هدایت شده از مداحی 🏴
روز خود را با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز کنید🌹
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
بابابزرگ به نوه اش میگه سه روزه نرفتی مدرسه بیا برو قایم شو معلمت اومده دنبالت....
میگه تو برو قایم شو
چون من بهش گفتم تو مردی😳😑
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
وقتی فقط بچت میتونه برات فیلترشکن رو نصب کنه 😂
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی تروریستی جدید
این سری به جای ساک آدم انتحاری آورده :))
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاهاش از خودش فرمون نمیگیره 😄
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
مداحی 🏴
#رهایی_از_شب #قسمت_صد_وسی_وهشتم #ف_مقیمی قسمت دوم ✍یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ ش
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_وسی_ونهم
#ف_مقیمی
✍اینجا بهشت بود..
نسیم همچین بی راه هم نمیگفت! این دنیا هم بهشت و جهنم داره.
من ده سال در جهنم بودم و بعد از توبه،خدا بهشتی نثارم کرد که هر بیننده ای آرزوی رسیدن بهش رو داره.
خانوم مهدوی صورت و گردنم رو بوسید و برام آرزوی خوشبختی کرد.به دنبالش باقی هم برای تبریک جلو اومدند وبوسه بارانم کردند.
وقتی اتاق از حضور نامحرمان خالی شد. خواهران حاج مهدوی که نامهایشان راضیه و مرضیه بود روسریم رو هلهله کنان از روی سرم برداشتند.از شرم گونه هام گل انداخت.
خواهر بزرگتر حاج کمیل که راضیه نام داشت خطاب به حاج کمیل گفت:بیا عروس خشگلتو ببین داداش..ماشالله هزار الله اکبر عین ماه شب چهارده ست..
با این تمجید همه ی خانمها کف زدند و هلهله کردند.
راضیه خانوم در حالیکه به شرم برادرش میخندید رو به مهمانها گفت:الهی بگردم برا داداشم..خانمها روتونو بکنید اونور..داماد خجالت میکشه عروسشو ببینه..
من از خجالت چادرم رو چنگ زدم و چشمانم رو بستم.
صدای هلهله وخنده اونقدر زیاد بود که اگر از خوشحالی و هیجان جیغ میکشیدم هیچ کس متوجه نمیشد.
حاج کمیل با شرم عاشقانه ای به سمتم چرخید
اونهایی که از مستی نگاه معشوقهای خیابانیشون حرف میزنند کجا لمس میکنند هرم نگاه مردی پاک چشم و مغرور رو که بعد از قرایت خطبه، عاشقانه ترین وعمیق ترین نگاه عالم رو به معشوقش هدیه میدهد؟
کجا میتونند حالی که من الان دارم رو درک کنند؟!! کجا میتونند فرق بین نگاه هرزه رو از نگاه پاک و عاشقانه تمیز بدهند؟!!
من دارم زیر این نگاه ها میمیرم..
من دارم ثانیه شماری میکنم برای گذاشتن سرم به روی سینه ای که عطرش یکسال بود مستم میکرد ولی آتش این نگاه مرا هیپنوتیزم کرده و نه زمین میشناسم نه زمان!!فقط او میبینم و او..
🍂🌺🍂🌺🍂
✍او در میان همهمه و هلهله درکنار گوشم آرام و عاشقانه نجوا کرد:سیده خانووم گرفتاریتون مبااارک..بببینم بازهم دنبالم راه می افتید یا شیرینی بیش از حدم دلت رو میزنه و خونه نشین میشی.خیلی حرفها برای گفتن داشتم ولی با اشک و لبخند نگاهش کردم.
او دست سردم رو در پناه دستان گرمش جای داد و در حالیکه به زیبایی هرچه تمام تر ابروی راستش رو بالا میداد گفت:همین اول کاری که تفاهم نداریم!! من تب کردم شما سردی!!
خندیدم.
او هم خندید.
کمی دورتر از ما ،فاطمه هم با چشمانی بارانی، از خنده های ریز و یواشکی ما خندید.
آن شب زیبا در کنار بهشتی به نام حاج کمیل مهدوی به پایان رسید.
مردی از جنس نور که تا پیش از این فقط فکر میکردم که او چقدر جذاب و دوست داشتنیست ولی هیچ توجه خاص وعاشقانه ای ازش ندیده بودم اما حالا با مردی مواجه بودم که در مهرورزی و شوخ طبعی بی نظیر بود.
وقتی مهمانها رفتند او در کنار در بسته ی خانه، با لبخندی زیبا ایستاد و با لحنی که تا پیش از محرمیت از او نشنیده بودم گفت: خسته نباشید سیده خانوم. .امشب، هم ،عروس بودید و هم میزبان.کاش اجازه میدادید مجلس رو جای دیگه ای بگیریم.
لبخندی محجوبانه زدم وگفتم:من هم مثل شما مهمون بودم حاج آقا. .همه ی زحمتها رو دوش فاطمه خانوم و مادرشون بود.
او دستم رو گرفت..
خدا کنه هیچ وقت دستهاش برام عادی نشه..
خداکنه همیشه با لمس دستانش دلم پرواز کنه.
با اخمی شیرین گفت: شما قراره منو همیشه حاج آقا صدا بزنید؟
انگشتم رو روی انگشترش رقصاندم.
گفتم:شما چی دوست دارید صداتون کنم؟
او لبخند زد:کمیل!!
گفتم: همین؟! بی پس وپیش؟؟
لبخندش را باز تر کرد ودر حالیکه چشمانش رو بازو بسته میکرد گفت: همین!!! بی پس وپیش
گفتم:سخته آخه. .ولی سعیم رو میکنم..پس لا اقل اجازه بدید صداتون کنم حاج کمیل!
حالا دیگه خندید.
دست دیگرش رو روی دستم گذاشت و گفت:قبول!!
گفتم :پس شما هم منو صدا کنید رقیه..
او طبق عادت انگشت اشاره اش رو بالا برد و با تاکید گفت:حرفشم نزن! شما ساداتی.سادات باید مورد تکریم و احترام قرار بگیرید. اسمتون هم اسمیه که باید با احترام تلفظ شه.
صداتون میکنم رقیه سادات خانوم..
خندیدم:اوووووه چه طولانی..
او هم خندید:خوبیش به اینه که اگر خدای ناکرده از دستتون عصبانی شدم و خواستم تشری بزنم تا تلفظ اسمتون تموم شه خشم بنده هم فروکش میکنه.
در میان خنده گفتم:مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟
او اخم کرد:البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟
دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
غضنفر میخاست مسیحی بشه پدر روحانی بهش میگه شرطش اینه که گوشت و مرغ نباید بخوری.
غضنفر قبول میکنه.
پدر سه بار آب مقدس میریزه روصورته غضنفر و باهر بار میگه تو دیگه غضنفر نیستی مسیحی هستى.
خلاصه غضنفر مسیحی میشه
بعداز یه هفته میبینن مرغای کلیسا کم میشه
یه شب غضنفرو تعقیب میکنن میبینن میره مرغارو میبره حموم
سه بار آب مقدس میریزه روصورتشونو
میگه تو دیگه مرغ نیستی بادمجونی
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
😂😂😂😂😂😂😂😂
خداحافظی به سبک ایرانی 😐
1-بعد مهمانی از روی مبل بلند میشن
میگن خوب زحمت دادیم خداحافظ
2-دو قدم جلو تر خداحافظ
3-جلو در خداحافظ دیگه ما رفتیم :-|
4-داخل حیاط با صدای بلند
منزل ما هم تشریف بیارین ،خداحافظــــــــــــــــــــــــــــــــــ
5-جلو در حیاط (ساعت 1 نصف شب)
بریم دیر وقته الان همسایه ها بیدار میشن خداحافظ خداحافظ
6-جلو در ماشین خداحافظ
7-داخل ماشین خداحافظ
8-ماشین در حال حرکت بووووووق بوووق یعنی خداحافظ
فردا صبح هم مادر خانواده زنگ میزنه به زن میزبان میگه
اوا خدا مرگم بده دیشب نفهمیدم با هم خداحافظی کردیم یا نه😂😂✋️
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
گیاهی که توی بدنه ماشین رشد کرده!
زندگی جاریست🌱🌱
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
ﭘﺴﺮﻩ هشت سالشه نوشته:
ﺁﯾﻔﻮﻥ ششﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻫﻨﮓ ﻣﯿﮑﻨﻪ 😕
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﻦ اون ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﯾﻪ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﻭﺍﺳﻢ ﺧﺮﯾﺪ ﺑﻮﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺭﺩﻣﺶ!! 😅😄😄
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
ادبیات خانمها هنگام زمین خوردن آقایان 😕
دوران نامزدى : الهى بمیرم چیزیت كه نشد! ☹️😊
١سال بعد ازازدواج : عزیزم بیشترمواظب باش! 😕
٣سال بعد:مگه كورى جلوپات رونگاه كن! 😒
٥ سال بعد:آخیش دلم خنك شد. 😋
١٠سال بعد:بخوری زمین که بلند نشی 😑😂
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
📣 خبر فوری
تلگرام از روز شنبه مورخ 97/2/15 در تمامی کشور رفع فیلتر خواهد شد.
منبع: چوپان دروغگو😜
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
از این شرایط فقط سنگ کنار اتیش رو دارم که بکوبم تو سر خودم 😐
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
مداحی 🏴
#رهایی_از_شب #قسمت_صد_وسی_ونهم #ف_مقیمی ✍اینجا بهشت بود.. نسیم همچین بی راه هم نمیگفت! این دنیا
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_وچهلم
#ف_مقیمی
✍در میان خنده گفتم:مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟
او اخم کرد:البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟
دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون.
باهم خندیدیم.
میان خنده،گردنش رو عاشقونه کج کرد و با آهی مستانه گفت:شما در این یکسال خوب با دل و روح من بازی کردی..من بعد از آشنا شدن با شما تازه نیروی خشمم رو کشف کردم..قبل از اون زیاد به کارم نمی اومد.
این حرف او معنیش چی بود؟! او داشت از من تعریف میکرد یا گله!!؟؟
سرم رو پایین انداختم و در فکر رفتم.
صورتم رو بالا گرفت با مهربانی نجوا کرد:چیشد؟؟
بغضم رو قورت دادم: از کنایه ی شما دلم گرفت.نفهمیدم در این یکسال از من عصبانی بودید یا ...
او خندید.از همان خنده های زیبا و خاص خودش!!
_چطور نفهمیدید که مقصودم چی بود رقیه سادات خانووم؟؟ شما از اون روز منو به نوعی درگیر خودت کردی!! ما هم مدام با خودمون کلنجار میرفتیم که یک وقت خدای نکرده اتفاقی برای این دلمون نیفته!
هرچند از پیش ترها یک اتفاقهایی افتاده بود ولی هنوز گرفتار نشده بودیم!
من عاشق این لحظه بودم!! در این لحظه پاسخ خیلی از سوالاتم رو میتونستم بگیرم.
پرسیدم:
حاج آقا خواهش میکنم راستش رو بگید..گولم نزنید..شما..شما واقعا به من علاقه مند بودید؟
او در حالیکه میخندید ضربه ی آهسته ای به پیشانی زد و گفت:نخیییر..گرفتار شدیم!
بعد دستم رو که هنوز در دستش بود فشرد و همانجا کنار در مقابل خودش نشاند.
گفت:فکر کنم با این وضعی که شما در پیش گرفتی ما باید تا صبح در محضرتون باشیم برای پاسخ گویی سوالات تون
من نگاه معصومانه ای کردم وگفتم:خواهش میکنم حاج آقا..امشب منو با این حال تنها نزارید. .برام حرف بزنید..من تشنه ی شنیدنم.
در این یکسال فقط خدا میدونه من چی کشیدم وبس! و از زمانیکه شما قسمتم شدید یک اضطراب عجیب همراهمه..اون اضطراب اینه که نکنه شما بخاطر رضای خدا با من محرم شدید؟؟
من از این بابت نگرانم.چون خودم رو لایق شما نمیدونم.
او نگاهم کرد.در عمق نگاهش حرفها بود.
گفت: چرا شما اینطوری فکر میکنی؟! چرا قیمت خودت رو در حضور من پایین میاری رقیه سادات خانوم؟؟! وقتی میگم رضای خداوند رضای منم هست این یعنی چی؟؟!!
شما در نظر من هم خیلی عزیزی هم خیلی ارزشمند.
سرم رو پایین انداختم تا اشکم رو نبینه.
او آهسته گفت: من تا هروقت بخواین میمونم و به سوالاتتون جواب میدم.خوبه؟ ؟
همانطور که سرم پایین بود چندبار تکونش دادم.
به گمونم او فهمید که در چشمام چه خبره.چون آهی عمیق کشید وگفت:بزارید حجت رو تموم کنم.
من در زندگیم دوبار عاشق شدم!
🍂🌺🍂🌺🍂
✍یکبار در کودکی و یک بار هفت سال ونیم پیش!!
سرم رو بالا گرفتم و با دهانی نیمه باز چشم به لبهاش دوختم.
او گفت: من هیچ وقت نتونستم رقیه سادات رو فراموش کنم.حتی قصه ی اون کودک رو برای الهام خاتون هم تعریف کرده بودم و بارها به ایشون میگفتم آرزو دارم از حال و روز اون دختر خانوم با خبر بشم.
با ناباوری سرم رو آهسته به اطراف چرخوندم.
وقتی اون شب توی ماشین فهمیدم شما کی هستی خیلی منقلب شدم.
پرسیدم شما از کجا فهمیدید من همون دخترم؟
او دوباره سر کج کرد و با اندوه گفت: از اسم و فامیل پدرتون..یادت نمیاد؟ گفتی.شاید آقام رو بشناسید..آسد مجتبی حسینی. .
اون وقت تازه فهمیدم چقدر دنیا کوچیکه!!
وحتی کمی که دقت کردم فهمیدم چرا هیچ وقت از یاد من نرفتید و همیشه فهمیدن سرنوشتتون برام مهم بود! قربون اون خدایی برم که از مدتها پیش مراقب شما بوده و چنین مسیری برای بازیابی وهدایت پیش روی زندگی هر دو نفرمون قرار داده.
اسم این تحلیل حاج کمیل رو من وفاطمه مدتها بود آغوش خدا نامیده بودیم. خدا برای برگرداندن من به آغوشش منو در آستانه ی سی سالگی دوباره به اون مسجد برگردوند.منو دلباخته ی مردی کرد که به خواست و اراده ی خودش سالیان سال از خاطرم محو شده بود.و به واسطه ی اون احساس از منجلابی که درونش غوطه ور بودم نجات داد.
با حرکت سر حرفهای او را تایید کردم و گفتم:خداروشکر میکنم.من واقعا با اون همه غفلت لیاقت این پاداش رو نداشتم.یقین دارم دعای خیر پدرو مادرم نجاتم داد حاج اقا
او اخم شیرینی کرد و گفت:حواسم هست که سه بار بهم گفتید حاج آقا ها..
خندیدم:ببخشید..باید تمرین کنم.
پرسید:خب سوال بعدی؟
گفتم:سوال که زیاده ولی اجازه بدید یک کم با این جوابتون خلوت کنم و آروم بگیرم!
او داشت بلند میشد که شانه هاش رو گرفتم!
_کجا حاج ..کمیل؟
با شیطنت گفت:مزاحم خلوتتون نمیشم!
با التماس گفتم:منظورم این نبود! تنهام نزارید حاج ..کمیل
او لبخند زد و دوباره با شیطنت گفت:گفتم که گرفتار شدیم..
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
🍃❣
⚠️سوال تاریخ 200 سال دیگر
🔹آل تلگرام کدام قبیله بودند؟ آنها کجا را فتح کردند و در آخر چگونه از بین رفتند؟😐
◀️ آل تلگرام قبیله ای بیکار و صحرانشین بودند که توانستند بیعت وایبریان را بگیرند و قلمرو واتساپیان را فتح کنند؛ آنها نسل لاینیان را منقرض کرده و فیس بوکیان را معدوم نمودند👊😄
🔻و در نهایت به علت فیلترینگ و استفاده زیاد از فیلترشکن از بین رفتند😶😭😂
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طریقه صحیح پختن مرغ برای ناهار🍗😂
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
هدایت شده از مداحی 🏴
روز خود را با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز کنید🌹
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
بيدار کردن دخترا توسط پدر
عزيزم، عروسکم، پاشو ببين خورشيد خانم اومده بهت صبح به خير بگه پاشو قربونت برم
بيدار کردن پسرا توسط پدر
لنگ ظهره
پاشو ديگه لندهور
مرده شور خرناستو ببره
خواب به خواب بری ان شاالله
به احترام مظلوميت پسرا، يک دقيقه سکوت😂😂😂
👇👇😅😅
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواظب وسایلتون باشین، دزدها همیشه در کمین هستند...!
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #لوور رو که یادتونه؟! اینم #ونیز شونه 👆😳😄
رئیس #شورای_شهر #شیراز از #لیست_امید هستن.. نتیجه #لیستی رای دادن بعضیها👆
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
تو ماه رمضون به ساعتا نباید نگاه کرد
من یه بار نگاه کردم دیدم ساعت هفته
سه ساعت بعد نگاه کردم دیدم هفت و ربعه 😳
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
ببخشید !! مامانم میگه ایتای شما هم وصل نمیشه؟
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa
تخصصی در زمينه پرنده ها ندارم،
ولی خب اين ديگه معلومه سمت چپی شوهره ست!😁😂
http://eitaa.com/joinchat/2296184832C71504888aa