#پارت_220
با لباس #عروس چرخی زدم که چشمهای احسان درخشید.
_قربونت برم چه #فرشته شدی تو!
خندهی شیرینی کردم و سمتش رفتم که با صدای زنی ایستادم.
_#گول این حرفاشو نخور واسه منم میگفت!
ناباور به عقب برگشتم.زنی با #تفنگ رو به روی ما وایستاده بود.
جیغ زدم. احسان داد زد:
_سحر بس کن چی میخوای از جونم؟
#خندهی هیستریکی کرد:
_جون تو رو...
صدای #شلیک و #خونی که رو لباس عروسم پاشید...😱😱
زن اول پسره توی روز عروسی جلو جمع پسره رو....😰😮
بیا خودت بخون👇🏿♨️♨️
http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe
بر اساس #واقعیت