eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
609 عکس
312 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 پيامبر_اکرم صلی‌الله عليه و آله: 💠 أثبَتُكُم عَلَى الصِّراطِ أشَدُّكُم حُبًّا لي ولِأَهلِ بَيتي؛ ❇️ استوارترين شما بر صراط، كسى است كه علاقه‌اش نسبت به من و اهل‌بيتم بيشتر باشد. 📚جامع الأحاديث للقمّي: ۲۳۱ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشر با ذکر صلوات برای اعضای کانال مجاز میباشد 🌸
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۵۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ببخشید مامان
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) سکوت من رو که دید پرسید _گوشی دستته نرگس _بله دارم گوش میکنم _نرگس جان میشه یه خورده دیگه باهاش صحبت کنی راضیش کنی؟ _ نه عمه من همه تلاشمو کردم راضی نشد خودتون بهش زنگ بزنید _باشه‌ای گفت و بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کرد. گوشی رو گذاشتم روی دستگاه تلفن اومدم آشپزخونه دوتا چایی ریختم برگشتم کنار رخت‌خواب ناصر نشستم صداش زدم _ناصر جان چایی میخوری؟ نگاهش رو که دوخته بود به سقف اتاق گرفت سر چرخوند سمت من ساکت نگاهم کرد لیوان چایی رو از تو سینی برداشتم گرفتم جلوش _می‌خوری؟ آهسته زیر لب جواب داد _آره دستم را گذاشتم پشت کمرش کمکش کردم نشست چایی رو دادم دستش یه قند گذاشتم دهنش _ بخور زیر کتری رو خاموش کرده بودم خیلی داغ نیست ناصر آروم آروم شروع کرد چایشو خوردن منم چاییمو خوردم بهش گفتم _حالت چطوره؟ بهتری؟ نگاهشو داد بالا الحمدلله... من نماز خوندم از این سوالش خوشحال شدم وقتی دنبال انجام کاری هست یعنی مغزش داره فعال میشه به خودم گفتم: نگو نه چون عذاب وجدان می‌گیره یه جوابی بده که خودتم دروغ نگفته باشی تو دلم گفتم خدایا خودت یه حرفی رو سر زبونم بنداز... یه دفعه به ذهنم اومد بهش گفتم _تو نماز خونی الانم ظهره میخوای کمکت کنیم وضو بگیری نمازت رو بخونی؟ با سر حرفم رو تایید کرد صدا زدم _عزیز، امیرحسین بیاید کارتون دارم فوری از اتاقشون اومدن بیرون _ جانم مامان بابا رو ببرید دستشویی وضو بگیره میخواد نماز بخونه هردوشون لبخندی زدن و عزیز پرسید _مامان حافظه بابا برگشت ابرو دادم بالا و لبخونی کردم _ هیس هر دوشون منظور منو متوجه شدن و دیگه حرفی نزدن و اومدن کمک کردن ناصر رو بردن دستشویی... تا بیان فوری سجاده پهن کردم... ناصر وضو گرفت برگشت چشمش به سجاده افتاد نگاهش رو داد به من _ اینجا باید نماز بخونم _آره عزیزم اینجا بخون... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۰ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) سکوت من رو که
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) ناصر قامت نماز رو بست دو رکعت نماز خوند و سلام داد رو کرد به من _ خوندم میخوام بخوابم بچه‌ها با تعجب به من نگاه کردن و امیر حسین زیر لب گفت _ مامان نماز ظهرش رو دو رکعت خوند سر انداختم بالا آهسته گفتم _ عیبی نداره هیچی نگو ناصر تو رخت خواب دراز کشید پتو رو کشیدم روش اومدم تو اتاق پسرها _ بچه‌ها، نسبت به رفتارهای بابا حساس نشید همینکه یادش اومده باید نماز بخونه نشونه اینه که داره حافظه‌ش بهتر میشه عزیز نگاهش رو داد به من _ آره مامان متوجه شدیم خدا را شکر که داره حالش بهتر میشه امیر حسن از جاش بلند شد اومد پیش من وایساد _ یعنی الان منو می‌شناسی؟ دستی به سرش کشیدم _ نمی‌دونم نمازش رو یادش اومدم اونم کامل نخوند _ برم ازش بپرسم؟ _ برو ولی اگه نشناختت ناراحت نشیا؟ چون منم نمی‌شناسه _باشه ناراحت نمیشم پا تند کرد سمت رخت خواب ناصر و فوری برگشت صدا کرد _ مامان بابا خوابه _ باشه هر وقت بیدار شد ازش بپرس صدای زنگ گوشی بلند شد زینب گوشی رو برداشت و منو صدا کرد _ مامان بیا مامان هاجر کارت داره اومدم گوشی و ازش گرفتم _ سلام عمه بدون اینکه جواب سلام منو بده با لحن تندی گفت _ چی میگه این فریده! من بهت گفتم راضیش کن بیاد بخشی از این گاوداری رو بفروشیم مشکل همتون حل شه این زنگ زده میگه هزار متر زمین منو بدین _ عمه جان عصبانی نشید براتون خوب نیست چه جوری عصبانی نشم! می‌تونم این حرفا رو بشنوم آروم باشم! فریده مهرشو می‌خواد اون سر جای خودش اما وسط این همه گرفتاری جاشه که فریده این حرفو بزنه به خودم گفتم: چرا نزنه انقدر که در مقابلتون کوتاه اومدیم شما قد کشیدین... مهرشو می‌خواد بهش بدین ولی اگر این حرف‌ها رو به عمه بگم به اسم من تموم میشه ماشاالله فریده بلده از پس خودش بر بیاد عمه صدا بلند کرد _ چرا ساکتی حرفی نمی‌زنی... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۱ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) ناصر قامت نماز
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ من چی بگم عمه، آقا جون از من خواست از بخشی از مالمون بگذرم تا بدهی‌ها صاف بشه منم قبول کردم دیگه فریده چیکار می‌خواد بکنه به خودش مربوط میشه عمه بهم تشر زد _ واقعا که... منو بگو دل خوش کردم که تو پادرمیونی کنی فریده رو راضی کنی حرفش تموم شد بدون خدا حافظی تماس رو قطع کرد یه خورده به گوشی نگاه گردم و گفتم: از همه طلبکارن چیکار کنم هر چی میگم راضی نمیشه گوشی رو گذاشتم روی دستگاه اومدم آشپز خونه مشغول شام درست کردن شدم که دوباره صدای زنگ تلفن بلند شد... ایشی کردم...خسته شدم دلم نمیخواد جواب بدم... ولی چاره‌ای ندارم کلافه اومدم گوشی رو برداشتم _سلام آقا محسن بدون جواب با لحن ناراحتی گفت _ فریده بچه‌ها رو برداشتم رفت خونه باباش... گفت هر وقت مهر منو دادی من میام... حالا چیکار کنم زن داداش؟ از حرفش شوکه شدم و پرسیدم _ واقعاً رفت؟! با صدای گرفته ای جواب داد _ آره رفت، منم هر چی التماسش کردم گفت تا هزار متر زمینم به نامم نخوره برنمیگردم _ باشه من باهاش صحبت میکنم ولی بعید میبینم از حرفش کوتاه بیاد شما الان برو خونه بابا بهش بگو فریده مهرش رو می‌خواد متقاعدشون کن هزار متر زمین فریده رو بزنن به نامش _ بدبختی اونا هم حاضر نمی‌شن این کار رو انجام بدن _ حالا شما بگو چون فریده رفته شاید ترتیب اثر بدن باشه ای گفت و بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کرد دو دلم که الان به فریده زنگ بزنم یا بزارم یه زمانی بگذره... کمی فکر کردم و به خودم گفتم زمان بگذره بهتر میشه نتیجه گرفت... ____________________________ مامانمم لگد زد توی شکمشو زن داداشم یه لحظه تمام وجودش لرزید سعی کرد خودشو نجات بده و به سمت راه پله هت فرار کرد منم دنبالش دویدم که بگیرمش اما متاسفانه نتونستم و زن داداشم خورد زمین و سرش به پله ها خورد بیهوش شد هر چی صداش کردیم بهوش نیومد زنگ زدیم امبولانس داداشم اومد گفتم خودش خورده زمین... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۲ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ من چی بگم ع
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) تا فردا صبح من دائم به این فکر کردم که چی به فریده بگم تا راضی بشه بچه‌ها رو فرستادم مدرسه زینبم بردم و برگشتم خونه صبحانه و داروهای ناصر رو دادم بدون اینکه ذهنم آماده باشه که چی به فریده بگم بهش زنگ زدم فوری جواب داد _ سلام خوبی؟ _ سلام فریده جان خدا رو شکر تو چطوری؟ _ خوبم من اومدم خونه بابام _دیروز محسن بهم زنگ زد گفت: _ عه چی گفت؟ _که تو مهریتو می‌خوای . _چیز اضافه‌ای می‌خوام؟ _ نه کاملاً حقته نرگس جان من کوتاه بیام مهریه من مالیده میشه به هم قبل از اینکه بخشی از اون گاوداری فروخته بشه که منم توش سهیم نمی‌شم. باید از سهم خود محمد فروخته بشه... اول باید مهر منو بدن _ دیشب حاجی بهم زنگ زد یه خورده تند باهام صحبت کرد منم بهش گفتم آقا جون شنیدید که میگن هر که از پل بگذرد خندان بود یعنی فردای قیامت از سر پل صراط رد شه خوشحاله؟ به تندی گفت _ خب که چی؟ _گفتم: ولی معادلش گفتن هر کی از پول بگذرد خندان بود یعنی اگر حق مردمو بدی حق الناس نداشته باشی می‌تونی از پل صراط رد شی و خندان شی. از اینکه فریده اینطوری با پدر شوهرم حرف زده تعجب کردم و آهنگین پرسیدم _خب چی گفت؟ سرم داد زد _حالا مونده توی الف بچه به من چیزی یاد بدی بهش گفتم هر کدوم از حروف الفبا که می‌خواید اسم منو بزاری بزار ولی حق الناس رو از گردنت بردار مهر منو بده من تو زندگی با پسر شما هیچ آینده‌ای ندارم... دوست ندارم سر ماه خرجی کم بیارم دستم جلو کسی دراز باشه‌..‌ هزار متر زمین مهر منو از اون گاوداری جدا می‌کنید سندشو می‌زنی به نامم تا بیام و الا به جان بچه‌هام نمیاد زندگی کنم... درخواست طلاق میدم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۳ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) تا فردا صبح من
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _فهمیدم آقا جون از این حرفم خیلی عصبانی شد چون تماسو قطع کرد _نه بابا، فریده همینجوری گفتی! _ آره چرا نگم، گفتم..‌.محسنم بهم زنگ زد که چرا با بابای من اینجوری حرف زدی به محسن گفتم: _ تو مسلمونی حلال و حروم سرت میشه مهریه منو بده به همشون احترام میزارم _ ولی ایکاش حرف از طلاق نمیزدی! _ جونم رو به لبم رسوندن نرگس، تو یه باغ داری سود سالانه داره... میتونی روش سرمایه گذاری کنی، من چی؟ _ میدونم اذیت میشی ولی محسنم به خاطر شرایطش، روحیه شکننده‌ای داره مراعاتش رو بکن _ اون مراعات منو میکنه! تو چشم‌های من نگاه کرد گفت به تو چه مال خودمه... حالا منم میگم مهر خودمه _ببین فریده مهرت رو میخوای حقته... به اعتراض، محسن رو ترک کردی رفتی خونه پدرت خوب کردی ولی حرف از طلاق نزن... من که تو رو میشناسم چقدر محسن رو دوست داری پس چرا این حرف رو به زبونت میاری _ خسته شدم نرگس... کم آوردم... نه یه مسافرتی نه یه خریدی... تموم زندگیم شده صبر کن، بساز... دلم به محسن خوش بود که اونم یه جبهه ای در مقابل من‌میگیره که بیا و ببین _ چی بگم فریده جان هر کاری صلاح زندگیته همون کار رو بکن فقط مراقب باش که بعدن پشیمون نشی چون بعضی وقتها راه جبران نیست _ ممنون که درکم میکنی... سعی میکنم بیشتر مراقب رفتارهای خودم باشم _باشه عزیزم کاری نداری؟ _برام دعا کن _ چشم اگر قابل باشم حتما دعات میکنم تماس رو قطع کردم خیلی دلم، هم برای محسن ، هم برای فریده سوخت... محسن بیچاره بین خونواده خودش و پدریش گیر کرده... فریده هم دلش تفریح و خرید و از همه مهمتر محبت و توجه میخواد...به خودم گفتم پاشم برم خونه پدر شوهرم ببینم میتونم متقاعدشون کنم مهر فریده رو بدن... __________________ مامانمم لگد زد توی شکمشو زن داداشم یه لحظه تمام وجودش لرزید سعی کرد خودشو نجات بده و به سمت راه پله هت فرار کرد منم دنبالش دویدم که بگیرمش اما متاسفانه نتونستم و زن داداشم خورد زمین و سرش به پله ها خورد بیهوش شد هر چی صداش کردیم بهوش نیومد زنگ زدیم امبولانس داداشم اومد گفتم خودش خورده زمین... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۴ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _فهمیدم آقا ج
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) زنگ زدم به مامانم و اومد پیش ناصر. منم راهی خونه پدر شوهرم شدم. زنگ خونه رو زدم و صدای ناهید اومد: — کیه؟ — باز کن، منم! در باز شد و وارد خونه شدم. وقتی نگاهم به جمع افتاد، به خودم گفتم: همه بچه‌هاش اینجا هستن جز ناصر. سلام کردم و همه جوابم رو دادن. صدای جواب محمد از همه بیشتر به گوشم خورد و از تعجب خشکم زد! "عه! اینم جواب گرفت! نکنه من خیالاتی شدم؟" لحظه‌ای شک کردم، ولی واقعاً جواب گرفته بود. پدر شوهرم رو کرد به من — خوش اومدی، بابا! اشاره کرد به مبل کنارش: — بشین! نشستم روی مبل و نگاه کردم بهش. ببخشید آقا جون، من کار دارم و باید زود برم. برای همین میرم سر اصل مطلب. — باشه بابا جون، بگو چی می‌خوای بگی. فریده رفته قهر چون مهرش رو می‌خواد! شرعی و عرفی هم حقشه. هزار متر از زمین گاوداری رو مشخص کنید بدید به فریده. از باقی‌موندش هم یه بخشی رو که جواب بدهی‌های گاوداری رو میده بفروشید و بدهیش رو تسویه کنید تا تموم شه و بره. _ ببین بابا، ما هم از خدامونه که تموم شه و بره، ولی فریده گفته تا سند اون هزار متر زمین به نامش نخوره، نمیاد سر زندگیش. وگرنه قولنامه‌ای که به نامش هست... ما هم نمی‌تونیم الان سند بزنیم چون گاوداری الان در رهن بانکه اول باید با بانک تسویه کنیم بعد بیایم سند بزنیم، که این کار هم زمان‌بره و طول می‌کشه. عمه اومد تو حرف پدر شوهرم: — کار ما الان شده مثل کلاف سرگردون که سر نخ‌ش هم گم شده! وقتی فریده میگه نباید از سهم محسن برای بدهی‌های گاوداری فروخته شه، چه جوری می‌تونیم گاوداری رو از رهن بانک در بیاریم؟ نگاهم رو دادم به پدر شوهرم و عمه. — اشکالی نداره، از سهم ما و خود محمد آقا بفروشید... که این قضیه قبل از اینکه بهمون خسارت جانی بزنه، حل شه. همه از شنیدن این حرف ساکت شدن و بهم دیگه نگاه کردن. سکوت فضای خونه رو پر کرد... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۵ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) زنگ زدم به مام
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) عمه سکوت رو شکست و رو به من گفت: _ یعنی سهم شما و محمد رو بفروشن بدهی های گاوداری رو بدن؟ سرتکون دادم _ بله عمه عمه خوشحال نگاهش رو داد به حاجی _ اینکه خیلی خوبه پدر شوهرم لبخندی به لباهاش نشست _ آره، عالیه نگاهم افتاد به محسن که شرمنده سرش رو انداخته پایین... صدای ناهید به گوشم خورد و نگاهش کردم _ ایکاش فریده اینجا بود و از نرگس یاد میگرفت خواستم محلش ندم و حرفش رو بی جواب بگذارم ولی به خودم گفتم اگر حرفی نزنی واقعاً الان فریده و محسن اینجا خراب میشن... رو بهش گفتم _ خودت چی اگه تو این شرایط قرار گرفته بودی از حقت می‌گذشتی انتظار این حرفو نداشت... جا خورد... یش خودش فکر می‌کرد چون از من تعریف کرده الان حرفش رو تائید میکنم. محمد که از این پیشنهاد من خوشحال بود بیخیال ناهید شد. و همه تلاشش رو بکار گرفت که خودش رو عادی نشون بده نگاهش رو داد به من _ از حرفی که زدی مطمئنی؟ _ بله. پس من برم دنبال مشتری برای فروش بخشی از گاو داری _ بله برید عمه رو کرد به من _الهی عاقبت بخیر بشی عزیزم ان‌شاالله همینطوری که دل ما رو شاد کردی خدا دلت رو شاد کنه، نرگس جان یه زنگم بزن به فریده بگو دیگه همه چی درست شد پاشو بیا سر زندگیت _ شما بگید زنگ بزن من زنگ میزنم. ولی عمه شرط فریده برای برگشتن سند هزار متر زمینشه _ بهش بگو بدهی هاش رو که بدیم گاو داری از رهن بانک در میاد اونوقت براش سند میزنیم دیگه... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۶ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) عمه سکوت رو ش
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) خواستم بگم چشم زنگ میزنم که محسن اومد تو حرفم خواهش میکنم نرگس خانم زنگ بزن به فریده بگو به زودی سند هزار متر زمین مهریه‌ت زده میشه نگاهی بهش انداختنم _باشه آقا محسن زنگ می‌زنم ولی بهتر نیست خودت تماس بگیری؟ _من که حتماً امروز میرم خونه مادر زنم باهاش صحبت می‌کنم ولی حرفای شما می‌دونم روش اثر داره _باشه منم بهش زنگ میزنم نگاهم رو دادم به پدر شوهرم و عمه _اگر با من کاری ندارید برم عمه از جاش بلند شد دست انداخت گردنم صورتمو بوسید _ نه عزیز دلم کاری نداریم الهی عاقبت بخیر بشی پدر شوهرم خواست بلند شه دست گذاشتم رو شونه‌ش _خواهش می‌کنم آقا جون بلند نشید پدر شوهرم با چشمانی که پر از اشک شده بهم گفت _ الهی خدا به اندازه دل بزرگت بهت مال بده لبخندی زدم _ ممنونم از دعای خوبتون از همه خداحافظی کردم حساس شدم ببینم محمدم جواب خداحافظی رو میده که شنیدم گفت به سلامت از خونشون که اومدم بیرون سر گرفتم رو به آسمون خدایا کمک کن این مشکل به خوبی و خوشی حل بشه محمد رو هم از این اخلاق تندش نجات بده پا تند کردم به سمت خونه در هال رو که باز کردم چشمم افتاد به جواد دلم روشن شد لبخند پهنی به حضورش زدم و سلامی گفتم بهش نزدیک شدم جواب سلامم رو داد و دستش رو سمتم دراز کرد و منم به گرمی فشردم _ خوش اومدی چند روزه ندیمت دلم حسابی برات تنگ شده _ منم دلم برات تنگ شده، به فرماندمون یه ماموریت شهرستان خورد منم رانندش شدم و چند روزی رو نبودم نفس بلندی کشیدم _ منم انقدر درگیری داشتم نتونستم یه زنگ بهت بزنم _بالاخره بدهی های گاو داری چی شد؟ همزمانی که دارم میرم سمت رخت آویز گفتم: جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۷ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) خواستم بگم چشم
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) قراره که بخشی از سهم ما و محمد رو بفروشن بدهی های گاو داری رو بدن تا گاو داری از رهن بانک آزاد شه کنجکاو پرسید _چرا از سهم تو! باید از سهم محمد فروخته شه چادر و روسریم رو آویزون کردم و مانتوم رو هم در آوردم و گفتم _ پدر شوهرم این پیشنهاد رو داد منم قبول کردم از محسن چی؟ از اون سهم نمیگیرن؟ _نه نرگس حواست باشه ها اینها دو روز دیگه میگن اصلا این نرگس بود که بدهی بالا آورد... بدهکارت میکنن‌ها! مانتوم رو آویزون کردم از حرفش خندم گرفت... جواد ادامه داد _ این خونواده شوهرت دارن همه جوره از تو سو استفاده میکنن. مامانم رو کرد به جواد نرگس چاره‌ای نداشت جز اینکه این پیشنهاد رو قبول کنه اگر دست دست کنیم این مقدارش رو هم از دست می‌دیم جواد عصبانی جواب داد _ شماها چه خونسردید من دارم حرص میخورم نشستم کنارش _منم خیلی حرص خوردم ولی دیدم هیچ فایده‌ای نداره بدتر دارم شوهرمم از دست میدم... ناصر کاملا حافظه کوتاه مدتشو از دست داده ..... جز عزیز توی این خونه هیچ کسی رو نمی‌شناسه به نظرت سلامتی ناصر مهمتره یا اون گاوداری _ پس اینجوری که تو داری میگی هیچ‌کس دیگه نباید دنبال حقش باشه همه رو ببخشن به این و اون که ناراحتی پیش نیاد... آره؟ نه داداش آدم باید دنبال حقش باشه ولی باور کن دیگه چاره‌ای نبود بهترین راه همینه... بعدم طرف من هم فامیلمونه... هم خونواده شوهرمه... الان برای ما گاوداری هست و یه باغ محسنم گاو داری هست و هزار متر زمین فریده که بالاخره میگیره... ولی محمد چی؟ فقط گاو داری اگر بخواد سهمش رو بفروشه و بدهی های گاو داری رو بده چیزی برای خودش نمی‌‌مونه _ من که میگم خودش باعث ضرر شده خودشم باید جورش رو بکشه... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۸ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) قراره که بخشی
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) جواد جان انقدر که محمد بد رفتاری میکنه تو دوست نداری بهش کمک کنی. وگرنه ما باید دست همدیگر رو بگیریم مخصوصاً اگه فامیل باشه... از طرفی ناصر به شدت محمد دوست داره... مطمئنم اگه خودشم حالش خوب بود همین کار رو می‌کرد... شک ندارم حافظه‌ش برگرده به خاطر اینکار از من تشکر می‌کنه... این مالم که برای ناصره، مال من نیست صاحبشم که صد در صد راضیه... یه حرفی سر زبونم اومد به خاطری که یه وقت ریا نشه دودل شدم بگم یا نگم... بالاخره گفتم: _ این مال اگر برای خودم بود منم همین کار رو میکردم _ آخه آبجی چه فایده؟ فکر می‌کنی محمد بقیه‌ش‌و نگه می‌داره اون گاوداری دو هکتاره یه هکتارش که مهر فریده خانمه یه هکتارشم گاوداریو بقیه زمین‌...الان که مجبورید بخشیش رو بفروشید بدهیشو بدید، خب یه تایید حرفش گفتم _درسته _ مطمئن باش تمامشو تیکه تیکه می‌فروشید و خرابکاری‌های محمد رو میدید با انگشتش یه ضربدر روی مبل کشید _ این خط و اینم نشون اگه همین نشد _نگران نباش داداش: من با پدر شوهرم شرط کردم از حق خودم می‌گذرم. به شرط اینکه سهم ما را از محمد جدا کنی... من خودم می‌خوام بگردونمش گفت خودت نمیشه تا برادرت از خدمت سربازی بیاد من اونجا رو میگردونم _ عه پس این حرفها بین‌تون شده! _ آره به امید خدا قراره اینطوری بشه خوبه، ولی آبجی انقدر دلم میخواد محمد رو بگیرم تا جایی که میخوزه بزنمش، این دلم خنک شه مامان سر چرخوند سمتش _این چه حرفیه میزنی پسر... دعوا برای چی؟ جواد روش رو کرد سمت مامانم _ برای زور گفتن‌هاش، برای از بین بردن مال خواهرم، برای بی عرضه‌گی‌هاش و در کنارش ادعاهاش، از همه بدتر برای اون چکی که به صورت عزیز زد... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) جواد جان انقدر
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ اون چَک رو که خودم مقابله به مثل کردم سرانداخت بالا و نچی کرد _ دست مردونه و سنگینه محمد رو با دستهای ظریف کم جون خودت یکی میدونی؟ مقابله به مثل رو من میکنم بزار شرایطش پیش بیاد یه چ‍َکی تو گوش محمد بزنم که اسم خودشم یادش بره... اخم ریزی بهش کردم _ عه من میخوام تو رو ببرم توگاو داری کمکم کنی اینطوری میگی دلم شور میفته... بعدم محمد فامیل باباست... بابا رو اینطوری نگاه نکن که دلش برای من سوخت ازم حمایت کرد، اون یه فامیل دوستیه که نگو ازت ناراحت میشه مامانم به تایید حرف من گفت _ نرگس راست میگه بابات فامیل دوسته مخصوصا عمه هاجرو بچه‌هاش رو خیلی دوست داره جواد لم داد روی مبل _ من واقعیت رو گفتم پیش بیاد محمد رو میزنم نگاهم افتاد به ساعت نزدیکه اذانه رو کردم به جواد و با لحن خواهشانه گفتم _ داداش، میری زینب رو از مدرسه بیاری تکیه‌ش رو از مبل برداشت آستین‌هاش رو بالا زد _ وضو بگیرم نماز ظهرم رو بخونم میرم میارمش بعد نماز عصرم رو میخونم _میتونی نماز عصرتم بخونی _عه دیر نمیشه؟ _نه دیر نمیشه جواد مشغول وضو گرفتن بود که صدای اذان ظهر بلند شد نمازش رو خوند و رفت دنبال زینب ... من و مامانمم نماز خوندیم... میز ناهار رو چیدم و به مامانم گفتم زنگ‌بزنم به بابا، با علی اکبر از مدرسه اومد بیان اینجا _ زحمتت نمیشه _نه عزیزم، این چه حرفیه شماها رحمتید تماس گرفتم بابام و علی اکبر و بچه‌هامم از مدرسه اومدن همه جمع شدیم دور میز ناهار وسط بگو بخندها و ناهار خوردن دلم رفت پیش ناصر که تنها گوشه اتاق تو رخت خواب افتاده بغض گلوم رو گرفت و تو دلم گفتم...شوهر عزیز و سخاوتمند در خونه باز من چقدر جات توی این جمع خالیه... پنهانی از بقیه نگاهم رو دادم بالا خدایا ناصرم رو شِفا بده و به جمع ما برش گردون... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\