5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•~🕊
آخ تو حࢪمبمیࢪَمو...
همونجامیبینیمهَمو
دلخوش بہ این اتفاقم..:) 💔😭
#دلتنگی
••💙🌱••
شما چند ثانیه میرید به لحظه ای که شاید یک بار تجربه کرده باشید!!!
دختری هرچه بیشتر خودش رو میکشید که روی پاهایش به ایستد که از پنجره های فیروزای مسجد داخل رو نگاه کن بلاخره توانست چشمان قهوه ایش صحنه ای را تماشا کن که برایش منتظر بود.
سفره توری سبز رنگ و شمع های رنگارنگ و خوراکی های که خیلی چشمک میزد برایش..
ولی وقتی تیله هایش را کمی بالا تراورد 👀
به نگاره نشست خانم های چادری رنگارنگ که به سوی پروردگار دست گدایی بلند کردن وآوایی را با گریه زمزمه می کنند..👀🥺
اقای من😭
مولای من بیا!!!😭
ترسم بیایی و من آن روز نباشم!!!
دختر دیگر برای دیدن تلاش نکرد...
دست هایش را از پنجره فیروزه ای برداشت همان جا کنار پله نشست 🚶♀
خیلی ذهنش درگیر شده بود
با خودش گفت یعنی واقعاً قراره امامزمان انقدر دیر بیاد که این خانم ها نگرانن که نباشند که ببینشش؟؟؟🤔
یعنی واقعاً امام زمان چه شکلیه؟؟!🧐🧐
چرا انقدر دیر میاد؟؟🥺🥺
چرا اصلا تا الان نیومده!!
ولی لحظه ای دختر خیلی خوشحال شد گفت این خانم ها خیلی بزرگن شاید امام زمان رو نبیند...🙃
ولی من که کوچیکم حتما امام زمان رو می بینم😃😍
و ازش می پرسم چرا انقدرررررر دیر آمدی بابا مهدی 🥺
دخترک بزرگ شد حالا معنی این جمله رو می فهمد
که یبن الحسن بیا😭
چشم انتظارتم😭
ترسم بمیرم و آخر نبینمت😭
این جمعه هم گذشت و از تو خبر نبود..💔
#حرف_دل
#دلتنگی
#حضرتحجت
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
ازعناوین جهان همین مارابس.. ••خادم الشهدا•• #شهیدانـ🌿
خاطره از خادمی🍀
کاروان اول که رسیده بودن اردوگاه اسکان که شدند.
دو روز میزبانشون بودیم.
یکی از بچهها رو من خیلی میدیدم یعنی هروقت می رفتم تو خوابگاه شون یا تو حسینیه داخل محوطه ایستگاه صلواتی همه جا من این دختررو رو چشمم چند لحظه بهش می خورد.
خیلی برام عجیب بود بین اون همه زائر شهدا بیشتر جلوی چشمم بود.
گذشت تا سحری که باید می رفتن مشغول بودم دیدم اع
دوباره دیدمش ولی این دفع دونفر بودند.😳
گفتم چرا شما دوتایید!!!!!🤦♀🤦♀
گفتن خوب دوقلو ها مگه نباید دوتا باشن گفتم شما دوقلوید ؟؟؟😅
بچهها ی دیگه خندیدن گفتن دوروز همش باماهستی یعنی تو این چند روز اینو نفهمیدی!!
گفتم نه واقعا گفتم چرا هر دفع می بینمتون نگو هر دفع یکیشونو می دیدم.🚶♀🚶♀
لحظه بدرقه خندیدن گفتن خادم باهوش خداحافظ❤️🩹
خواهر های دوقلو همسانی بودن خیلی خوش قلب و دوست داشتنی..
هرچند که من لحظه های اخر کشف کردم ولی خوب...
#دلتنگی
#روایتـ روزهای شیرین خادمی
#خاطرهـ از خادمی 🌱
خیلی سریع گفتن که خادما هم برن شلمچه زیارت کنندو برگردن یک ساعت قبل ازاذان که زائرا های شهدا برسند بیان برای استقلال..
ساعت ۳:۰۰ بود ما حرکت کردیم فرض کنید مسیر نیم ساعته ۲۰دقیقه رو ما ۴۵ دقیقه تو راه بودیم این آقای راننده خیلی دیگه آرام می رفت....
ساعت ۴ رسیدم گفتن ۴:۳۰ بیاین کنار اتوبوس که حرکت کنیم دیر نرسیم اردوگاه
تا ما برسیم به حسینه بیشتر نیم ساعت شده ولی هیچ اعتراضی نکردیم چون اصلا قرار نبود مارو ببرن منطقه یک دقیقه هم برای ما کافی بود.
آنقدر سریع همه چیز اتفاق افتاد که چشم باز کردیم دیدیم برای شهدا مهمون امده شهید گمنام 💔😭
همهچیز خیلی سریع اتفاق افتاد.
ساعت از ۴:۳۰ گذشته بود دیگه به سختی دل کندیم و برگشتیم سمت اتوبوس تا بریم حرکت کنیم ساعت ۵:۰۰شد.
طبیعتاً ما باید ساعت ۵:۲۰ دقیقه می رسیدیم اردوگاه ولی ۶:۳۰ رسیدیم.
به نظرم راننده مون آشناییت با گاز نداشتند.🤦♀🚶♀
همهی خادما خوابیدن از اونجای که ما صندلی جلو بودیم و راوی داشت برای خادما صحبت می کرد. متأسفانه نتونستیم بخوابیم.ولی خیلی شرایط عجیب و غریبی بود
نمیرسیدیم که....
صحبت های اقای راوی حکم لالای رو داشت اتوبوس هم کمتر از گهواره نبود...
بلاخره بعد از مدتی رسیدیم آقای راوی گفت صلواتی بفرستید خادم های که خوابشون برده بیدارشن الان زائرا میرسند برید برای استقبال...😅
حالا ما عجیب خوابمون گرفته بود بقیه سرحال بودند...
تازه از کیفیت خواب هم برامون می گفتنو می خندیدن....))))
تازه می گفتن شما چرا نخوابیدن آخه بگو آقای راوی داشتندصحبت می کرد زشت نبود بگیریم بخوابیم اون جلو؟؟؟
یادش بخیر...💔
#شلمچه
#خادم ـشهدا
#دلتنگی
#روایتـ روزهای شیرین خادمی
بزار بیام کربلا
حالم سر جاش بیاد.. 💔😭
#دلتنگی
#یااباعبدالله
『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
#خاطرهـ از خادمی 🌱 خیلی سریع گفتن که خادما هم برن شلمچه زیارت کنندو برگردن یک ساعت قبل ازاذان که ز
#خاطرهـ از خادمی🌱
تقریباً پنج شش روز گذشت بود از نوکردی کردن برای شهدا
یه روز نزدیکای غروب ما هر کدوم از رفقای خادم رو میدیم یه چیزش بود.
یا حالش بد بود،یاسرما خورده بود ،سرگیجه،تنگی نفس، طوری بود که انگار انتحاری زدن بینمون🤯
ما از حسینیه حضرت زهرا می رفتیم حسینیه شهید گمنام یه خادم نبود وقتی دنبالش می گشتیم.
می فهمیدیم که حالش بدشده
انقدر اوضاع وخیم بود که آمبولانس اردوگاه فقط ۵تا از خادم ها رو برد بیمارستان 😳
این داستان ادامه داشت ...🥲
دقیقا ما ۱۳ تا از خادم هامون تو یک شب شرایط خوبی نداشتند.🚶♀
یادمه رفتیم اتاق خادمی دیدم فرماندمون نشسته داره برامون قرآن می خونه..🌱
حالا یک سری بیمارستانی نشدند.
خودمون دکتر شدیم شاید دلیلش این بود که آمبولانس نداشتیم. چون آمبولانس خادم ها رو بردن بود دیگه
جوری که زائرا می پرسیدند
خادما کجان به شوخی می گفتیم 😁
انقدر شما اذیت کردید حالشون بد شده...
میگفتن مگه خادما ها هم مریض میشند!!!😅😳🚶♀
گفتم ولی وقتی میشند دست جمعی باهم
جاالبیش این جا بود که هیچ کدوم همراه آمبولانس نرفته بودیم با بچه ها 🤦♀
بندگان خدا
شب بعد کلی به وضعیت خودمون خندیدیم...
اره خلاصه اون شب هم از اون شب های عجیب و سختی بود که با کمک خود شهدا به خوبی گذشت....)))
#دلتنگی
#خادم شهدا
#روایتـ روزهای شیرین خادمی
344.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماکهنمیدونیم
شایدخیلیدلشتنگشده...🙂💔
#دلتنگی
#امام_حسین
_اگه نبودی قرار بود من خیلی جاها تو زندگی کم بیارم و یا نباشم..❤️🩹
#دلتنگی
『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
میگُفت: حاضِرَمهَمهیزِندِگیموبِدَم، وفَقَطخودَموبَرایِیِکلَحظِه، فَقَطبَراییِکلَحظِه .. خود
ثبت نام اربعین آغاز شده وهمه دارن میرن
یکی داره وسایل هاشو جمع میکنه و هر شب به کوله پشتی که برای سفر اربعین آماده کرده نگاه میکنه و خوابش میبره !
یکی دنبالِ پارسپورته ! و هرشب با کابوسِ نکنه پاسپورتم دیر برسه از خواب میپره!
یکی بچه کوچیک داره ! بهش میگن بابا بچس گرما زده میشه گناه داره ، میگه : فدایِ گلوی پاره پاره علیِ اصغر .
یکی مریض داره ولی به عشقِ قمر بنی هاشم پیاده میره به سمت کربلا ..
این روزا هرکی هرجور که شده خودشو میرسونه به شیش گوشه ارباب !
- یکی با قطار یکی با اتوبوس یکی با هواپیما یکی پیاده ...
همه جور آدم میتونی وسط بین الحرمین پیدا میکنی ! یکی تو صورتش خالکوبی داره ، یکی عرق خوره ، یکی دختر بازه ، یکی سرطان داره ، یکی پیره ، یکی جوونه ، یکی داره گوشه حرم زجه میزنه و میگه : آقا غلط کردم ، به ابلفضل کم آوردم منو ببخش ! به خودش امید میده و میگه : من که از حُر بدتر نیستم ،
هستم ؟ .
ولی اینجا یه چیزی بینشون مشترکه!
با هر سلیقه و رفتاری عشقِ حسین بن علی رو تو وجودشون جا کردن ..
یه جایی خیلی شلوغه همهمه اس یکی زار میزنه یکی فریاد میزنه ! به اونجا میگن شیش گوشه ارباب .
اینجا باز یه چیزی بینشون مشترکه هرکسی با هر زبون و ملییَتی صدا میزنه حسین !! 🫶🏻
خلاصه ... از کربلا بریم بیرون ، بیایم سمت جامونده ها !
امان از گریه هایِ جامونده ها . امان .
به خودشون میگن : من چی از اون بچه سه ساله ای که داره با مهر حرم بازی میکنه کم دارم ؟!
وقتی میره تو گوشی تنها چیزی که قلبشو به درد میاره پیام های دل خراشِ دوست و آشناهاس : دوستان حلالم کنید عازم کربلام ، سلام عزیزم خوبی کربلا به یادتم .. وای از مردم وای ، وای از جاموندن!
ولی اخ اخ از کسی که کربلا رفته و الان جامونده ؛ اون دیگه روضه براش حکم زهر رو داره .
ساعت 12 شب به بعد اشک هاش اَمون نمیده ، دیگه گوشاش پر شده از حرفِ : آره امام حسین دیگه منو دوست نداره ، دلم برای گوشاش میسوزه !! آخه دیگه نمیتونه هندزفری نگه داره جایِ زخم هاش اذیتش میکنه ..
تویِ اتاق تاریک ، زیر پتو ، با اشک های نم نم و با مداحیِ حسین ستوده میره تو اوج !
زیر پتو همش مداحیِ : ( اصلا میشنوی این صدامو ، اصلا میبینی گریه هامو ) پلی میکنه و باهاش میخونه :
دست رو دلم نزار دیگه . .
اشکمُ در نیار دیگه
به خدا قلب من آزاری نداره ! 💔
به خودش میگه : امام حسین نزار وقتی مُردم گوشه قبرم بنویسن از دوری حسین دق کرد ، آخه کی اربعین به کشورش عادت داره که من دومیش باشم ؟
گویی حسینِ من،مرا نمیدید یا شاید من کوتاهی میکردم نمیدانم؛
هر چه که بود باز از اربعین جا ماندم..
#دلتنگی
#امام_حسین