eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.1هزار دنبال‌کننده
779 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۲۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) درسته پدر همیشه تکیه گاه بچه‌هاشه اما یادم می‌رفت که بابا هم تکیه‌ش به خداست خدا تو ذهنم کمرنگ تر از قدرت و خواست بابا بود بعدا که مسعود نامزدیمون رو بهم زد هرروز به خدا شکایت میکردم و توی درد دلهام ازش می‌خواستم همه چی رو درست کنه یادم رفت مم هنوز شکر نعمتی که بهم داده بود رو نکردم ولی حالا که دارم از دستش میدم دوباره اومدم سراغ خدا بعدا که رفتم پیش عمه‌م و قلاب‌بافی یاد گرفتم مدام خدا رو صدا می‌زدم تا یه راهی جلوی پاهام بذاره یادمه تو کلاس قلاب بافی مربی‌مون همیشه به دخترای دیگه من رو نشون می‌داد و می‌گفت نجابت رو از منصوره یاد بگیرید دختر موقری که الگوی تمثیل شدنی برای بقیه بودم به ناگاه از طرف برادرام مورد اتهام قرار گرفتم برادرانی که همیشه احساس میکردم مثل کوه پشتم هستند همیشه اونا رو مثل بابام موثر در خوشبختی‌هام می‌دونستم... فکر می‌کردم با وجود اونها دنیا هیچوقت روی ناخوشیش رو بهم نشون نمیده از اینکه بخاطر حفظ آرامش زندگی محبوبه مجبور بودند با مسعود و سعید مدارا کنند حالم گرفته بود با خودم می‌گفتم اگه سعید همسر محبوبه نبود برادرام می‌تونستند بهش یه درس حسابی بدن یادم می‌رفت خدایی دارم که همه اموراتم به دست او می‌گذره... از خدا می‌خواستم یه همسر خوب نصیبم کنه اما چشم امیدم به بابا و برادرا بود که مراقبم باشن بعدا که مساله‌ی تهمت پیش اومد و برادرام مجبورم کردند با پرویز ازدواج کنم تازه فهمیدم اشتباه کردم و نباید متکی به محبت و کمک برادرام می‌بودم اوایل نامزدیم با پرویز وقتی بهمون گفت بی کس و کاره و خونواده‌ش رو در زلزله از دست داده فکر می‌کردم خدا اون رو فرستاده به جمع خونواده‌ی ما تا من و خونوادم‌ ازش حمایت کنیم غافل از این بودم که بدون عنایت خدا من از خودمم نمیتونم حمایت کنم چه برسه به دیگری... اون ایام بخاطر تهمتی که برادرام بهم زده بودند و ازدواج اجباری که برام رقم زده بودند دلخور بودم که دلم میخواست ازشون دور بشم پرویز بقدری بازیگر قابلی بود و عاشق پیشگی می‌کرد که فکر می‌کردم بی نیاز از کل عالم شدم و میتونم حتی بدون کمک پدر و برادرام زندگی خوبی رو داشته باشم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۲۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بعدا که مجبور شدم با خونواده‌ی پرویز زندگی کنم دخالتهاشون باعث شد پرویز عوض بشه اون زمان بجای اینکه با خدا معامله کنم و ازش بخوام زندگیم رو سروسامون بده هرروز غر می‌زدم و بخاطر همه‌ی اتفاقات بد زندگیم به درگاه خدا استغاثه می‌کردم... استغاثه‌ای که فقط غر زدن توش بود یکبار هم ننشستم حساب کنم ببینم کجای کارم اشتباه بوده بعدا که بچه‌دار شدم دوباره امیدوار شدم و فکر میکردم پرویز بخاطر بچه عوض میشه وقتی نشد دوباره شروع کردم به غر زدن به درگاه خدا وقتی مجبور شدم به بابام زنگ بزنم و او هم گفت میاد دنبالم امیدوار شدم به حمایت بابا و فکر می‌کردم این بار برادرام ازم حمایت می‌کنند ولی اشتباه فکر می‌کردم. حمایت بابا هم دردی ازم دوا نکرد و مجبور شدم از پرویز جدا بشم پدرومادرم که فوت کردند برادرام بهم هجمه آوردند که مقصر فوتشون تویی‌... معتقد بودند تمام این سالها اونها فکر می‌کردند تو خوشبختی اما وقتی متوجه مشکلاتت شدند دوباره غصه‌ی بدبختیهای تو رک خوردند که اینبار جسم مریضشون طاقت نیاورد خیلی غصه میخوردم که چرا اینقدر برادرام بی‌منطق شدند و اون رفتارهارو باهام دارند وقتی منوچهر به خواستگاریم اومد اولش به خاطر پسرم بهش جواب منفی دادم... تصمیم داشتم تا عمر دارم ازدواج نکنم و به تنهایی بچه‌م رو بزرگ کنم اما بی‌بی که اون زمان هنوز زندایی صداش می‌کردم خیلی رفت و اومد تا جواب مثبت رو ازم بگیره وقتی بهم گفت تا بحال راضی به ازدواج نشده و هربار که صحبت از ازدواج با هر دختری شده به جدیت اون دختر رو پس زده اما وقتی اسم تو رو آوردم با خوشحالی قبول کرده ... بی‌بی گفت خوبیهای منوچهر رو خودم تضمین میکنم... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۲۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بیشتر از چشمم بهش اعتماد دارم مردی چشم پاکتر و مهربون‌تر از این پسر سراغ ندارم... یاد حرفای پدر و مادرم افتادم اونها هم همیشه در مورد منوچهر به خوبی یاد می‌کردند... اون زمان که بچه‌تر بودم شنیده بودم برادر‌ِ ناتنیش به قصد کشتنش نقشه کشیده اما موفق به کشتنش نشده می‌دونستم همه‌ی فامیل از منوچهر به خوبی یاد می‌کنند اون زمان که مجرد بودم همه از این آدم به خوبی یاد می‌کردند و هر دختری آرزو داشت همسر این پسر سربه‌زیر و بامحبت بشن نمی‌دونم حرفهای بی‌بی روم تاثیر گذاشت یا خودم عاشق مرام و معرفت این مرد شدم که قبول کردم وقتی برای اولین بار با منوچهر روبرو شدم از روی چهره‌ش میشد فهمید چه ضرباتی از زندگی خورده اما هنوز قدرت مقاومت داره بعد از اینکه عقدش شدم و رابطه مون نزدیک شد حرفهای امید بخش و چشم‌اندازی که از آینده‌ مون داشت دلم قنج می‌رفت با خودم گفتم منصوره این بار دیگه زندگی روی خوشش رو بهت نشون داده... برادرام از ازدواجم با منوچهر خیلی خوشحال شدند... نمی‌دونم چرا حالا که شرایط برای رفت و آمد با براورام مهیا بود اما دلم نمی‌خواست ببینمشون دلم از رفتارشون از بی‌مهریهاشون از حمایت نکردن‌هاشون خون بود پس تصمیم گرفتم به طور جد ازشون فاصله بگیرم و همین کار رو هم کردم حواسم نبود که رفت و امد و صله‌ی رحم با برادر از واجبات است... با محبوبه مشکلی نداشتم اما از پررویی های سعید بدم‌ میومد... انگار نه انگار با نقشه‌ی اون برای خواستگاری کردن فرمالیته‌ی مسعود اون همه بدبختی کشیدم. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۲۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) یکبار حتی یک بار هم ازم عذرخواهی نکرد و حلالیت نگرفت... برای همین دلم باهاش صاف نمی‌شد وقتی می‌دیدم محبوبه هم اصلا به روی خودش نمیاره که شوهرش چه بلایی سر زندگیم آورده نسبت به او هم سرد می‌شدم بعد از ازدواجم با پرویز آدم دیگه‌ای شده بودم همیشه دنبال مقصر تمام بدبختیهای زندگیم بودم وقتی با منوچهر ازدواج کردم در حق پسرم پدری می‌کرد محبتی که پرویز از پسرش دریغ میکرد و اون جبران کرد دوسال در کنارش خوش‌بختی رو با همه‌ی وجودم احساس کردم... گاهی از بدیهای روزگار و سرنوشت تلخم براش می‌گفتم... اون می‌گفت توکل کن همه چی درست می‌شه اما من فقط با زبون توکل می‌کردم اما در واقع پشتم به خود منوچهر گرم بود دلخوش بودم به آقایی و مردونگی همسر با غیرتم خیلی باهام حرف می‌زد تا بتونم از شوهرخواهرم سعید و از برادرهام بگذرم و کینه‌ی چند سالم رو فراموش کنم اما از من ساخته نبود... یه شب بهم گفت می‌خوام ببرمت زیارت امام رضا گفتم این که کار هر ماهمونه... بار اولمون که نیست... گفت این بار فرق داره یه زیارت خاصه... نهال باورت می‌شه منوچهر بعد از سی و چند سال کار کردند و کسب درامد هنوز ماشین نداشت؟ می‌دونی چرا؟ چون که هنوز به مادرش و خواهراش کمک می‌کرد البته در جریان بودم خواهراش پولهایی که از منوچهر می‌گرفتند رو به افراد مستحق روستا میرسونند... خونوادگی آدمهای خیری بودند... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۲۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) از بچگی طعم درد نداری رو کشیده بودند برای همین همیشه به یاد آدمهایی که به کمکشون نیاز دارن هم بودند یه بار به منوچهر گفتم تو اگه بخوای می‌تونی ماشین بخری پس چرا اینکار رو نمی‌کنی؟ گفت تا به حالا هروقت هوس خریدن ماشین به سرم زد یکی از سر ناچاری و بدبختی به سراغم اومد و تقاضای کمک کرد من هم وقتی می‌دیدم خرید ماشینم در مقایسه با مشکل اون فرد خیلی هم اهمیت نداره پول پس‌انداز شدم رو صرف مشکل اون فرد می‌کردم اما الان که با تو ازدواج کردم حتما برای رفاه تو ماشین می‌خرم ... یه ماشین دست دوم خرید روزی که گفت می‌خوام ببرمت زیارت اون روز ماشینی که همیشه با تک استارت روشن می‌شد رو هرچی استارت زد روشن نشد که نشد ... از شهر ما تا خود حرم فقط دوساعت فاصله‌ست به راحتی می‌تونستیم با تاکسی بریم اما وقتی سر جاده رسیدیم یه اتوبوس که از سمت نیشابور به مشهد می‌رفت جلومون نگه داشت وقتی سوار همون شدیم هنوز مسافت زیادی رو نرفته بودیم که اون تصادف اتفاق افتاد انگار که اون روز بلای زندگیمون توی همون اتوبوس نشسته بود که مارو با خودش همراه کنه خودم آش و لاش افتادم گوشه‌ی بیمارستان وقتی بعد از چند روز فهمیدم منوچهر رو برای همیشه از دست دادم ناامید شدم از زندگی... اما به امید بچه‌م ادامه دادم... بخاطر کینه‌ای که از خونواده‌م داشتم دلم نمی‌خواست بچه‌م پیش اونها باشه مطمین بودم بی‌بی و مادرشوهرم طیبه خانم و دختراش حسابی مراقب پسرم هستند کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۲۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اما بعد از مدتی پسرمم از دست دادم وقتی دکترها از بهبود شرایط جسمیم از اینکه بتونم روزی بتونم دوباره راه برم ازم قطع امید کردند انگار شروع دور جدیدی از بدبختی‌ها برام بود ... تازه میفهمیدم بدبختی‌های گذشته در ظاهر بدبختی بودند عمق فاجعه رو حالا می‌فهمیدم... دوباره در دل به شانس و اقبال بدم بد و بیراه می‌گفتم دلتنگ منوچهر و پسر کوچولوم بودم که داغ هردوشون به دلم نشسته بود دلتنگ مامان بابام اما دستم به هیچ کدومشون نمی‌رسید تصور اینکه از اون ببعد وبال گردن دیگران بودم و قدرت حرکت نداشتم داشت دیوونم می‌کرد روز و شب از خدا طلب مرگ می‌کردم که یه شب خواب منوچه‌ر رو دیدم دست پسر کوچولوم رو گرفته بود و به طرفم میومد نزدیکم که شدند هر قدمی که من به طرفشون می‌رفتم به اندازه ی قدمهای من ازم دور می‌شدند... نمی‌تونستم بهشون برسم و همین باعث شد به گریه بیفتم و با گریه از خواب پریدم... چند بار دیگه هم این خواب رو دیدم تا اینکه بار سوم وقتی خواستم قدمی به طرفشون بردارم منوچهر با دست بهم نشون داد که حرکت نکنم با چند قدم بلند خودش رو بهم رسوند پسرم رو نشونم داد و گفت اگه میخوای من و این بچه ازت دور نمونیم غرور و تکبر رو از خودت دور کن 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨‌
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۳۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) وقتی بیدار شدم خیلی گریه کردم از منوچهر دلخور بودم اون خودش من رو خوب می‌شناخت هیچ وقت اهل تکبر و غرور نبودم تنها ویژگی که در وجودم نبود همین دوتا خصلت بد بود و حالا اون بهم می‌گفت اون دوتا خصلت بد رو از خودم دور کنم... چندروز ذهنم درگیر اون خواب بود تا اینکه یه روز از بی‌بی خواستم امام جماعت محله رو بیاره پیشم تا خوابم رو براش تعریف کنم و تعبیرش رو بفهمم وقتی براش تعریف کردم ازم فرصت خواست تا با یکی از اساتیدش مشورت کنه... بعد از دو روز به سراغم اومد و گفت خوابت تعبیر خاصی نداره... همسرت فقط تمایل داشته در خواب چیزی رو بهت بگه که گفته... بهترین کار اینه که برای خوشنودی متوفی به سفارشش عمل کنی... هنوز تو فکر بودم غرور...تکبر... هرچی بیشتر بهش فکر می‌کردم کمتر به جواب می‌رسیدم یه روز به خودم اومدم تازه متوجه رمز حرف منوچهر شدم شاید منظور همسر عزیزتر از جانی که به تازگی از دست داده بودم این بود که من در اعمال و چه بسا در افکارم خلوص ندارم... درسته همیشه توکل می‌کردم اما توکل به کی؟ مگه نه اینکه هروقت در هرچیزی به خدا توکل می‌کنی امیدت به غیر خدا باید قطع بشه؟ من در همه‌ی عرصه‌های زندگیم به ظاهر به خدا توکل می‌کردم ولی در واقع و باطن ماجرا به افراد خاص زندگیم تکیه و توکی داشتم پدرم...مادرم... برادرام... مسعود ... پرویز ... منوچهر... وجود پسرم... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۳۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) من به تعداد اسامی که نام بردم توکل کرده بودم نهال دخترم... اینهمه حرف زدم تا یه جمله بهت بگم توکل توکل توکل فقط به خدا... یا هیچ تلنگری بیخود امیدوار نشو و بیخود امیدت رو از دست نده... تنها کسی که در دنیا امید و پناه هر آدمیه فقط و فقط خداست و بس... هرجای زندگی به هرچیزی که خواستی امید ببندی یادت بیاد بدون او هم زنده بودی و نفس کشیدی تنها کسی که هیچ وقت پشتت رو خالی نمی کنه فقط خداست غرور و تکبر در زندگی من به اون مفهوم عام شاید هیچوقت ظهور پیدا نکرده من همیشه فکر می‌کردم آدم مغرور و متکبری نیستم البته درست هم فکر می‌کردم در مقابل ادمها آدم مغروری نبودم اما در مقابل خدا... در مقابل خدا درست همون زمانی که یه اتفاق خوب برام می‌فرستاد همونجایی که به شکرانه‌ی اون اتفاق باید مهربونتر می‌بودم و گذشت می‌کردم متکبرانه پیش می‌رفتم و بجای اتکا به خدا به بندگانش دلخوش ‌میشدم و به همون بندگان تکیه می‌کردم... و چقدر بد بود زمانی که می‌دیدم همون آدمایی که بهشون تکیه کردم خودشون باعث بروز اتفافات ناخوشایند می‌شدند و در بدبختی دست و پا میزدم... همیشه دلم خوش بود که آدم با خدایی هستم اما در واقع با این اشتباه و توکل به غیر خدا کاری می‌کردم که خدا رو از امورات زندگیم بیرون کنم... می‌دونی تعبیر من از همه‌ی اتفافات بد زندگیم چیه؟ سوالی نگاهش کردم اینه که هرجا تکیه‌م رو از خدا برداشتم خدا هم کنار کشید و اداره ی امورم رو به کسی که بهش تکیه کردم سپرد و از اونجایی که اگه یاری و مدد خدا در کاری نباشه به سرانجام نمی‌رسه امورات من هم همیشه ناموفق به پایان می‌رسید 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۳۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) من خدا رو داشتم اما همیشه در بزنگاههای زندگیم به غیر خدا تکیه می‌کردم من خدا رو داشتم اما به جای خدا همیشه توکلم به دیگران بود احساس می‌کنم با اینهمه اتفاقات خوب و بد در زندگیم خدا می‌خواست بهم بگه منصوره خانم حواست نیست که من هستم؟ چرا یبار هم که شده واقعی واقعی به من تکیه نمی‌کنی؟ چرا بجای اینکه هربار امیدت به یکی باشه به من امیدوار نمی‌شی؟ من برای تو کفایت می‌کنم پیش خودم بمون... بیا در آغوش خودم که بجای همه‌ی عالم خودم می‌شم تکیه گاهت... از همون روز که به این نتایج رسیدم همیشه حواسم رو جمع کردم تا به غیر از خدا به کسی تکیه نکنم... از وقتی به خدا تکیه کردم هربار خودش یه راهی جلوی پام گذاشته شکر خدا آدمای خوب تو زندگیم زیاد شدند محبتم به دل خیلیا افتاده و تلاش می‌کنند لبخند از لبم نیفته من در وجود همه آدمایی که که اطرافم هستند همیشه وجود خدارو حس می‌کنم کاش از اول به خدا توکل و اتکا داشتم چون خدا بجای همه‌ی عالم برای ما بنده‌هاش کفایت می‌کنه از وقتی کاملا به خودش تکیه کردم انگار همیشه بهم‌ میگه خوب حالا که به من امید بستی کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۳۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) کمی نگاهم کرد _منظورم دلخوری از برادرامه... درسته اونا در حقم بدی کردند، شاید خیلی بهم بی‌مهری کردند اما من حق نداشتم ترک صله‌ی رحم کنم... درسته در مورد مسعود و طلاقش من کاملا بی‌تقصیر بودم در مساله ازدواجم با پرویز باز هم من بی‌تقصیر بودم اما کینه‌ای که از برادرام به دل گرفتم و قطع ارتباطی که باهاشون داشتم سدی شد برای رسیدن به موفقیتهای بعدیم... بله پرویز من رو به دیدن خونواده‌م نمی‌برد اونام به دیدنم نمیومدند اما اگه من فرای از اتفاقاتی که افتاده و دلخوری که ازشون داشتم بخاطر خدا صله رحم رو قطع نمی‌کردم از برکات این واجب الهی بهره‌مند می‌شدم متعجب از حرفای منصوره خانم میون حرفاش پریدم _خودتون میگین نه پرویز اجازه رفت و امد با خونواده‌تون می‌داد و نه خونواده‌ت به دیدنت میومدند پس حجت برشما تمام شده چون اگر هم می‌خواستین هم نمی‌تونستین صله رحم رو اجرا کنید من گیج شدم منصوره خانم یعنی الان شما می‌خوای بگی به خاطر قطع ارتباط با خونواده‌ت دچار اونهمه اختلاف و مشکلات در زندگی با پرویز شدین؟ و اگه صله رحم انجام می‌دادین مشکلاتتون برطرف می‌شد؟ یادمه پدرومادر و همه‌ی اقوام من هم خیلی معتقد به رعایت صله‌ی رحم بودند خب گاهی آدم به دلایلی از یکی از اقوام خوشش نمیاد و دلش نمیخواد باهاش ارتباطش رو ادامه بده اونکقت تکلیفش چیه؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۳۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _ ببین نهال جان منظور من فقط و فقط منحصر به اون زمانی نیست که همسر پرویز بودم... وقتی با منوچهر خدا بیامرز زندگی می‌کردم هم همین طور بود... منوچهر خدا بیامرز و حتی بی‌بی خیلی تلاش کردند بین من و برادرام آشتی برقرار کنند حتی بهم گفتند لازم نیست ببخشی ولی صله‌ی رحم واجبه... اما مرغ من یه پا داشت همین چند وقت پیش یه کارشناس توی تلویزیون صحبت می‌کرد گفت دعای قاطع رحم مستجاب نمی شه... امام سجاد سلام الله علیه به فرزندشان می فرمود با کسی که با فامیلش قطع رابطه کرده، رفاقت هم نکن و دوباره فرمود: خداوند در سه جای قرآن خداوند قاطع رحم رو لعنت کرده است. روایت داریم: اگر با مومنی سه روز قهر کنی، اعمالی که انجام می دی، قبول نیست. یه جای دیگه خداوند فرموده : اگه با فامیل قطع رابطه کنی من هم رحمتم رو ازت قطع می کنم. پس میبینی نهال، که قطع رحم حرامه قطع رحم یعنی؛ انسان از خویشاندانش به گونه‌ای دور بشه که گویا این‌ها خویشاوندش نیستند؛ نه رفت و آمدی، نه احترامی، نه هدیه‌ای و نه هیچ‌گونه ارتباط دیگه ای، در کار نباشه. این قطعاً حرامه و یکی از گناهان کبیره‌ست. شرایط زمانی و مکانی و مرتبه خویشاوندی باهم فرق می‌کنه... گاهی یک تماس تلفنی کفایت می‌کنه حتی سفارش شده اگه خویشاوندانتون با شما قطع ارتباط کردند شما با اونها ارتباطتون رو حفظ کنید... نگفته اگه باهاتون خوب بودند ارتباط رو حفظ کنید در مجموع گفته قطع صله رحم نداشته باشید جدای از این بحثها میدونی صله رحم چه آثار و برکاتی داره؟ یکی از برکاتش طولانی شدن عمره، یکیش هم زیاد شدن روزی, دفع شدن بلا، و رشد معنوی برکات زیادی داره الان اینارو من یادمه... شاید اگه من در طول زندگیم با برادرام قهر نمی‌کردم و ارتباطم رو حفظ می‌کردم خدا هم به برکت عمل به این واجب الهی برکات دیگه‌ای رو به زندگیم سرازیر می‌کرد 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۳۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) ببین نهال عزیزم دختر خوبم تو گفتی از وقتی ازدواج کردی با خونواده‌ت قطع رابطه داشتی البته اون زمان فکر می‌کردی اونا خونواده‌ی واقعیت نیستند اما حالا که فهمیدی فیروز بهت دروغ گفته بوده پس وقتی رفتی پیششون اول از همه تلاش کن کدورتهارو از دلت بیرون کنی و از دل تک‌تک اعضای خونواده‌ت در بیاری خدا رحمت کنه پدرت رو تو برای ازدواج اجازه‌ی پدرت رو لازم داشتی درسته راضی به ازدواجت بوده اما خودت هم تو حرفات گفتی که یجورایی بخاطر داستان فرارت با نیما مجبور شد رضایت بده پس شاید قلبا راضی نبوده عزیز دلم اگه رضایت پدرت قلبی نبوده باشه امکانش هست هیچ‌وقت آرامش واقعی به زندگیت برنگرده... وقتی برگستی شهرتون برو سر مزارش تا میتونی براش فاتحه و قران بخون اونقدر باهاش درد دل کن تا از دلش در بیاد کارهای خدا پسندانه انجام بده و ثوابش رو هدیه کن به روح پدرت کاری کن ببخشه تورو و حلالت کنه عزیز دلم می‌دونم نصیحت کردن رو دوست نداری اما مثل دختر نداشته‌م دوستت دارم دلم می‌خواد حالا که داری برمی‌گردی شهرتون زندگی خوبی در پیش داشته باشی دعا می‌کنم همسرت واقعا بی‌گناه باشه و به زودی آزاد بشه در کنار هم و با پشتیبانی خونواده‌ت زندگی خوب و سرشار از آرامشی داشته باشی. نمی‌دونم چرا نصیحتهای منصوره خانم اذیتم نمی‌کرد حتی خسته هم نشدم... به عمق جانم نفوذ کرد دوست دارم زندگی خوبی رو شروع کنم بی تاب اومدن نریمان هستم تا هرچه زودتر پیش مامان و بقیه برگردم... طفلکی بابام... اشکم با یاد بابا روون شد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨