🔸️ #نماز اول ماه به همراه صدقه اول ماه را فراموش نکنیم👌🤲
یکبار متوسل شو و امتحان کن و اون حال خوبی رو که از خوندن نماز و گذاشتن صدقه بهت دست میده رو حس کن و برکاتش رو در زندگیت ببین ☺️
شمارہ کارت گروہ جهادی شهدای دانش آموزی رو میگذارم دوست داشتیدصدقہ اول ماھتون رابرای سلامتی وظھور حضرت مھدی عج الله و تعالی فرجه الشریف واریز کنید
الهی ھمیشہ پرپول وزندگیتون پربرکت باشہ❤️🔥❌🙏👇👇👇
5892107046739416
گروه جهادی شهدای دانش آموزی
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@Mahdis1234
لینکقرار گاه گروه جهادی👇👇🌷
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
عزیزان فیش رو حتما ارسال کنید که ما صدقات رو از دیگر پولهایی که برای کارهای خیر جمع آوری میشه جدا کنیم
در ضمن صدقات شما در راه: بسته های معیشتی و کمک هزینه بیماران و نیازهای نیازمندان مصرف خواهد شد🙏🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۸۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۸۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
از همونجا رو کرد به مامان
_مامان جون قربونت برم... با اجازهت من یه سر میرم خونه زودی بر میگردم بچههارم با خودم میارم...
یه خداحافظ هم به مامان گفت و رفت
نسرین تشکری کرد و دوباره مشغول مامان شد
چهارپایه پلاستیکی که گوشه ی خونه بود رو برداشتم و کنار ویلچر مامان گذاشتم
روش نشستم و شروع کردم به قربون صدقه رفتنش....
قربون صورت ماهت بشم... چرا اینجوری نگام میکنی؟
منو شناختی؟ نهالم...
غمگین ادامه دادم خیلی اذیتتون کردم منو ببخش مامان...
بدون کوچکترین واکنشی نگاهش رو ازم گرفت
آروم بوسیدمش و به طرف آشپزخونه رفتم
طوری که نسرین هم بشنوه گفتم
مامان که حتی نمیشناسهشون
موندن و رفتنشون هم تفاوتی براش نداره
پس چرا همچین میکنن؟
یجوری باهاش حرف میزنن و موقع رفتن خداحافظی میکنن که آدم فکر میکنه حافظهش برگشته تا میای ذوق کنی میفهمی
همهی کاراشون الکی بوده...
نسرین با صدای آروم همیشگیش جوابم رو داد
_همچین الکی هم نیست
براشون قابل احترامه
بهرحال اسم مادر روشه...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۸۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۸۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
مامان براش مهم نیست و شاید حواسش اینجا نباشه اما خودشون که حواسشون هست
صداش خیلی ضعیف به گوشم میرسید بنابراین برگشتم و تو درگاه در ایستادم و نگاهش کردم
_از سر احترامه که میان سلام میکنند و حالی میپرسن و حتی موقع رفتن اجازه میگیرن و خداحافظی میکنند...
شاید الان که مامان حواسش نیست چیزی عایدش نشه
اما میدونی چقدر انرژی مثبت به خودشون برمیگرده؟
کلی ثواب احترام به والدین...
کلی ثواب عیادت و احوالپرسی از مریض
با این کارشون میدونی چقدر به من انرژی مثبت میدن؟
احترام به مامان یعنی احترام به همهی ما...
بعد هم به حالت مسخرهای سرش رو تکون داد
_هرچند تو که این چیزا رو نمیفهمی...
اون زمان که دختر این خونواده بودی زمین تا آسمون با ما فرق داشتی الان که دیگه ادعا میکنی نیستی
ناراحت قدمی به جلو اومدم
_سواستفاده نکنا... اونموقع شرایطم فرق میکرد الان من دیگه مطمئنم مامان، مامان واقعی خودمه...
برای بابا هم واقعا متاسف شدم ظاهرم رو نبین از درون داغونم...
به بغضی که به گلوم نشسته بود اجازهی ترکیدن دادم...
اشکام مثل سیلی خروشان پهنای صورتم رو خیس میکرد...
_نسرین من خیلی تنهام...
دلم برای بابا تنگ شده اگه تو الان هفت ماهه که ندیدیش من که بیشتر از دوساله ندیدمش...
اونم با اون افتضاحاتی که به بار آوردم و از پیشش رفتم...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۸۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۸۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
گمونم آه مامان و بابا دامنم رو گرفته
بدبختی افتاد به زندگیم...
تو که خبر نداری چی توی دلمه...
نیما رو گرفتن و هیچ خبری ازش ندارم...
چند شب پیش دوتا مرد قُلچُماق ریختند تو خونهی بیبی نزدیک بود بکشنم...
فکر میکردند منم همدست فیروزم...
نسرین من یه غلطی کردم که حالا توش گیر کردم...
همهی امیدم به تو بود....
فکر میکردم مثل گذشته باز هم پناهم میشی...
همیشه دوست داشتی کمکم کنی و من پست میزدم حالا که دنبال یه تکیهگاه میگردم شونه خالی میکنی؟
آره تو راست میگی من مال این خونه نیستم از اولم نبودم چون اگه بودم یکم شبیه شماها می شدم یکم قدرشناس میشدم نباید اونطوری میرفتم
من یه عقدهای بدبختم که حالا بدبختتر از قبلم شدم
جلوتر اومد و دستام رو گرفت و به سمت خودش کشید و بغلم کرد
_چی میگی دختر...
نه به اون نهال دوسال پیش نه به حالات...
از کی تو اینقدر ضعیف شدی؟
حالا که پناهم شده بود میتونستم خودم رو خالی کنم
_کاش از اول ضعیف بودم که اگه این طور بود بیرضایت بابا ازدواج نمیکردم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۸۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۸۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
یا وقتی بهم گفتند شما خونواده واقعیم نیستین دنبال یه پناه دیگه نمیرفتم...
یکی نبود بزنه تو گوشم و بهم بگه آخه احمق چطور میتونی حرفاشونو باور کنی؟ آدمایی رو که هفده هجده سال باهاشون زندگی کردی واقعا اونطور آدما بودند ؟
آروم به پشتم زد
دم گوشم پچ زد
_بس کن دیوونه...
کی میتونست بزنه تو گوش تو...
به حالات نگاه نکن
اون موقع تکیه به کوه داشتی...
آخه آقا نیما رو داشتی
کمی خودش رو عقب کشید و تو صورتم نگاه کردن
_راستی واقعا افتاده زندان؟
چشماش تنگ کرد و با لحنی مهربون و کشدار ادامه داد
_ یا الکی گفتی که مثلا ترحم من رو به خودت جلب کنی؟
پشیمونم از اینکه راستش رو بهش گفتم
ولی همون بهتر که بدونه تا کی باید براشون فیلم بازی کنم؟
از آغوشش بیرون اومدم
_نه به خدا راست گفتم...
تروخدا نسرین دعا کن به خیر بگذره و بی گناهیش ثابت بشه تا هرچه زودتر آزادش کنن
خدارو شکر نسرین بخاطر قلب مهربونش خیلی زود تونست من رو ببخشه.
اما نیلوفر دوماه طول کشید و هربار که من رو میدید با اخم از کنارم رد میشد...
ولی بالاخره با وساطت عمه باهام آشتی کرد...
در طول این مدت داداش خیلی کمکم کرد تا پیگیر پروندهی نیما باشم...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۸۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۹۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
هرروز مقابل مامان مینشستم و نگاهش میکردم دلم برای اون وقتا که حرصیش میکردم و اونم دعوام میکرد تنگ شده...
حتی برای نصیحتاش هم تنگ شده...
اشکی که روی گونهم چکید رو با انگشت پاک کردم...
و بیشتر از همه دلتنگ نیما هستم دیروز برای اولین بار تونستم برم زندان و ملاقاتش کنم...
خیلی لاغر شده بود پای چشماش گود افتاده و کبود شده بود...
نمیدونم چرا از دستم عصبی بود...
با اینکه من باید ازش ناراحت می.بودم که با وجودیکه میدونسته باباش خلافکاره باهاش همکاری میکرده با این حال ازم دلخور بود که چرا این مدت از مادرش هیچ خبری نگرفتم...
وقتی این حرف رو بهم زد دلم میخواست اونقدر بزنمش تا خون بالا بیاره...
یکی نیست بگه آخه مرتیکهی بیغیرت با اون حال و احوال زنت رو خونهی مادربزرگ پیرت گذاشتی و رفتی اگه برادرم سراغم نیومده بود یا اگه خاله صغری و حاج علی و محمد آقا و همسراشون هوام رو نداشتند تا حالا منم سینهی قبرستون خوابیده بودم...
اصلا اگه راست میگه چرا از مادرش شاکی نشده که چرا حالی از عروس بیچارهش نگرفته؟
البته همهی اینا رو در لفافه بهش گفتم و اونم قبول کرد که اشتباه کرده و توقع بیجا داشته اما هنوزم که هنوزه یاد حرفش که میفتم حسابی حرصی می شم...
با یاد اون لحظهای که بهش گفتم باردارم و واکنشش لبخند روی لبم نشست...
خیلی خوشحال شد بهم گفت اگه تو این وضعیت نبودم حتما برات یه جشن مفصل و یه کادوی حسابی میخریدم...
همون لحظه یاد اولین بارداریم افتادم وقتی فهمید باردارم چه جشنی برام گرفت
اما حیف که نتونستم بچهم رو حفظ کنم...
یاد پیکر بیجون مهری افتادم دعوایی که بین اون و سینا رخ داد و بعد هم اون اتفاق...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۹۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
هنوز هم مطمئن نیستم مهری نمرده باشه...
با چیزایی که در مورد پروندهی سنگین فیروز شنیدم فکر میکنم سینا به کمک پدرش جنازهی مهری رو سر به نیست کرده باشه...
کاش لااقل همون ایام میتونستم به خبری ازش کسب کنم... شاید زندهست و من اشتباه میکنم اگه این طور باشه این رعشهای که هربار با یاداوری اون روز به جونم میفته برطرف شه.
دست روی شکمم گذاشتم و به آرومی زمزمه کردم
_پسر قشنگم یوقت تو نترسیا... من الکی دارم میترسم...
چشمم به نسرین افتاد که با یه لیوان شیر سمت مامان میومد
بلند شدم و با لبخند لیوان رو ازش گرفتم
_بده من بهش بدم ... جدیدا از دست منم چیزی میخوره
_آره دیدم... باشه تو بهش بده من یه ذره بشینم...
نمیدونم چرا دوروزه خیلی سرگیجه دارم...
_عه چرا؟ لابد از ضعفه..کمی استراحت کنی بهتر میشی
به محتویات لیوان که حالا به نیمه رسیده بود نگاه کردم...
_مامان جونم بقیهش رو هم بخور دیگه
با نگاهش فهموند که نمیخوره...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
بچه ام رو گذاشتم مدرسه داشتم برمیگشتم که یک دفعه یه ماشین پیچید جلوم حالت شوک بهم دست داد و خیره شدم به ماشین. راننده یه اقای هیکلی از ماشین پیاده شدو اومد سمت من از ترس داشتم قالب تهی میکردم. که نزدیک ماشین شدو و محکم میکوبوند به شیشه ماشین که...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
وااای اگر شوهرم این صحنه رو ببینه😱
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۹۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۹۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
چشماش رو که بست فهمیدم حوصله م رو نداره
به نسرین نگاه کردم روی زمین و بدون بالش دراز کشیده بود
بالشی رو کنار سرش گذاشتم
_بیا سرت رو، روی این بذار گردنت درد میگیره
و خودمم دراز کشیدم
سوالی که بارها ازش پرسیده بودم و بی جواب مونده بود رو دوباره به زبون آوردم
_نسرین بهم بگو چی شد که مامان اینجوری شد؟
چرا از خونهی خودتون اومدین این خونه؟
داداش چرا اومده اینجا پس خونهی خودش چی؟
کلافه آرنجش رو از روی صورتش برداشت
باشه میگم ولی تروخدا باز دیوونه بازی در نیاریا...
چون من نمیتونم جواب داداش رو بدم... بهمون سپرده چیزی بهت نگیم
_یعنی چی من باید بدونم چی شده یا نه؟
_خیلی خب میگم...
ولی نمیدونم از کجا باید شروع کنم
_از یه جا شروع کن دیگه... فقط بگو
_باشه...
اون وقتا که داداش تازه داشت خوب میشد هرروز آقا کاوه و عمه یا آقا جواد و نیلوفر بهمراه زینب میبردنش فیزیوتراپی و گفتار درمانی تا هم بتونه دست و پاش رو تکون بده و هم زبونش رو خوب تکون بده و بتونه حرف بزنه...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۹۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۹۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
داداش اوایل برای رفتن تمایلی نشون نمیداد که بعدا فهمیدیم به فکر هزینههای دکتره...
آقا جواد خیالش رو راحت کرد و گفت همه رو بیمه تقبل میکنه...
اما اواخرش فهمید این خبرا نبوده و جواد برای راحتی خیال اون این حرفو زده...
تازه یکم میتونست حرف بزنه که کلی به جون نیلوفر غر مجبورش کرد بگه هزینههای درمان اون و مامان و مخارج یکسالهی خونه رو کی تامین کرده
اونم مجبور شد راستش رو بگه و گفت که عمه و آقا کاوه یه تیکه زمین داشتن که اونو فروختن و هزینههارو پرداخت کردند بعد هم از عمه شنید که یه عالمه از هزینه هارو هم آقا جواد پرداخت میکرده...
تا چند روز داداش تو خودش بود حسابی عصبی و ناراحت...
یکم که سر پا شد رفت سر کار...البته نه اون شرکت قبلی... یه جای دیگه رفت همهی فکرش این بود که چطور کمک آقا کاوه و جواد رو جبران کنه . میگگفت هر طور شده باید پولشون رو پس بدم... اون بیچارههام میگفتند ما وظیفهمون رو انجام دادیم و نیاز به برگردوند اون پول نیست اما داداش از صرافت نیفتاد...
ماشینش هم که تو اون تصادف کانلا از بین رفته بود و چون بیمه بدنه نبود بیمه بهش تعلق نگرفت
با چشمای گرد شده نگاهش کردم
_یعنی چی؟ مگه میشه؟ داداش خودش وکیله اونوقت در مورد مساله به این مهمی سهل انگاری کرده؟
سری تکون داد
_چی بگم؟ انگارتو همین دوسال همهی عالم و کائنات دست به دست هم دادن ارامش رو ازمون بگیرن
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨