#سکینه را به آغوش میکشی و سرش را بر شانهات میگذاری
تا هم پناهِ اشکهای او باشی
و هم راهِ #آغوشِحسین را برای رقیه گشوده باشـی،
برای #رقیه ماجرا متفاوت است...
او از جنگ و میدان و دشمن و شهادت، هنوز چیزی نمیداند..💔
- 📚آفتابدرحجاب -
امشب چقد روضه، خوب بود؛
علياکبر کنار پدر ..
علياصغر خواب توی آغوش مادر..
زینب با رکاب پای عباس، از محمل با #احترام پیاده شد..
خیمه زدن،
خیمهی عباس اولین خیمهست، کسی نگاه چپ نمیکنه..
* #امشبگریهچراکردیم ..؟؟💔💔
#گریهکردم ..
برای حضورت دور تا دور خیام ؛
برای طنینِ [ منم ، عباسبنعلی ] ... ؛
برای #لبخندِرُباب وقتی، در تاریکیِ صحرا به خیمهاش سر میزنی و همبازیِ اصغر میشوی ..
برای آغوشی که همیشه به روی #رُقَـیه گشوده است ..
و برای #کوتاهبودنِ عُمرِ این " برایِها "
گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم💔(:
بَچِّههِیئَتي
خیمه برپا نکن اینبار ، بیا برگردیم . .
- معجرم #دلنگرانست بیا برگردیم ...
- میگفت بابا :
ازین پنجاهُ خوردهای سال، فقط سه سالش نصیب #دخترت شد ؛ حیف بابا، حیف شد #کمدیدمت ..💔
هدایت شده از بَچِّههِیئَتي
و #رُقیه دختری بود ؛
که از کِثرَتِ آغوشها ، پاهایش به زمین نمیرسید💔(:
نيمی به شعله سوختُ..
نيمی به باد رفت..
زلفی كه بود؛
دستِ #اباالفضل شانهاش ..🖤💔
#شبرقیهست
- شبسومماهمحرمالحرامحضرتحسین ..
پس فقط بابتش اینو گوش کنید [ آه.. کمرم بابا ]..💔💔