من مستِ این مغازه شدم .. *جنبِ‌کَفُّ‌الیمین(:

گوش دادن ِاین تو حرم یه دنیایِ دیگه داره...🤤 @calbe118

رفقایی که از #حَرَم دورید ...

غَم فرستاده‌ی #عِشق است ؛ عزیزش دارید .

#آقای‌اباعبدالله .. زود به زود دلتنگ ما شو دورت‌بگردم🫀:)!

ساعاتِ آخَر است ؛ گِدا را حلال کن (:

پام رسیده به خونه‌ی‌ پدری ؛ #اَبانا‌عَلی

فکرشو بکن اسمِ امام‌حَسَن رو ؛ روی دربِ ورودیِ حرمش ببینی .. آدم مست میشه دیگه 🚶‍♂

مُمِد حَیآت ؟ هوآی نَجف .

قلبم بعد از هربار دیدنِ گنبدش : " سجده کنید حضرتِ پروردگار را "

تا روز حَشر، هرچه بگویم از #علی کم گفتم .

باور نکردنی ترین #فضیلت‌ها رو ؛ @calbe118

‌ گفتم خدآس یا بنده ....؟! هیچکی‌ دُرُست نمیدونه .

›با هرآنکس که عــلی دوست نباشد؛ طرفم !

امشب به مولا سپردم یه نگاهی به همه اونایی که " من برم نجف خوب میشم " بندازه که روزی دوعالم از #ایوان‌نجف است .

نمیدونین وقتی میاین بهم پیام میدین "دیگه خسته شدم از جاموندن‌ " چجوری بُغضَ‌م میگیره . . .💔

دیروز یکی از رفیقام اومد بهم گفت فلانی : به همتون میگفتم باور نمی‌کردید ؛ حالا دیدی مُشخص شد آدم بدهِ جمعتون منم ؟! ...... #قلبم‌آب‌شد💔[:

حس میکنم الان واسه اینکه بگم دارم با عکسای کربلا اشک میریزم یکم زوده ("..! سه روز نشده ؛ ولی بد دلم برآت پر میزنه .

واسه پدر‌ مادرا ، #نوه خیلی عزیزِ ؛ خیلی .

فقط میخوام بگم تو حرمِ #پدر‌بزرگش روضه خوندن سخته ؛ خیلی سخت .

ولی حالا که دارم نگاه میکنم ؛ یه جا دیگه هم از #رُقیه گفتن سخته.. چهل‌منزل هروقت تازیانه میخورد هی میگفت أينَ‌عَمّیَ‌العَبّآس؟ #عَبّآسَم‌ از رو نی هی چشماشو می‌بست ‌‌‌‌...💔(:

بانی همه‌ی روضه‌های رُقیه‌سادات عمو عَبّآسشه(؛!🫀

ولی وسط روضه هی دستتو مُشت کنی بگی : چطور دلش اومد بزنه ...!؟

بچه سه‌ساله رو هُل بدی میخوره زمین.. سیلی بزنی اونم بی‌هَوا بچه پَرت میشه لنتی ..

بِخدآ اگه وسطِ سینه‌ی زجر سنگ بود آب میشد .. چه‌جور‌ کینه‌ای تو دلته که سرِ #دختر‌سه‌ساله‌ خالی میکنی ..؟! چقد تو ملعونی‌. چقد تو پَستی .

هی میگفت بابا هر‌کی رو ببخشم #زجرُ دیگه نه نمیتونم .

آخ آخ یه چیزی خوندم قلبم آب شد از چشمام ریخت ....

روضه‌خون میگفت: عمه‌سادات دید یه دختر بچه داره از دور میاد .. به خرابه که رسید هی نگاه میکنه انگاری دنبال کسی میگرده ، حضرت‌عَقیله جلو رفت .. + دنبال کسی میگردی اینجا..؟ دختر‌بچه گفت: #رُقیه‌ کجاست..؟! عمه‌جان رو کرد بهش گفت با رقیه چیکار داری؟ گف اومدم باهاش بازی کنم دیشب این بچه ها بازی راهش ندادن من دلم سوخت امشب عروسکمو آوردم باهم بازی کنیم اشکای عمه جاری شد +دیر اومدی دختر ؛ باباش اومد دنبالش #رقیه رو با خودش بُرد ..💔:)!

با پای پُر وَرَمم ... دردِ سرِ حَرمم ... حالا دیگه خیلی بابا شبیهِ #مآدرَمم...🥀(:!

از شرح‌ِ رنج بعد تو این نکته بس بُوَد دیوار میکند کمکم راه می‌روم…