eitaa logo
کافه انارستانِ منِ طو ♥️🇮🇷
3.3هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
45 فایل
﷽ از تمام دنیا یک دوستت دارم طو برایم کافیست ... موجیم که آسودگی ما عدم ماست ... @Hazrate_anar
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 می فرمایند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم: چطور؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم. 🍀☘🍀 📚 از کتاب @anarestane_maneto
💚 سر پابوسِ تو دارم من و هیهات کجا به چنان پایه، چنین بی سر و پایی برسد؟ 💚💚💚 @anarestane_maneto
‏من که غمِ این روضه‌های تحریم شده فقط با سینه زدن تو بین الحرمین از دلم در میاد..این از من!
💌 🌿 عاشوراهای کوچکِ ما همه‌ی زندگیِ من و تو پر است از لحظه‌های انتخاب؛ انتخاب‌های ریز و درشت. پر از دوراهی‌هایی که به تردید می‌کشانندمان. گفتن‌ها و نگفتن‌ها. نوشتن‌ها و ننوشتن‌ها. رفتن‌ها و نرفتن‌ها. ماندن‌ها و نماندن‌ها. شاکله‌ی زندگیِ ما را همین انتخاب‌ها هستند که رقم می‌زنند. داشتم فکر می‌کردم همه‌ی آن لحظه‌ها ما توی عاشوراهای کوچکی افتاده‌ایم که مخیّرمان کرده‌اند بینِ حسینی بودن یا نبودن. که توی آن لحظه‌های تردید، زهیربن‌قین بشویم یا عبیدالله‌‌بن‌حرّ؟! آزاده و بی‌پروا باشیم یا عافیت‌طلب و محافظه‌کار؟! می‌گفت: «محرّم‌ها آدم از ترس خفه می‌شد اگر حرّ نبود» راست می‌گفت. 🍀☘🍀 @anarestane_maneto
💚 ... این جمعه جنس خواهشمان فرق می ڪند ، قسم به شیرخواره ے ڪرب و بلا بیا 💚💚💚 @anarestane_maneto
🍀 مردی كه سودی نداشت ... "فایده، كلمه ای این همه بی معنی نشده بود كه ظهر آن روز شد". مرد گفت: "پسر رسول! با تو عهد كرده بودم تا فایده دارم بمانم". پسر رسول نشسته بود كنار تن خونی آخرین نفری كه رفته بود میدان و سر و رویش غرق خاك و عرق بود. مرد گفت: "تنها دو تن از یارانت مانده اند، پایان معلوم شده". پسر رسول چیزی نگفت. صدای مرد آهسته تر شد: "در ماندن من سودی نیست آقا! بگذارید بروم". پسر رسول سر بلند نكرد. فقط گفت:‌ "كاش زودتر رفته بودی". لحنش ناگهان نگران شد: "اسبی نمانده از این سپاه عظیم چه طور پیاده می گذری؟" از همان جا كه نشسته بود، كنار تن خونی آخرین یار، دید كه مرد سود و زیان، اسبش را پیش تر لابه لای خیمه ها پنهان كرده. دید كه مرد سوار شد و دید كه دور شد ... 😔😔😔 داستان درباره ضحاك ابن قیس مشرقی است @anarestane_maneto
💚 بهشتیان که شراب طهور می خوردند به چای خوردن دیوانگان حسد بردند ... 💚💚💚 @anarestane_maneto
🌐 "طالبان در برخی مناطق از مردم خواسته‌اند به نشانه‌ی اینکه دختر جوانی در خانه دارند، روی در خانه‌‌ی خود علامت گذارند." باید زن باشی تاحتی فرسنگ‌ها دور از آن خاک، از تصور این وحشت، لرز را بر انگشتانت، خفگی را در گلویت و مرگ را در قلبت احساس کنی.😔🖤 @anarestane_maneto