22.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
با یک کیلو گوشت میتونی ۳ کیلو ژامبون خوشعطر و خوشطعم درست کنی😋
یه مهارت ساده و کاربردی که خیلیا عاشقشن
سوسیس و کالباس خونگی واقعاً راحتتر از چیزیه که فکر میکنی! 😍
فقط کافیه قلقهاشو بلد باشی… که من مرحله به مرحله طرز تهیه اش رو نشونت میدم👩🍳
پس اگه دنبال این مهارت جذاب خونگی هستی، همین الان شروع کن👇
https://eitaa.com/joinchat/918029300Cfc3089cca3
.
🕊✨ #دعوتبهیکهمراهیاثرگذار ✨🕊
🇮🇷 حضرت آقا فرمودند:
برای پیروزی جبههی مقاومت، سورهی فتح بخوانید 🤲📖
🌿 ما دور هم جمع شدیم
تا با قرائت سورهی فتح
سهمی واقعی در نصرت حق داشته باشیم
نه فقط با حرف، با عمل 💚
✨ اگر دلت با مقاومت میتپه
به جمعمون بپیوند ✨
https://eitaa.com/joinchat/3357410570C8862037aac
تا حالا قاب موبایل با طرح دلخواه دیده بودی؟؟؟؟🤩
گوشیت لیاقت یه قاب معمولی رو نداره 💙
خاص باش، متفاوت باش ✨
قاب موبایل فقط یه قاب نیست، یه استایله😎🌹🌿
📱 قابهای خاص، شیک و متفاوت
🦋 طراحی هنری | کیفیت عالی | قیمت مناسب
🔔 همین حالا عضو شو و با طرح دلخواه خودت قاب شیک سفارش بده
https://eitaa.com/joinchat/2103771468Ce99ac0ca35
یکسال ضمانت رنگ قاب داریم😎
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۸۶ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) حالا جواب بدم
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۸۷
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
– نه عزیزم، دستت درد نکنه، خیلی ممنون. نمیخواد زنگ بزنی.
– باشه، هر چی شما بگید، ولی بدون که داری در مورد مهدیه اشتباه میکنی.
– باشه نرگس جان، کاری نداری؟
– چرا دارم. حالِ محمدآقا چطوره؟
– خوب نیست، چشمش خیلی اذیتش میکنه.
– تو هم مثل خونواده ناصر منو مقصر میدونی؟
– والا نرگس، هم دلم براش میسوزه هم چون خونه نیست، یهخورده به آرامش رسیدم... الانم نمیدونم ازت گله کنم یا تشکر. هر چی هست، فعلاً من راحتم. به مهدیه گفتم الان که بابات نیست، بذار یه دو روز بدون سروصدا زندگی کنیم.
گفت الان بهترین موقع برای شکایت منه، بابا بیاد خونه نمیذاره.
گفتم:
نیلوفر جان، مش رحیم میگفت از دیوار باغ دزد میاد تو، میوهها رو میچینه میبره. منم برای حفاظت باغم سگ خریدم. کجای کارم اشتباه بوده که میگی میخوام تو رو مقصر بدونم؟
– درسته، باغ خودته، هر کاری دوست داری بکن، اما تو میدونستی که محمد بدون اطلاع تو میره باغ. بالاخره شما دوجانبه فامیلید، هم پسرعمته هم برادر شوهرت. خوب بود به ماها میگفتی. من که راحت شدم، به خاطر پدر و مادر محمد میگم، اونا خیلی ناراحتن.
– بدون اجازه رفتن به کنار، زنگ زدن مش رحیم نبوده. یکیشون از دیوار رفته بالا، پریده تو باغ، در رو برای اون یکی باز کرده. جکی هم گرفتشون. کجاش تقصیر من بوده؟
– عه، از دیوار رفتن بالا؟
– آره، نگفتن بهت؟
– به من نه، الان دارم از تو میشنوم.
_ اصلاً ولش کن نرگس، برای هر کی بد شد، برای من خوب شد… نرگس جان، اگه کاری نداری قطع کنیم، زنگ بزنم به مهدیه ببینم میتونم منصرفش کنم.
– باشه عزیزم، خداحافظ.
گوشی رو گذاشتم روی دستگاه تلفن… شرایط روحیش رو ندارم که به فریده زنگ بزنم. اومدم کنار رختخواب ناصر، دلم نیومد بیدارش کنم. نشستم کنارش و خیلی آروم شروع کردم به زیارت عاشورا خوندن. زیارت که تموم شد، خواب چشمهام رو گرفت. همونجا دراز کشیدم، چشمهام رو بستم و خوابم برد…
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
تولد دوباره
#برگ1
با صدای کشیده شدن لاستیک ماشین روی آسفالت نگاهم سمت ماشینی که جلوم توقف کرده بود رفت. دستم مشت شد و سر جام ایستادم. نگاهم سمت رانندهی ماشین رفت
چشم ریز کردم تا بهتر ببینمش. با دیدن امیرعلی دلم هری ریخت پایین و انگار قلبم از جا کنده شد. هنوز تو بهت بودم و بدون پلک زدن نگاهش میکردم که از ماشین پیاده شد. با قدمهایی بلند ماشین رو دور زد و جلوم ایستاد.
با صدای طلبکارش که از بین دندونهاش غرید به خودم اومدم و شونههام پرید
_حالا دیگه ما رو بخیر تو رو به سلامت حنانه خانم ؟!آره
فکر کردی با یه حرف پا پس میکشم هان؟!
نگاه از چشمهایی که یک روزی آرزوم بود که بتونم بدون مانع بهشون زل بزنم گرفتم، دستهاش رو توی جیب لباس ورزشیش کرد و با صدایی گرفته گفت
_چی با خودت فکر کردی حنانه
پوزخندی عصبانی زد و ادامه داد
_ که بهش میگم نمیخوامش و دست به سرش میکنم ،آره ؟
نفس خفه ای کشیدم نگاهی به اطراف کردم، با تصور اینکه اگه بابا الان برسه خون دوتامون ریختهست تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد. لرزیدنی که حتی امیرعلی هم متوجهش شد ،بعد از چند لحظه نگاه خیرهش رو از روم برداشت، پاش رو به طرف ماشینش کج کرد
هنوز چند قدم نرفته بود که به طرفم برگشت، انگشتش رو تهدید وار جلوی چشمهام تکون داد و شمرده شمرده گفت
_به اون شوهر خواهر عوضیت هم بگو قید خواستگار آوردن واسه تورو بزنه
مکثی کرد و دندونهاش رو روی هم فشار داد
_وگرنه دندون هاش رو تو دهنش خرد میکنم،بگو امیرعلی گفته هنوز نمردم که واسه حنانهم خواستگار بیاری حاج آقا
ادامهشو اینجا بخون👇
https://eitaa.com/joinchat/2236219683Ca3e8232faa
وقتی شوهرت استادت بشه🤪🤣
یه عاشقانه جذاب 🤩
🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️
نگذاشت حرفم رو تمام کنم
-خانم صالحی تشریف میارید؟ نمیدونم چرا یک مورد رو دو یا سه بار باید برای شما تکرار کنم؟!
با ناراحتی کوله پشتی رو برداشتم پشت سرش راه افتادم. هر کس ما رو میدید دقیقاً متوجه میشد که مسئلهای پیش اومده. در اتاقش رو باز کرد و داخل رفت و من پشت سرش وارد شدم
- در رو ببند
درو بستم به اون تکیه دادم
_ ببخشید
قندی از توی قندون برداشت و طرفم پرتاب کرد خودم رو کنار کشیدم و به در خورد...
🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️
https://eitaa.com/joinchat/4140696202Cf473de97ae
🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️
من رزام! رزا یکتا، دختر پرورشگاهی.
بعد از رسیدن به سن قانونی با پساندازی که داشتم یه خونه تو یه محله اجاره کردم.
با گذشت زمان دلبستهی پسری به نام صدرا شدم، پسری که در همسایگی من بود و ادعا میکرد عاشقمه اما غافل از اینکه فقط سر یه شرطبندی بهم نزدیک شده بود! شرطی شوووم.....😢
فردای روز عقدمون صدرا منو به یک مهمونی برد، مهمونیای که دوستاش اونجا بودن و ...
https://eitaa.com/joinchat/1313014917Cfe8944d981
صدرا مردی که سر شرطبندی با دوستاش رزا رو عاشق خودش میکنه و باهاش ازدواج میکنه، ولی کمکم عاشقش میشه ولی رزا سر اون شرطبندی ازش متنفر میشه و میره ولی همچنان منتظرش میمونه و دربه در دنبالش میگرده و بعد چهارسال کاملا اتفاقی میبینتش و...😨🤭🔥
https://eitaa.com/joinchat/1313014917Cfe8944d981