فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نماهنگ در فضای مجازی با استقبال مواجه شده است.
دفتر نقاشیمو مدادای رنگیمو
نذر کردم که باهاشون هی حرم بکشم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #عبورزمانبیدارتمیکند 🇮🇷
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت6
خواهرم که چند سال از من کوچکتر بود، کنار تلفن نشسته بود و اشک میریخت.
دو روز بود قهر به خانهی ما آمده بود.
امروز به خاطر این که شوهرش در این مدت سراغی از او و حتی پسرش نگرفته چشمهی اشکش جوشید.
مادر دستش را گرفت و بلندش کردو روی مبل نشاندش.
–دنیا که به آخر نرسیده. آخه تو که طاقت نداری خب نیا قهر.
بالاخره اونم مرده و غرور داره.
امینه آب بینیاش را بالا کشید.
–من آدم نیستم؟ اصلا من هیچ، این بچه چی، اون همیشه میگه من یه روز آریا رو نبینم دیونه میشم. پس کو...
بعد دوباره گریهاش را از سر گرفت.
مادر آهی کشید.
–از بچگیت هم همینطور بودی. عجول و یک دنده. بعد اشارهایی به آریا کرد و گفت:
– اون که دیگه بچه نیست. ماشالا دیگه مردیه واسه خودش.
کنار خواهرم نشستم و دستمالی دستش دادم.
–اون شاید اصلا نخواد زنگ بزنه، تو که نباید اینقدر خودت رو اذیت کنی.
انگار با حرفم داغ دلش تازه شد.
–خوش به حالت اُسوه. مجردی، نشستی خونه خوشی دنیارو میکنی. من بدبخت که جوونیم خونهی شوهر بود. اصلا نفهمیدم خوشی یعنی چی.
نفس عمیقی کشیدم و آرام زیر گوشش گفتم:
–خوش به حالت که خونهی شوهرت جوونی کردی. من که دیگه جوونیم تموم شد. نه جوونی کردم، نه خونه زندگی دارم، نه بچهایی، نه شوهری...
اشکهایش را پاک کرد و سرش را بالا گرفت.
–شوهر میخوای چیکار؟ روزگار من رو نمیبینی؟ مردا اصلا لیاقت ندارن که حسرتشون رو بخوری.
حالا تازه شوهر من خوبشونه. ببین دیگه بقیه چی هستن.
چشم به گلهای قالی دوختم.
–خودمونیما توام یه کم ناشکری.
تیز نگاهم کرد.
–من ناشکرم؟ من؟ چیکار کردم که ناشکرم. شوهرم کدوم محبت رو در حقم کرده که ناشکری کردم؟ ها؟
وقتی سکوتم را دید ادامه داد:
–دِ بگو دیگه.
بلند شدم.
–قدر زندگیت رو بدون. خب اون محبت نمیکنه تو بکن. تو زندگیت رو حفظ کن.
آخه عیب شوهر تو چیه؟ معتاده؟ بیکاره؟ دست بزن داره؟ چرا نمیشینی درست زندگی کنی؟
عصبی گفت:
–مگه من از گشنگی رفتم زنش شدم. اگه معتاد بود که یه دقیقه هم زندگی نمیکردم. چرا مثل آدمهای عهد بوق حرف میزنی. یه دختر واسه چی ازدواج میکنه؟ اون حرف زدن بلد نیست. یه حرف محبت آمیز نمیزنه. تو اون خونه مثل چی جون میکندم یه دستت درد نکنه نمیگه.
وقتی هم ازش ایراد میگیرم و ناراحت میشم میگه تو دنبال بهونهایی. اصلا حرف من رو نمیفهمه.
نداشتن شعور چیزیه که نمیشه به کسی نشونش داد. فقط وقتی شوهرت نداشته باشه دیوانت میکنه.
البته تو حق داری اینارو نفهمی.
عقلیت کردی و مثل من زود ازدواج نکردی و خبر نداری من چی میکشم.
فقط بیرون گود وایسادی میگی لنگش کن.
زیر چشمی نگاهی به آریا انداختم و با اشاره از اَمینه خواستم که جلوی بچه بد پدرش را نگوید.
ولی امینه عصبیتر از این حرفها بود که ملاحظه کند.
پوفی کردم و گفتم:
–نمیدونم والا شایدم تو راست میگی. من شوهر ندارم نمیفهمم. ولی آخه تو این چند سال ما که ندیدیم حسن آقا حرف بدی به تو بزنه یا بهت توهین کنه.
حرصی گفت:
–نه پس، بیاد جلوی شما هم بی احترامی کنه. اونجوری که...
صدای زنگ تلفن باعث شد حرفش نیمه کاره بماند.فوری به طرف تلفن یورش برد و باعث خندهی ما شد.
همین که خواست گوشی را بردارد به طرف مادر برگشت.
–مامان تو جواب بدی بهتره. حالا فکر نکنه من منتظر تلفنش بودم.
آریا با لبخند گفت:–اگه بابا باشه به گوشیت زنگ میزنه مامان.امینه پشت چشمی نازک کرد و نگاهی به شمارهایی که افتاده بود انداخت.
–نه بابا حسن نیست. اون از این شعورا نداره.مادر لبی به دندان گرفت و گوشی را برداشت.
#ادامهدارد....
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
"صیغه"اسم رمز حمله
♨️سرمقاله روزنامه همشهری -عبدالله گنجی
🔹چند روزی است با پدیدهای به نام خانم «کاترین شکدم» مواجهیم که در رسانههای غیررسمی و معاند از وی بهعنوان جاسوس نفوذکرده در مراکز مهم نظام، نام میبرند. چند روز با چینش محتوایی که بهنام وی منتشر میشود و مطالعه گفتوگوها و متونی که از وی در رسانههای کشور مانده است به این نتیجه رسیدم که وی نمیتواند جاسوس باشد. رسم جاسوسی این نبوده و نیست که فردی مدعی نفوذ در اعماق سری یک حکومت باشد، با افراد کلیدی ارتباط برقرار کند، روشهای نفوذ را یاد بگیرد اما خود یا سیستم امنیتی فرستنده او را بسوزاند و همه ارتباطات، آینده، اعتمادسازی و... را یکمرتبه بدون هیچ دلیلی دود کند.
🔸میتوان گفت او با احساسات و جو زدگی وارد حوزه مسلمانی شد و نتوانست چهارچوبهای مسلمانی را در درازمدت استمرار دهد بنابراین خروج از جغرافیای مسلمانی را فروخت تا بریدن از اسلام را با دیدن «بدیهای دین» توجیه کند.
🔹در فرهنگ ایرانی-اسلامی ما 2 مقوله به هر کس بسته شود از جهت سیاسی-اجتماعی نابود میشود. اول مسائل مالی و دوم مسائل اخلاقی است. این دو مسئله در ایران از وابستگی و جاسوسی هم پرهزینهتر است. لذا مبتنی بر شناخت این دو آسیب از یکسو و مدعای دینداری حاکمان از سوی دیگر، پروژه بی اعتبارسازی مسئولان جمهوری اسلامی با رمز صیغه و 3 تکنیک «ابهام»، «انتظار» و «تعمیم» توسط یک سرویس امنیتی مشرف بر فرهنگ و تعصبات اسلامی شروع شده است. وقتی مدعی ارتباط جنسی با
100 نفر میشود یعنی ابهام و مخاطب را منتظر میگذارند که در تعقیب اسامی باشد و وقتی یک مورد با جزئیات به سناریو تبدیل شد اصل تعمیمپذیری اتفاق میافتد و 99نفر دیگر نیز در دایره باور مخاطب قرار میگیرند.
سالهاست روشنفکران و غربگرایان صیغه را بردگی جنسی و دستوپاگیر اما ولنگاری جنسی و رهاشدگی را آزادی میدانند و از قضا این فرد مامور است که اثبات کند شرع از نگاه مسئولان جمهوری اسلامی در روشهای ارضای جنسی خلاصه شده است. راستی چرا بر «صیغه» و ادبیات دروندینی اصرار دارد؟ چرا بر رابطه نامشروع تاکید نمیکند؟ چون میخواهند مذهبیون مدعی اسلام و انقلاب را تخریب نمایند و فساد اخلاقی را مکمل فساد اقتصادی کنند که قبلا «بود» یک مورد آنرا به «نمود» هزار مورد تبدیل کردهاند.❗️ زمان این سناریوسازی مقارن با شروع و تاکید بر جهاد تبیین است و ناگاه میدانداران جهاد تبیین در سپاه ازجمله دکتر جوانی یا مقدمفر محور هجمه قرار میگیرند. حال آنکه دکتر جوانی ایشان را حتی یکبار از نزدیک ندیده است.
🔸حتی در قالب خبرنگار مصاحبهای با وی نداشته است اصلا چیزکی نبوده است که ایشان به چیز تبدیل کرده باشد. بدون تردید محتوایی که بهنام ایشان تولید و توزیع میشود توسط یک سرویس امنیتی با مشاوری ایرانی تهیه شده و حساسیتها و احساسات منفی و مثبت ایرانیان را میداند. این مرحله حمله به قدرت نرم سپاه را برنامهریزی کردهاند تا پرچمداران جهاد تبیین را از معرکه جهاد خارج کنند. اینکه از بین صدها یا هزاران نفر جوانی را سیبل میکنند به این دلیل است که طرف خود را رسانهای جازده است و با عبارت «مسئول صبح صادق» میخواهد موضوع را جزیی، همسو و باورپذیر نماید. راستی کجای دنیا یک زن 100 مورد رابطه جنسی برای اعتمادسازی و اخذ اطلاعات و جاسوسی انجام میدهد و بعد از اعتمادسازی یکمرتبه پل را نابود میکند؟ بدون تردید این سناریو و پروژه برای تخریب چهرههای موجه با اسم رمز «صیغه» است تا صیغه را معادل فحش، جاسوسی، پرستوسازی ولنگاری، ابزار حاکمیتی و نهایتا بهمثابه جوک لوث نمایند. هدف هم امثال جوانی نیست که بعد از پروژه «فایل صوتی» برای سپاه در حوزه اقتصادی، این پروژه در حوزه اخلاقی سناریوسازی میشود. نبرد با حیثیت و سرمایه اجتماعی جمهوری اسلامی چیز جدیدی نیست و این نیز خواهد گذشت. اما آنچه حتمی و قطعی است: گزینش عبارتهای تولیدی بهنام این زن با هدف بهمسخره گرفتن دین، حاکمان دینی و احکام دین و درنهایت، تقابل مذهبیون با نظام بهجای تقابل تاریخی لیبرالها و غربگرایان با نظام است. امید است جریانات ناکام داخلی از این سناریو مبرا باشند. این نیز بگذرد.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر و مادر ها بشنوند
🎥 توصیه رهبر انقلاب به والدین در خصوص #ازدواج فرزندان جوان
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
#پویش_حجاب_فاطمے
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#عبورزمانبیدارتمیکند
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت7
از حرفهای مادر و چشم و ابرویی که برایم آمد فهمیدم که این تلفن مربوط به من است. مادر دستش را جلوی گوشی تلفن گذاشت و فوری گفت:
–مادر همون پسرس که گفتم.
میخواستم با اشاره به مادر بفهماندم که قدو سن طرف را بپرسد. ولی امینه با حرفهایش پشیمانم کرد.
–چته بابا، تو هنوز از اون خیالات بیرون نیومدی؟ ول کن دیگه، هنوز منتظری یکی با قد بلند و تو مایه های تام کروز بیاد خواستگاریت. اُسوه یه کم شرایط خودتم در نظر بگیر. کی بزرگ میشی تو. بابا دیگه دختر هیجده ساله نیستیا.
دلم از حرفهایش ترک برداشت. شاید هم راست میگوید. اصلا دیگر چه فرقی دارد، خواستگارم کوتاه باشد یا بلند قد. یعنی با مرد کوتاه قد نمیشود زندگی کرد. یا مثلا چند سال از من کوچکتر باشد، دیگر برایم مهم نیست. حتی اگر کم سن هم باشد و بعدها مشکلی پیش بیاید برایم اهمیتی ندارد. مشکل هر چه باشد حلش میکنم. خواهرم متوجهی ناراحتی من شد.
–اُسوه جان به خاطر خودت میگم، اگه تا ابد بخوای این چیزا رو معیار قرار بدی که نمیشه، میمونی تو خونه.
غمگین نگاهش کردم.
–چطور تو خودت الان واسه یه بی محبتی شوهرت خونه رو روی سرت گذاشته بودی، اونوقت به من میگی سخت نگیرم؟ در حالی که میگن بعد از ازدواج باید چشمهات رو ببندی و قبلش...
حرفم را برید.
–آره، ولی تو چشمات رو واسه خودتم باز کن. همش شرایط طرف رو میسنجی، اصلا شرایط خودت رو نگاه نمیکنی.
بیتفاوت نگاهم را از او گرفتم و چشم به دهان مادر دوختم.
امینه کنارم نشست.
–بعدشم، واقعا میخوای شوهر کنی که چی بشه؟
حرفی نزدم و او ادامه داد:
–ببین خونه شوهر خبری نیستا، همش بدبختیه. بشین راحت زندگیتو بکن.
آرام گفتم:
–نخیر شما همش بدبختیاش رو واسه ما میگی.
وگرنه این همه سال تو زندگیت خوشی نداشتی؟ بعدشم یه کم با اون شوهرت مهربونتر باشی همین بدبختیاتم حل میشه.
چشم غرهایی رفت و دستهایش را بالا گرفت.
–ای خدا فقط این شوهر کنه. من ببینم این چطوری شوهر داری میکنه. یه کم روش کم بشه.
بعد رویش را برگرداند و زمزمه وار گفت:
–اگه تو به این حرفهات اعتقادی داشتی اینقدر عیب و ایراد رو خواستگارات نمیزاشتی و تا این سن مجرد نمیموندی.
همانطور که از کنارش بلند میشدم گفتم:
–من عیب و ایراد گذاشتم؟ خوبه خودت شاهد بودی که نمیشد. خواستگارام یا شرایطشون بهم نمیخورد. یا سنشون کمتر بود. یا قدشون کوتاه تر از من بود. یا اونا رفتن و دیگه نیومدن.
او هم بلند شد و همانطور که به طرف آشپزخانه میرفت گفت:
–همون دیگه، اینا میشه ایرادهای بنی اسرائیلی واسه شوهر نکردن. همچین میگه انگار حالا خودش چقدر قد داره. قد توام خیلی معمولیه، حالا سن یارو دو سال از تو کوچکتر باشه، آسمون به زمین میاد؟
بعدشم الان تو این چند ساله که اینطوری شده، چرا ده سال پیش که خواستگارهای بهتری داشتی ازدواج نکردی. هی گفتی آمادگیش رو ندارم و از این مسخره بازیا.
اگه اون موقع ازدواج میکردی الان...
همان لحظه مادر گوشی را قطع کرد و با اخم گفت:
–دارم با تلفن حرف میزنم. الان وقت این حرفهاست؟ قسمت هر کس یه جوره دیگه.
امینه شاکی گفت:
–یعنی قسمت من بوده که تو سن کم برم خونهی شوهر اینقدر بدبختی بکشم؟ بعد اون خونهی بابا راحت بخوره بخوابه؟
مادرگفت:
–خب خودت خواستی زودتر ازدواج کنی. ما که به زور شوهرت ندادیم. بعدشم کدوم بدبختی؟ مگه گشنه موندی؟
امینه از حرف مادر داغ کرد، ولی حرصی به من نگاه کرد.
–بیا اینم نتیجهی حرفهات، بدبختی از این بالاترم هست.
از حرفهای خواهرم دلم شکست. با این که بارها برایش درد و دل کرده بودم که چقدر از تنهایی رنج میبرم و چقدر دلم میخواهد ازدواج کنم ولی باز هم این حرفها را میزد.واقعا نمیفهمیدمش. همیشه غر میزد و ناراضی بود.امینه نفس عمیق کشید و گفت:
–مامان حالا کی بود؟
–مادر پسره بود.یکی از دوستهای پیاده رویم اینا رومعرفی کرده. میگفت این خانمه اُسوه رو تو پارک دیده خوشش امده، شماره ما رو خواسته. فکر نمیکردم مادر پسره به این زودی زنگ بزنه. بیتا خانم تازه دیروز این حرفها رو بهم گفت و اجازه گرفت که شمارمون رو بهشون بده. راستی اسوه، قدشم بهت میخوره.
با ذوق گفتم:–راست میگی مامان؟
–اره بابا. دروغم چیه.
–خب میگفتی بیان دیگه.
–وا، زشته دختر، به پدرتم باید بگم یا نه؟ حالا قراره فردا مادر پسره دوباره زنگ بزنه تا بهش خبر بدیم.خندان به امینه نگاه کردم.
–خدا کنه دعات بگیره.
امینه سرش را تکان داد.
–چقدرم ذوق میکنه.
مادر گفت:
–اگه عقل الان رو بیست سال پیش داشت الان باید واسه ازدواج دخترش ذوق میکرد.
امینه گفت:
–وا مامان چطوری حساب کردی؟ دیگه شمام از اون ور دیوار افتادیدها.
–کلا دختر زود شوهر کنه بره سر زندگیش از هر جهت به صرفس. خودشم زودتر سرو سامون میگیره دیگه.
#ادامهدارد...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
❌ شایعه
زمان شاه فساد و اختلاس نبود! سردمداران دزد نبودند!!
✅پاسخ
1️⃣ رضاشاه خود فاسدترین و دزدترین شاه ایران بود. شاهی که وقتی آمد یک قزاق ساده و کارگر اصطبل سفارت انگلستان بود و وقتی رفت بزرگترین مالک و زمیندار ایران و جهان بود! و 10 درصد زمین های ایران به نام او بود!
2️⃣ شمار روستاهایی که رضاشاه در مدت سلطنت تصاحب کرد، بالغ بر 2167 پارچه از مرغوبترین روستاهای ایران بود. ثروت وی به هنگام مرگ سه میلیون پوند و حدود 1/5 میلیون هکتار زمین بوده است.
(منبع: تاریخ ایران مدرن/یرواند آبراهامیان استاد تاریخ دانشگاه نیویورک /ترجمه:فتاحی/ص139)
3️⃣ محمدرضاشاه : بزرگترین دزد تاریخ ایران : محمد رضا پهلوی هنگام فرار از ایران مبلغ 35 میلیارد دلار (معادل درآمد حاصل از فروش دو سال نفت ایران در سال 56) با خود برد. این مبلغ در سال 57 معادل 140 گرم طلا برای هر ایرانی بود. در رابطه با ثروت محمدرضاشاه پهلوی، ارقام و اعداد نجومی بسیاری روایت شده است. اردشیر زاهدی داماد شاه و وزیرخارجه او، درباره میزان ثروتی که شاه به هنگام فرار از ایران خارج کرد، چنین نوشته است: «دادستان تهران در زمان شریف امامی، فهرست دقیقی از افرادی که پولهایی را بهشکل ارز خارج کرده بودند، استخراج کرد. در میان این فهرست، شخص اعلیحضرت تا آن زمان ۳۱میلیارد دلار از کشور خارج کرده بود.» (زاهدی، اردشیر، ۲۵ سال در کنار پادشاه، ۱۳۸۱، ص ۳۱۳)
4️⃣ درحالیکه فرح پهلوی و فرزندان او اموال شاه را 62 میلیون دلار اعلام میکنند و رضا پهلوی پسر شاه اموال او را هنگام مرگش 62 میلیون دلار اعلام کرده است.
🔗 (گفتگوی رضاپهلوی با برنامه پارازیت صدای آمریکا:
🌐https://plink.ir/aMfat )
5️⃣ رقمی کلان که به زعم آنها در برابر دزدی های اصلی و اموال پنهان پهلوی ها ناچیز است و قابل بیان! اما شواهد و اسناد مستقل نشان میدهد شاه 44 بیلیون دلار ارث افسانه ای برای خانواده فاسدش از مال ملت ایران گذاشت و مُرد. (یراوند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه فیروزمندی و دیگران، 1379، ص 400)
6️⃣ فساد چنان در بین مقامات و دولتمردان حکومت پهلوی شایع و گسترده بود که علی امینی میگوید در سال ۱۳۵۴ به محمدرضا شاه پهلوی پیشنهاد داده دست کم ۱۵۰۰ نفر از مقامات بالای سیاسی و اقتصادی را که در نظر مردم به فساد و سوء استفادههای کلان مادی مشهور بودند، را دستگیر کند.
مصاحبه با دکتر امینی در آستانه سقوط شاه در انقلاب 57،
🌐https://plink.ir/oeDbe
7️⃣ وضع فساد اقتصادی و اخلاقی درباریان و منسوبان شاه، چنان ناگوار و هولناک بود که در میانه تظاهرات انقلابی مردم در ایران در سال 57 به دستور شاه، چند تن از مقامات بلندپایه از جمله هویدا نخستوزیر اسبق و نصیری رئیس سابق ساواک، به جرم فسادهای اقتصادی، بازداشت و زندانی شدند. اما این تلاشها، بیهوده، تقریباً بیفایده و تسکینبخش بود. در ماه آخر ۱۹۷۸، تقریباً تمامی افراد سرشناس ایران و دلالان بینالمللی که از قبل، منتفع میشدند، ناپدید شده و با میلیون ها دلار پول بادآورده به غرب گریختند. در ۲۷ شهریور ۱۳۵۷، کارمندان بانک مرکزی فهرست ۱۷۷ تن از افراد سرشناس را که گویا بالغ بر ۲ میلیارد دلار از کشور خارج کرده بودند، منتشر کردند. این فهرست نشان میداد که شریف امامی حدود ۳۱ میلیون دلار، ارتشبد اویسی ۱۵ میلیون دلار، نمازی ۹ میلیون دلار، آموزگار ۵ میلیون دلار، سپهبد مقدم ۲ میلیون دلار، شهردار تهران ۶ میلیون دلار، وزیر بهداری ۷ میلیون دلار و مدیرعامل شرکت ملی نفت، بالغ بر ۶۰ میلیون دلار از کشور خارج کردند.
( یرواند آبراهامیان؛ ایران بین دو انقلاب. ترجمه محمدی،فتاحی؛ 1387.ص 478)
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍️ #ڪلام_شـهید
شما در قبال فرزندان و برادران و خواهران خود كه آشنائي با احكام و مسائل اسلامي ندارند مسئول هستيد بايد آنان را آشنا به فرامين الهي تا آنجايي كه توان داريد بنماييد, اينقدر بي تفاوت از مسائل نگذريد شما در آخرت بايد جوابگو باشيد, دستورات اسلام را عاميانه برايشان تشريح كنيد.
📎فرماندهٔ گردان ابوالفضل لشگر ۱۶ قدس گیلان
#سردارشهید_حجت_نظری🌷
●ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۱ فومن ، گیلان
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۶ شلمچه ، عملیات کربلای۵
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #عبورزمانبیدارتمیکند🕰 🇮🇷
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت8
امینه گفت:
–این مامان ما هم همش دنبال سود و زیانه، همش دنبال اینه که حسن یه وقت بیکار نمونه ما گشنه بمونیم.
مادر گفت:
–تو الان سیری نمیفهمی، کافیه شوهرت چند ماه نره سرکار اونوقت به دست و پا میوفتی که فقط یه کاری براش پیدا بشه، اصلا از این حرفهای الانت خندت میگیره، من نمیگم حالا محبتم باشه بده، من میگم همه چی دست خود آدمه، زن همه کارهی خونس. با قهر کردنم چیزی درست نمیشه.
دوباره امینه عصبی نگاهم کرد.
–چرا من رو نگاه میکنی مگه من حرفی زدم؟
به طرف اتاق راه افتاد.
–شماها نمیفهمید من چی میگم، به خصوص تو که مجردی.
شاید سی و پنج سالگی سن زیادی برای ازدواج نباشد. ولی از کمتر و کمتر شدن خواستگارهایم متوجه شدهام که دیدگاه دیگران بخصوص مادر پسرها با من فرق دارد.
طی این یک سال فقط یک خواستگار داشتم. که آن هم بعد از چند روز مادرش به مادرم زنگ زد و گفت که قسمت نبوده.
از آن روز مدام به حرفهای آخرین خواستگارم فکر میکنم. وقتی برای صحبت به اتاق رفتیم.
روی تخت نشست و بی مقدمه پرسید:
–شما همیشه چادر سر میکنید یا الان پوشیدید؟
من هم که اصلا توقع نداشتم اولین سوالش این موضوع باشد راستش را گفتم:
–نه من چادری نیستم. امروز عمم مهمون ما بود اون اصرار کرد سرم کنم، به نظر ایشون اینجوری بهتره،
خواستگار فکری کرد و پرسید:
–خب اگر همسر آیندتون ازتون بخوان همیشه چادر سر کنید قبول میکنید؟
همین سوال را سه سال پیش یکی از خواستگارهایم پرسیده بود. منم گفتم:
–اگر شما بخواهید سر میکنم. ولی او رفت و دیگر نیامد.
این بار تصمیم گرفتم حرف دیگری بزنم برای همین جواب دادم:
–نه، چادر جمع کردن کار سختیه، من نمیتونم.
احتمالا از جوابم خوشش نیامد که این هم رفت.
واقعا خودم هم نمیدانم دلیل این که از من خوشش نیامده بود چه بود. به نظر من که مورد مناسبی برایم بود.
گاهی با خودم فکر میکنم خب معیارهایشان برای خودشان توجیح شده است. شاید معیار خاصی مد نظرشان بوده که من آن را نداشتهام.
ولی باز یادم میآید خواستگاری داشتم که همین که روی صندلی روبرویم نشست کاغذی از جیبش خارج کرد و شروع به سوال پرسیدن کرد.
من هم هاج و واج نگاهش کردم. وقتی تعجبم را دید گفت:
–ببخشید من زود یادم میره گفتم بنویسم بهتره. تو وقت هم صرفه جویی میشه.
جوان موجه و به روزی بود. معلوم بود فکر میکرد خیلی زرنگ و تیز است.
از بین حرفهایش متوجه شدم که چند جا خواستگاری رفته است و همین لیست را دراورده تا نکتهایی از قلم نیوفتاده باشد.
پوزخندی زدم و گفتم:
–میخواهید خودکار بدم تیک بزنید؟
او هم بی تفاوت گفت:
–نه یادم میمونه. شما فقط تند تند جواب بدید تا وقت کم نیاریم.
چقدر روزهای سخت کنکور را برایم یاداوری کرد.
احتمالا رتبهی قابل قبول نیاوردم که رفتند و دیگر نیامدند.
دیروز مادر گفته بود که بیتا خانم دوست پیاده رویاش ما را به یکی از همسایه ها معرفی کرده و قرار است به خواستگاری بیایند.
آنقدر از این آمدن و نشدنها خسته شدهام که فقط میخواهم ازدواج کنم. دیگر برایم مهم نیست خواستگارم چه ویژگیهایی دارد. حداقل از این حرف و حدیثها نجاب پیدا میکنم.
#ادامهدارد....
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
📌قابل توجه غربزده ها و خودتحقیرها
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
🔺اگر کسی در مراسمی که دعوتش میکردند مقید به رعایت موازین شرعی نبود حتی اگر از نزدیکترین افراد به او هم بودند در آن مراسم شرکت نمیکرد. روی باور و اعتقادش میایستاد.
🔺محض دل کسی به مجلس نمیرفت، قبل از رفتن سعی میکرد تا افراد را آگاه و مسائل را درست برای آنها بیان کند. اگر موفق میشد که مشکل رفع میشد اما اگر تلاشش نتیجه نمیداد عذرخواهی میکرد و در آن جلسه یا مجلس شرکت نمیکرد و هدیه را برایشان میفرستاد. با نرفتنش مخالفت خود را با اینگونه مجالس ابراز میکرد
🔺مهربانی، تواضع، کمک به همه، محبت و توجه خیلی زیاد به خانواده از جمله خصوصیات اخلاقی او بود. اینقدر درجه مهربانی و احساس مسئولیتش بالا بود که وقتی کاری را به فردی میسپرد که آن فرد تازهکار بود سعی میکرد تا وقتی که طرف همه زوایای کار را یاد نگرفته تنهایش نگذارد.
✍️به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_جمال_رضی🌷
●ولادت : ۱۳۶۰/۱۲/۱۹ تهران
●شهادت : ۱۳۹۵/۱/۱۴ سوریه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️چرا ما که گناه می کنیم زود سیلی می خوریم اما آمریکایی ها گناه می کنند و خوشند؟
🔹 حجت الاسلام والمسلمین قرائتی
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔲جایگاه #حجاب در دنیا...
🔺 برخی اقدامات #طرفداران_حجاب در دنیا
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
عبور زمان بیدارت میکند🕰
#پارت9
صدف نگاه متعجبی به مشتری انداخت و گفت:
–کارتون تموم شده خانم.
بعد زیر گوش من گفت:
–اونا افسانس، الکیه بابا
بعد از این که آن خانم مشتری رفت.آقای صارمی بالای سرمان ظاهر شد و گفت:
–میشه حرفهای جذابتون رو بزارید برای بعد؟ اینجا فقط در مورد کار حرف بزنید. اونقدر بلند حرف میزنید که واسه همه جذابیت ایجاد میکنید.هر دو سکوت کردیم.بعد از رفتن آقای صارمی آرام گفتم:
–یعنی من فقط ازدواج کنما، یک لحظهام اینجا نمیمونم، به خاطر تحمل کردن این صارمی شغلمون جزوه مشاغل سخت حساب میشه.
صدف با ابروهای بالا رفته نگاهم کرد و گفت:
–تو امروز چت شده؟ ازدواج چه ربطی به کار داره؟ شاید پسره وضع مالیش خوب نباشه، زندگیتون نمیچرخه که...
شانهایی بالا انداختم.
–نباشه، برام مهم نیست. بالاخره اونقدری داره که از گشنگی نمیریم. هر چی باشه بهتر از خر حمالی کردنه.
بهتر از تحمل کردنه این شمره که...
صدف لبی به دندان گرفت.
–الان میشنوه خودش میاد اخراجت میکنهها. حالا تو شوهر بکن بعد زبونت رو دراز کن.
–اخراج کنه. به جای این که نوکری اینو بکنم خب به شوهرم میرسم، حداقل اون شوهرمه جای دوری هم نمیره، زندگیمم بهتر میشه.
صدف پقی زیر خنده زد.
–توهم زدیا، کدوم شوهر؟ حالا که فعلا خبری نیست. به نظر من که اگه این یکی سر گرفت. تا عقدتون به کسی نگو که نه، توش نیاد. به خاطر خودت میگما.
–من که طاقت نمیارم، دیشب واسه معصومه پیامکی گفتم.
صدف سری تکان داد و نگاهی به صارمی انداخت.
–فکر کن شوهرتم اینجوری بد اخلاق و اخمو باشه میخوای چیکار کنی؟ از چاله در میای میوفتی تو چاه.
شانهایی بالا انداختم.
–زبونت رو گاز بگیر. نفوس بد نزن. حالا اگرم اینجوری باشه چارهایی نیست که دیگه باهاش میسازم.
صدف لبهایش را بیرون داد و زیر لب گفت:
–دیونه شدی؟
آن روز چند بار با خانه تماس گرفتم تا پرس و جو کنم. هر دفعه امینه گفت مادر پسره هنوز زنگ نزده است.
دیگر کمکم نا امید میشدم که امینه زنگ زد و خبر داد که مادر پسره زنگ زده و برای فردا قرار گذاشته که با پسرش، فعلا برای آشنایی بیایند.
آنقدر ذوق زده شدم که جیغ کوتاهی کشیدم. با سقلمهایی از طرف صدف که به پهلویم اثابت کرد در جا ساکت شدم.
تا رسیدن ساعتی که گفته بودند لحظه شماری میکردم و سر از پا نمیشناختم.
روی ابرها سیر میکردم. تکلیف من که روشن بود. مدام دعا میکردم که جواب آنها هم مثبت باشد و مرا بپسندند.
با وسواس بلوز و دامن توسی سفیدم را از کمد بیرون کشیدم و اتو کردم.
جلوی آینه ایستادم و روسریام را مرتب کردم. موهایم را زیر روسریام دادم و یک طرف روسریام را روی شانهام انداختم.
صورتم را با دقت از نظر گذراندم.
مژههای بلندم را کمی ریمل زدم.
با صدای زنگ آپارتمانمان پاپوشهای رو فرشیام را پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
پدر و برادرم نبودند. پدر گفته بود در این جلسه نیازی به حضورش نیست. امروز آریا نقش مرد خانه را داشت. یک تیشرت و شلوار توسی سفید هم تنش کرده بود که رنگ لباسش با من حسابی همخوانی داشت. با این که سیزده سالش بود ولی حس مردانگیاش کاملا مشهود بود.
با استرس کنار نعیمه جلوی در منتظرایستادم و چشم به در آسانسور دوختم.
با باز شدن در آسانسور و بیرون آمدن مهمانها از اتاقک آهنی، برای دیدن آقا داماد سرکی کشیدم.
با دیدنش در جا خشکم زد و نتوانستم چشم از او بردارم. وقتی نگاهش به من افتاد، او هم مکثی کرد.
احتمالا او هم مرا به یاد آورده.
همان پسری بود که چند ماه پیش جلوی پارکینگ ساختمان ما پارک کرده بود. البته دو سه بار هم بعد از آن ماجرا در محل دیده بودمش، ولی او متوجهی من نشده بود.
آن روز که جلوی پارکینگ ما پارک کرده بود، به چشمم اینقدر جذاب نیامد.
پسری خوش تیپ با موهایی خرمایی و چشمهای سیاه. به نظر چهرهی جدی داشت.
"خدایا ممنونم، این همه سال این رو کجا برام نگه داشته بودی، شنیده بودم آدمارو سورپرایز میکنی ولی اصلا فکرشم نمیکردم اینجوری غافلگیر بشم."
کمی که جلوتر آمد احساس کردم سنش از من کمتر است.
از ناراحتی تمام ذوق و شوقم در جا از بین رفت. پسرهی گیج دسته گل را سمت خواهرم گرفت. شاید حق داشت امینه چند سال از من کوچکتر بود و کلی هم به خودش رسیده بود. نمیدانم او چرا اینقدر ترگل ور گل کرده بود، مثلا خواستگاری من بود.
امینه نگاهی به داماد انداخت و به طرف من اشاره کرد.
–ایشون هستن.
با عذر خواهی به طرفم آمد و دسته گل را مقابلم گرفت.
احساساتم کور شد، صدایی مدام در ذهنم میگفت این ازدواج سر نخواهد گرفت.اعتماد به نفسم را از دست داده بودم.
تشکر کردم و دسته گل را که چند جور گل داشت از دستش گرفتم و به طرف آشپزخانه رفتم. به سقف نگاه کردم.
"خدایا دستت درد نکنه، لبخند رو لبم خشک شد. سورپرایزای قدیمت حداقل یه روز طول میکشید بعد ضد حال میزدی."
#ادامهدارد...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
⚠️ حجاب نه، قلاده آری!
⁉️آیا هدف امپراطوری رسانه ای غرب و ارتش ماهواره ای فارسی زبانش از ترویج بی حجابی در ایران، آزادی و کرامت بخشی به زنان است؟
⁉️بنظر شما هدف آمریکا از علم کردن افرادی مثل مسیح علینژاد برای ترویج بی حجابی در ایران، نگرانی برای کرامت زنان است؟
⁉️اگر واقعا اینچنین است، چرا برای قلاده کردن زنان در کشورهای خودشان نگران نیستند؟
⁉️چرا اینقدر این رفتار زشت و ضد انسانی باید در یک کشور غربی عادی شود که شهروندانش از دیدن آن تعجب نمی کنند؟!
📺 ببینید فیلمش را 👇
https://eftekhar1357.ir/?p=2421
☝️رواج چنین چیزی در کشورهای غربی، یعنی آنها هرگز نگران ضایع شدن کرامت و حقوق زنان نیستند
⁉️‼️ پس هدف شان از اینهمه تبلیغ علیه حجاب چیست؟
♦️❓رواج بی حجابی در کشور ما چه منفعتی برای آنها دارد که مدتهاست جزو برنامه ی ثابت آنهاست؟!!
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
● آخرین باری که على برگشت، حال و روز خوبی نداشت. سه روزی در محاصره بودند که به لطف خدا با کمک نیروهای عراقی آزاد شده بودند. دستش جراحت برداشته بود. هر چه به علی اصرار کردم که بیشتر بمان و بعد از بهبودی برو، قبول نکرد. گفت: من بمانم و همرزمانم آنجا باشند؟
●من چه فرماندهی هستم که سربازانم در میان نبرد و میدان کارزار باشند و من اینجا استراحت کنم. نه، من تاب ماندن ندارم. خیلی فرق کرده بود و نورانی شده بود. مثل همیشه نبود. برای رفتن عجله داشت. در نهایت بعد از چهار روز، دوباره راهی شد. مدتی بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند.
●گویا ابتدا به شدت مجروح می شود و بچه ها تا او را به بیمارستان می رسانند در آنجا شهید می شود. می گویند تا مسیر رسیدن به بیمارستان على شهادتین می گفت. قبل از عملیات از یکی از دوستانش که در سامرا بود خواست که برایش دعا کند و او هم در محضر امام حسن عسگری (ع) برای علی و شهادتش دعا می کند و این گونه امام برات شهادتش را امضا نمود.
✍️ راوی: همسربزرگوارشهید
#شهید_علی_منعیات
●ولادت : ۱۳۶۴ خرمشهر
●شهادت : ۱۳۹۳/۱۲/۲۰ سامرا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷 #یا_علےاڪبر_ع🌷
در سلسلہ ے عشق سرآمد شده اے
در هرچہ قشنگےسٺ زبان زد شده اے
ایهام قشنگےسٺ در آیینہے تو
با نام علے خود محمد شده اے
#شبہ_پیمبر_ص✨🌺
#میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)✨🌺
#روز_جوان_مبارکباد✨🌺
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
4_5785180188748810162.mp3
9.55M
🌸 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐ماه اومد
💐ببینید دلبر دل خواه اومد
🎤 #حسین_طاهری
👏 #سرود
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
15.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🔴مستعمره کیست؟
سلطنت طلب ها امروز بدون هیچ استدلالی فریاد میزنن که آی جمهوری اسلامی ما رو مستعمره چین و روسیه کرده!!
توجهتون رو جلب میکنم به این صحبت های تیمسار آذربرزین معاون فرماندهی نیروی هوایی شاه:
آمریکایی ها اتاق خواب اعلی حضرت را شنود میکردند.(یعنی حتی وقتی شاه و فرح با هم همبستر بودن🔞... بعله)
و خیلی از اتاق های مهم امنیتی ما باگ داشت و همش توسط آمریکا شنود میشد.
وقتی تاریخ رو فراموش کنیم حقیقت امروز را هم تحریف خواهیم کرد!
اقایون حامی پهلوی
من نمیگم تیمسار شاه داره میگه.
اعلی حضرت شما تو اتاق خوابش هم مستعمره بوده و آقا بالاسر داشته :)
بعد حرف از مستعمره شدن جمهوری اسلامی میزنید. عجبا!
کاپیتولاسیون،جدایی بحرین و سایر باج دهی های عظیم پهلوی هم بماند.
#پهلوی_بی_سانسور
#ایران_قوی
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 اوستا بنایی که فرمانده قلبها شد
🔹به مناسبت ۲۳ اسفند، سالروز شهادت عبدالحسین برونسی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت10
امینه چایی را ریخت و سینی را به طرفم گرفت.
–خودت ببر امینه. مگه مجلس خواستگاریه؟
–عه، یعنی چی که من ببرم. یه جوری غمباد گرفتی انگار چی شده. چرا اینطوری میکنی؟
آهی کشیدم.
– هم سنش از من کمتره هم انگار از دماغ فیل...
حرفم را برید.
–خودت رو باختیا. این چه حرفیه؟ مگه تو چی کم داری؟ تو تحصیلکردهایی. خانمی، خوش اخلاقی، بعد صورتش را مچاله کرد و ادامه داد:
–البته گاهی وقتها که عصبی میشی نمیشه طرفت امد. سنش هم که فکر کنم هم سن باشید. انشاالله که حله. البته به نظر من که خودت رو بدبخت نکن شوهر واقعا به چه درد میخوره؟ دخترای مردم سنشون بیشتر از توئه دارن عشق دنیا رو میکنن. اصلا تو فکر شوهر و این چیزا نیستن. سی و پنج سال که سنی نیست. دوباره سقف را نگاه کردم و آه جگر سوزی کشیدم.
–امینه من نمیخوام گناه کنم.
با شنیدن حرفم نگاهش را روی صورتم چرخاند و مهربانتر گفت:
–باور کن پشیمون میشی. ببین من رو، الان چهار روزه اینجام، شوهرم اصلا سراغی از من نگرفته. بعد سینی چایی را روی سینهام هل داد.
سینی را گرفتم و گفتم:
– من این پشیمونی رو دوست دارم.
شوهر توام اگه سراغت رو نگرفته از خوش اخلاقی زیاد خودته.
پوزخندی زد.
–خوشاخلاقیهای تو رو هم با شوهرت میبینیم. به خصوص اگه این پسرِ شوهرت بشه با اون جذبش که هر روز قهر اینجایی. بعد به طرف سالن رفت.
وارد سالن شدم و سینی چایی را به مهمانها تعارف کردم. نوبت خواستگار که رسید بدون این که نگاهم کند چایی را برداشت و تشکر کرد.
از سه تیغ کردن صورتش و تیپش معلوم بود که به خاطر مذهبی بودنش سرش پایین نیست. پس چرا مثل خواستگارهای قبلیام حرکتی از خودش نشان نداد؟
لبخندی، نگاهی، لرزش دستی، استرسی...رفتارش برایم غیر عادی بود.
از جلو که نگاهش کردم به نظرم سنش از من بیشتر بود.
رگههایی از امید در دلم به وجود آمد. کنار مادرم روبروی مهمانها نشستم. دوباره به سقف نگاه کردم.
"خدا جون توام شل کن سِف کن درآوردیا"
بعد از حرفهای تکراری و غیر ضروری مادرم پرسید:
–ببخشید حاج خانم پسرتون شغلشون چیه؟
مادر خواستگار بادی به غبغبش انداخت.
–راستین یه شرکت کوچیک داره که البته با دوستش شریکن.
دختره شما هم شاغلن؟
–بله تو یه فروشگاه صندوق دارن. البته مدت کوتاهی حسابدار یه شرکت بود که خودش از اونجا امد بیرون.
مادر خواستگار پرسید:
–چرا؟ حسابداری که خیلی خوبه.
مادر نگاه سوالیاش را به من انداخت و گفت:
–اُسوه گفتی چی داشتن؟
سربه زیر گفتم:
–فساد مالی داشتن.
آقای خواستگار که حالا فهمیدم اسمش راستین است سرش را بالا آورد و نگاه موشکافانهایی به من انداخت.
"چه عجب! آقا نگاهش رو بالا داد. " کمکم رفتارش نگرانم میکرد. بعد از این که مادرها کمی با هم صحبت کردند، مادر راستین خان رو به مادرم گفت:
–اگه اجازه بدید این دوتا جوون خودشون با هم صحبت کنن. انشاالله که به نتیجه برسن.
ما بین این سوالها و جوابها حرفی از سن من یا او زده نشد. این موضوع حسابی فکرم را مشغول کرده بود.
مادر رو به من گفت:
–پاشید برید صحبت کنید.
"مادر من یه عزیزمی، دخترمی، حداقل جلوی اینا ما رو تحویل بگیر."
با بلند شدن من او هم بلند شد و دنبالم آمد.
وارد اتاقم که شدیم. دیدم آریا روی تخت من نشسته و با گوشی مادرش بازی میکند.
با دیدن ما از جایش بلند شد.
–آریا خاله، میری اون یکی اتاق؟
نگاهی به آریا انداخت.
–بزارید بشینه. ما که حرف خاصی نمیخواهیم بزنیم.
"وا این دیگه کیه"
آریا بی توجه به حرف راستین خان بیرون رفت.
او فوری روی صندلی آینه کنسولم نشست.
–چهرهی شما خیلی برام آشناست.
من قضیهی پارکینگ را برایش تعریف کردم و گفتم:
–البته قضیه ما چندین ماه پیشه، شما اون روز مثل اینکه کسی رو تعقیب میکردید.
با حرفم اخم هایش در هم رفت.
–بله یادم امد. بابت اون روز یه عذر خواهی بهتون بدهکارم. "عه! کوه غرور عذر خواهی هم بلده."
لبخند زدم.
–نه، اصلا مهم نیست تو عالم همسایگی.
نگاهم کرد.
–اون موقع میدونستید همسایهایم؟
–اون موقع نه، ولی بعد از اون ماجرا چند بار تو محل دیدمتون، فهمیدم همسایهایم.
– چه جالب. ولی من شما رو ندیدم. سکوت کردم.
سرش را چرخاند و اتاق را از نظر گذراند. انگار رنگ و مدل تخت و کمدم که رنگ سفید و صورتی بود برایش جالب بود. چون دقیق نگاه کرد.
–رنگ سرویس خوابتون اصلا به سنتون نمیخوره.
حرفش پتکی شد روی سرم. مگر او سن مرا میدانست.
خودم را که روی تخت نشسته بودم کمی جابجا کردم.
–احساسات آدما تغییر نمیکنه ربطی هم به سن نداره.
خیلی متکبرانه گفت:
–به نظر من اینطور نیست. سن و احساسات خیلی به هم ربط دارن. در ضمن احساسات آدمها مدام در حال تغییر هستن.دیگر طاقت نداشتم باید میپرسیدم.
–ببخشید شما چند سالتونه؟
نگاه گذرایی به چشمهایم انداخت.
–سی و هفت سال.
#ادامهدارد...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#فرازی_از_وصیت_نامہ
●به خدا قسم هنگامی که به مرخصی میآیم و چشمم به خانواده شهدا میافتد آنقدر پیش این خانوادهها شرمنده میشوم که از خدا میخواهم که مرا در این عملیات سرنوشتساز از این همه درد و رنج نجات دهد و شهادت را نصیب این بنده حقیر بکند.
●اگر پاهایم از پیکرم جدا نشده بود آنها را به حالت دو بگذارند تا ببینند چگونه با جهش سریع و حرکت شتابد از به سوی معشوق روان بودم و اگر شهید گمنام شدم روزهای پنج شنبه(شب های جمعه) که می آئید گلزار شهدا رو به سوی کربلا کنید و برایم فاتحه بخوانید.خدایا به حق محمد و آل محمد(ص) همه ما را به مقام رفیع شهادت اعطا بفرما.
📎معاون گردان انصارالرسول لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_داوود_تهمتن🌷
●ولادت : ۱۳۳۸ فسا ، شیراز
●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ شرق دجله ، عملیات بدر
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨یکبار برای همیشه دلیل وجوب حجاب تو کشور رو بفهمیم (تاکید میکنم این کیلیپو هم گوش بدین و هم منتشر کنید) چرا حجاب اختیاری نمیشه؟
#پویش_حجاب_فاطمی
﷽
⛔️شبهه
شیعه لازمهی اطاعت مطلق را عصمت میداند پس ولایت مطلقهی فقیه چیست؟
مگر ولیفقیه معصوم است که از اطاعت کنیم؟
❇️ پاسخ
1⃣ هیچ کسی اعتقاد به عصمت فقیه ندارد.
2⃣ ولایت مطلقه باید برای ما تبیین شود زیرا برخی از روی غرض و عناد و برخی دیگر از سر جهل، ولایت مطلقهی فقیه را آن گونه که باید و شاید تبیین نمیکنند.
♨️ولایت مقید که خیلی از فقها و علمای شیعه بر آن معتقد هستند این است که:
۱) فقیه ولایت دارد بر فتوی.
۲) برخی از علماء علاوه بر مقام افتاء (فتوا دادن) معتقد ولی، ولایت بر قضاوت نیز دارد، ولایت مقیدهی فقیه یعنی منحصر کردن و قید زدن ولایت، به مقام افتاء و قضاوت.
۳) برخی دیگر از فقها معتقدند به اینکه ولایت فقیه مطلق است یعنی علاوه بر مقام افتاء و قضاوت، تصدیگری و سرپرستی جامعه را نیز بر عهده دارد.
♻️نتیجه اینکه:
✳️ ولیفقیه "هر ویژگی و اختیاری که امام معصوم فقط در ادارهی جامعه بر عهده داشته را او نیز عهدهدار است.
✳️ ولایت فقیهی که امام خمینی فرمودند همان ولایت رسولالله است این در ادارهی جامعه است. حضرت امام خمینی (ره) در صحیفهی خود تصریح کردهاند: ولایت مطلقهی فقیه قطعاً و حتماً به این معنا نیست که مقام فقیه مقام معصوم باشد بلکه به این معناست که ویژگیهای اختصاصی معصوم قطعاً شامل حال فقیه نمیشود
پس ولایت مطلقهی فقیه با اطاعت مطلقی که متفرع بر عصمت است کاملاً متفاوت است، اینجا مسئله، مسئلهی حکومت و ادارهی جامعه است، در حالیکه مسئلهی عصمت مسئلهی الگو، هدایت و سیر الیالله است.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو
#استاد_تقوی
❌ *برای شیطان از تو همین بهره و نصیب کافیه که تورو از عبادتی بالاتر به عبادتی...‼️*❌
#بی_تفاوت_نباشیم
*نشرحداکثری*
#پویش_حجاب_فاطمی
﷽
♨️عجیبه که صدای ترقه هاتون بیماران قلبی توی خونه رو اذیت نمیکنه و فقط صدای طبل و هیئت شب عاشورا اینکارو میکنه❗️
#چهارشنبه_سوری
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت11
لبخند زدم. خیالم کمی راحت شد. حالا دیگر او باید جواب مثبت بدهد.
–سن من خنده داشت؟
با شنیدن حرفش نگاهش کردم.
–نه اصلا. بعد سرم را پایین انداختم.
صدای چند پیام پشت هم از گوشیاش باعث شد نگاهی به صفحهاش بیندازد و اخم کند. آرام گفت:
–اگه سوالی دارید بپرسید.
کاش میشد بگویم، من سوالی ندارم فقط یک درخواست دارم و آن هم این که با من ازدواج کن.
–من سوالی ندارم. اگر شما چیزی میخواهید بدونید بپرسید.
خیلی جدی گفت:
–سوالی که نه، بعد عمیق نگاهم کرد و بعد از مکثی گفت:
–چهرتون اصلا به سنتون نمیخوره. کم سنتر به نظر میایید.
از تعریفش ذوق کردم.
–میخواستم در خواستی ازتون بکنم. دلشوره گرفتم و مبهوت نگاهش کردم.
وقتی تعجبم را دید پرسید:
–طوری شده؟
دستپاچه گفتم:
–نه، نه بفرمایید. "نکند بگوید از اتاق که بیرون رفتیم جواب منفی بدهم. نکند از من خوشش نیامده.
خدایا درخواستش این چیزها نباشد."
به روبرو خیره شد.
–قبول دارم درخواستم سخته، میتونید قبول نکنید.
"جون به لبم کردی بگو دیگه."
–راستش طبقهی بالای خونهی ما خالیه. فقط گاهی که برامون مهمون میاد یا برادرم با همسرش از خارج میان برای چند روز میرن اون بالا.
تصمیم دارم با همسر آیندهام اونجا زندگی کنم. کنار مادرم خیالم راحته.
"پس جاری خارجی دارم. بهتر از این نمیشه."
برای این که در گفتن جواب مثبت کمکش کنم گفتم:
–اتفاقا با مادر شوهر زندگی کردن خیلی هیجان انگیزه.
–واقعا؟
–نظر منه.
–البته من مشکل مالی برای اجارهی خونه ندارم. فقط اینطور صلاح میدونم.
"این حرفش یعنی جوابش مثبت است؟ وای خدایا ممنون، ممنون. "
–یه مطلب دیگه این که همسر آیندهی من باید همه جا با خودم بره، اصلا حق نداره تنهایی جایی بره.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
–مشکلی هست؟
نمیدانم این حرف مضحک چه بود گفتم:
–آخه هر جا که نمیشه.
یک ابرویش را بالا داد:
–چرا؟
با کمی مِن ومِن گفتم:
–خب بعضی جاها آقایون نمیشه بیان.
بالاخره این موجود بد اخلاق لبخند زد.
–خب اون موقع مادرم هست. حتما باهاتون میاد.
–خب اگه ایشونم کار داشتن چی؟ کمی فکر کرد.
–خب صبر میکنید تا کارش تموم بشه.
–اگه کارم واجب بود چی؟
اخم ریزی کرد.
–کلا اصلا دلم نمیخواد همسر آیندهام پاش رو تنها از خونه بیرون بزاره. یه مورد دیگه این که من حرف رو یک بار میزنم، اگه انجام نشه اونقدر عصبانی میشم که خون جلوی چشمهام رو میگیره. همیشه حرف آخر رو اول میزنم و حوصلهی مخالفت ندارم.
با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم.
"این چه طرز خواستگاریه؟ خب یهو بگو نمیخوام زن بگیرم دیگه، تو که زن نمیخوای برده میخوای. حیف که من تصمیمم قطعیه برای ازدواج، وگرنه یه جواب منفی بهت میدادم که صداش تو کل محل بپیچه."
دوباره صدای پیام گوشیاش آمد. نگاهش کرد و بعد بلند شد.
–فکرهاتون رو بکنید. البته به نظرم بهتره هر دومون فکر کنیم. "خدایا این دیگه کیه؟ اون دیگه چرا میخواد فکر کنه؟ من که شرایطی براش نزاشتم." وارد سالن شدیم. نمیدانم چرا اخمهایش در هم بود من که چیزی نگفتم. آنقدر غرق فکر بودم که متوجه نشدم چقدر طول کشید که رفتند. در مورد حرفهای راستین به کسی چیزی نگفتم.
دو روز از روزی که آمده بودند گذشت ولی خبری نبود. زنگ نزده بودند. مادر با ناراحتی میگفت حتما نپسندیدند و دیگر زنگ نمیزنند، ولی من امیدوار بودم.
وقتی از سرکار به خانه برگشتم.
مادر را دیدم که سر در گریبان کرده و گوشهایی نشسته. تمام بدنم یخ زد. دنیا جلوی چشمهایم تیره و تار شد. بغض گلویم را گرفت. بعد از دو روز انتظار این رسمش نبود. نمیتوانستم باور کنم. اشارهایی به امینه کردم.
–زنگ زدن گفتن کنسله که مامان اینقدر ناراحته؟
امینه سری جنباند.
–نه بابا کاش اونا زنگ میزدن.
هراسان پرسیدم خب پس چی شده؟ یعنی اونا هنوز زنگ نزدن؟
–نه، حالا دیگه زنگم بزنن جواب مثبت بدن فکر نکنم مامان چندان خوشحال بشه. با این تورمی که روز به روز بالاتر میره.
–چی شده امینه؟
–این همسایه طبقهی هم کف امد بالا کلی واسه مامان درد و دل کرد. به خاطر گرونی و تورمی که به وجود امده خیلی ناراحت بود. الانم که یهو قیمت گوشت این همه کشیده بالا مونده چیکار کار کنه.
آخه میدونی که اونا یه بچه مریض دارن که رژیم غذایی خاصی داره، گوشتم جزوه رژیمشه. به جز اون دخترشم نامزده میگفت این جور پیش بره جهیزیهی دخترم رو چیکار کنم. مامان براش خیلی ناراحت شد. امینه صدایش را پایینتر آورد.
–فکر کنم به فکر جهیزیهی تو هم افتاده، حسابی فکرش مشغول شده. البته دیشبم بابا میگفت به خاطر گرونی گوشت قیمت غذاهای گوشتی رو مجبوره بالاتر ببره. اعصابش خرد بود، میگفت دیگه رستوران سود نداره. با امیر محسن مشورت میکردن که چیکار کنن.
ادامه دارد.....
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
📲 #استوری
مژده ای اهل ولا نیمه شعبان آمد
بوی عطر و ختن و نرگس و ریحان آمد
نرگس آورد به دنیا پسری فرخ روی
که ز یمن قدمش دیده به حیران آمد
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله🌺
#میلاد_امام_زمان(عج)✨🌺
#مبارک_باد🎉🎊✨🌺
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆