زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
خجالت کشیدم ادامه بدم
با اینکه دلم پراز غم بود با گریه به طرف خونه برگشتم
وگرنه اولین سوالی که به زبونم اومده بود رو میپرسیدم
_علت فوت بابا چی بود و کی از دنیا رفت
ولی به زبون آوردن این جملات دلم رو به درد میاره
َشرم دارم در رابطه با اتفاقاتی که در زمان غیبتم برای بابا و مامان افتاده چیزی بپرسم
اما اینطور هم نمیشه باید بفهمم در نبود من و به خاطر من چه بلایی سر بابام آومده و مامانم الان در چه حالیه
تکیه به دیوار خودم رو روی زمین سر دادم
زانوم رو به بغل گرفتم و سرم رو روش گذاشتم
هنوز گریهم بند نیومده و دلم سبک نشده که صدای بسته شدن در هال خبر از اومدن داداش داد
صدام رو پایین آوردم اما همچنان اشک میریزم
منتظر بودم داداش برای آروم کردنم چیزی بگه
اما انتظارم بیفایده بود
داداش این مواقع خیلی احساساتی میشد
طاقت اشک ریختن کسی رو نداشت
چه برسه به اینکه خواهرش باشه
هرکاری میکرد و هر باجی میداد که گریهی طرف رو بند بیاره
ولی اینکه حرفی برای آروم کردنم نزد قلبم رو به درد آورد
این نشون میده هنوز نسبت بهم دل چرکینِ
دقایقی در همون حالت موندم
وقتی مطمئن شدم برای آروم کردنم هیچ تلاشی نمیکنه آروم سرم رو بالا آوردم
دیدمش که نگاه ازم گرفت
_دلم از رفتن بابا خونِ
با شنیدن این حرف دلم رو به دریا زدم و با شرم پرسیدم
_چرا بابا رفت؟
_وقتی تو رفتی تا چند روز سراغت رو میگرفت و بیتابی میکرد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
خدا رحمتش کنه نمیتونست راحت حرف بزنه نفسش تند تند میگرفت
ولی حرفش رو یه جوری به بقیه میفهموند
چشمش به جواد میفتاد نیلوفر و نشون میداد و میگفت باهم برید دنبال نهال
یا عمه که کنارش مینشست آقا کاوه رو نشونش میداد و میگفت برید پی نهال
هنوز نمیدونست خانم عروس شده
من که هنوز نه میتونستم حرف بزنم و نه راه برم
اما بعد از چندماه که سرپا شدم و خواستم دنبالت بگردم
فهمیدم عمه و آقا کاوه اومدند سراغت اما نیما با بدرفتاری ردشون کرده و گفته خود نهاله که نمیخواد دیگه هیچ کدوم از اقوامش رو ببینه...
وقتی دیده عمه بیخیال نمیشه یه فیلم از تو نشونش داده که یه حرفایی زدی و
بین حرفات گفتی خونوادهم برای من مردن
نیما و خونوادهش همه کس و کار من هستند
حتی گفتی بابا و مامان من مردند
فیروز و فرشته ازین ببعد مامان و بابای من هستند
_چی داری میگی داداش؟
من هیچوقت این حرفا رو نزدم
شاید یه جایی گفته باشم مامان و بابای واقعی من نیره و براتعلی هستند اما چنین حرفی محاله
بیاهمیت به توضیحاتم ادامه داد
_عمه که این اراجیف رو میشنوه
جمع میکنه بر میگرده سمنان
وقتی این حرفارو میگفت
باورمون نمیشد واقعا تو این حرفارو به زبون آورده باشی
از طرفی هم به عمه اطمینان داشتیم و میدونستیم اهل دروغ یا اغراق و بزرگنمایی نیست
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
یه روز که نیلوفر خونه بابااینا اومد
وقتی میبینه مامان و بابا چقدر بیتاب و دلتنگ تو هستند
گفتد تا با خود نهال حرف نزنم و از خودش نشنوم حرفایی که عمه گفت رو باور نمیکنم
نمیگم عمه دروغ گفته اما باورم نمیکنم
برای همین با جواد اومدند تهران
و به آدرسی که عمه داده بود رفتنه بودند
روز اول که موفق به دیدنت نشدند و نگهبان برج اجازهی ورود بهشون نداده
ولی روز دوم که به نگهبان برج اصرار میکردند با خونتون تماس بگیره و ازت بخواد برای ملاقاتشون بیای لابی برج
اون پسره برادر نیما از راه میرسه
وقتی باهاشون روبرو میشه
اولش که بهشون بیاحترامی میکنه بعد هم گوشیش رو میده دست نیلوفر و میگه این فیلم رو ببینی میفهمی که نهال کاملا از شما دل بریده
نیلوفرم اولش فکر میکنه همون فیلمیه که عمه تعریف میکرده
اما میبینه یه تیکه از فیلم عروسیته
متعجب نگاهش کردم
در دل خاک برسری نثار خودم کردم
معلوم نیست چی دیدن... فیلم عروسیم رو خودم که دیدم از شدت بیحیاییهایی که کرده بودم از خودم بدم اومد
خدای من سینا چرا این کار رو کرده؟
با سوال داداش از فکر بیرون اومدم
چنان محکم گفتی من اون حرفا رو نزدم که یه لحظه داشتم نسبت به حرفایی که از عمه شنیدیم تردید پیدا میکردم
اما این رنگ و رویی که از تو پریده نظرم تغییر کرد
خودت خوب میدونی مقابل دوربین چی کار کردی و چیا گفتی ...
من نمیدونم نیلوفر کدوم قسمت از فیلم عروسیم رو دیده و چی به داداش گفته
ولی باید از خودم دفاع میکردم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۲۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
من شاید بین اون مردای غریبه خیلی سبکبازی در آورده باشم و حتی این رو قبول دارم که در اون ایام شدیدا از پدرومادرم متنفر شده بودم اما هیچوقت در هیچ فیلمی در مورد این موضوع حرفی نزدم
من اون روزها دچار دوگانگی احساسات شده بودم مدام با احساسات خودم در تعارض و درگیری بودم
یه لحظه دلتنگ مامان و بابا و خونوادم بودم و به شدت جای خالیشون رو در عروسیم احساس میکردم و گاهی متنفر از اینکه باعث مرگ پدرومادر واقعیم شدند
بنابراین همهی این حرفها رو با گریه و هقهق به زبون آوردم
داداش که بابت گریهکردنهام معلومه دچار پریشونی شده
متفکرانه به گوشهای خیره شد
لبهاش رو به هم فشار میداد
که نگاهش رو دوباره بهم دوخت
میدونی نیلوفر چی توی اون فیلم دیده؟
سرم به به حالت نه بالا دادم
نگاه حرصیش رو ازم برداشت
_نیلوفر دیده که تو رو به دوربین با یه حالت مسخره بین کلی چرندیات گفتی ....
منتظر بودم ادامهی حرفش رو بزنه اما رو بهم سکوت کرد
و بدون اینکه نگاهش رو از چشمام برداره
به فکر فرو رفت
ناگهان سرش رو پایین گرفت و متفکر سر دوانگشت دستش رو ضربهای به پیشونیش میکوبید
_نیلوفرم گول خورده...
سرش رو که بالا گرفت حرص و عصبانیت رو براحتی میشد در چهره و نگاه و حتی صداش احساس کنی
_اون بیشرفا عمدا اون کارو کردند
تا بتونند اون فیلم رو تهیه کنند..
اونا میدونستند من فعلا زمینگیرم و نمیتونم کاری برات انجام بدم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥برنامهٔ شبکه منوتو علیه خانواده ایرانی چه بود و به کجا رسید
🔹مادر، خانواده، فرزندآوری، مواردی بود که شبکه بهایی منوتو با برنامههایشان آنها را هدف گرفته بود. اما این موضوعات هدف اصلی نبود. این شبکه اهداف دیگری در پس پرده داشت که در اینجا مرور کردهایم.
#روزجمعیت #فرزندآوری
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۲۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۲۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
وقتی میتونستند با تهیهی یه کلیپ چند دقیقهای کاری کنند که خونوادهت ازت دل بکنند چرا نکنند؟
صورتش از شدت عصبانیت رفتهرفته سرختر میشد
حرصی و از بین دندونهای بهم چفت شده
پرسید
_تو تا بحال مشروبم خوردی؟
ماتزده نگاهش کردم
تحلیل همین یه جمله زمان زیادی بردی
همزمان که با همون حرص سر تکون میداد لب زد
_این نگاه یعنی نخوردی
ولی شب عروسیت بهش لب زدی چون اون چرندیات و لحن حرف زدن و ادبیاتی که نیلوفر در موردش حرف میزد اصلا مال تو نبود
... نفسش رو بیرون داد
_لابد گفتی یه شبه دیگه...
هنوز تو شوک بودم
دهنم باز مونده بود
گیج نگاهش میکردم
_شایدم مجبورت کرده بودند آره؟
تا به طرفم چرخید خودش جواب داد
_چون میدونم به میل خودت نمیتونستی لب به اون اون نجاست بزنی
بیشتر از این سکوت جایز نبود
هرچی بیشتر ساکت میموندم بیشتر گیجش میکردم
_داداش اون شب توی عروسی من حالم خیلی بد بود
احساسات دوگانهای داشتم
گاهی از اینکه بالاخره عروسیم با نیما سر گرفته و میتونستم باهاش زیر یه سقف برم
یا از اینکه دیگه تو یا بابا نمیتونستید به هر بهونهای حرف از جدایی و طلاق بزنید و
و از اینکه بهترین تالار پایتخت برای جشن ازدواج من رزرو شده بود و مخارج میلیاردی برام هزینه میشد شاد و سرمست بودم از خوشی و لذت میبردم...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۲۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۲۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
گاهی هم از اینکه توی عروسیم همراهم نبودید و نداشتمتون دلتنگ میشدم و اشکم سرازیر میشد و غم به دلم مینشست
از طرفی یاد این میافتادم که مامان و بابای واقعیم آدمای دیگهای بودند و از طرفی کسانی که یه عمر بعنوان پدرومادر واقعیم میشناختم باعث مرگ اون دو نفر شدند
داداش باید جای من میبودی تا بفهمیدی چی دارم میگم
حالم اون شب دست خودم نبود
از بس نیما و مادرش و فیلمبردار بهم تذکر میدادند که از اون حال در بیام
آخرش عصبی شدم اونقدر زیاد که میخواستم مجلس رو ترک کنم
اما فیروز به نیما گفت یکم بهم آرامبخش بده تا کمی آروم بگیرم
یه ذره فقط یه ذره تو یه لیوان برام ریخت و به خوردم داد
اون موقع نمیدونستم چیه وگرنه عمرا اگه میخوردم
من حتی تا مدتها بعد از عروسیم چیزی در موردش نمیدونستم
تا اینکه یه روز کلیپ عروسیم رو که نگاه میکردم تازه فهمیدم چی شده
حتی خودمم نتونستم تا آخرش رو ببینم
_اون پسرهی بی*ش*ر*ف بیغیرت مثلا شوهرته اجازه داده باباش تا ابن حد به تو آسیب بزنه
تندی وسط حرفش پریدم داداش هیچوقت اهل به زبون آوردن حرفهای این چنینی نیست
معلومه فشار عصبی خیلی زیادی رو داره تحمل میکنه
برای اینکه هم ذهنیت منفیش رو نسبت به نیما تغییر بدم و هم کمی آرامش بهش تزریق کنم گفتم
_نه داداش داری اشتباه میکنی
قطعا نیما چیزی از انگیزههای پدرش نمیدونسته
خود منم همیشه اون رو خیرخواه و دلسوز خودم میدونستم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۲۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۲۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
به تاسف سری تکون داد
_آره دلسوز... خیرخواه... هیچکس نه اونم فیروز
در حالی که بلند میشد چیزی رو گفت که هم خوشحالم کرد و هم ناراحت
_باید برگردم سمنان
خوشحال شدم چون میتونستم برم دیدن مامان و ناراحت چون دیگه فرصت پرستاری از منصوره و جبران بلایی که بواسطه من سرش اومده رو از دست میدادم
اما با حرف بعدیش اخمام توی هم رفت
_باید برگردم اما بخاطر تو فعلا نمیتونم
نمیدونم اون طرف رو باید دریابم یا تورو
احساس کردم داره سرم غر میزنه و منت میذاره
من هم از جا بلند شدم و مقابلش ایستادم
سینه سپر کردم
_دستت درد نکنه تا اینجام خیلی برام زحمت کشیدی
اگه لازمه برگردی سمنان باهم برمیگردیم
اما اگه دوست نداری من باهات بیام
خودم یه بلیط میگیرم و برمیگردم
نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد
_گاهی فکر میکنم با یه بچهی هفت هشت ده ساله طرفم
تو نمیخوای بزرگ شی دختر؟
دختر رو با حرص ادا کرد
و ادامه داد
_به این دلیل گفتم باید برگردم چون مامان حالش خوب نیست و مدام سراغم رو میگیره
و به این جهت گفتم به خاطر تو نمیتونم چون به دو تا دلیل دادم
اولا اینکه نگران حالتم و هنوز نمیدونم کیا ممکنه دنبالت باشن و ثانیا...
نگاهش رو ازم گرفت
و کلافه نفس سنگینش رو بیرون داد
هرچقدر منتظر شدم ادامه حرفش رو بزنه بیفایده بود
روی زمین دراز کشید و بالش رو زیر سرش گذاشت و ساعد دستش رو روی چشمانش قرار داد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۲۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۲۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
جلوتر رفتم و با کنترل صدام اسمش رو آوردم
_داداش نریمان...
کمی منتظر شدم
کلافه دستش رو از روی چشمانش برداشت
نگاهم کرد و دوباره نشست
_یکم دیگه صبر کن تا تکلیفمون از جهت شرایط تو راحت بشه اونوقت هرجایی بگی میبرمت
بخوام الان ببرمت خونه میترسم بیان اونجا و برای بقیه مزاحمت ایجاد کنند
چرا خودم اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم
نریمان راست میگفت
رفتن من به شهر پدریم یعنی به همراه بردن همهی دردسرهای الانم
کلافهتر از قبل لب زد
_نهال یه چیزی میخوام بپرسم نمیدونم الان وقتش هست یا نه
کنجکاو نگاهش کردم
متوجه نگاه پرسشگرم شد چون خیلی معطلم نکرد
_سوالم در مورد نیماست
این پسره آدمی نیست که بشه بهش اعتماد کرد این آدم نه غیرت داره نه شرف و انسانیت
تندی توی حرفش پریدم
_نه داداش اینطوریام که شما میگی نیست
کلافه چشماش رو روی هم قرار داد ونفسش رو با حرص بیرون داد
وقتی چشماش رو باز کرد نم اشک رو میشد توش ببینی
با آرامش گفت
_من چطوری فکر میکنم؟
اینکه زن باردارش رو رها کرده و با برادر عیاش خودش قصد خروج از کشور رو داشته معنیش چی میتونه باشه؟
_اون هنوز هیچی در مورد بارداریم نمیدونست داداش
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
برای انتقام از امیر محمد یادم اومد یه خواهر داره اینها هم خیلی غیرتی هستند میرم باهاش دوست میشم و بعد به همه میگم من باهاش دوست شدم اینطوری آبروی امیر محمد میره بعدم رفیق هام رو میریزم سرش که هی به روش بیارم آبجیت با ماهان دوسته مطمئنم که سکته رو میزنه من صبحی بودم و فاطمه خواهر امیر محمد ظهری بعد از ظهر با یه شاخه گل خیلی قشنگ رفتم دم مدرسه راهنمایی دخترونه زنگ که خورد تعقیبش کردم تا یه جایی تنهایی گیرش بیارم و اتفاقاً میخواست بره لوازم التحریر فروشی از دوستاش خداحافظی کرد. منم وارد مغازه شدم...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۲۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۲۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
_باشه حرف تو ... آیا این حرفا صورت مساله رو تغییر میده؟
چرا میخواسته بدون تو که همسرشی از کشور خارج بشه ؟
خصوصا وقتی خودش در جریان بوده چه آدمایی ممکن بود به دنبالت باشن.
برای چی اجازه داده اون بابای بیوجودش به دروغ بهت بگه که ما خونوادهی واقعیت نیستیم...
نفس سنگینی کشید و ادامه داد
_ گیریم در مورد کذب بودن حرفای باباش هیچ اطلاعی نداشته
شب عروسیتون چرا مشروب به خوردت داده؟
و هزار چرای دیگه که اگه بخوام تکتکشون رو یادآوری و بپرسم میترسم باز فشارم بزنه بالا
مردد از حرفی که برای حمایت از شوهرم میخواستم بزنم نفسی تازه کردم و لب زدم
_من نیما رو دوست دارم. میدونم وقتی قصد فرار از کشور رو که کرده در فکر بردن من هم بوده
نیما آدمی نیست که بیخیال من بشه
من میدونم برای هرکدوم از سوالات شما حتما جوابی داره
به معنی چهمیدونم شونه بالا داد
_خودت میدونی... نیما آدم قابل اعتمادی نیست
یه بیوجودی مثل پدرشه که از همه کس و همه چی به نفع خودش میگذره
وسط جیغ کشیدم
_بس کن داداش تورو خدا بس کن
نیما مثل باباش نیست اون فقط راه و روش درست زندگی کردن رو تاحالا بلد نبود
واین بار داداش وسط حرفم پرید
_اونوقت الان راه و رسمش زندگی درست رو یاد گرفته؟
جوابی نداشتم اما آدمی هم نبودم که به همین راحتی از عشقم بگذرم
من بدون نیما میمردم
برای اینکه دوباره بحث ادامه پیدا نکنه با سرس افکنده و رویی خجالت زده گفتم
_داداش ازینکه نگرانمی ممنونتم
اما اگه فکر میکنی نمیتونی نیما رو تحمل کنی میتونی بری
من اینجا میمونم تا یه خبری ازش بشه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۲۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۲۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نگاه چپچپش رو از روم برداشت و به حالت قهر ایستاد و به سمت در هال رفت
از پشت قامتش رو تماشا کردم
تو دلم قربون صدقهی غیرت و معرفتش میرفتم
این پنج روزی که پیشم اومده هروقت در مورد نیما بحثمون میشه و من کوتاه نمیام احساس میکنم قامتش خمیده میشه
دلم نمیخواد حالا که بعد از دوسال قهر و دوریِ من اینجا اومده و پیدام کرده اذیتش کنم اما چارهای برام نمیذاره
چون دوست ندارم در مورد نیما اینقدر بدگویی کنه
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد
البته بهتره بگم گوشی مادربزرگ...
شمارهای که روش افتاده برام آشناست...
درسته شمارهی طاهره خانمه
تماس رو برقرار کردم
_سلام طاهره خانم خوبین
_سلام دخترم ممنون
منصوره امروز مرخص میشه
با خوشحالی جواب دادم
_عه بسلامتی...
_ممنون ولی هرچقدر بهش اصرار میکنیم ببریمش منزل مادرم تا همونجا ازش پرستاری کنیم رضایت نمیده
میگه به نهال قول دادم چند روز پیشش بمونم
_بله... بله... ما باهم صحبت کردیم ازش خواهش کردم چند روز پیش من بمونه و بعد بیاد پیش شما
_شما خودت نیاز به مراقبت و پرستاری داری دخترم مگه میتونی از منصوره پرستاری کنی؟
تن صداش رو کمی پایین آورد و ادامه داد
_الان وضعیت منصوره طوریه که نسبت به قبل مراقبت بیشتری رو میطلبه
_نمیدونم چی بگم
میترسم هم خودت رو مریض کنی و هم شرایط منصوره بدتر بشه
_به خدا میتونم از پسش بر بیام
نهایتا از خانم حاج علی میخوام که به کمکم بیاد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨