eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
683 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ چرا حجاب؟ 🔻 آیا منطق اسلام را در مورد می‌دانید؟ هدف اسلام از واجب کردن حجاب چیست؟ اصلا چرا حجاب؟ 🔸 اسلام از می‌خواهد که در محیط خانه [برای شوهرش] آراسته و جذاب باشد و نسبت به زیبایی‌اش بی‌اعتنا نباشد. وقتی مردِ مقابل او شوهرش است، باید نقش زن را بازی کند و آراسته و دلربا و خوشایند و آرامش و آسایش شوهرش باشد. اما وقتی برای کار و خرید و فروش و درس و ایفای وظایف خانوادگی و اجتماعی از خانه خارج می‌شود، باید خود را بازی کند، نه نقش زنانه و جنس مؤنث را. 🔺 برای اینکه زن بتواند به‌عنوان انسان [و نه فقط زن و جنس مؤنث] در جامعه حضور پیدا کند، باید راه رفتن او تحریک‌آمیز نباشد و با ناز و عشوه حرف نزند و اعضایی را که زینت محسوب می‌شوند، مثل سینه و موها و پاها و... بپوشاند؛ به‌گونه‌ای که وقتی با خانمی روبه‌رو می‌شویم، خود را مقابل یک انسان ببینیم، نه یک جنس مؤنث. مطلب روشن است؟ من مجبورم تکرار کنم و از این بابت معذرت می‌خواهم. اگر زن، اعضای زینت خود را نپوشاند و در هنگام راه رفتن زیبایی‌هایش را آشکار کند و به‌طور کلی، اگر وضع تحریک‌کننده و وسوسه‌انگیزی داشته باشد، هر اندازه هم عالم و بااستعداد و فداکار و بافضیلت باشد، در اولین برخورد با ، همان زیبایی‌ها و جذابیت‌هایش جلب توجه می‌کند و قابلیت‌های دیگرش نادیده گرفته می‌شود و تنها یک نگاره‌ی هنری است! 👤 📚 از کتاب «زن و چالش‌های جامعه» 📖 صفحه ۷۳ تا ۷۶ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :5⃣4⃣1⃣ اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می دیدی، به من حق می دادی. قدم جان! از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است. این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ببین این مردم جنگ زده با چه سختی زندگی می کنند. مگر آن ها خانه و زندگی نداشته اند؟! آن ها هم دلشان می خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی شان و درست و حسابی زندگی کنند.» به خودم آمدم. گفتم: «تو راست می گویی. حق با توست. معذرت می خواهم.» نفس راحتی کشید و گفت: «الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد. اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم می خواهد بگویم، درباره خودم است. حقیقتش این است که حالا دیگر جنگ جزء زندگی ما شده. هر بار که می آیم، می گویم این آخرین باری است که تو و بچه ها را می بینم. خدا خودش بهتر می داند شاید دفعه دیگری وجود نداشته باشد. به بچه ها سفارش کرده ام حقوقم را بدهند به تو. به شمس الله و تیمور و ستار هم سفارش های دیگری کرده ام تا تو خیلی به زحمت نیفتی.» زدم زیر گریه، گفتم: «صمد بس کن. این حرف ها چیه می زنی؟ نمی خواهم بشنوم. بس کن دیگر.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣4⃣1⃣ با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: «گریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند. این ها واقعیت است. باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی.» مکثی کرد و دوباره گفت: «این بار هم که بروم، دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد. مواظب بچه ها باش و تحمل کن.» و من تحمل کردم. صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد، گاهی هم از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را باخبر کنند. برادرهایش، آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند. حاج آقایم همیشه بی تابم بود. گاهی تنهایی می آمد و گاهی هم با شینا می آمدند پیشمان. چند روزی می ماندند و می رفتند. بعضی وقت ها هم ما به قایش می رفتیم. اما آنجا که بودم، دلم برای خانه ام پر می زد. فکر می کردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه می گرفتم و مثل مرغ پرکنده ای از این طرف به آن طرف می رفتم. تا بالاخره خودم را به همدان می رساندم. خانه همیشه بوی صمد را می داد. لباس هایش، کفش ها و جانمازش دلگرمم می کرد. به این زندگی عادت کرده بودم. تمام دلخوشی ام این بود که، هست و سالم است. این برایم کافی بود. ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🍀 کلام شهدا. 🍀 نيت خود را خالص و اعمالتان را از هر شرک و ريا و حسادت وبغض پاک نماييد تا آن‌ چنان ڪہ خداوند، اسلام و امام مے‌خواهند باشيد تا خود را نسازيم جامعه ساخته نمی‌شود. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ واکنش بنیاد شهید سلیمانی به اطلاعیه صدا و سیما برای پیگیری متن موهن یکی از عوامل سریال روزگار جوانی: از توجه شما سپاسگزاریم؛ اما با رأفت اسلامی تصمیم گیری شود در بخشی از نامه بنیاد شهید سلیمانی به رییس صداوسیما آمده است: جریانی کور در خارج کشور که از محبوبیت شهید سلیمانی نگران بوده و هست، در تلاشی ناشیانه، با جعل نامه‌ای منتسب به خانم زینب سلیمانی در مورد کمک ٢ میلیون دلاری به ازدواج دختران لبنانی، توان رسانه‌ای خود را به میدان آورد تا با غبار آلود کردن فضا، بتواند بر افکار دوستداران این شهید تاثیر بگذارد. خواهشمند است با توجه به اظهارات فرد یاد شده درباره این موضوع، با رأفت اسلامی نسبت به این موضوع تصمیم گیری شود؛ چرا که مشی شهید سلیمانی، اشداء علی الکفار و رحماء بینهم است. شهید سلیمانی دختران سرزمین خود را دختران خود می دانست و هیچ پدری را سودای برخورد با دختر خود نیست. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙شب‌ زیارتی کنار ضریح تو، اشکای نم نم، بارون میشه... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💯این چشمی که همه جا میتونه بچرخه باعث و بانی خیلی از بدبختیا و خوشبختیاس😍 ✅خب رفیق اگه میخوای پاکیت حفظ بشه و دنبال گناه نری، وقتشه هوای چشمتو داشته باشی 🥁اگه فرمونش توی دستت باشه، کلی راه برات باز میشه... هواشو داشته باش، هواتو داره😉 ╔❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╗ ╚❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╝ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💚 هر روز سردتر می‌شوند لحظه ها... دقیقه‌ها... روزها... ✨ برگرد که جهان محتاج گرمی دستان توست...🌿 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠شهیدی که وصیت کرد برایش سنگ مزار نگذارند ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: «ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻢ، ﻓﻘﻂ ﯾﻚ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭد؛ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ!» ﺗﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﻢ، ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽﻛﻨﻢ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻮ.» ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭ ﺳﯿﻤﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻛﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﺗﺎ ﺩﺭﺩﺩﻝ ‌ ﻛﻨﻢ، ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ. چندی است که اشق اشقیا و بدترین دشمنان اسلام و قرآن و ولایت آمده اند که ریشه دین را بزنند و این بار نقطه عزت مندی ما را یعنی حریم و حرم آل الله در سوریه و عراق را هدف قرار داده اند. احمق ها فکر کرده اند چون شیطان بزرگ و استکبار جهانی و ظالمان عالم در کنارشان است قدرت دارند ولی کور خوانده اند مگر بچه شیعه مرده باشد که بگذارد این خزان زدگان و نوکران استکبار جهانی و این کافران و حرام زادگان به اهداف شوم خود برسند. شهادت: ۱۳۹۴/۸/۱۶ - حلب سوریه 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :7⃣4⃣1⃣ حالا جنگ به شهرها کشیده شده بود. گاهی در یک روز چند بار وضعیت قرمز می شد. هواپیماهای عراقی توی آسمان شهر پیدایشان می شد و مناطق مسکونی را بمباران می کردند. با این همه، زندگی ما ادامه داشت و همین طور دو سال از جنگ گذشته بود. سال 1361 برای بار سوم حامله شدم. نگران بودم. فکر می کردم با این شرایط چطور می توانم بچه دیگری به دنیا بیاورم و بزرگش کنم. من ناراحت بودم و صمد خوشحال. از هر فرصت کوچکی استفاده می کرد تا به همدان بیاید و به ما سر بزند. خیلی پی دلم بالا می رفت. سفارشم را به همه فامیل کرده بود. می گفت: «وقتی نیستم، هوای قدم را داشته باشید.» وقتی برمی گشت، می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای. لحظه ای از فکرم بیرون نمی آیی. هر لحظه با منی.» اما با این همه، هم خودش می دانست و هم من که جنگ را به من ترجیح می داد. وقتی همدان بمباران می شد، همه به خاطر ما به تب و تاب می افتادند. برادرهایش می آمدند و مرا ماه به ماه می بردند قایش. گاهی هم می آمدند با زن و بچه هایشان چند روزی پیش ما می ماندند. آب ها که از آسیاب می افتاد، می رفتند. وجود بچه سوم امید زندگی را در صمد بیشتر کرده بود. به فکر خرید خانه افتاد. با هزار قرض و قوله برای خانه، ثبت نام کرد. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣4⃣1⃣ یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت: «دیگر خیالم از طرف تو و بچه ها راحت شد. برایتان خانه خریدم. دیگر از مستأجری راحت می شوید. تابستان می رویم خانه خودمان.» نُه ماهه بودم. صمد ده روزی آمد و پیشم ماند. اما انگار بچه نمی خواست به دنیا بیاید. پیش دکتر رفتیم و دکتر گفت حداقل تا یک هفته دیگر بچه به دنیا نمی آید. صمد ما را به قایش برد. گفت: «می روم سری به منطقه می زنم و سه چهارروزه برمی گردم.» همین که صمد از ما خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت، درد به سراغم آمد. نمی خواستم باور کنم. صمد قول داده بود این بار، موقع به دنیا آمدن بچه کنارم باشد. پس باید تحمل می کردم. باید صبر می کردم تا برگردد. اما بچه این حرف ها سرش نمی شد. عجله داشت زودتر به دنیا بیاید. از درد به خودم می پیچیدم؛ ولی چیزی نمی گفتم. شینا زود فهمید، گفت: «الان می فرستم دنبال قابله.» گفتم: «نه، حالا زود است.» اخمی کرد و گفت: «اگر من ندانم کِی وقتش است، به چه دردی می خورم؟!» رفت و رختخوابی برایم انداخت. دیگی پر از آب کرد و روی پریموس گوشه حیاط گذاشت. بعد آمد و نشست وسط اتاق و شروع کرد به بریدن تکه پارچه های سفید. تعریف می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد، خدیجه و معصومه گوشه اتاق بازی می کردند. ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
پیروزی بر شیطان درون... خداوندا من را راهنمایی کن، نمی‌دانم این شیطان درونم از من چه می‌خواهد؟ من دردم را به چه کسی بگویم و این مشکلات و غم و غصه‌ام را روی چه کسی خالی کنم؟ به روی مادر دل‌سوخته‌ام، به روی برادرم که خود از من بدبخت‌تر است یا به روی خواهرم؟ پروردگارا این‌ها هیچ کدام قادر به حل مشکل من نیستند. پروردگارا تو خود عاقبت من را به خیر کن، قسمت می‌دهم به احترام سیدالشهدا این مشکل را تو خودت حل کن. غیر از تو کسی را ندارم که اینطور به من نزدیک باشد. به امید پیروزی بر شیطان درون. 📎برگی از دفتر خاطرات ●شهادت: عملیات والفجر۱۰ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شما هم فکر میکنید حجاب در کشورهای دیگر آزاد است!؟ 🔺خانم دکتر جمشیدی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :1⃣5⃣1⃣ گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّه های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: «دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی.» بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه می آمد. لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت: «خوب است. فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم. پیغام داده اند حالش خیلی بد است. فردا برمی گردم.» انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد. به دیوار تکیه دادم و آن قدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق. توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم می لرزید. شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣5⃣1⃣ می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانی اش را به هم می زدم. سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند. زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مرداد ماه بود و فصل کشت و کار. اما زن ها تا عصر ماندند. زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس های بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زن ها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظة آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد. 🔸فصل پانزدهم مهدی شده بود یک بچة تپل مپل چهل روزه. تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند. با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می کردند. اما همة ما نگران صمد بودیم. برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم. می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین. ادامه دارد... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ ⛔️شبهه: کسی که جوانهای این کشور را با آهنگ وشور حسینی روی مین میفرستاد وخودش عقب می ایستاد صادق آهنگران به چه روزی افتاده ❇️پاسخ: 1️⃣تصاویر مربوط به دیدار رئیس بنیاد جانبازان و امور ایثارگران با یک جانباز اعصاب و روان است. فرد خوش ذوقی برای تقریب اذهان نسبت به شرایط این جانباز عزیز وحال و هوای جبهه ها، صدای حاج صادق آهنگران را روی تصاویر قرار داده که متاسفانه موجب سوءاستفاده و ایجاد شبهه گردیده است. 2️⃣حدود دوماه قبل آیین رونمایی از کتاب خاطرات حاج صادق آهنگران برگزار گردید www.ana.press/x7bH4 مقایسه عکس های ایشان در این مراسم با تصاویر آن جانباز قهرمان، برای رفع شبهه کافيست. 3️⃣بی شک مداحی های حماسی حاج صادق آهنگران، در ایجاد شور و نشاط در رزمندگان اسلام نقش مهمی داشت اما فداکاری های رزمندگان به دلیل باور و اعتقاداتشان بود نه چیز دیگری! هیچ انسان عاقلی تحت تاثیر مداحی خطر نمی‌کند و چنین قضاوت هایی، بیشرمانه ترین اتهامات به شهدا و جانبازانی است که از همه هستی خود برای امنیت و آرامش ما گذشتند! ضمن اینکه حاج صادق آهنگران نه در پشت جبهه بلکه در خط مقدم برای رزمندگان می‌خواند https://www.aparat.com/v/DpEyX/ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘ روحیه دادن به روش خاص حاج‌قاسم 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :3⃣5⃣1⃣ شینا وقتی حال و روز مرا می دید، غصه می خورد. می گفت: «این همه شیر غم و غصه به این بچه نده. طفل معصوم را مریض می کنی ها.» دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر می کردم الان است خبر بدی بیاورند. آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکرهای ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق، تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم. فکر می کردم شاید دارم خواب می بینم. اما خودش بود. بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد. همان طور که بچه ها را می بوسید، به من نگاه می کرد و تندتند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم. زد زیر خنده و گفت: «باز قهری!» خودم هم خنده ام گرفته بود. همیشه همین طور بود. مرا غافلگیر می کرد. گفتم: «نه، چرا باید قهر باشم، پسرت به دنیا آمده. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣5⃣1⃣ خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته. شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته. بچه ها توی خانه خودمان، سر سفره خودمان، دارند بزرگ می شوند. اصلاً برای چی باید قهر باشم. مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.» بچه ها را زمین گذاشت و گفت: «طعنه می زنی؟!» عصبانی بودم، گفتم: «از وقتی رفتی، دارم فکر می کنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچه های طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستاست. چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!» ناراحت شد. اخم هایش توی هم رفت و گفت: «این همه مدت اشتباه فکر می کردی. جنگ فقط برای تو نیست. جنگ برای زن های دیگری هم هست. آن هایی که جنگ یک شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه هایشان را گرفته. مادری که تنهاپسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می کند. جنگ برای مردهایی هم هست که هفت هشت تا بچه را بی خرجی رها کرده اند و آمده اند جبهه؛ پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله، داماد یک شبه، نوجوان چهارده ساله. وقتی آن ها را می بینم، از خودم بدم می آید. برای این انقلاب و مردم چه کرده ام؛ هیچ! آن ها می جنگند و کشته می شوند که تو اینجا راحت و آسوده کنار بچه هایت بخوابی؛ وگرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یکسره کرده بود. ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ 🚫شایعه: ماهاتیر محمد، نخست وزیری مالزی بود که او را بعنوان جراح اقتصادی و سیاسی مالزی می نامند و اینچنین بود که یک موز فروش با عشق به میهن و با علم و مهارت توانست کشورش را از یک موش به ببر تبدیل کند و در سال 2003 بدون اینکه بخواهد حکومت موروثی بە وجود آورد، از قدرت کناره گیری کرد و مالزی را پس از چین، ژاپن و کره به عنوان چهارمین قدرت اقتصادی آسیا معرفی کند. سالها پیش ماهاتیر محمد به ایران آمده و در یک گفتگوی زنده در صدا و سیمای ج. ا.ا شرکت کرد. مجری از او پرسید: حال کە آمریکا دشمن مشترک همه ؛مسلمانان است. چرا شما مثل ایران با آمریکا مبارزه نمی کنید؟ ماهاتیر محمد در پاسخ گفت: بله! درست می فرمایید! آمریکا مانند یک گاو شیرده خشمگین است. منتها ما در مالزی پستانهای او را چسبیدەایم و شما در ایران شاخ او را! چقدر در نگاه ها تفاوت وجود دارد! رفتار خردمندانه همیشه عامل پیشرفت ملتها و کشورهاست. ❇️پاسخ: 1️⃣ ماهاتیر محمد، مصاحبه زنده ای با صدا و سیما نداشته، اما خبرنگاران ایرانی مصاحبه هایی با وی انجام داده اند. 2️⃣ او هیچگاه عبارات ادعایی شایعه را بیان نکرده و برخلاف آن به ایرانی ها توصیه نموده که بر قدرت داخلی خود اتکا کنند، نه خارجی ها! 3️⃣ حتی ماهاتیر محمد، از مواضع و اقدامات ایران در برابر رژیم صهیونیستی و آمریکا تقدیر هم کرده است! goo.gl/Mh4Gwh 4️⃣ جالب است که در مصاحبه دیگری، او از باز کردن درهای مالزی به روی سرمایه داران خارجی به عنوان یک اشتباه یاد نموده است! http://goo.gl/MABAKr 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
«ذرات وجودم به وحدانيت و رسالت حضرت محمد (ص) و ولايت حضرت علی (ع) و يازده فرزند معصوم امام علی (ع) شهادت می‌دهد.   خدايا! بخاطر ارادتی كه به صديقه كبری حضرت زهرا (س) دارم، اگر دست خالی به سويت می‌آيم مرا ببخش و قبولم فرما!.   ای خدای بزرگ! رهبر عزيز انقلاب و انقلاب اسلامی ملت ايران را تا ظهور آخرين ذخيره‌ات حفظ بفرما و با ظهور حضرت مهدی (عج) در دل‌های اين ملت ستم كشيده را با دست‌های مباركش شفا عنايت فرما.   ای خدای بزرگ مرگ مرا و خانواده‌ام را شهادت مقرر فرما.   از پدر و مادر عزيزم و همسر مهربانم كه در طول سال‌های دفاع مقدس و بعد از آن ياری صديق برای حقير بوده و با دست خالی من ساخت و دم برنياورد حلاليت می‌طلبم. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 آیا میدانید جایگاه کدامیک از شما نزد خدا بالاتر است⁉️ 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :5⃣5⃣1⃣ اگر آن ها نباشند، تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟!» از صدای صمد مهدی که داشت خوابش می برد، بیدار شده بود و گریه می کرد. او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت: «اگر دیر آمدم، ببخش بابا جان. عملیات داشتیم.» خواهرم آمد توی اتاق گفت: «آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.» صمد خندید و گفت: «مژدگانی می دهم؛ اما نه به خاطر اینکه بچه پسر است. به این خاطر که الحمدلله، هم قدم و هم بچه ها صحیح و سلامت اند.» بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن ها را بغل گرفت و گفت: «به خدا یک تار موی این دو تا را نمی دهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایة یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.» لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت: «آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی زنید.» صمد خندید و گفت: «حالا اسم پسرم چی هست؟!» معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند او را بوسیدند و گفتند: «داداس مهدی.» چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می رفتیم مهمانی. ناهار خانة این خواهر بودیم و شام خانة آن برادر. با اینکه قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه مهدی، همة فامیل ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣5⃣1⃣ همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه ها رفتار می کردند. مهمانی ها رسمی تر برگزار می شد. این را می شد حتی از ظروف چینی و قاشق های استیل و نو فهمید. روز پنجم صمد گفت: «وسایلت را جمع کن برویم خانة خودمان.» آمدیم همدان. چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد. کلیدی گذاشت توی دستم و گفت: «این هم کلید خانة خودمان.» از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می کرد و می خندید. گفت: «خانه آماده است. فردا صبح می توانیم اسباب کشی کنیم.» فردا صبح رفتیم خانة خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانة قشنگی بود. دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه. دستشویی بیرون بود سر راه پله ها؛ جلوی در ورودی. امّا حمام توی هال بود. از شادی روی پایم بند نبودم. موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن. خانه تازه از دست کارگر و بنا درآمده بود و کثیف بود. با کمک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم. عصر آقا شمس الله و خانمش هم آمدند. صمد رفت و با کمک چند نفر از دوست هایش اسباب و اثاثیة مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال. تا نصف شب وسایل را چیدیم. ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ ⛔️شبهه: یه جوکی بگم که ندونی بخندی یا گریه کنی ؟ افغانستان اولین کشوری است که فعلا : ۱. نظام ندارد ، ۲. رئیس جمهور ندارد ، ۳. هیچ کشوری هم به رسمیت نمیشناسد ، ۴. هیچ مامور دولتی ندارد ، ۵. هیچ درامدی هم ندارد ، ۶. هیچ بانکی فعال ندارد ، ۷. هیچ پاسخگو هم ندارد ، ۸. چیزی بنام قانون هم ندارد ، ۹. هیچگونه نیروی نظامی رسمی ندارد ، ۱۰. هیچ سفارت خانه یی وجود ندارد ، ولي ارزش پولش از پول ما بالاتره ... تورمش هم خيلي پایین تر ازكشور ماست کرونا هم ندارد حالا میل شماست می خواین بخندید یا گریه کنید بر آنچه برسر ما آمده است ❇️پاسخ: اگر کسی این جوک را برای شما تعریف کرد بهش پیشنهاد بدید من همه خرج پاسپورت و بلیط هواپیمای تو رو می‌دم شما برو توی این کشوری که هم ارزش پولش از ما بالاتره هم تورمش کم‌تره هم کرونا نداره زندگی کن. نمیخاد تا آخر عمر هم زندگی کنی یک سال زندگی کن در این بهشت کافیه؟ راستی یه سوال: چرا این افغانی‌هایی که توی ایران هستند به این بهشتی که شما می‌گی برنمی‌گردن؟ اومدن توی این جهنم چکار کنن؟! آخه چرا هر چیزی که هرکسی گفت شما تکرار می‌کنید؟! یه خورده فکر کنیم ببینیم این جوک‌ها چرا یه بار برای مسخره انگلیس و انگلیسی به گوش ما نخورده یا همش مسخره و تحقیر کشور ما است یا مثلا تخریب روحانیون و... یه روزی یه ایرانی فلان، یه روز ملا(که قدیم همون آخوند بوده) فلان و... بگذریم اما بهتره بدونیم این چیزی که به عنوان ارزش پول افغانستان میگن، یک چیز کاملا اعتباری هست ما می‌تونیم از فردا ۱۰ تا صفر از مقابل ریال برداریم و ارزش ریال ما به این معنا بشه چند برابر دلار، اون روز دیگه یک خونه ۱۰۰ میلیارد ریالی میشه ۱۰ هزار تومان. اون وقت درآمد شما هم از ماهی مثلا ۵۰ میلیون ریال میشه ۵ ریال مهم اینه که چقدر پول دست شماست، قدرت خرید شما و کیفیت زندگی شما چطور است؟ حالا آیا قدرت خرید شما و کیفیت زندگی شما با یک افغانی یکسان هست؟ در واقع آسیب اصلی که تورم ایجاد می‌کند هم کاهش قدرت خرید است، چون درآمدها و طلب‌های یک عده زیاد که حقوق ثابت دارند ثابت می‌مونه ولی قیمت کالاها بالا میره، اگرچه قیمت کالا بالا میره چون ارزش پول آمده پایین ولی اگر شما مالک کالا باشید هرچقدر هم قیمت این کالا بالا بره فرقی برای شما نداره کالای شما همونه و شما به قیمت بالاتر می‌فروشی و از تورم ممکنه سود هم ببری. اما در مورد تورم نداشتن افغانستان، نداشتن تورم لزوما چیز خوبی نیست حتی بالا بودن تورم هم ممکنه چیز بدی نباشه، مهم اینه که این تورم حاصل از چی باشه؟ مشکل ما در این چند سال این بود که تورم به علت دست بردن دولت در جیب مردم و ایجاد نقدینگی بدون پشتوانه بود. اما اگر تورم حاصل از افزایش تولید و همراه با افزایش قدرت خرید مردم باشه اشکال نداره. افغانستان هم چون گردش اقتصادی خاصی نداره و دولتی هم که نقدینگی بدون پشتوانه تولید کنه تورمی نداره. برای آشنایی بیشتر با این مطالب پیشنهاد می‌کنم این مستندها را حتما ببینید: مستند پایان مسیر و چگونه پول بی‌ارزش می‌شود.👇 https://sharhhal.blog.ir/1397/09/20 مستند "نابرابری برای همه"👇 https://sharhhal.blog.ir/1397/08/13 مستند استعمار دلار👇 https://sharhhal.blog.ir/1397/05/08-3 اما در مورد کرونا، آخه مگه آماری از افزیش مرگ و میر افغانستان جایی منتشر شده؟ مگه سیستم درمانی داره که معلوم بشه چی به چیه؟ البته ممکنه بر فرض اینکه واقعا هم آمار کرونا آنجا پایین باشه، مردم افغانستان از ژن مقاومی در مقابل این ویروس برخوردار باشند که ربطی هم به سیستم بهداشت اونها نداشته باشه. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شهید طهرانی مقدم : اگر مسیری که نظر ولی و دعای ولی پشتش باشه انتهای آن فتح و نصرت الهی را حتما ما خواهیم داشت الا اینکه... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌹حـجـــــــــاب ☔️چـتـــــــــــری 👁مـحــــــافــظ 🌹حجــــاب تنهـــا ســلاحی اسـت که هم از مهاجم دفاع میکند و هم از فـرد دفاع کننده #پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :5⃣5⃣1⃣ اگر آن ها نباشند، تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟!» از صدای صمد مهدی که داشت خوابش می برد، بیدار شده بود و گریه می کرد. او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت: «اگر دیر آمدم، ببخش بابا جان. عملیات داشتیم.» خواهرم آمد توی اتاق گفت: «آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.» صمد خندید و گفت: «مژدگانی می دهم؛ اما نه به خاطر اینکه بچه پسر است. به این خاطر که الحمدلله، هم قدم و هم بچه ها صحیح و سلامت اند.» بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن ها را بغل گرفت و گفت: «به خدا یک تار موی این دو تا را نمی دهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایة یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.» لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت: «آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی زنید.» صمد خندید و گفت: «حالا اسم پسرم چی هست؟!» معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند او را بوسیدند و گفتند: «داداس مهدی.» چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می رفتیم مهمانی. ناهار خانة این خواهر بودیم و شام خانة آن برادر. با اینکه قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه مهدی، همة فامیل ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣5⃣1⃣ همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه ها رفتار می کردند. مهمانی ها رسمی تر برگزار می شد. این را می شد حتی از ظروف چینی و قاشق های استیل و نو فهمید. روز پنجم صمد گفت: «وسایلت را جمع کن برویم خانة خودمان.» آمدیم همدان. چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد. کلیدی گذاشت توی دستم و گفت: «این هم کلید خانة خودمان.» از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می کرد و می خندید. گفت: «خانه آماده است. فردا صبح می توانیم اسباب کشی کنیم.» فردا صبح رفتیم خانة خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانة قشنگی بود. دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه. دستشویی بیرون بود سر راه پله ها؛ جلوی در ورودی. امّا حمام توی هال بود. از شادی روی پایم بند نبودم. موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن. خانه تازه از دست کارگر و بنا درآمده بود و کثیف بود. با کمک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم. عصر آقا شمس الله و خانمش هم آمدند. صمد رفت و با کمک چند نفر از دوست هایش اسباب و اثاثیة مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال. تا نصف شب وسایل را چیدیم. ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆