این روزها بدجور هوایِ یک جایِ دنج به سرم زده .
جایی شبیهِ خانه ی #مادربزرگ که صبحش بویِ سادگیِ قاجار می دهد و شب ، بساطِ آوازِ #جیرجیرک ها میانِ حیاطش پهن است .
می شود کنارِ حوض نشست و با عطرِ #گل هایِ گلدانِ لب پریده ی شمعدانی اش مست شد ،
می شود رویِ #تخت چوبیِ کهنه اش لم داد و با صدایِ قارقارِ خش دار و جانانه ی کلاغِ بی پروایِ روی #درخت ، #عشق کرد .
می شود ساعت ها نشست و زندگیِ مورچه هایِ سرخوشِ تویِ #باغچه را تماشا کرد ،
می شود #کودکانه #شاد بود ،
می شود #نفس کشید !
من برایِ دلخوشی ام نه #ثروت می خواهم ، نه #عشق ...
من با همین چیزهای #ساده خوشبختم !
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
تابستونای خونه #مادربزرگ همیشه #خنک بود، #حوض آبی وسط #حیاط، گلدونای شمعدونی لب #حوض، #درخت #توت توی #باغچه، #گربه لمیده روی #دیوار، تخت کنار #دیوار، ظرف هندونه یخ روی قالی ...
هنوزم فکر این چیزا، دلمو خنک میکنه،
وقتایی که میگفت: مادر برو وایستا کنار #حوض #آب بگیرم روت، خنک بشی!
صدای چرخیدن #پنکه پایه کوتاه #ناسیونال با پرههای سبز که ترس بریدن انگشتای دست هیچوقت نمیذاشت برم جلوش بشینم و از ته دلم بگم اااااااااااااااا ...
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیاد سخت گرفتهایم!
زندگی چیزی به جز گرفتنِ یک #استکان #چای لب سوز از دستان مهربان #مادر بود؟ که بنوشی و نفس آرامی بکشی و غرق شوی میان گلهای سرخِ پیرهنش؟
یا کنار پنجرهی چوبی بنشینی و انتظار بکشی برای آمدنِ بابا؟ برای شنیدنِ صدایِ امنِ پاهایش؟ که به دستان مردانهاش خیره شوی و دنبال دلخوشیهای کوچکی برای ذوق کردن و بالا و پایین پریدن بگردی؟
زندگی مگر چیزی به جز تماشای گلدانهای سفالیِ کنارِ #باغچه بود؟! یا که استشمام #عطر کاهگل و یاسی که دیوارهای آجریِ #حیاط را بغل کرده بود؟!
#زندگی جز شنیدن صدای آواز جغدها و جیرجیرکها و لالایی شبانهی قورباغههای کنار #رودخانه بود ؟!
جز اینکه در دل #گرگ و میش #صبح، با صدای آوازِ #خروس #همسایه بیدار شوی و اولین منظرهی مقابل چشمانت بخار کتریِ روی #چراغ باشد؟!
که ببینی و گوش کنی و ایمان داشته باشی که زندگی در کمال سادگی اما پر شورتر از همیشه، ادامه دارد...؟
ما از زندگی چه میخواستیم که از دل این سادگیهای #اصیل و بی بازگشت به این پیچ و خمهای ملال آور رسیدهایم ؟!
✍🏻 نرگس صرافیان طوفان
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
اون قدیما از گوشی و #تبلت خبری نبود ما بچه هام توی مهمونیا تا آخرین ذره #انرژی بازی میکردیم و یهو هر کدوم یه گوشه میافتادیم و خوابمون میبرد.
بیچاره بابا مامانا آخر شبا لش کشی داشتن!! یکیو بلند میکردن اون یکی دوباره میفتاد! از توی خونه تا توی #ماشین چندین بار میخوابیدیم! مهم نبود گوشه #حیاط بود، توی #باغچه بود یا کنار کوچه!! جمع کردن لنگه #کفش و #جوراب و بقیه وسایل هم داستان خودشو داشت. معمولا هم یکی دو تیکه از وسایل جا میموند.
ولی به #ماشین که میرسیدیم خیلی خوب بود... روی #صندلی عقب مثل چندتا بچه #گربه تازه #متولد شده کز میکردیم توی دل همدیگه و میخوابیدیم... چه خواب #شیرینی بود همین خواب داخل #ماشین.
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این روزها بدجور هوای یک جای دنج به سرم زده،
جایی شبیه خانه مادربزرگ که صبحش بوی سادگی میدهد و شب بساط آواز جیرجیرکها میان حیاطش پهن است،
میشود کنار حوض نشست و با عطر گلهای #گلدان لب پریده شمعدانیاش مست شد،
میشود روی تخت #چوبی کهنهاش لم داد و با صدای قارقار خشدار و جانانه کلاغِ بیپروای روی درخت #عشق کرد ...
میشود ساعتها نشست و #زندگی مورچههای سرخوشِ توی #باغچه را تماشا کرد
میشود #کودکانه #شاد بود
میشود #نفس کشید ...
من برای دلخوشیام نه #ثروت میخواهم نه #عشق،
من با همین چیزهای ساده خوشبختم ...
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊