زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
کمی بعد سریع نوشتم
"خونه بدونِ تو آرامش نداره...
میشه شب زود برگردی،
تا آرامشم باشی؟"
و قبل از اینکه از تایپ این پیام منصرف شم ارسالش کردم
هنوز خودم تو شوک پیامی بودم که ارسال کردم
کاش این کار رو نمیکردم
اشتباه کردم
نیما خودش همینجوری متوهم هست و فکر میکنه اسمش توی شناسنامهی من به تنهایی باید باعث فخر و مباهاتم باشه
میدونم این حرفا بیشتر از قبل اونو مغرور و متکبر میکنه اما چه میشه کرد
باید قوی باشم و تلاش کنم این راه رو بدون وقفه و خلل پیش برم
شاید واقعا نتیجهی خوب و مطلوب حاصل شد
البته این گونه رفتارها از طرف یه خانم برای همسرش برای من چیز عجیب و غریبی نیست،
چون بارها دیده بودم مامانم و زنداداشم و عمه و حتی نیلوفر از این اصطلاحات گاه به گاه برای همسرانشون استفاده میکنند ولی خوب کاربردش ار زبون اونها خیلی عجیب نبود...
بابام، داداشم، آقا کاوه شوهر عمهم و شوهر خواهرم آقا جواد همگی مرد به معنی واقعی کلمه بودند
اما اینکه من هم باید برای نیما از همون لغات استفاده کنم بنظرم یه کار مسخرهایه و اصلا ممکنه خود نیما هم فکر کنه من قصد تمسخر کردنش رو دارم یا مثل همین چند ساعت پیش واکنش بدتری داشته باشه
من احمق رو بگو افسار زندگیم رو دادم دست نرگس...
نکنه الان این پیامها رو بخونه و بیشتر فکر کنه که یه خطاهایی کردم و دارم پشت این پیامها خود واقعیم رو پنهان میکنم؟
با تصور این موضوع دلشوره به جونم افتاد
فکر کنم باید فاتحهی خودم رو بخونم
نیمساعته که پوریا نقنق میکنه و گریههای گاه و بی گاهش حال بدم رو بدتر میکنه
طفلکی بچهم برای خودش بازی میکنه،
میخوابه و بیدار میشه و تا وقتی گرسنه نباشه یا دستشویی نداشته باشه اصلا کاری به کارم نداره
خداروشکر لااقل از جانب این بچه اذیت نمیشم
نمیدونم این بچههم من رو شناخته و نمیخواد با مزاحمتهاش باعث بداخلاقیم بشه یا لطف خداست
البته هرچی که هست برام خیلی خوبه...
پسر کوچولوم رو بغل گرفتم و بعد از کمی قربون صدقه رفتن
ماچش کردم و شامش رو که دادم
این بار دلم ضعف رفت براش و دلم میخواست در آغوشم بخوابه
اما خودش ترجیح میده روی پام بخوابه
پس به عادت هرشب پاهام رو دراز کرده و بالش کوچولوش رو روی پام انداختم...
سرش رو که روی بالش قرار داد با تکون دادن خودش ازم خوست پام رو تکون بدم
آروم و ریز کاری که خواسته بود انجام دادم
لالایی هرشبم رو سر دادم
با باز شدن در خونه چشمام رو با ترس باز کردم
نفهمیدم کی خوابم رفت
خداروشکر لامپ روشنه وگرنه توی این تاریکی شاید زهره ترک میشدم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
با چشم دنبالش کردم که به طرف سرویس رفت
نور امیدی ته دلم روشن شد
یعنی به خاطر پیامک من زود برگشته؟
بچهرو رو که معلوم نیست از کی خوابیده روی زمین گذاشتم و به طرف آشپزخونه رفتم زیر کتری رو روشن کردم
از سرویس که خارج شد مستقیم به طرف رختخوابها رفت
مثل همهی شبهایی که خونه میمونه فقط پتو و بالش خودش رو برداشت و کنار بخاری دراز کشید
برای اینکه باب گفتگو رو باز کنم با لحن مهربون پرسیدم
_چای برات گذاشتم نمیخوری؟
جواب که نداد دستش رو از روی چشماش برداشت و همزمان که پشت بهم میکرد
نچکنان با لحن عصبی لب زد
_اون برقو خاموش کن دیگه
الان وقت چایی خوردنه آخه؟
خروس بی محل
خدای من چرا اینجوری می کنه آخه
اشک توی چشمام حلقه بست
به سراغ پوریا رفتم و روی رختخواب کوچولوی مخصوص خودش گذاشتم
پتوی خودمم برداشتم و کنارش دراز کشیدم
تا صبح با هر نچ گفتن و صدای غرولند نیما اشک ریختم و آه کشیدم
حتی تا صبح یکبار ازم نپرسید دردت چیه و چرا داری گریه میکنی؟
دلشکستهتر از اونی هستم که به فکرم برسه حالا باید چکار کنم
ازش خواسته بودم برگرده و به حرفم گوش کرده بود اما اگه میدونستم اینطوری باهام رفتار میکنه اصلا اون پیام رو بهش نمیدادم...
لعنت به من، لعنت به نیما
لعنت به فیروز و اون بلایی که سر زندگیمون آورد
لعنت به مادرشوهرم و سینا
لعنت به خودم هزار بار لعنت به من
که تا این حد محتاج این مرد خیانتکار بی شخصیت بی درک هستم
نزدیکیهای صبح خواب به چشمم اومد که با یاد نماز صبح برای اینکه دوباره خواب نمونم
به آرومی از زیر پتو بیرون اومدم و بعد از وضو متوجه شدم نیما کاملا خواب رفته
چادر و جانمازم رو که برداشتم مجبور شدم بخاطر حضور نیما توی آشپزخونه ملافهای که بعنوان زیرانداز برای نماز استفاده میکردم رو پهن کنم
برای پیشگیری از سوتفاهم و تهمتهای پیش رو گوشیم رو طوری که اگه نیما بیدار شد ببینه روی بالش خودم قرار دادم
نزدیک اذانه و فقط به اندازهی یک رکعت نماز وتر وقت هست
هنوز نمازم به اتمام نرسیده بود که صدای اذان گوشیم بلند شد
نفهمیدم چطور سلام نمازم رو خوندم و به دو خودم رو به گوشیم رسوندم
همینکه صدای اذان رو قطع کردم و خواستم روی بالش بگذارم صدای گریهی پوریا بلند شد و همزمان نیما چشم باز کرد
با تعجب و اخم از جا بلند شد
_کجا داری میری این وقت شب ؟
تمیدونم چرا از لحن کلام و نگاهش توی تاریکی ترسم گرفت
با ترس پوریا رو که بغل میکردم جواب دادم
_هیچ جا به خدا... گوشیم داشت اذان میگفت اومدم خاموشش کنم
_چادر برای چیه پس؟
داشتم نماز میخوندم
_اگه الان اذان گفته چه نمازی خوندی؟
برای اینکه کمتر قضاوتم کنه
زودی جواب دادم
_نماز شب خوندم
پتو رو به ضرب کنار انداخت
و پرحرص لب زد
_چی شده که یه شبه عابد و زاهد و خداشناس شدی و به غلط کردن پیش من و خدا افتادی
وای به حالت اگه اون چیزی که من فکر میکنم اتفاق افتاده باشه من میدونم و تو...
با رسوایی برت میگردونم خونهی داداشت
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۱ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
ناراحت از چیزی که میشنوم یهو بهم ریختم دلم میخواست چیزی در شان خودش و خونوادهش بهش بگم، شنیدن این حرفا برا منی که هیچوقت پام رو کج نذاشتم و رعایت خط قرمزها همیشه برم در الویت بوده خیلی سنگینه
امت یهو یاد عهدی که با خدا بستم افتادم
دیروز یه جمله تو دفتر نرگس خونده بودم
"هروقت دیگران حرفی زدند یا کاری کردند که دلتون شکست به آغوش خدا پناه ببرید او بهترین پناه و جبران کنندهی حق شماست"
دلم میخواست با زبونم بهش حمله کنم و با زبون وحشیم حرمت و حیثیتش رو بدرم
اما به یاد عهد و پیمانم با خدا و امام زمان سکوت کردم
و خدا میدونه چقدر سخت و جانکاه بود تحمل اون شرایط برای منی که تاحالا هیچ حرفی رو بی جواب نذاشته بودم.
اولش ترسیدم با سکوتم مهر تاییدی زده بشه به حرفایی که میزنه
اما یه لحظه با یاد خدا دلم آروم گرفت
شاید بهتر باشه بسپرم به خودش
من در این زمینه واقعا بیتدبیرم
اخلاق نیما دستم اومده،
اون هروقت از یه جای دیگه عصبانیه حرصش رو با حرفایی که میدونه آتیشم میزنه خالی میکنه
برای اینکه بیشتر از این نگاه حرصی و عصبیش رو بی پاسخ بذارم
به آرومی در جوابش گفتم
_من کاری نکردم که حالا نگران این حرفت بشم
من تازه فهمیدم آرامشم خداست بهش پناه آوردم
تازه فهمیدم آرامشم تویی به تو هم پناه آوردم
خدا که پناه خوبیه برام.
تو هم همین طور
حتی اگه باهام بداخلاقی کنی.
سالهایی که زندان بودی این بهم ثابت شد که حتی حمایتهای داداشمم بهم نمیچسبید میدونی چرا؟
چون فقط تو تاج سر و سایهی سرمی
حرفم که تموم شد دیگه نموندم تا واکنشش رو ببینم
فورا ایستادم و بچه به بغل به طرف آشپزخونه رفتم
پوریا رو به سرویس بردم
با تکیه به دست گج گرفتهم از دست سالمم استفاده میکردم
یکبار نزدیک بود بچه با سر بخوره زمین از ترس چنان جیغی کشیدم که بچه بیشتر از اینکه از افتادنش وحشت کنه از جیغ من ترسید.
تصور میکردم الان نیما با نگرانی بالای سرمون بیاد تا ببینه چی شده
اما دریغ از ذرهای توجه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
نیما با حرفا و رفتارش حالم رو حسابی گرفته بود
پوریا رو سرجاش برگردوندم برگشتم دیدم دوباره خوابیده
بغضم ترکید
سعی داشتم بدون اینکه صدای هقهقم بلند بشه آروم و بی صدا گریه کنم
یکم آب به صورتم زدم تا شاید خنکای آب آتیش تند دلم رو خاموش کنه
اما نشد
بین نکات داخل دفتر نرگس نوشته بود گریه پیش همسر ممنوع
خنکای آب هم تاثیری بر داغی دلم نداشت و چشمهی جوشان اشکم تصمیم خشک شدن نداشت
میدونستم با این حال نماز خوندن قابل قبول نیست اما برای آرامش خودم نماز صبحم رو شروع کردم
و تازه رکعت دوم دلم آروم گرفت و اشکام بند اومد
تو حس و حال خوبی غرق شده بودم که صدای نیما از یک قدمیم باعث شد کمی از جا بپرم
_خوبه خدارو پیدا کردی
اومدی شکایت منو به خدات کنی؟
بکن...
اونقدر نفرینم کن تا مثلا خودت عاقبت بخیر بشی
نمیفهمم حس و حالش چیه و دقیقا چه مرگشه
یکی نیست بگه تو که خدا رو قبول نداری پس چکار به من و خدای من داری
ولم کن دیگه.
خدا میدونه با این حرفا چه آتیشی به دلم میفته
من دارم برای اون دعا میکنم اونوقت اون چیا بهم میگه
یاد حرفای نرگس افتادم که همیشه میگفت زن باید سیاست کلامی و رفتاری داشته باشه
اگه شوهرش بدیها و غم دنیا رو به طرفش سوق داد خودش به تنهایی با یه جملهی محبت آمیز اونهارو بشوره ببره
سعی کردم اول بقول مامان حدفم رو توی دهنم مزمزه کنم
نفهمیدم چه نمازی خوندم
بعد از سلام نماز برگشتم تا حرفم رو بهش بگم ولی از دیدن جای خالیش حسابی حالم گرفته شد
بلند شدم و به بهونهی بررسی احوال پوریا نگاهی به هال کردم
توی جاش خوابیده بود
ایستادم تا برم و حرفم رو بزنم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
حالا که اون رفته منم بیخیالش بشم بهتره
لازم نیست جواب همهی حرفاش رو بدم
اما از ترس اینکه فکر نکنه واقعا نفرینش میکردم
بالای سرش رفتم و آروم کنارش نشستم
اروم لب زدم
_شاید از وقتی برگشتیم سر خونه و زندگیمون رفتارم باهات خیلی خوب نبوده
اما الان میخوام جبران کنم
منهیچوقت نمیتونم
لحظهای مکث کردم
_نمیتونم تو رو نفرین کنم.
لال بشه زبونی که بخواد تورو نفرین کنه
تو همسر منی، تنها پشت و پناه و تکیهگاه منی
_سرش زیر پتو بود و از همونجا جوابم رو داد
_هه باشه خر شدم
برو... برو به ادامهی دعاهات برس
ولی بالاخره سر از کارات در میارم
چقدر این بشر تلخه
زبونش همیشه مثل نیش مار و عقرب زهر داره
بغضی که دوباره خیال سرباز کردن داست رو به سختی پس زدم
بدون اینکه جواب این حرفش رو بدم
به آشپزخونه برگشتم و
مقابل جانمازم و قبله ایستادم
آروم دستم رو بالا آوردم
_خدایا فقط به خاطر رضایت تو سکوت کردم وگرنه خودت میدونی چه جوابایی براش داشتم تا همونطور که اون منو خرد میکنه خردش کنم
اما فقط بخاطر دستورات خودت سکوت کردم.
کمی که آرامشم برگشت دوباره نیت نماز صبح و شروع به خوندن کردم
بعد از نماز هر لحظه منتظر اومدن نبما بودم تا دوباره نیشش رو به قلبم فرو کنه اما خداروشکر دیگه بیدار نشد
منم بعد از نماز و ذکر تسبیحات حضرت زهرا دوباره شروع کردم به درد و دل کردن با خدا و امام زمان
این بار همهی حواسم بود که گریه نکنم
چون هرآن احتمال می دادم نیما بیدار شه و سراغم بیاد
اما شکر خدا دیگه بیدار نشد
وقتی آفتاب طلوع کرد
خسته و خوابآلود به زیر پتو پناه بردم
تا کمی بخوابم
میدونستم نیما حالا حالاها بیدار نمیشه اما هروقت هم بیدار شه و صبحونه بخواد خودش بیدارم میکنه
وقتی بیدار شدم که نیما خونه نبود
چه بیصدا رفته
اصلا کجا رفته؟
خدایا از وقتی توکلم رو بهت بیشتر کردم نگرانی هام از نیما بیشتر شده چون بیشتر از قبل حواسم به خونه نبودنهاشه و همین بیشتر عصبی و دلگیرم میکنه
دستام رو بالا بردم
_خدایا به خاطر خودت و به امید خودت تحمل میکنم امیدوارم برام جبران کنی
و فورا با یاداوری حرف سخنرانی که در مجلس مولودی گفت صبر کردن با تحمل کردن متفاوته جملهم رو اصلاح کردم
_خدایا به خاطر خودت و امید خودت صبر میکنم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
آخه سخنران گفت صبر کردن به سختیها والاتر از تحمل اونهاست
باشه خداجون، صبر میکنم
اونروز به سراغ نرگش نرفتم و به همه کارهام رسیدگی کردم
فقط یه بار که نرگس زنگ زد تا حالم رو بپرسه در حد چند تا سوال و جواب باهاش حرف زدم
دیگه فهمیدم بین درد دل کردن با ادما و خدا چه فرقیه.
قبلا که با نرگس درد دل میکردم اولش فکر میکردم سبک شدم اما بعد که به خونه بر میگشتم میزان تصور بدبختیها و تنفرم از نیما چندین برابر میشد اما همین چندروزی که با خدا و امامم دردودل میکنم خیلی سبکترم
انگار واقعا دلم قرصه و میزان امیدواریم شدت پیدا کرده
سعی میکنم هر چیز نگران کنندهای رو که به خاطرم میاد رو به راحتی به خدا بسپارم
الان نیما کجاست؟
انشاالله که جای بدی نیست
الان مشغول چه کاریه؟ نکنه پیش دوست دختراشه؟ نکنه مشغول الواتی و مصرف با رفقاشه؟
نه انشاالله که پیش آدمای بدی نیست
نه اینطوری نمیشه
مامان همیشه میگفت اگه آدما همهی وظایفشون رو به درستی و بی کم و کاست انجام بدن خدا هم اون اموراتی رو که از دست بندهش خارجه رو درست میکنه
من از خونوادهم یاد گرفتم همیشه پیش همسرم آراسته و مرتب باشم و این رو هم همیشه رعایت کردم.
اما تو این موقعیت و اوضاع مالی که شرایط خرید لباس جدید و شیک خونگی ندارم باید یه فکر اساسی به حالش کنم
تنها چیزی که رعایت نکردم اخلاق خوشه
داداش راست میگفت من دختر خیرهسریم که نه آداب حرف زدن بلدم نه آداب احترام به دیگران
اینو یه بار که با خواهرام و زنداداشم دعوام شده بود بهم گفت
ولی نیما هم انصافا لیاقت خوب رفتار کردن من رو نداره
چه کنم که میدونم محترمانه رفتاز کردن من وظیفهمه
اینبار واقعا میخوام ببینم ته دستورات خدا چی هست؟
دلم از شوهرم شکسته و حسابی غمگینم
گوشیم رو برداشتم تا شمارهی مامان رو بگیرم
تعجب میکنم معمولا صبحا بهم زنگ میزد ولی الان دو روزه زنگ نزده و ازش بیخبرم
شمارهی مامان رو گرفتم
بعد از چند بوق صدای پرانرژی نسرین توی گوشی پیچید
_سلام دختر بیوفا، چه خبر خوبی خوشی؟ اتفاقا الان ذکر خیرت بود
_عه ذکر خیر یا شر؟
مامان چند روزه صدات رو نشنیده همین دو دقیقه پیش داشت میگفت بیا گوشیمو بده به نهال زنگ بزنم
_ ای جانم آره منم شانسی این دوسه روزه کمی سرم شلوغ بود نتونستم بهش زنگ بزنم
حالش چطوره خوبه؟
_آره خوبه خداروشکر دیروز نوبت دکترش بود برای چکاپ باید میرفت
الحمدلله دکترش راضی بوده
_خداروشکر. بقیه چطورن نیلوفر و بچههاش داداش و زنداداش و دوقلوها خوبن همگی؟
_اره شکر خدا همه خوبن سلام میرسونن... اتفاقا دیشب همه اینجا جمع بودن جات خیلی خالی بود. گوشی یه لحظه تا بدم به مامان
کمی هم با مامان صحبت کردم
پس از قطع تماس دلم گرفت حیف شد نزدیکشون نیستم دلم پر میکشه برای مامان و بقیه
طفلکی بچهم پوریا از وقتی اومدیم تهران فقط نرگسه که باهاش ارتباط داره وگرنه اونم مثل من اینجا غریبه.
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نزدیک غروب برای نیما نوشتم
_سایهی سرم سلام
برنج و روغن و گوشت و مرغ و بقیهی مواد غذاییمون تموم شده
میشه یه فکری به حال این موضوع کنی؟
البته شما سرور مایی هرطور خودت صلاح میدونی همون کار رو انجام بده
قبل از ارسال به سراغ نرگس رفتم
_نرگس ببین پیامم مشکلی نداره؟
استرس دارم بیاد خونه اذیتم کنه
_ببینمش...
نه اتفافا خوب نوشتی... خوشم میاد شاگرد زرنگی هستی و خیلی زود مطلبو میگیری
میدونی چرا استاد تاکید داره
بجای خواهش و تمنا و یا دستور دادن از کلمهی میشه استفاده کنیم؟
چون واقعا معجزه میکنه
الان اینجا شما مواد غذایی رو از همسرت طلب کردی
اگه مینوشتی خواهش میکنم غلط بود
چون وطیفهشه برات تهیه کنه پس خواهش چرا؟
اگه دستوری هم مینوشتی هم که با مبحث اقتدار بخشی مغایرت داشت
پس بهترین کلمه برای درخواستها نوشتن کلمهی جادویی (میشه) هست
هروقت اینجوری بنویسی نه درخواسته و نه دستور
یه جور انگار داری اختیار رو به خودش میدی
همین کلمه بهش قدرت انتخاب میده
و باعث میشه با انگیزه برات کاری انجام بده
حالا ممکنه این اوایل کمی مقاومت کنه اما بالاخره نتیجه میده انشاالله
بنظرم جملههات خوبه ارسال کن
منم یکم مواد غذایی برات میارم فعلا ...
_نه عزیز اینجوری برا نیما نوشتم که زودتر به فکر بیفته وگرنه یه چیزایی دارم فعلا ...
_سعی کن به مصلحت هم دروغ نگی
چون پیشش دروغگو که بشی و اعتبارت رو از دست بدی به نفعت نیست
کلا از کار خطا و گناه هیچوقت نتیجهی مثبت و ثواب گیرت نمیاد
_راست میگی، باشه ازین ببعد حواسم هست
نیمههای شب نیما به خونه برگشت و یکراست به آشپزخونه رفت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_آقا نیما به خدا خیلی دوست داشتم غذا درست کنم
اما برات که پیامک دادم چیزی نداشتیم که درست کنم
پولای نقدمم تموم شده
بی اهمیت به من و حرفم به سمت سرویس رفت
و بعد از خارج شدنش یکراست پتوش رو برداشت و کنار بخاری و جای همیشگیش خوابید
توی نهیب دلم بهش نهیب زدم
_خوشا به غیرتت، دارم میگم چیزی توی خونه نداریم و این یعنی من و این بچههم چیزی نخوردیم
چه با خیال راحت رفت بخوابه.
درسته به نرگس گفتم یه چیزایی برای خوردن تو خونه داریم اما این حرفم واقعا دروع بود.
اصلا هم دوست نداشتم راستش رو بگم
اینجا دیگه بحث مصلحت اندیشی نبود.
بحث عزت نفسم بود.
نباید اجازه بدم به خاطر من به زحمت بیفته یا بیشتر از این نگرانم باشه
روز چهارمه که به نیما گفتم چیزی برای خوردن نداریم و اون هنوز کاری نکرده
همهی طلاهام رو قبل از آزادی نیما از دستم و گردنم در آوردم و تقدیمش کردم اصلا نمیدونم و خبر ندارم اونارو چکار کرد
پول رهن خونه رو که داداش از سهمالارثم داد
کاش اونارو به نیما نداده بودم لااقل الان دستم بود و با فروشش کاری میکردم
صبح روز پنجم وقتی نیما از خواب بیدار شد با صدایی که معلوم نبود چه احساس و حالتی داره صدام کرد و بهم گفت میخوام یه کارایی بکنم
ولی تا سرمایه نباشه کاری نمیتونم بکنم
خودت پس انداز و طلا چیزی نداری؟
_نه به جون خودت، دستم رو بالا اوردم
_فقط همین حلقهست و این گوشوارههام که گوشمه
نچی کرد و سرش رو پایین انداخت
با مرور حرفایی که میخوام به زبون بیارم قوت قلب گرفتم
_ اگه با پول اینا میتونی کاری کنی بدمشون بهت
انشاالله به دردت بخوره حالا بعدها واسم دوباره میخری
اخماش توی هم رفت
_اگه نتونستم دوباره بخرم چی؟
_بالاخره که میخری حالا زمانش مهم نیست، اگرم نشد که فدای سرت
اینارو خودت برام خریده بودی
بعدا هم میتونی
اخماش غلیظتر شد
_آره من خریده بودم ولی با پول بابام
مستاصل از اینهمه ناراحتیش نگاهش کردم
_خودت رو دست کم نگیر، تو هنوزم همون آقا نیمایی هرکاری اراده کنی محاله نتونی انجامش بدی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
پوزخندی زد مثلا چه کارایی؟
_نمیدونم... ببین آدما بر حسب موقعیت و شرایطشون زندگیشونم تغییر میکنه
من قبلا که پولدار بودی برام مهم نبود از چه راهی پول در میاری ولی مهم بود درامد زیادی داشته باشی
اما الان دیگه برام مهم نیست چقدر درامد داری
نه اینکه اصلا مهم نباشهها... مهمتر از این نیست که تو از من دور نشی
اون مدتی که ازت دور بودم خیلی اذیت شدم
بقول خودت داداشم ساپورتم میکرد محبت میکرد
اما سر روی سنگ گذاشتن در کنار تو هزار بار میارزه به زندگی راحت در کنار خونوادم
میبینی که بدون اونام دارم زندگیمو میکنم نمیخوام بگم راحته، اتفاقا دلم لک زده برای مامانم اما در کنار تو بودن آرامش بیشتری رو برام داره
پس هر کاری بتونی برای من و این بچه بکنی من با کمال میل میپذیرم
ولی به این هم فکر کن که کاری نباشه که باعث شه حتی یه شب از من دورت کنه
_چی شده نهال یه جوری شدی منو مسخره میکنی؟
_نه به خدا... چه مسخره کردنی؟
من تازه از خواب غفلت بیدار شدم
میبینم کم بهت احترام میذاشتم.
میخوام جبران کنم برات
_دست بردار از این چرندیات ... تاج سر و سایه سر و تکیهگاه و چیه این جرت و پرتا؟
چشمام حلقهی اشک بست
سعی کردم بغضم رو فرو ببرم
_هر طور تو صلاح بدونی ولی من این جوری خیلی دوست دارم
همینطور که از زیر پتو بیرون میومد با ناراحتی و عصبانیت لب زد
_اگه با منه که صلاح نمیدونم پس تمومش کن این مزخرفات رو
از شدت ناراحتی دلم میخواست سرم رو به دیوار روبروم بکوبم
اما یاد حرفای استاد افتادم
هرجا کم آوردید به این فکر کنید که شما قدرتمندتر از این حرفایین و میتونید به نفس سرکشتون غلبه کنید
هروقت دلتون شکست یا عصبی شدید و خشم بهتون غلبه کرد بدونید نَفسِتونه که میخواد شمارو از موفقیت دور کنه
پس خشمم رو پس زدم
با چند تنفس عمیق و بیصدا تلاش کردم بغضی که توی گلوم لونه کرده رو هم مهار کنم
با صدای آروم سر بلند کردم
_چشم آقا نیما هر چی شما میگی
عصبی نگاهم کرد
_خوبه همین الان بهت گفتم. ازین مدل رفتارا خوشم نمیاد
لباسهاش رو تعویض کرد و از خونه خارج شد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
رفتنش رو با چشم دنبال کردم
وقتی در خونه رو به هم کوبید بغض فروخوردهی منم دوباره سرباز کرد
مشغول گریه بودم که دستای کوچولوی پوریا روی سرم نشست
_گریه نکن مامان
همین جملهی پر بغض اون کافی بود تا کمی خودم رو مهار کنم
لبخندی به صورت چون ماهش زدم
نگاهم به دست و پای خودکاری و ماژیکی شدهش افتاد
_مگه نگفته بودم فقط توی دفترت نقاشی بکش؟ پس چرا دوباره روی دست و پاهات نقاشی کردی پسرم؟
پاشو ببرمت حموم
هنوز تکلیفم رو نمیدونم
چکار کنم خدایا ادامه بدم یا نه؟
وقتی خودش میگه اینطوری صدام نکن
پس چکار کنم؟
تازه استحمام پوریا تموم شده بود و داشتم لباسهاش رو تنش میکردم که گوشیم زنگ خورد
بچه رو کنار بخاری نشوندم و پتوی باباش رو روش کشیدم
بشین تا بیام
گوشی رو از روی اپن برداشتم
اما تماس قطع شده بود
وای خدا نیما بود
یعنی چکارم داره؟ خیلی وقته که بهم زنگ نزده بود
شمارهش رو گرفتم
با اولین بوق جواب داد
_هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟
حالا خوبه صبح تا شب، شب تا صبح تو اون خراب شده مدام گوشی به دستی
من که کارت دارم جواب نمیدی
لحن توهینآمیزش باعث شد اخمهام تو هم بره
خواستم متقابلا جوابی درخور بهش بدم و بگم حالا خوبه من چند دقیقه بعد جوابتو دادم
تو چی که هروقت زنگ زدم جواب که نمیدی هیچ تا یه روز بعدش هم خبر نمیگیری ببینی چکارت داشتم
اما منصرف شدم
با لحنی شرمنده جواب دادم
_ببخشید پوریا رو برده بودم حموم الان درش اوردم نمیدونستم ممکنه زنگ بزنی وگرنه گوشی رو دم دست میذاشتم
_خیلی خوب گوش کن چی میگم
فاکتور اون طلاهاتو داری؟
همچین میگه طلا انگار چیا هستند یه جفت گوشواره و یه حلقهست دیگه
_نه به خدا...
خودت که دیدی وقتی رفتیم خونهی خودمون هیچی از وسایلمون اونجا نبود مامانت همه رو ...
یهو چنان وسط حرفم پرید که کم مونده بود از شدت خشم فریاد بزنم و هرچی به دهنم میاد نثار اون مادرش کنم...
انگار دروغ میگم... هیچ معلوم نشد مامان بیشعور و بی انصافش چه بلایی سر تمام زار و زندگی و وسایل شخصیمون اورد
فقط مدارک شناسایی و عقدنامه مون رو دست خاله کبری امانت داده بود.
میون حرفم پرید
چقدر حرف میزنی تو...
یه کلام بگو ندارم... پس حاضر شو بیا سر کوچه منم تا نیمساعت دیگه میام باهم بریم اونارو بفروشیم ببینم چکار میتونم بکنم
بدون اینکه منتطر جوابم باشه تماس رو قطع کرد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
░▒▓█ ناباوران،نابارورن █▓▒░
🤱🏻حسرتشنیدنکلمهمامانتودلتنمونه🤱🏻
https://survey.porsline.ir/s/25iIXapM
❌چرا IVF یا IUI
❌چرا تخمک اهدایی
❌چرا اسپرم اهدایی
❌چرا آمپول های هورمونی
❌چرا قرص های هورمونی
✅یک درمان خانگی
✅بدون عوارض و حساسیت
✅درمان ریشه ای و گیاهی ارگانیک
✅دارای مجوز «سازمان غذا و دارو» کشور
✅دارای مجوز «پژوهشکده گیاهان دارویی جهاد دانشگاهی» تهران
🔆هیچ فرقی بین تو و بقیه نیست فقط باید شروع کنی و قدم اول رو برداری🔆
🔴الکی نیست که بهشت زیر پای مادران است🔴
🙅🏻♀️این حق رو از خودت نگیر🙅🏻♀️
📣لینک کانال:
https://eitaa.com/joinchat/40371144Caba4349334
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
سر نیمساعتی که گفته بود سر کوچه ایستاده بودم پوریا هم بخاطر حموم طولانی که داشت خسته شده و نقنق میکنه
کاش پیش نرگس میذاشتمش
حدودا ده دقیقه معطل نیما بودم تا بالاخره از راه رسید
به اونطرف خیابون اشاره کرد
_بیا بریم اون طلافروشی
دنبالش راه افتادم وارد طلافروشی که شدم پشیمونی مثل خوره به جونم افتاد
لعنت بر دهانی که بیموقع باز شود
عجب پیشنهاد مزخرفی داده بودم.
آخه جوگیر، نیما مگه اهل کار کردنه که طلاهاتو بخاطرش داری میفروشی؟
با اشارهی نیما
مردد گوشواره و حلقهای که داخل کیسه فریزر و توی کیفم قرار داده بودم رو بیرون آوردم و روی پیشخوان گذاشتم
تمام امیدم به این بود که فروشنده ازمون برگه خرید بخواد
و صد حیف که بدون هیچ مشکلی قیمت روز خرید طلارو باهامون حساب کرد
در لحظه یاد موضوعی افتادم
به خودم نهیب ر
زدم
_نهال احمق تو که مجبوری اینارو بفروشی چارهای هم نداری لااقل نیت درست کن تا یه خیری برات پیدا کنه
در دلم نیت کردم
خدایا به خاطر رضای تو طلاهامو دادم نیما بفروشه برا کاری که میخواد
امیدوارم خودت برام جبران کنی
بغضم گرفته بود اما چیزی بروز ندادم
از طلافروشی که خارج شدیم رو بهم کرد
خیلی خب تو برو خونه منم میرم جایی
بدون خداحافظی و مثل دوتا غریبه از هم جدا شدیم.
بچه به بغل به سمت خونه راه افتادم
دلشوره افتاد به جونم که نکنه با پول طلای من بره برای دوست دختراش کادو بخره؟
نکنه بره شرط بندی؟
نکنه بازم مواد و مشروب بخره؟
به خونه که رسیدم تازه به خودم اومدم
کم مونده بود از فرط غصه و عصبانیت ناشی از اینهمه فکر و خیال بزنم به سیم آخر
دلم فریاد میخواست سردرد گرفته بودم
یاد تصمیمات این مدتم افتادم شروع کردم به آروم کردن خودم
_نهال تو چته؟ مگه نگفتی بخاطر رضای خدا طلاهاتو دادی؟ پس آروم باش.
به تو دیگه ربطی نداره نیما باهاشون چکار میکنه
حتی اگه فهمیدی برده و همین کارایی که بخاطرش داری دیوونه میشی رو هم اتجام داده باید ریلکس باشی
انشاالله درست میشه توکل کن
خدارو صدا کن تا کمکت کنه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
آره... درسته... من دارم تلاشمو میکنم برای بهبود زندگیم
بقیهش با خداست
با این افکار کمی آروم شدم
بدون اینکه نگاهی به در خونهی نرگس کنم از پلهها به سختی بالا رفتم
اگه حواسم نبود مثل همیشه اول از همه با نیت آروم کردن خودم سراغ اون میرفتم و با نام درد دل کردم همه چیز رو براش تعریف میکردم
نرگس راست میگفت نیما هر کاری میکرد من فروی میرفتم سراغ اون و کلی غیبتش رو میکردم
اون زمان هم نرگس راهکارهایی که این روزا اجرا میکنم رو بهم میداد
ولی من هیچ کدومش رو روی نیما موثر نمیدونستم
با غیبت کردن از نیما هیچی درست نمیشد
اما حالا یه راهکار عالی و بهتر دارم
عجله داشتم زود به خونه برسم
حالا که پوریا خوابه و نیما هم معلوم نیست کی به خونه برگرده برای آروم کردن این دل بیچاره که حسابی برای از دست دادن طلاهام به تلاطم افتاده و دلشورهی اینو داره که مبادا واقعا نیما با اون پولا کاری کنه که از فروش اونها بیشتر پشیمون بشم باید هرچه زودتر به سجادهم پناه میبردم
به پیشنهاد استاد شروع کردم به خوندن چند رکعت نماز قضا...
فقط خدا میدونه چقدر نماز قضا دارم
لااقل این طوری کمی بارم رو سبک میکنم
بعد از نماز دستهام رو بالا بردم
دیگه نتونستم از سد اشکی که پشت چشمامه محافظت کنم
سد اشک شکسته شد و پهنای صورتم رو خیس کرد
به هقهق افتادم
خدایا
نمیخوام برام مهم باشه
من به خاطر تو طلاهامو دادم به نیما
خواستم کمکش کنم
تو هم کمکش کن راه کج نره
کمکش کن مرد بشه
دستشو بگیر یه کار خوب با اون پول راه بندازه
اون هنر هیچ کاری رو نداره
کسی رو هم نداره کمکش کنه
تو کمکش باش
کمکم کن تا حتی اگه نیما بلایی سر پولهام آورد من بهم نریزم و
ببشتر از حلقهم دلم به حال گوشوارههام میسوخت
اونا گوشوارههایی بود که موقع تولد پوریا داداش از طرف خودش و مامان برام خریده بود
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
هدایت شده از مسابقه اصفهان من
🔹سلام دوست عزیز؛
شما از طرف من به کانال «اصفهان من» دعوت شدید که با عضویت در این کانال هم از محتوای فرهنگی و اجتماعی، اخبار و اتفاقات شهر اصفهان آشنا و با خبر میشوید ، هم با به اشتراک گذاشتن این محتوا به برنده شدن من در این هفته کمک میکنید.
🔻🔻 مسابقه هفتگی « اصفهان من» هر هفته ۵ میلیون تومان است که شما با عضویت در کانال « اصفهان من » به آدرس زیر در این مسابقه شرکت کنید:
https://eitaa.com/joinchat/1657405947Ccb9365d5b3
(کد شما در مسابقه :۶۰۶)
🕊◍⃟♥️🕊
#سیره_شهدا
🌷 دانش آموز بسیجی شهید علی اصغر توسلی
✍ فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز
ای ملّت مسلمان و قهرمان ایران، من از شما می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و هر توطئه ای علیه ولایت فقیه را با نثار خون خود خاموش سازید.
ای خواهرانم، تنها خواهشی که از شما دارم حجاب خود را حفظ کنید . حجاب شما کوبنده تر از خون سرخ من است . پاینده باد پرچم جمهوری اسلامی ایران .
#راه_شهدا
.
📢 آغاز ثبت نام متقضیان دریافت چکاپ رایگان سلامتی در منزل!
🔹با اجرای این طرح برای انجام انواع آزمایشات پزشکی بدون نیاز به مراجعه پزشک یا آزمایشگاه در هر نقطه ای از کشور صرفا با ثبت درخواست در سامانه ،می توانید "در منزل خود آزمایش داده" و نتیجه آن را به صورت آنلاین دریافت کنید.
🔸 این طرح به صورت کامل تحت پوشش بیمه بوده و بدون نیاز به پرداخت هزینه اضافی و به صورت رایگان انجام می شود .
❌ ظرفیت ثبت نام بسیار محدود است ❌
👈🏻 کسب اطلاعات بیشتر و ثبت درخواست
بعد از فوت شوهرم تمام درد جاریهام این بود که من و پسرم چرا اونجا موندیم من رو به چشم یک شوهر دزد می دیدن
فکر میکردن چون بیوه ام میخوام زن برادر شوهرم بشم. گاهی اوقات وسط روز میومدن در خونه ام رو خیلی بد میزدن میگفتن شوهر ما این جاست
هر چی میگفتم اینجا نیست قبول نمیکردن. تا اینکه...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
👌عصاره طبیعی گیاهان دارویی
💐صددرصد طبیعی
💐جایگزین عرقیات گیاهی
💧هر بطری معادل ۲ لیتر عرقیات
💧یک قطره در یک لیوان
💧هر بطری حاوی ۵۰۰ قطره
🌹عصاره گل محمدی 110 تومان
💐عصاره هل 110 تومان
🌱عصاره نعنا ۴۹ تومان
✅پاسخگویی و سفارش 👇
@Anooshtamadmin
📞۰۹۱۳۸۵۴۵۶۷۲
✅لینک کانال رسمی
@Anooshtam
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۱ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
اون زمان ناراحت شدم که با وجود گوشوارههای خودم اونارو برام خریده.
میدونستم هدفش اینه که گوشوارههایی که با پولای نیما خریدم رو از گوشم در بیارم
لج کردم و گوشم ننداختمشون
اما وقتی نیما از زندان آزاد شد و قرار شد همینجا و توی تهران ساکن بشیم همه طلاهام حتی گوشوارههامو فروختم و همه رو دادم به نیما
اونم به خاطر اینکه وقتی از زندان خارج میشه کمی پول تو دست و بالش باشه
تازه اون موقع بود که گوشوارههای اهدایی داداشم رو گوشم کردم.
حتی نیما هم نمیدونست جریان اونا چیه...
و حالا اونارم فرخته بودم
خدایا کمکم کن مسیر رو درست پیش برم
تا یکماه نیما میومد خونه و میرفت و هربار سر یه موضوعی باهام دعوا راه مینداخت
اما من طبق دستورالعملهای استاد پیش میرفتم
هرروز یا یک روز در میون
یه جمله احترام آمیز برای شوهر خجستهم میفرستادم
در طول این مدت فقط یبار یه کیسه برنج و چند تا دونه مرغ خرید کمی ازش پول درخواست کردم تا ادویه و چند تا چیز مهم بخرم که اون رو هم با کلی غرولند بهم داد
منم با استفاده از کتاب آشپزی که از نرگس قرص کرده بودم تلاش میکردم غذاهای متنوعیبپزم
تنها چیزی که میدونستم این روزا نیما رو خوشحال میکنه غذای متنوع و خوشمزه بود
اما ذرهای از اخم و ناراحتیهاش کاسته نمیشد
بهونهتراشیهای گاه و بیگاه و بی احترامیها و ناسزا گفتنهاش خستهم میکرد
اما تلاشم این بود که کم نیارم
هروقت کم میاوردم
ذکر میگفتم یا سورههای کوتاهی که بلد بودم رو میخوندم
سورهی عصر و خوندن دعای سلامتی امام زمان عجیب حالم رو بهتر میکرد
پناهم شده بود جانمازم و خدایی که آغوشش همیشه برام باز بود و امام زمانی که شاهد تک تک درد دل کردنهام بود
گاه برای خدا درد دل میکردم گاه برای امام زمانم و گاه به حال زار و اوضاع اسفناک خودم اشک میریختم و گاه طلب صبر و شکیبایی و قدرت برای پیمودن ادامهی راه میکردم
دلتنگ مادرم بودم و طبق دستورالعملهای داخل دفتر نرگس بعد از یکماه اقتدار دهی نوبت درخواستها بود
میتونستم هر روز یا هر چند روز یکبار درخواستم رو از نیما بخوام
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
اولین درخواست مهمی که داشتم دیدار مادرم بود
حسابی دلتنگش بودم
پس پیامکی که باید مینوشتم رو چند بار نوشتم و پاک کردم
اخرین باری که به نظرم با دستور استاد همخونی داشت این جملات شد
_سلام سایهی سرم
خیلی دلتنگ مامانمم دلم حسابی براش تنگ شده خیلی دوست داشتم باهم به دیدنش میرفتیم یا لااقل بهم اجازه میدادی تنهایی دوسه روزی به دیدنش برم
البته هرطور تو صلاح بدونی من اون کار رو می کنم
این طرز درخواست کردن اصلا از نظر من درست نبود یعنی چی آخه؟ مگه من اسیر و بردهی نیمام که این مدلی باید ازش درخواست کنم.
دلم به حال خودم سوخت
اما خوب دستور استاد بود...
با ارسال پیامک منتظر بودم ببینم چه عکسالعملی نشون میده ...
اون که هیچوقت جواب پیامهام رو نمیده این یکی هم روش
گوشی رو روی اپن میگذاشتم که با بلند شدن صدای پیامکش سریع روشن کردم
باورم نمیشد بعد از یکمها اقتدار دهی بالاخره نیما جواب پیامکم رو داده باشه
کم کم داشتم شک میکردم که نکنه گوشیم خرابه و پیامکهای نیمارو بهم نمیرسونه.
با خوندن پیامش حسابی حالم که گرفته شد هیج اعماق وجودم رو سوزوند
دست روی قلبم گذاشتم
احاس کردم صدای جیرینگ جرینگ خرد شدنش رو دارم میشنوم
جوابی که داده بود اشک حسرت رو توی چشمام جمع کرد
_من صلاح نمیدونم تو جایی بری
به اون دلت بگو با این قضیه کنار بیاد اگه نمیتونی برای همیشه برو پیش مامان جونت
گوشهای نشستم و غمیرک زده با صدای بلند گریه سر دادم
اینبار حتی به گریههای پوریا که به خاطر من سرداده بود هم توجهی نکردم
نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای در خونه و بعد صدای نهال گفتن نرگس بلند شد
_نهال کجایی؟
چرا پوریا رو ساکت نمیکنی؟
چی شده دختر؟
دلم نمیخواست جوابش رو بدم
دلم تنهایی میخواست
دلم گریه میخواست
ماما گفتنهای پوریا دلم رو به درد میاورد اما نمیتونستم خودم رو مهار کنم
از همونجا جیغ کشیدم نرگس تروخدا دست از سرم بردار
از جیغ من هم پوریا ترسید و بهم چسبید و صدای گریه ش بیشتر بلند شد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
بعد از فوت شوهرم تمام درد جاریهام این بود که من و پسرم چرا اونجا موندیم من رو به چشم یک شوهر دزد می دیدن
فکر میکردن چون بیوه ام میخوام زن برادر شوهرم بشم. گاهی اوقات وسط روز میومدن در خونه ام رو خیلی بد میزدن میگفتن شوهر ما این جاست
هر چی میگفتم اینجا نیست قبول نمیکردن. تا اینکه...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🎴 کمک #فوری به آزادی مدافع حرمی که به دلیل بدهی مالی و ورشکستگی ۴ سال زندانی شد!
یکی از مدافعان حرم بهدلیل کلاهبرداری شرکا بدهکار شده و ۴ ساله که زندانی هستن! همسرشون این چندسال با کار زیاد تونسته بخشی رو پرداخت کنه و با وام ستاد دیه و بخشش بعضی از طلبکارا الان برای آزادی ۲۳۰ میلیون کم آوردن!
📍با هر مبلغی شریک باشید تا دختراشون بعد از ۴ سال آزادی پدرشون رو ببینند؛ شماره کارت رسمی مجموعهی حضرت قائم(عج)👇
●
5041721113821434●
380700010002212351634001اگه جمع واریزی از بدهی بیشتر باشه مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر و فرهنگی میشود. 🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
🏮 روز پدر نزدیکه کمک کنید این بنده خدا به دامن خانواده برگرده...!
پیگیری و تحقیق کامل کردیم و ایشون در این بدهی مالی عمدی نداشتن و از بد روزگار دچار این گرفتاری شدن گزارش کمک به این خانواده رو از طریق لینک زیر پیگیری کنید. 👇
https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
❌ اگراهل سازش با دشمن باشید؛
خدا رهایتان میکند... حتماً
#استاد_شجاعی #سرباز_ولایت #دشمن_شناسی
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده است 🧨 ⛔️❗️
✔️@nikmehr_company01
✔️https://eitaa.com/Sanaat_Bazargani_Nikmehr
❌ با ما همراه باشید❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔹 ما در انتهاییترین نقطهی «جنگ اراده ها» هستیم.
#کلیپ| #استاد_شجاعی #سرباز_ولایت #دشمن_شناسی
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
من زینبم! یه #دختر_روستایی که برعکس هم سن و سالام اصلا به ازدواج فکر نمیکردم. شاگرد ممتاز کلاس بودم و همه تلاشمو میکردم که دانشگاه قبول بشم. روستامون دبیرستان نداشت و من و دوتا از هم روستاییام ۴سال تمام با پسر همسایمون که ماشین داشت هرصبح میرفتیم دبیرستان شهر و ظهر برمیگشتیم. با پدرم توافق کرده بود محصولاتش که برداشت شد یک دهمش رو به ایشون بده بعنوان کرایه ماشین. هرسال طبق قرار عمل میکرد تا اینکه سال اخر محصول زمین پدرم بیش از اندازه پربرکت شد و یک دهمش اندازه پول یه ماشین میشد تا کرایه ماشین. پدرم زد زیر حرفش و اندازه هرسال به راننده سهم داد ولی اون با قرادادی که پدرم پاشو امضا کرده بود تونست کل مبلغ درخواستی رو بگیره. همین باعث شد برادرم ازش کینه به دل بگیره. یروز باعصبانیت رفت سراغش و یه ساعت بعد خبر اومد باهم درگیر شدن و برادرم یه چاقو به #قلبش زده و اونم درجا تموم کرده. خونوادش سفت و سخت تقاضای #قصاص داشتن تااینکه با پادرمیونی ریش سفیدای روستا شرط گذاشتن که من با پسر کوچیکشون ازدواج کنم تا رضایت بدن.
روز عقد داماد به محض ورود به محضر با عصبانیت چادر سفیدو از سرم کشید و گفت ما عزاداریم چادر سیاه سرش کنید. بعد عقد با #چشمای_پرخون بهم نزدیک شد و در گوشم چیزی گفت که همونجا از حال رفتم بهم گفت که میخواد...😱😭👇
https://eitaa.com/joinchat/349241626C26d8f20839
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
من زینبم! یه #دختر_روستایی که برعکس هم سن و سالام اصلا به ازدواج فکر نمیکردم. شاگرد ممتاز کلاس بودم
👆عاشقانه ای از جنس جنون👆
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پشت پرده کشف حجاب در ایران: از فتنهٔ دشت بدشت تا سینما و رسانهها!
⚠️ ریشهیابی نقش فرقه بهائیت در تغییر جامعه ایرانی!
🗓بمناسبت ۱۷ دیماه؛ سالروز اجرای طرح استعماری حذف حجاب به دست رضاخان
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen