حاج آقا پناهیان میگفتن :❤️
اگه یه شـب بدون ِ غم و غصه بودی ، شـک کن به خودت!!!
اصن اصلش همینه...
خوب بهت درد میدن ،آزمایشت میکنن که خوب بخرنت:))
#هرکهدراینبزممقربتراست
#جامبـلابیشترشمیدهند
خدایـا بابت غم ها و این بلاها شکرت♥️
@chadooriyam
َالْحَمْدُ لِلَّہِ الَّذِے أَذْهَبَــ عَنَّا الْحَـزَنَ.. "فاطر34"
سپاس خدایے را ڪہ اندوه را از ما بزدود.
یڪ روز مےآیے
و ما نزد ٺو
سر میدهیم...
#عجللولیڪالفرج
@chadooriyam
|| مشکےِ چادرِ تو
🍃|| صدر همه پاکے ها
😌|| همه اش حجب و حیا
🌻|| خصلت زهرایے ها
#حیایفـــاطمــی 💛🍃
🌸🎈| @chadooriyam
چادرےام♡°
#خاطرات_شهدا ❤️
با دوستانش خیلی صمیمی بود و راحت با همسر یکی دو تا از دوستانش که نامزد کرده بودندصحبت میکرد ولی نگاه و رفتار حرامی نداشت.
یکبار صحبت خواستگاری محمدرضا شد من گفتم محمدرضا از فاصله خانه🏡 تا دانشگاه روزی صدتا عروس میبیند این جمله را که گفتم محمدرضا اینقدر مسخرهبازی و بگو بخند کرد😄 و گفت «صدتا چیه دویستتا سیصدتا، بیشتر مامان چشمات را بستی»
به محمدرضا گفتم که وقتی بیرون میروی مگر چشمبند میبندی که اینها را نمیبینی؟🤔
اما محمدرضا طفره میرفت و خیلی پیگیر شدم تا آخر گفت« مامان به خدا قسم نمیبینم,اگر من بخواهم سرباز امام زمان شوم و با این چشمهایم صورت امام زمان را ببینم آیا با این چشمهایم👀 میتوانم آدمهای اینجوری را ببینم؟»
و وقتی این حرف را زد خیلی متعجب شدم😳و نتوانستم چیزی به او بگویم...
#نقل_از_مادر_شهید 🌹
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات ✨
❣🍃 @chadooriyam
رفیق...
برای ساختن زندگیت...
هیچوقت نا امید نشو
یه روزی به خودت میای و افتخار میکنی از اینکه ادامه دادی و تسلیم نشدی😍💪
یه روزی که با یک موفقیت، زندگی تو تغییر دادی!😎
فقط یادت باشه...
برای رسیدن به اون روز، باید پشتکار نشون بدی🙃
برای رسیدن به اون روز باید ذره بین بشی و کاملا رو هدفت فوکوس کنی🤓👌
برای رسیدن به اون روز نباید در مقابل مشکلاتی که جلو راهت سبز می شن کم بیاری!
چون هیچ مسئله ای بدون راه حل نیست😌
نباید بگی من بدشانسم، سرنوشت من اینه و مسیر هدف رو رها کنی...
شانس تویی، سرنوشت هم دست خودته😍😊
خدا میگه میتونی💪
پس میتونی❤️
@chadooriyam
❖
بزرگ شدیم و
فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه
با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!
بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!
بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست!
و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!
بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند...!
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،
غضبش عشق بود،
و تنبیه اش عشق...
و خیلی بزرگتر شدیم
تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر،
انحنای قامت اوست ....!🌹🌿
@chadooriyam