند؟!! من دارم زیر این نگاه ها میمیرم.. من دارم ثانیه شماری میکنم برای گذاشتن سرم به روی سینه ای که عطرش یکسال بود مستم میکرد ولی آتش این نگاه مرا هیپنوتیزم کرده و نه زمین میشناسم نه زمان!!فقط او میبینم و او.. 🍂🌺🍂🌺🍂 ✍او در میان همهمه و هلهله درکنار گوشم آرام و عاشقانه نجوا کرد:سیده خانووم گرفتاریتون مبااارک..بببینم بازهم دنبالم راه می افتید یا شیرینی بیش از حدم دلت رو میزنه و خونه نشین میشی.خیلی حرفها برای گفتن داشتم ولی با اشک و لبخند نگاهش کردم. او دست سردم رو در پناه دستان گرمش جای داد و در حالیکه به زیبایی هرچه تمام تر ابروی راستش رو بالا میداد گفت:همین اول کاری که تفاهم نداریم!! من تب کردم شما سردی!! خندیدم. او هم خندید. کمی دورتر از ما ،فاطمه هم با چشمانی بارانی، از خنده های ریز و یواشکی ما خندید. آن شب زیبا در کنار بهشتی به نام حاج کمیل مهدوی به پایان رسید. مردی از جنس نور که تا پیش از این فقط فکر میکردم که او چقدر جذاب و دوست داشتنیست ولی هیچ توجه خاص وعاشقانه ای ازش ندیده بودم اما حالا با مردی مواجه بودم که در مهرورزی و شوخ طبعی بی نظیر بود. وقتی مهمانها رفتند او در کنار در بسته ی خانه، با لبخندی زیبا ایستاد و با لحنی که تا پیش از محرمیت از او نشنیده بودم گفت: خسته نباشید سیده خانوم. .امشب، هم ،عروس بودید و هم میزبان.کاش اجازه میدادید مجلس رو جای دیگه ای بگیریم. لبخندی محجوبانه زدم وگفتم:من هم مثل شما مهمون بودم حاج آقا. .همه ی زحمتها رو دوش فاطمه خانوم و مادرشون بود. او دستم رو گرفت.. خدا کنه هیچ وقت دستهاش برام عادی نشه.. خداکنه همیشه با لمس دستانش دلم پرواز کنه. با اخمی شیرین گفت: شما قراره منو همیشه حاج آقا صدا بزنید؟ انگشتم رو روی انگشترش رقصاندم. گفتم:شما چی دوست دارید صداتون کنم؟ او لبخند زد:کمیل!! گفتم: همین؟! بی پس وپیش؟؟ لبخندش را باز تر کرد ودر حالیکه چشمانش رو بازو بسته میکرد گفت: همین!!! بی پس وپیش گفتم:سخته آخه. .ولی سعیم رو میکنم..پس لا اقل اجازه بدید صداتون کنم حاج کمیل! حالا دیگه خندید. دست دیگرش رو روی دستم گذاشت و گفت:قبول!! گفتم :پس شما هم منو صدا کنید رقیه.. او طبق عادت انگشت اشاره اش رو بالا برد و با تاکید گفت:حرفشم نزن! شما ساداتی.سادات باید مورد تکریم و احترام قرار بگیرید. اسمتون هم اسمیه که باید با احترام تلفظ شه. صداتون میکنم رقیه سادات خانوم.. خندیدم:اوووووه چه طولانی.. او هم خندید:خوبیش به اینه که اگر خدای ناکرده از دستتون عصبانی شدم و خواستم تشری بزنم تا تلفظ اسمتون تموم شه خشم بنده هم فروکش میکنه. در میان خنده گفتم:مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟ او اخم کرد:البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟ دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون. ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
غضنفر میخاست مسیحی بشه پدر روحانی بهش میگه شرطش اینه که گوشت و مرغ نباید بخوری. غضنفر قبول میکنه. پدر سه بار آب مقدس میریزه روصورته غضنفر و باهر بار میگه تو دیگه غضنفر نیستی مسیحی هستى. خلاصه غضنفر مسیحی میشه بعداز یه هفته میبینن مرغای کلیسا کم میشه یه شب غضنفرو تعقیب میکنن میبینن میره مرغارو میبره حموم سه بار آب مقدس میریزه روصورتشونو میگه تو دیگه مرغ نیستی بادمجونی 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa 😂😂😂😂😂😂😂😂
هدایت شده از مداحی 🏴
داستان کودک من👶👧 http://eitaa.com/joinchat/1616838660Cdbc8c54793 کانالی برای کودکان دلبند شما
خداحافظی به سبک ایرانی 😐 1-بعد مهمانی از روی مبل بلند میشن میگن خوب زحمت دادیم خداحافظ 2-دو قدم جلو تر خداحافظ 3-جلو در خداحافظ دیگه ما رفتیم :-| 4-داخل حیاط با صدای بلند منزل ما هم تشریف بیارین ،خداحافظــــــــــــــــــــــــــــــــــ 5-جلو در حیاط (ساعت 1 نصف شب) بریم دیر وقته الان همسایه ها بیدار میشن خداحافظ خداحافظ 6-جلو در ماشین خداحافظ 7-داخل ماشین خداحافظ 8-ماشین در حال حرکت بووووووق بوووق یعنی خداحافظ فردا صبح هم مادر خانواده زنگ میزنه به زن میزبان میگه اوا خدا مرگم بده دیشب نفهمیدم با هم خداحافظی کردیم یا نه😂😂✋️ http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
گیاهی که توی بدنه ماشین رشد کرده! زندگی جاریست🌱🌱 http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa