#بخاطر_رسومات_زن_برادرشوهرش_میشه😱👇
شوهرم چهل روز بود که از دنیا رفته بود و من امشب به عقد برادر شوهرم در اومده بودم.
عقدی که نه من میخواستمش نه فرهاد...
اب دهنم و قورت دادم و به فرهاد خان، پسر ارشد فرامرز خانِ بزرگ نگاه کردم...
پوزخند روی لبش دردم و هزار برابر میکرد. دستش به در رسید همونطور محکم در و بست و با قدمایی اهسته مثل یه ببر که داره به شکارش نزدیک میشه به سمتم اومدترس داشت وجودم میخورد......
https://eitaa.com/joinchat/3377201202Cc9a967820b
⁉️ به عقداجباری برادرشوهرش در میاد و فرهاد بدون اینکه بدونه....🔥 #رمان_انلاین
#شروع_رمان_پسرمذهبی_دخترشیطون
داد کشیدم:چون بی حجابم باید برم شب تو بازداشتگاه بخوابم؟
جناب سرهنگ که هنوز پشتش از من بود بالاخره به حرف اومد و گفت......
https://eitaa.com/joinchat/11534378Cfb953a4442
#پسرغیرتی_مذهبی #دخترلجباز_شیطون🤤😻
#قلمی_پاک #رمان_آنلاین
#شروع_رمان_پسرمذهبی_دخترشیطون
داد کشیدم:چون بی حجابم باید برم شب تو بازداشتگاه بخوابم⁉️
جناب سرهنگ که هنوز پشتش به من بود بالاخره به حرف اومد و گفت......
https://eitaa.com/joinchat/11534378Cfb953a4442
#پسرغیرتی_مذهبی #دخترلجباز_شیطون🤤😻
#قلمی_پاک #رمان_آنلاین