eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
780 عکس
400 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۳۰۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _نه اون که دست خودته... یه جدید انداختم شارژ باطریشم فکر کنم تقریبا پر باشه لبخند شادی روی لبمه با اهنگ خوندم _دوستت دارم،عاشقتم، والسلام تک خنده‌‌ای کرد همیشه همین‌قدر شاد و پرنشاط باش غم که تو دلت باشه دست و پای مغزمو شل می‌کنه... واقعا نمی‌تونم خوب فکر کنم شغل منم طوری که باید حواس جمع داشته باشم... _چشم عزیزم قول می‌دم از هرچیزی که حتی یذره حالمو‌ خراب می‌کنه دوری کنم _خوبه بعدم گوشی رو ازم گرفت و‌ روی پاتختی گذاشت دستم رو کشید فعلا بیا بخوابیم... احتمالا فردا یا پس فردا مامان اینا بیان اینجا دلم می‌خواد تا اومدنشون همه برنامه‌هامون اوکی شده باشه و‌ حتی یه کار نیمه تمام هم باقی نمونده باشه فردا ساعت ده قراره سرایدار جدید بیاد باید ازشون تست بگیریم... وقت خیلی کمی داریم حرفی برای گفتن نداشتم پس تسلیم حرفش شدم صبح ساعت نه با صدای نیما بیدار شدم دستی به سرو روم کشیدم و بهمراه هم به طبقه پایین رفتیم... فرشته جلوی آشپزخونه در انتظارمون بود به محض دیدنمون به آشپزخونه برگشت میز غذاخوری داخل سالن رو به زیبایی چیده بود... صبحونه رو کنار همسرم و با شوخی‌هاش خوردم اما همه حواسم به فرشته‌ست‌ بعد از صبحونه نیما به اتاقمون برگشت تا لباس عوض کنه و اونموقع بود که فرصتی پیش اومد تا با فرشته‌ای که حالا مشغول جمع کردن میز بود حرف بزنم با کمی تعلل پرسیدم _نیما گفت قراره ازینجا برید _بله خانوم _من خیلی به نیما اصرار کردم اینجا بمونید اما از کار برادرت راضی نبود... وسط حرفم پرید _اما خانوم... فرهاد هرکاری بهش سپرده بشه به بهترین وجه انجام میده... مگه اینکه با اعتقاداتش جور نباشه... درسته محتاج خونه سرایداری این باغ بودیم اما اون زیر بار بعضی کارایی که آقا ازشون خواسته بودند نمی‌رفت... از طرز بیانش خوشم نیومد هرچی باشه اون هنوز خدمتکار این خونه‌ست و الان مقابل خانوم خونه با این لحن داره از کارای اقای این خونه ایراد می‌گیره شاید حق با نیما بود ‌‌من نبابد زیاد باهاش صمیمی می‌شدم اخمام توی هم رفت خیلی جدی پرسیدم _مگه آقا چی ازش خواسته؟ نمی‌دونم ... به من نگفته دقیقا چه کاری اما اون روز خیلی ناراحت بود... اتفاقا یه روز که از اقا خیلی دلخور بود بهم گفت تو شهر خودمون یکی از دوستان پدر بزرگم که مدیر مدرسه‌ست رفته آموزش و پرورش منطقه و تونسته کار سرایداری یه مدرسه رو برامون فراهم کنه... اما چون قرارداد شش ماهه با آقا بستیم و‌ سفته دستشون داریم نمیتونیم به شهرمون برگردیم اما دیشب گفت آقا دستور دادند و باید ازینجا بریم... فقط خدا کنه تا ما برسیم شهرمون اون کار رو از دست نداده باشیم ازینکه کار جدید و خونه سرایداری در مدرسه بهشون پیشنهاد شده خوشحالم اما از اینکه بدگویی نیما رو کرد نه... با همون جدیت گفتم زودتر اینجا رو مرتب کن سرایدار و خدمتکار جدید دارن میان باید خونه تحویل اونا بدید... خدمتکار رو محکم ادا کردم تا متوجه جایگاه خودش باشه... و همین‌طور هم شد... چون سرش رو پایین انداخت، با اجازه‌ای گفت و‌ مشغول به کار شد. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨