زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
چادر بیبی که روی دستگیرهی در آویزون شده رو برداشته و روی سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم
حاج علی که زیر اپن آشپزخونه نشسته با دیدنم نیمخیز شد
و سلام و احوالپرسی دست و پاشکسته باهام کرد
منصوره که معلوم بود بخاطر من آروم گریه میکرده با دیدنم ناله سر داد
_نهال... بیبی از دستمون رفت...
اما خاله به محض دیدنم ایستاد و همینطور که اشکاش رو پاک میکرد به طرفم اومد
_بمیرم برات مادر...
شرایطت کم بد بود که بدتر هم شد
_ای بابا ... مادر من... شما بزرگتری باید قوت قلب بدی این چه حرفیه میزنی؟
بعد هم رو به من کرد
_دخترم خدا بزرگه... بندگان خدا تاوقتی در آغوش خدا هستند نیازی به کسی ندارن
بیبی خانم خوبی بود جایگاهشون در بهشته انشاالله
هر ولادتی یه روز وفات داره
از دیروز پیگیر احوال بیبی بودم که امروز بهم زنگ زدند و خبر فوتش رو دادند...
همونجا روی زمین نشستم...
یاد خواب دیشبم افتادم
از طرفی خوشحالم که تعبیر خوابم مرگ خودِ مامان نبود
از طرفی برای از دست دادن مادربزرگ غصه دار شدم
پیرزن مهربونی که در همین چند روزی که پیشش بودم از مادر مهربونتر بود برام
همینطور که اشک میریختم ماددبزرگ رو صدا میزدم..
_مادربزرگ مهربونم...
حالا که بهت احتیاج داشتم گذاشتی رفتی؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
خاله کنارم نشست و گریه سر داد
_ دوست خوب غمخوارم...خواهر عزیزم...
مونس و یاورم...
با شنیدن صدای در هال متوجه بیرون رفتن حاجی شدم
صدای منصوره هم بالا رفت و طنین مرثیهخوانی پر از غم و اندوهمون خونه رو برداشت
یکم که گریه کردیم خاله اسم هردومون رو صدا زد...
_بسه مادر... گریه که درمان در ما نمیشه...
الانه که کم کم اهل محل از فوت بیبی باخبر بشن و بیان اینجا...
پاشو نهاا جان دخترم باید خونه رو اماده کنیم...
علیرضا رفت خانم خودش و محمد رو بیاره اینجا کمکمون...
بعد هم شروع کرد به نفرین کردن پدرشوهرم فیروز خان
_الهی به زمین گرم بخوری فیروز
یه عمر با اعمال و خلافهات این پیرزن رو خفت دادی آخرشم خودت باعث مرگش شدی...
الهی خبر مرگت بیاد که اینقدر تو بیصفتی
خاله چنان با غیظ زبون به نفرین فیروز میچرخونه که حدس زدم اخبار جدیدی در موردش داره...
اما حال و روزم اصلا مناسب پرس و جو نبود...
با گریه و زاری خونه رو آماده کردم...
منصوره با صدای گرفته خاله رو صدا زد
_خاله جون حواست باشه پیش مهمونا نهال رو با اسم واقعی خودش صدا نزنی....
_دیگه چرا ؟
حالا که اون فیروز خیر ندیده و پسراش رو گرفتن...
#سلام
به مناسبت میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام رمان نهال آرزوها تخفیف خورد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو با ۳۰ هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
به مناسبت میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام رمان حرمت عشق تخفیف خورد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو با ۳۰ هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
تخفیف تا ساعت دوازده امشب
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
دیگه نیازی نیست اسم دیگهای روی این دختر باشه
_نمیدونم خاله...بازم از آقا محمد و حاج علی بپرس
هنوز تکلیف اون آدمایی که وارد این خونه شدن و لاشهی اون گربه رو توی حیاط انداختن پشت پنجرهی اشپزخونه معلوم نشده
ما که نمیدونیم اونا کی هستند
شاید بخاطر کینهای که از شوهرو پدرشوهر نهال دارن هنوزم به فکر انتقام باشن
_ آهان... راست میگی مادر...باشه... باشه حتما
بعد هم رو بهم کرد
_پس تو لیلایی... نهال نیستی
و اسم لیلا رو زیر لب چندین مرتبه زمزمه کرد
انگار که داره تمرین میکنه تا بعدا سوتی نده
خانم حاج علی و محمد آقا قبل از مهمونها رسیدند
با اومدن اونها خاله رو به منصوره گفت
الان که این دختر، مثلا لیلاست پس الان باید بشینه که بهش تسلیت بگن یا بره آشپزخونه کمک برسونه؟
_وای راست میگینا... چکار کنه حالا؟
خانم حاج علی که در جریان موضوع نبود گفت مگه چیزی شده؟
که خاله و منصوره شروع به توضیح دادن کردن و خیلی مختصر همه چی رو براشون گفتند
اونم پیشنهاد داد و گفت بیبی زندایی منصوره خانم هم میشه یعنی زندایی پدرِ لیلا...
اگه قرار باشه این عزیزمون در نقش لیلا ایفای نقش کنه یجورایی از نزدیکان و وابستگان بیبی محسوب میشه
پس بعنوان صاحب عزا هم میتونه کنار عمه منصورهش بنشینه...
حالا با توجه به جو مجلس بعدا ببینیم چکار کنه بهتره...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
تا پایان مراسم هفتم مادربزرگ کلی مهمون اومد و رفت
خانوادهی منصوره خانم هم حضور داشتند...
وقتی بخاطر هماهنگ شدن با اونها منصوره مجبور شد نسبتم با بیبی و جریان اسمم رو بهشون بگه خیلی تعجب کردند...
اون لحظه من داخل اتاق بودم اما صداشون رو میشنیدم
برادر منصوره خانم یعنی پدر لیلای واقعی وقتی در جریان همه چی قرار گرفت اولش خیلی ناراحت شد و بخاطر بیاعتمادی به خونوادهی فیروز که من هم عضوشون بودم منصوره رو دعوا کرد و گفت کسی که عروس فیروز شده یعنی یا خودش یا خونوادهش هفت خط روزگار هستند...
از کجا معلوم خود این دختره خلافکار نباشه و همینجا توی خونهی بیبی و بیخ گوش خودت خطایی نکرد و گردن تو ننداخت؟ از اسم دختر منم که داره استفاده میکنه از کجا معلوم یه روزی باعث سوسابقه برای لیلای من نشه؟
پس فردا گند کاراش که در بیاد بدنامیش برای دختر منه.
طفلکی منصوره خیلی تلاش کرد تا ذهنیت خونوادهش رو نسبت به من تبدیل به موضع مناسبی کنه
که خیلی هم موفق نبود
بالاخره محمد آقا و حاج علی و خاله صغری که از دوستان صمیمی مادربزرگ و اقوام خیلی دور ایشون بود تونستند با صحبتها و تعریفهایی که در مورد من میکردند من رو از افکار منفی اونها تبرئه کنند
در طول چند روزی که اینجا بودند زیر نگاهها و توجه اونها خیلی اذیت میشدم اما چارهای جز تحمل نداشتم...
منصورهخانم گاهی اونقدر درد میکشه که با مسکن های ترریقی بمدت چند ساعت اسکین پیدا میکرد
روزهای بدی بود
چند بار از سر بیکسی تصمیم گرفتم دوباره با خونوادهم تماس بگیرم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
اما شرایط خونه مادر بزرگ اصلا مهیای این کار نمیشد
وقتی که پس از اتمام مراسم جمعیت شرکت کننده در عزاداری متفرق شدند دوباره سر مزار نشستم
آه از نهادم بلند شد
همون لحظه صدای همسر محمد آقا رو شنیدم که با نگرانی و استرس از حاج علی سراغش رو میگرفت
_حاجی محمد یهو کجا گذاشت رفت؟
_من بی اطلاعم...
مگه الان اینجا نبود؟
_بله بود....
نمیدونم یهو چی شد که با عجله رفت
الانم هرچی شمارهش رو میگیرم جواب نمیده
_نگرانی نداره که...مگه بچهست؟
هرکی از کجا از هرچی نگران میشه میاد سراغ محمد اونوقت شما بخاطر اون نگران شدی؟
تروخدا حاج علی بدجوری دلشوره گرفتم
اخه چند دقیقه قبلش با یکی تماس گرفت و گفت نیرو بفرستند
داشت میگفت اونی که منتظرش بودین رو رصد کرده
اما یهو خودشم غیبش زد
نگران نگاهی به اطراف کردم و بلند شدم...
با ترس و واهمه به طرفشون رفتم
_چی شده؟اتفاقی افتاده؟
معلومه به زور جلوی خودش رو گرفته تا گریهش نگیره
_نمیدونم... یهو گذاشت رفت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
انگار دلشورهی ایشون به من هم منتقل شد
چون رعشه تمام وجودم رو فرا گرفت...
وقتی به خونه برگشتیم منصوره خانم که روی ویلچر بود از حال رفت طفلکی چندروزه که داره درد میکشه اما با دارو و تزریق سعی در فروکش کردن دردهاش داره...
هرچی بهش میگفتم دردهات غیرعادیه و بهتره به دکتر مراجعه کنه قبول نمیکرد و میگفت الان همه درگیر مراسم بیبی هستند و فعلا با دارو تسکین پیدا کرده...
خداروشکر همون لحظه که از حال رفت یکی از برادرانش پیشمون بود
وقتی او رو به بیمارستان رسوندیم دکتر گفت بخاطر فشار عصبی مشکل مهرههای کمر و گردنش بیشتر شده
و ازطرفی هم تنگی کانال نخاعی مزید بر علت شده...
دکترش گفت در اولین فرصت باید یه جراحی روی مهرههاش انجام بشه
با اینکه احتمال درمانش خیلی کمه اما بخاطر دردهای طاقت فرسایی که داشت
منصوره که حرفهای دکتر رو میشنید با اصرار برادرش رضایت داد مراحل اولیهی انجام ازمایشها جهت نوبت دهی جراحی انجام بشه...
وقتی به خونه برگشتیم مهمونها رفته بودند...
فقط خاله و عروسش اونجا بودند
برادر منصوره حتی داخل خونه هم نیومد و به محض اینکه از استقرار کامل خواهرش مطمئن شد خداحافظی کرده و رفت...
عروسِ خاله صغری دوتا لیوان چای برای من و منصوره آورد و بهم اشاره کرد همراهش به آشپزخونه برم...
برای اینکه منصوره متوجه جریان نشه نگاهی به دستام کردم...
من برم اول دستام رو بشورم و بیام چای بخورم که حسابی تشنهمه
وارد آشپزخونه شده و مقابل سینک و روبروش ایستادم
با محبت و شرمندگی دستم رو گرفت
_نهال جان شرمندهتم... مادرشوهرم اصلا حالش خوب نیست همین که فهمید محمد آقا یهو غیبش زده دلنگرانش شده و فشارش نوسان پیدا کرده و مدام بالا و پایین میشه
میترسم خدای نکرده بلایی سرش بیاد
شاید نتونی هم به منصوره خانم برسی هم به این بنده خدا
اگه ناراحت نمیشی مادرشوهرم رو ببرم خونهی خودمون
البته اگه احساس میکنی نیاز
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۳۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
البته اگه احساس میکنی به حضور ما احتیاج داری خود من همراهش همینجا بمونم بمونم
_نه عزیزم... تا همینجا هم خیلی بهتون زحمت دادم
فکر نکنم دیگه خطری تهدیدم کنه...
خودم میتونم به منصوره رسیدگی کنم
یه ساعت بعد خاله با بیحالی همراه عروسش قصد رفتن کردند...
بعد از رفتن اونها تنها موندن توی حیاط باعث ترس و وحشتم شد
تند و سریع به خونه برگشتم و در هال رو از داخل قفل کردم
منصوره بیحال نگاهم میکرد
_بمیرم برات خیلی خسته شدی از صبح درگیر مراسم بیبی بودی بعدم که با من اومدی دکتر ... من سیرم شام نمیخوام...
فکر کنم از غذای ظهر اضافه اومده... شام خودت رو بیار بخور و بگیر بخواب
_اتفاقا امشب صلا خوابم نمیبره
_چرا؟
_احساس میکنم یه خبراییه...
چون آخرای مراسم آقا محمد غیبش زده
_شاید کاری پیش اومده براش
_از خانمش شنیدم که به حاج علی گفت مثل اینکه خبری شده چون محمد یهو گذاشت رفت
همش هم میگفت چیزی شده
از اون موقع دلشورهی عجیبی گرفتم...
دستم رو روی سرم گذاشتم
کاش یکی پیشمون میموند...
_انشاالله که چیزی نیست
در حیاط رو قفل کردی؟
_آره
_در هال رو هم قفل کردی
پس نگران هیچی نباش
بیا بخواب
من که بیخوابی زده به سرم فکر نکنم تا صبح خوابم ببره حواسم به خونه هست
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۳۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
نگران قدمی به طرفش برداشتم
_ چرا؟ هنوز درد داری؟
_نه الحمدلله بهترم...
معمولا داروهام خواب آوره
تعجبم از همینه که چرا اینقدر بیخواب شدم
مشغول گرم کردن غذا شدم
اما نه من و نه منصوره نتونستیم چیزی بخوریم
سفره رو جمع کرده و ظرفها رو به سرعت آب کشیدم چون میدونستم طبق برنامه هرشب ده دقیقه دیگه آب قطع میشه
و تا سه چهار ساعت بعد این قطعی آب ادامه داره...
این مدت که به خاطر فوت بیبی مرتب در حال پذیرایی از مهمونها بودیم این ساعات برای شستشوی ظروف و استکانها خیلی دچار مشکل میشدیم...
رختخوابم رو کنارش پهن و روش نسشتم...
پاهام رو روی تشک دراز کردم و بالش رو پشت سرم مرتب کردم
با لبخند نگاهم رو دوختم به منصوره
کمی نگاهم کرد
_چی شد؟ معنی این لبخند چیه؟
روم نشد تقاضام رو به زبون بیارم
چشماش رو ریز کرد
_خاطراتم؟
_ما که هردومون بیخواب شدیم...
پس مابقی خاطراتتون رو برام تعریف میکنید؟
_میشه بپرسم چیه گذشتهی من برات جذابیت داره؟
_وجه مشترک بینمون... اینکه خونوادهای که من بینشون بزرگ شدم دقیقا همیشه دلنگرانیها و حساسیتهای خونوادهی شما رو داشتند...همیشه فکر میکردند باید مراقبم باشن و بدون مراقبت اونا ممکنه زندگیمو ببازم... در صورتی که همون حساسیتهای اونا همیشه باعث میشد من بیشتر از آرزوهام عقب بیفتم
_جالبه... یعنی تو واقعا هنوزم ازین که با نیما ازدواج کردی راضی هستی؟
_آره چرا که نه... البته اعتراف میکنم شخصیت نیما و خونوادهش به اندازهی خونوادهی خودم محترم و باعزت نبود
اما به خاطر پول و ثروتشون هرنوع احترامی رو از دیگران نسبت به خودشون جذب میکردند
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
_درست متوجه شدم منظورتو؟
یعنی میخوای بگی خوانواده خودت بخاطر عمل و رفتارشون متشخصتر و محترمتر بودند؟
نفسم رو با آه بیرون دادم
_بله... خونوادهم و حتی همه اقوامم رفتارشون همیشه سنجیده و محترمانه بود
یجوری با همدیگه و دیگران رفتار میکردند که احترام هرکسی رو نسبت به خودشون برانگیخته میکردند
یه چیزی بهش میگن... الان اسمشو یادم نیست قبلا زیاد در موردش شنیدم
چشمم رو بستم و کمی به ذهنم فشار آوردم
آهان... عزت نفس
داداش نریمانم همیشه میگفت آدم باید عزت نفس داشته باشه تا از دیگران توقعی نداشته باشه که عزت نفس خودش رو خرد کنه
یا میگفت آدمی که عزت نفس داشته باشه در رفتار و عمل طوری رفتار میکنه که هیچوقت کسی به خودش این اجازه رو نمیده که بهت بیحرمتی کنه
الان که خوب فکر میکنم میبینم خونواده من با اینکه آدمای نسبتا فقیر که نه... اما متمولی هم نبودند با اینحال برای همه مورد احترام بودند
خونوادهی نیما همهی عزت و احترامی که از دیگران نصیبشون میشد دقیقا معلوم بود به خاطر پول و جایگاه و ثروتشونه...
گاهی نگران دورانی هستم که نیما از زندان آزاد بشه...
اگه یوقت ثروت فیروز ازش گرفته بشه این خونواده چیزی براشون نمیمونه...
همهی ادعاهاشون وابسته به ثروت و سرمایهشون بود
یکم نگران اونموقعم...
اما همیشه از بچگی دوست داشتم هرچیزی که دوست دارم رو بدست بیارم و این آرزوم فقط زمانی براورده شد که با نیما آشنا شدم و ازدواج کردم...
در خاطراتی که شما تعریف میکنید کاملا معلومه که خوانوادهت از همه جهت شبیه خانواده من بودند...
_آره شاید...
تنها نقطه ضعفی که خونواده من خصوصا پدرم داشت این بود که حرف مردم خیلی براشون مهم بود...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۴۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۴۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
اگه این نقطه ضعف رو نداشتند شاید اینقدر زندگیم سخت نمیشد و من اذیت نمیشدم
_واقعا... اما برای خونواده من اصلا حرف و نگاه و قضاوت مردم مهم نبود... نه اینکه اصلا اصلا مهم نباشهها... نه... منظورم اینه که خیلی در عملکرد و تصمیماتشون دخیل نبود
معمولا در پی نکات شرعی هر موضوعی بودند
البته تا حدودی عرف اجتماع رو هم در نظر میگرفتند اما اصلا دهن بین نبودند و قضاوت مردم براشون مهم نبود
_ این خیلی خوبه... معلومه آدمای خیلی باایمان و معتقدی هستند
_ بله... اما ایمان و اعتقادی که دست و پای آدم رو ببنده و اجازه نده خوش باشی چه فایدهای داره؟
_تا منظورت چه خوشی باشه...
بعضی خوشیها منافاتی با دین نداره اما یه سری خوشیها هست که همون شخصیت و عزت نفس انسان که در موردش حرف میزدی رو نشونه میگیره...
احساس کردم کمکم میخواد بره تو قالب ناصح و نصیحتم کنه...
ولی منی که همیشه از پند و نصیحت متنفر بودم در فکر بودم که چطور مسیر بحثمون رو به خاطراتش بکشونم
که خود منصوره خانم پیشدستی کرد
_نهال جان اگه ناراحت نمیشی یه سوال در مورد پدرومادر واقعیت بپرسم؟
_شما عزیز دل منی منصوره خانم هرسوالی دارید بپرسید
_گفتی اسم پدرو مادر واقعیت نیره و براتعلی هست...
اسمشون رو از کی شنیدی؟
اصلا کی بهت گفت که تو فرزند واقعی خونوادهت نبودی و پدرومادرت اشخاص دیگهای هستند؟
_فیروزخان...
اون همه چی رو برام تعریف کرد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨