قهوه خوشمزست،
خوشمزگی اش به تلخ بودنشه
وقتی میخوریم تلخی اش روتحویل نمیگیریم اما میگیم چسبید
زندگی روزهای تلخش بد نیست
تلخی اش رو تحویل نگیر
بخندو بگو عجب طعمی!
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
زوجی تنها دو سال از زندگیشان گذشته بود به تدریج با مشکلاتی در جریان مراودات خود مواجه شدند به گونهای که زن معتقد بود از این زندگی بی معنا بیزار است زیرا همسرش رمانتیک نبود، بدین سبب روزی از روزها به شوهرش گفت:
که باید ازهم جدا شویم.
اما شوهر پرسید:
چرا؟
زن جواب داد:
من از این زندگی سیر شدهام
دلیل دیگری وجود ندارد.
تمام عصر آنروز شوهر به آرامی روی مبل نشسته بود و حرفی نمیزد. زن بسیار غمگین شده در این اندیشه بود که شوهرش حتی برای ماندنش، او را متقاعد نمیسازد.
تا اینکه شوهر از او پرسید:
چطور میتوانم تو را از تصمیم منصرف کنم؟
زن در جواب گفت:
تو باید به یک سوال من پاسخ دهی
اگر پاسخ تو مرا راضی کند
من از تصمیم خود منصرف خواهم شد.
سپس ادامه داد:
من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم. اما نتیجهی چیدن آن گل ، مرگ خواهد بود. آیا تو آنرا برای من خواهی چید؟
شوهر کمی فکر کرد و گفت:
فردا صبح پاسخ این سوال تو را میدهم.
صبح روز بعد زن بیدار شد و متوجه شد که شوهرش در خانه نیست و روی میز نوشتهای زیر فنجان شیر گرم دیده میشود.
زن شروع به خواندن نوشتهی شوهرش کرد که میگفت:
عزیزم، من آن گل را نخواهم چید اما بگذار علت آنرا برایت توضیح دهم.
اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ میکنی مرتکب اشتباهات مکرر میشوی و بجز گریه چارهی دیگری نداری
به همین دلیل من باید باشم تا بتوانم اشتباه تو را تصحیح کنم.
دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش میکنی، من باید باشم تا در را برای تو باز کنم.
سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر خیره نگاه میکنی و این نشان میدهد تو نزدیک بین هستی، من باید باشم تا روزی که پیر میشوی ناخنهای تورا کوتاه کنم.
به همین دلیل مطمئنم کسی وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد
و من هرگز آن گل را نخواهم چید.
اشکهای زن جاری شد وی به خواندن نامه ادامه داد،
عزیزم! اگر تو از پاسخ من خرسند شدی
لطفا در را باز کن زیرا من نانی که تو دوست داری را، در دست دارم.
زن در را باز کرد و دید شوهرش در انتظار ایستاده است.
زن اکنون میدانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش او را دوست ندارد.
عشق همان جزئیات ریز معمولی و عادی زندگی روزانه است که خیلی ساده و بیاهمیت از کنار آنها میگذریم.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#خوشبختی
✨ اگه دنبال خوشبختی واقعی هستید حتما این متن رو بخونید👇👇
✓ آنها که موهای صاف دارند فر میزنند
و آنها که موی فر دارند مویشان را صاف می کنند
✓ عده ای آرزو دارند خارج بروند
و آنها که خارج هستند برای وطن دلشان لک زده و ترانه ها می سرایند
✓ مجردها میخواهند ازدواج کنند
متاهلها میخواهند مجرد باشند.
✓ شاغلان از شغلشان مینالند
بیکارها دنبال همان شغلند
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند
ثروتمندان دغدغه ی نداشتن صفا و خون گرمی فقرا دارند
و...
▪️و هیچ کس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است:
قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر قانونهای ذهنی می گویند خوشبختی یعنی رضایت، شکرگزاری
📗مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشی؛
آن وقت خوشبختی
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
در سال ۱۹۷۴ مجله گاید پست، گزارش مردی را نوشت که برای کوهپیمایی به کوهستان رفته بود.
ناگهان برف و کولاک او را غافلگیر کرد و در نتیجه راهش را گم کرد. از آن جا که برای چنین شرایطی پوشاک مناسبی همراه نداشت، می دانست که هر چه سریع تر باید پناه گاهی بیابد.
در غیر اینصورت یخ می زد و می مرد. علیرغم تلاش هایش، دست ها و پاهایش بر اثر سرما کرخت شدند. او می دانست وقت زیادی ندارد.
در همین موقع، پایش به کسی خورد که یخ زده و در شرف مرگ بود. او می بایست تصمیم می گرفت دستکش های خیس خود را در آورد، کنار مرد یخ زده زانو زد و دست ها و پاهای او را ماساژ داد.
مرد یخ زده جان گرفت و تکان خورد و آن ها به جستجوی کمک رفتند. بعدها این مرد اذعان داشت که او با کمک به دیگری در واقع به خودش کمک کرد. کرختی دست هایش با ماساژ دادن دیگری از بین رفت.
به محض اینکه کاری در جهت منافع کسی انجام می دهید نه تنها او به شما فکر می کند، بلکه خداوند نیز به شما فکر می کنه
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت بندگی 🖤
شبتون قشنگ
دلتون پر از نور خدا
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
سلام عزیز زهرا ♥️
بایاحُسیـن عشقوکلامآفریدهاند
هرصبح را برای سلام آفریده اند
وقتیکه شاهکشوردلهاشدیحسیـن
ما رابه افتخار غلام آفریده اند
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#صبحتون_حسینی
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هفت علامت منتظر واقعی امام زمان ( عج)
سخنران حاج آقا ماندگاری
#امام_زمان
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایت
📚حکایت کشک ساب
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای میخرد شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد.
بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan