________________________ارتداد_____
از بهار نشانی نیست. سرسبزیِ چنارهای تهران،با عطری که برای من آمیخته با بوی زُهم خون است،به چشمم نمیآید.مردم با تردید در خیابانها تردد میکنند و زیر چشمی هم را میپایند.دنبال کودکی میگردم تا بیخیالِ همه چیز جستوخیز کند و با خنده های بلند کودکانهاش این بُهت زجرآور پایتخت را بشکند.
برنامه دیدارهای من با احمد در خانه حاج مهدی نظم و نسق گرفته است.یک روز درمیان،در ساعتهایی که ظاهراً نامنظم است ولی در خود از نظمی پنهان تبعیت میکند.
-"احمد،چرا همه جا اینقدر آرام است؟"
-"آرام نیست،سکوت به معنای آرامش نیست.سکوت گاهی خیز برداشتن برای پریدن و نفس گرفتن برای فریاد کشیدن است.این وضع نمیتواند پایدار باشد."
حاج مهدی روزنامهها را ورق میزند.زیاد اهل حرف زدن نیست. با وجود این در این سه ماه هروقت لب به سخن بازکرده،مرا از دقت و عمق بینشش،شگفتزده کرده است.
حاج مهدی برمیخیزد و چند کاغذ تاخورده را از روی طاقچه برمیدارد و به من میدهد.
-"آقا یونس،اینها را با دقت بخوان و بعد معدوم کن.حرفهای حاج آقا خراسانی است که چند شب پیش در جلسه گفتند.ما باید دوباره شبکه بیستوهفت را به قدرت بهمن پنجاهوهفت شکل بدهیم.فعلاً زیرنظر سیدعلی خراسانی. همه توافق داریم که اینطور باشد."
_______________________________17
#ارتداد
🌐 @bsquran_qom
________________________ارتداد_____
میپرسم:"حاجمهدی،چطور سیدعلی خراسانی را نگرفتند؟آنروز آنجا نبود؟"
-"نه ،نبود. برعکس خیلیها که دنبال عکس گرفتن با امام بودند و بر سر ایستادن کنار امام در سخنرانیها و جلوانداختن خود در مسئولیتها با هم میجنگیدند،حاج آقای خراسانی دنبال کارهای برزمین مانده بود.
آقا یونس امان از این فرصتطلبهایی که یک کار تمام شده را به این روز کشاندند! امام سرباز میخواست،اما اینها سربازی نمیدانستند!آقای خراسانی سرباز بود،آقای بهشتی سرباز بود،آقای مطهری سرباز بود،آقای طالقانی سرباز بود،ولی دیگرانی بودند که گویی عضو یک شرکت سهامیاند."
من به این می اندیشم که چرا در دامنه ابرانسانها گاهی کوتاهقامتان بیمایهای فرصت پیدا میکنند که همچون کیسههای سنگینخاک،مانع اوج گرفتن و پرواز کردن شوند.
_______________________________18
#ارتداد
🌐 @bsquran_qom
________________________ارتداد_____
اگر انقلاب پیروز میشد چه تضمینی بود که همین انسان های کوچک با مغزهای آفت زده،راه انقلاب را کج نکنند؟
-"هیچ تضمینی"
گویا این پرسش را فراتر از ذهنم بر زبانم جاری کرده بودم،حاجمهدی در برابرم ایستاده و انگار منتظر پرسشی دیگر بود.
-"حاج مهدی،حتی اگر آمریکاییها را بیرون کرده بودیم با قلبها و ارادههای آمریکازده چه میتوانستیم بکنیم؟کِی میتوانستیم برای همیشه از شرّشان خلاص شویم؟"
-"هیچ وقت!"
-"و این یعنی شکست انقلاب پس از انقلاب."
-"نه!امام گفت خالص شدن انقلاب جزئی از فرآیند انقلاب است.هرکسی تحمل انقلابی ماندن را ندارد.جدا شدنِ تدریجیِ پشیمانها و درماندهها جزئی از ابتلاء انقلاب است.ما اجازه نداریم قصاص قبل از جنایت کنیم،باید زمانش فرا برسد."
_______________________________19
#ارتداد
🌐 @bsquran_qom
________________________ارتداد_____
-دریا،یک خبر خوب دارم و یک خبر بد!
اول کدام را بگویم؟
-اول...بد را.
-چرا؟
-بگدار طعم خوبِ خبرِ خوب در دهانم بماند.
-درباره زهره است.
دریا یکّه میخورد ولی سریع خود را کنترل میکند و وضعیت را عادی جلوه میدهد.
من شیطنتآمیز سکوت میکنم.دریا اینپا و آنپا میکند:
-خب؟
-"زهره از شبکه بریده؛با ما نیست.درباره رفتوآمدهای تو با زهره به من تذکر دادهاند.اینکه دقیقاً کدام طرفی رفته،اطلاعات دقیقی نداریم"
دریا مردد و مشکوک به من نگاه میکند و سرِ خودش را با کتابی که دست گرفته گرم میکند.
-نمیخواهی چیزی بگویی ،دریا؟
-میدانستم!
-اینکه از شبکه بریده؟
-بله.
-مهم نیست؟
-داریم روی طرح جدیدی برای مبارزه فکر میکنیم.یکبار گفته بودم.
.
.
میدانستم که میداند.ما هر دو از دانستههای هم رو گردانده بودیم.این یک توافق ناگفته بود.
دریا،تو مرا سرزنش میکنی که چرا از فرصتهای تردید برای سخن گفتن با تو استفاده نکردم!اما تردید هیچگاه برای همیشه گورش را گم نمیکند.تردید میرود و میآید.شاید هیچ یقینی نباشد که خالص و نیالوده به تردید بماند.ایمان و تردید همسایهاند.تنه به تنه هم میزنند و برای خود جا باز میکنند.آن ایمان و یقین که بیایند و خنکای امن و آرامش را بدون تردید با خود بیاورند،نمیدانم کی از راه میرسند.
.
.
-نمیخواهی خبر خوب را بشنوی؟
دریا جواب نمیدهد
-احمد زنده است.
دریا شگفتزده به من نگاه میکند.کتاب را روی میز رها میکند و به سمت من میآید.قبل از اینکه فرصت کند جملهای بر زبان بیاورد چشمهایش به اشک مینشیند.با لبخند میگویم:"چطور اینقدر زود میتوانی به گریه بیافتی،بانوی مبارز شکنجه کشیده؟"
دریا زانوهایش را بغل میکند و میان اشک و لبخند به من نگاه میکند.این تنها خبر خوشایندی بود که در این سه ماه،از صبح بیستودوبهمن تا امروز،اورا خوشحال کردهاست.
_______________________________20
#ارتداد
🌐 @bsquran_qom
________________________ارتداد_____
رژیم، مثل زنجیریهای زخم خورده،به دنبال کشف شبکه بیستوهفت و دستگیری سیدعلیخراسانی بود.
سرشاخههای شبکه بیستوهفت طی یک روز و با اولین عملیات جدید،دوباره آرایش پیدا کرده بودند و خبر زنده بودن سیدعلی و احمد ،آنها را به وجد آورده بود.
ما خسته نشده بودیم و باید این را به رژیمی می فهماندیم. باید میفهمندیم که شوک، ما را از پا در نیاورده و گیاه روینده پرطراوت نهضت،حتی اگر سرش را بریده باشند، دوباره جوانه خواهد زد. رژیم باید جوانه زدن را میدید تا پایش را جلوتر نگذارد .
آنها تلاش می کردند نشان دهند کار از کار گذشته است. اما فراموشی امام به این سادگی ممکن نبود. مردم "مردی" را دیده بودند که "مرد" بود و حرف آن ها را زده بود و آنها شیفته او شده بودند. شیفتگی،هوس نورسته ناپایدار قلب یک نوجوان تازه به بلوغ رسیده نیست؛ شیفتگی میوه شناخت است و آن که شیفته می شود، به درک متعالی تر از محتویات عالم نائل شده است. رژیم نمی توانست مردم را به تاریخ پیش از شیفتگی شان بازگرداند و آن "مرد" را از خاطره ها بزداید.
_______________________________21
#ارتداد
🌐 @bsquran_qom
________________________ارتداد_____
-فکر میکنی چقدر فایده دارد،یونس؟
-فعال شدن زنان؟
-نه؛اصلِ انتشار اعلامیهها را میگویم.
-از مردم ناامید شدهای؟
-من همه امیدم به مردم است.
-پس...
-چند سال پخش اعلامیههای امام و دویدن و فرار کردن و لو رفتن و گرفتار شدن و شکنجه شدن؛سرانجامش چه شد؟ باید روش مان را تغییر بدهیم، یونس!
- ما در این سالها بارها روشمان را تغییر دادهایم،روی روش تعصبی نداریم؛ تو دنبال چهجور روشی هستی؟
- ما زیادی اخلاقی مبارزه کردهایم،یونس! باید مبارزه را به یک پیکار تمام عیار بدل کنیم و با این روشِ نرم نرمک نخواهیم توانست. اسم کاری که ما می کردیم انقلاب نبود؛ انقلاب خون میخواهد، خشونت میخواهد، اسلحه میخواهد.
- ما به آگاهی عمومی دل بستهایم، دریا! این خواست امام بوده؛ انقلابی متکی به آگاهی و اراده عمومی. هرچه خون کمتری ریخته شود، به کینه و نفرت کمتر مجال رشد داده میشود.
- ولی آنها همیشه از ما کشتهاند؛ بی حساب و کتاب، بی دغدغه، بی آنکه به نفرت و کینه فکر کنند.
- می توانست بیشتر باشد، دریا! خیلی بیشتر.تو چند سال است مبارزه می کنی؟
- چه می خواهی بگویی؟
- چند بار صدای گلنگدن و شلیک یک ارتشی را از پشت سرت شنیدهای؟
- بیش از ۱۰ بار
- چند بار گلوله به تنت نشسته؟
-هیچ
- چرا؟هر ۱۰ بار تیرها به خطا رفته؟ هر ده بار؟! از آن فاصله نزدیک؟نه دریا! نه؛ تو بارها باید کشته می شدی؛ ولی آن مأمور رژیم که باید تو را با تیر می زد، لوله اسلحه اش را کج کرد تا گلوله را پیش پای تو به هدر بدهد. ما سالها با سخن، با منطق، با دعوت به آگاهی کاری کردیم که هزاران مامور رژیم، هزاران گلوله را به هوا بزنندیا سر ژ_۳ها را کج کنند. به یاد داری چند باری که نخواستند چنین کنند چه حمام خونی راه افتاد مثلاً۱۷ شهریور .
شاه خودش فهمیده بود که بدنه ارتش با او نیست، با مردم است. همافرانی را که برای بیعت با امام آمدند را که فراموش نکردهای؟
_______________________________22
#ارتداد
🌐 @bsquran_qom
________________________ارتداد_____
-شک هم مخلوق خداست، یونس؟
-بی شک!
-چرا خدا شک را خلق کرد؟
- چون یقین را هم خلق کرده و یقین بدون شک بی معناست.
- حالا که مجسمه یقین از میان ما رفته، من حق دارم شک کنم؟
- گمان می کنم شک مثل جانور مرموزی کنج و کنار قلب پنهان می شود تا به وقت خواب آلودگی ایمان سربرآورد.به گمان من شک بعد از یقین، صد چندان مخوف تر از شک پیش از یقین است . شک پیش از یقین به جلو میراند و شک پس از یقین زمینگیر میکند.
- جواب ندادی،یونس! فلسفه بافی نکن؛ من حق دارم شک کنم؟
[نگاهت می کنم. از شک، وقتی دوروبرتو بچرخد، بیشتر می ترسم.]
_______________________________23
#ارتداد
🌐 @bsquran_qom
________________________ارتداد_____
ساعتِ روی دیوار از حرکت ایستاده؛روی ساعتِ یازده و بیستوسه دقیقه و چهل ثانیه.عقربه ثانیهشمار لرزش کوچکی دارد. دوست دارم کمکش کنم تا چرخش از سر بگیرد.زمان،هولانگیز و بیملاحظه ،به جلو میخزد و این ناتوانیِ بزرگی است که نمیتوانیم به عقب بازگردیم تا جلوی حادثهای را بگیریم یا آن را به شکل دیگری رقم بزنیم. زمان مانند دو دست قدرتمند ما را به جلو هل میدهد و گاهی ما را میان حادثهای ناشناخته پرتاب میکند.ما در برابر زمان ،شیئی ناچیز هستیم که هراسان منتظر آیندهای نامعلوم نشستهایم.خدایِ خالق زمان،آن را بستر ابتلاء ما قرار داده،گاه بلایی ویرانکننده...
_______________________________24
#ارتداد
🌐 @bsquran_qom
________________________ارتداد_____
پریشان از خواب برمیخیزم.به ساعت نگاه میکنم.ساعت از حرکت ایستاده.ثانیه شمار میلرزد،من هم.چه نیمهشب غریبی است!
دریا را نمیبینم.چادرشب سفید مچاله روی زمین افتاده. روپوش و روسری روی آویز نیست. حلقم خشک میشود.جای تیر کهنه میسوزد. در را باز میکنم.کفشهای کتانیاش هم نیست. او رفته،دریا رفته، نیست،فرورفته،تبخیر شده...
تکه کاغذی به دیوار کنارِ در چسبیده است:
یونس،
این یک دستور سازمانی بود.باید میرفتم.دنبال من نگرد.
کاش حادثه شکل دیگری داشت.
خداحافظ
به زانو روی زمین میافتم.انگار رگ ایستادنم ذوب شده و استخوانهایم نرم شدهاند.دردی در سینهام میپیچد و شقیقههایم تیر میکشند.در لحظه کشندهای که منتظرش بودم،قرار گرفتهام؛در لحظهای که سه ماه است ستون حیاتم را جویده. و حالا هنگامه فروریختن حیات فرارسیده است. در لحظهای که زمان مرا در آن پرتاب کرده و میغلتاند.
_______________________________25
#ارتداد
🌐 @bsquran_qom
هدایت شده از رسانه و فضای مجازی
#تخفیف_ویژه 📚
۷۰ درصد تخفیف نسخه الکترونیکی کتاب ارتداد 😍
فقط تا پایان امشب ...
رمانی سیاسی که در انقلاب ۵۷ میگذرد 🍃
به قلم : وحید یامین پور
« ارتداد » را از اپلیکیشن طاقچه دریافت کنید :
▫️https://taaghche.com/book/106890
• #ارتداد 📖
• #کتاب_خوب_بخوانیم
📱@bsq_media