نرگس جان یه لبخند بزن، کارهایی که گفتم و انجام بدید میخوام فیلم بگیرم،
منم دارم حرص میخورم خندم نمیاد همینطور که دهنم بسته بود یه لبخند مصنوعی زدم، ناصرم هرکاری فیلم بردار گفت انجام داد نشستم تو ماشین، ناهید نشست عقب ماشین منم نارحت، که چرا داره دنبال ما میاد، انگار این ناهید میخ شده بود تو چشم منم کامل چرخیدم سمت شیشه ماشین، و بیرون رو نگاه کردم، ماشین فیلم بردار چراغ زد یعنی نگه دار .. ناصر زد کنار، از ماشین پیاده شد، خانوم فیلم بردار با اون آقا شروع کردن با ناصر صحبت کردن، از لب خونیشون متوجه شدم که میگن عروس خانوم روش رو برگردونده سمت شیشه ناراحتم هست فیلمتون خراب میشه، ناصر عصبانی برگشت نشست پشت فرمون، با تهدید گفت، هر غلطی دلت میخواد امروز انجام بده، نوبت منم میشه...
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
نرگس جان یه لبخند بزن، کارهایی که گفتم و انجام بدید میخوام فیلم بگیرم، منم دارم حرص میخورم خندم نم
خواهر شوهرش سوار ماشین عروس شده، نرگس هم ناراحته، تا برسن به سالن این عروس به شوهرش اعتراض میکنه که خواهرت نیاد، ولی خواهر شوهرش بی توجه به جرو بحث عروس و داماد کوتاه نمیاد و...
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
اعتراف خوانندهای معروف از زبان خودشون بعد از هفتاد و پنج سال خوانندگی میگه اشتباه کردم زندگیم تباه شد😏
قابل توجه سیلیبریتی هایی که هار شدن 👊
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
اعترافشون رو اینجا ببینید👆👆
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
قاسم سلیمانی: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_298 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_299
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
داداشم اومد توی خونه، نگاهی به دور تا دور هال انداخت لبخندی زد
چه خونت رو قشنگ چیدی
_ممنون، بفرما بشین یه چایی برات بیارم
مبیشینم ولی چایی نمیخوام، بگو ببینم چی میخواستی بگی
داداش اگر شما کار دارید و یا اصلا حوصله اومدن رو ندارید میشه من رو ببرید ترمینال سوار اتوبوس بشم برم
ببین مریم تو باید هم احمد رضا رو هم خونوادش رو فراموش کنی، با از دنیا رفتن احمد رضا رشته فامیلی ما هم پاره شد، بچهام نداری که بگی به خاطر بچهم باید رابطهم رو باهاشون حفظ کنم
داداش غیر از اینکه من عروس اون خونواده بودم حاج رضا اهل این محل هست
_بود دیگه رفت
به خاطر پدر و مادر زنش رفت، برمیگردن
تو از کجا میدونی که بر میگردن
از اونجایکه زمین هاشون رو نفروختن دادن اجاره خونشونم نفروختن اونم دادن اجاره اگر دیگه کلا نمیخواستن بیان خونه و زمین هاشون رو. میفروختن
مکثی کرد گفت
باشه حالا که اینقدر اصرار داری میبرمت ولی نه به خاطر حاج رضا به خاطر خودت، من هنوز دلم از دست حاج رضا با اون کاری که سر عروسی تو کرد چرکینِ
_باشه داداش به خاطر من بیا
_فردا صبح زود میریم
خوشحال گفتم
داداش واقعا ازت ممنونم
ببین مریم تو از من در خواست کردی من به حرفت گوش دادم ولی من هرچی به تو میگم تو به حرف من گوش نمیکنی اون سر عروسیت که من رو نادیده گرفتی اینم سر مجید که هر چی بهت میگم پسر خوبیه گوش نمیکنی
تو دلم گفتم ایکاش میشد بهت بگم مجید چه هدفی داره تا تو نگذاری روی حساب اینکه من حرفت رو. گوش نمیدم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_299 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
قاسم سلیمانی:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_300
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
داداش جان من که بهتون گفتم قصد ازدواج ندارم، مهر احمد رضا تو گوشت و پوست و استخون من جا گرفته نمی تونم از دلم بیرونش کنم، به نظرت درسته وقتی فکر من پیش کسی دیگه ای هست من با کَس دیگه ای ازدواج کنم؟ به نظرتون این خیانت نیست؟
_خب خواهر من مهرش رو از دلت بیرون کن
_نمیشه داداش نمیشه
بغض گلوم رو گرفت، با صدای گرفته ادامه دادم
احمد رضا خیلی خوب بود، حتی یه خاطره بد هم برای من نگذاشت، نمیتونم از دلم بیرونش کنم
ریز سرش رو تکون داد
خیلی خوب باشه، من برم مینا تنهاست، تو هم بیا بریم پیش ما
نه داداش ممنون خیلی خستم زودتر بخوابم که برای فردا سر حال باشم
شام چی درست کردی؟
هیچی درست نکردم، میلی هم ندارم
پاشو بریم دورِهم ، هم میلت به غذا میاد هم به مینا بگیم راضیش کنیم اونم بیاد شیراز
از دست رفتارهای مینا دوست ندارم برم ولی دیگه داداشم اینقدر اصرار میکنه گفتم
باشه بریم
دوتایی اومدیم خونشون مینا سفره رو پهن کرده همه وسایلشم اورده فقط قابلمه غذا هنوز روی گاز هست، ما رو که دید قابلمه رو هم آورد، غذا رو خوردیم سفره رو جمع کردیم داداشم رو کرد به مینا
مریم خیلی اصرار داره که بریم شیراز بیا با هم بریم هم یه زیارت کنیم و هم تفریح یه عرض تسلیت هم به مرضیه خانم و حاج رضا بگیم
_تو قول مشهد رو به من دادی حالا میگی بریم شیراز
_تو بیا شیراز رو بریم مشهد هم میریم
_شیراز رو با مریم برو اومدی بیا بریم مشهد
_آخه بدون تو به من خوش نمیگذره
_مگه نمیخوای بری فاتحهخونی این که خوشگذرونی نداره
_دیگه همش که مجلس فاتحه نمیشینیم میریم هم زیارت شاهچراغ هم جاهای تفریحی شیرازم میگردیم، اون دفعه که به خاطر فوت احمد رضا خدا بیامرز فقط رفتیم فاتحه خودندیم و یه زیارت کردیم برگشتیم، بچهها رو نبرده بودیم الان اگر تو بیای با ماشین خودمون میریم چند روزم شیراز میمونیم، همه جاهای دیدنی شیرازم میگردیم و میایم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
مــ😍ــژده📣 مــ😍ــژده📣
شما رو دعوت میکنم به یک 💥مســــابقه ی 💥 فوق العاده مفید و البته جذاااااااب😍
مسابقه به شرح ذیل است:👇
عزیزانی که تمایل دارند در این مسابقه شرکت کنند به ایدی👈 vajeb123@ رفته و کلمه ی "یا مهدی" را به این ایدی میفرستین
خب بعد چی میشه⁉️
برای شما یه فرم میفرستند که شما فرم رو پر میکنید و به این صورت شما برای شرکت در کلاس های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر با تدریس استاد تقوی😎 شرکت میکنید😊
⌛️😍در آخر ما برای این دسته از عزیزان با طرح چندین سوال از این اموزش ها، به قید قرعه به سه نفر اول جوایزی را اهدا خواهیم کرد، که به شرح ذیل می باشد👇
💰نفر اول 250ت🎁
💰نفر دوم 200🎁
💰نفر سوم 150🎁
و اگر تعداد شرکت کنندگان در مسابقه به بالای ۱۵۰ نفر رسید به پانزده نفر از عزیزان دیگه هم 💥💰جایزه ی ۲۰ هزار تومنی💥 تعلق میگیره🤩🤩
⏰زمان شروع آموزش ها:15 خردادماه
بدوید🏃♀🏃♀🏃♀شمارش معکوس برای ثبت نام تا بیست همین ماه 🤩🤩🤩
دیگر تمدید نخواهد شد👆👆👆👆
زمان مسابقه:عید غدیرخم💫🎊🎊
عزیزان برای وارد شدن به مسابقه وارد لینک زیر بشوید👇
https://eitaa.com/joinchat/711917749Cf96dda2dcf
دف زدن تموم شد خانوم حدادی شروع کردن به مولودی خوندن واقعا صداش زیباست ، مولودیش تموم شد، بلند شد ایستاد رو به مهمونها گفت، عزیزان همگی توجه کنید میخوام یه شعر طنز براتون بخونم که ان شاالله ناراحت نشید مخصوصا مادر شوهرهاست، صدای خندهای ریز از جمعیت بلند شد، ادامه داد ببینید من خودم مادر شوهرم و خانوم کریمی رو نشون داد، ایشونم عروس بنده هستن پس دیگه هیچ کَسی دلخور نشه، شعری که میخوام بخونم گوشوارش فائزه است، یعنی مسرع من تموم شد همتون میگد فائزه یک سکوتی تالار رو گرفته بود که در هیچ عروسی ندیده بودم...
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
میخوای بدونی چه شعری خونده😍 بیا اینجا👆👆
#رمان_انلاین_مذهبی_عاشقانه❤️ #با_قلمی_پاک🌸
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
دف زدن تموم شد خانوم حدادی شروع کردن به مولودی خوندن واقعا صداش زیباست ، مولودیش تموم شد، بلند شد ای
دوباره خواست همون بیت شعر رو بخونه من از جایگاه عروس و داماد بلند شدم رفتم کنارش ایستادم سرمو بردم کنار گوشش اروم گفتم، نگو مادر شوهر اون خوبه بگو خواهر شوهر، خانمهایی که کنار خانوم حدادی بودن شنیدن صدای قهقه خندشون بلند شد...
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
#رمان_انلاین_مذهبی_عاشقانه❤️ #با_قلمی_پاک🌸
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
قاسم سلیمانی: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_300 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_301
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_باشه بریم
داداشم لبخند پهنی زد ادامه داد
پس امشب ساک رو ببند که صبح بعد از نماز حرکت کنیم
بچهها با شنیدن اسم سفر خوشحال آخ جون آخ جون کردن و پریدن بالا و پایین
خیلی کم پیش میاد داداشم بخواد کاری کنه مینا اینجوری علنی مخالفت کنه همیشه به داداشم میگه هر چی تو بگی، مخالفت اینبارش به خاطر حضور منه، منم اصلا دوست ندارم با مینا یه جا باشم چه برسه بریم مسافرت، ولی الان هر طوری شده باید اهمیتی به رفتارهاش ندم برم پیش خونواده احمد رضا مخصوصا مرضیهخانم
رفتنمون که حتمی شد یه نیم ساعتی نشستم، رو کردم به مینا و داداشم
ببخشید من برم خسته ام خوابم میاد
مینا گفت سبزیهات رو هم ببر
چشمی گفتم سبزی هام رو از توی یخچال برداشتم شب بخیر گفتم اومدم خونه خودم، اول به الهه پیام دادم
داداشم قبول کرد بریم ،فردا صبح زود خونوادگی با ماشین داداشم میریم شیراز، سبزی قرمهها رو تفت دادم گذاشتم خنک شه، اومدم روی مبل دراز کشیدم تلوزیون رو روشن کردم، احساس کردم چشمهام گرم خواب شدن، به خودم گفتم پاشم تلوزیون و برقها رو خاموش کنم برم روی تختم بخوابم، ولی پلک چشمم سنگین شد، تو دلم گفتم یه کم بخوابم بلند میشم اینکارها رو انجام میدم، چشمم رو بستم و با صدای اذان صبح گوشی و تلوزیون از خواب بیدار شدم، نشستم روی مبل، کش و غوصی به بدنم دادم، تلوزیون رو خاموش کردم نمازم رو خوندم، سبزی های که دیشب تفت داده بودم بسته بندی کردم گذاشتم فریزر، ساکم رو بستم لباس پوشیده منتظر نشستم که داداشم صدام کنه بریم
پرده رو زدم کنار دیدم داداشم اومده بیرون داره ساک میزاره صندوق عقب ماشین ساکم رو برداشتم اومدم حیاط
سلام داداش صبح بخیر
سلام ممنون صبح تو هم بخیر، ساکت رو بده به من
ساک رو دادم بهش گذاشت صندوق عقب .مینا و بچهها هم اومدن بعد از سلام و صبح بخیر نشستیم توی ماشین، احساس کردم انگار ماشین سمت راننده خوابیده، تا داداشم نشست پشت فرمون، گفت
ای داد بی داد چرخ ماشین پنچر شده
از ماشین پیاده شد نگاهی به چرخ سمت راننده انداخت رو کرد به ماها
پیاده شید باید پنچری بگیرم..
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾