eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
780 عکس
416 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_153 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رسیدم به اموزشگاه، داخل شدم، بعد از من هانیه اومد، تا چشمش افتاد به من دستش رو گرفت بالا، با خنده گفت سلام حالت خوبه به پاش بلند شدم سلام ممنون خوبم مریم خانم میگم، شماره‌های همدیگر رو. داشته باشیم، یه وقت سوالی چیزی در مورد خیاطی داشتیم از هم بپرسیم خوبه منم موافقم، شماره من رو یاداشت کن توی گوشیش شماره من رو ذخیره کرد، رو. کرد به من تو هم شماره من رو ذخیره کن شمارش رو توی گوشیم ثبت کردم مریم دامنت رو دوختی آره، صبر کن نشونت بدم دامن آخری که توی تمرینهام دوختم رو در آوردم، از دستم گرفت، نگاهش کرد واااای چه قشنگ دوختی، خوش بحالت، اگر برای من رو ببینی، افتضاح دوختم دامنش رو از توی کیفش در اورد، رو کرد به من برای من رو ببین خیلی تلاش کردم که نخندم، شبیه یه کیسه بود تا دامن ببین چرا این‌طوری دوختی؟ مگه الگو نکشیدی؟ چرا بابا الگو کشیدم، نمی دونم چرا این, طوری شد تمرینی، چند تا دوختی؟ سه تا دوختم هر سه تا شم، همین‌طوری شد، میگم ایکاش میشد باهم تمرین میکردیم با هم که نمیتونیم، چون هم دو تو داداش بزرگ توی خونه داری، هم من آره راست میگی نمیشه عجله نکن یاد میگیری، چشمم افتاد به خانم شمسی که وارد سالن شد، همگی به احترامش ایستادیم، سلام بچه‌ها کارهاتون رو بگذارید روی میز یکی یکی دوختها رو چک کرد تا رسید به من، دامن رو برداشت، یه خورده نگاهش کرد، گفت آفرین خوب دوختی دامن هانیه رو گرفت، نگاهی انداخت، رو. کرد به هانیه بیشتر تمرین کن از سر میزمون که رفت هانیه دستش رو. گذاشت روی قلبش وااای چه خوب هیچی نگفت، چه استرسی گرفتم گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم به صفحه گوشی، علیرضات، صورتم رو مشمیز کردم، برو بابا، چیکار من داری، گوشیم رو. گذاشتم روی سکوت، دوباره زنگ زد، جواب ندادم، چند بار دیگه زنگ زد جواب ندادم، کلاس تموم شد، وسیلهام رو جمع کردم با هانیه اومدیم بیرن، چشمم افتاد به علیرضا، از شدت عصبانیت صورتش قرمز شده، به خودم گفتم، یا حسین مظلوم به دادم برس... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعده هر صبح همه با هم این دعارو بخوانیم 🌸✨اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج✨🌸
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باید مثل حضرت عباس(ع)باشید برای امام زمانتان 🌼اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🗓 سه‌شنبه ۳ اسفند (۲۰ رجب) 📿 صد مرتبه «یا اَرْحَمَ الرّاحِمینْ»
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه کسانی قشنگ زندگی میکنند😢 خریدار اون نگاه بی ریاتیم🌷 خریدار اون آغوش با صفاتیم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*پاداش دوستی با اهلبیت علیهم السلام* يکي از علماي بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلاي آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند، مي فرمودند : پير مرد مجردی در کربلا بود به نام حاج عباس رشتی که خيلی به امام حسين عليه السلام ، علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام، او را به کربلا کشيده بود و زندگي خيلی ساده‎ای داشت، يک اتاقی هم اجاره کرده بود . گاهی کارهای دستی انجام مي داد. مثلا يک چيزی خريد و فروش مي کرد. يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران مي داد. اين پير مرد زيلوهای حرم را جمع مي کرد و پهن مي کرد و براي نماز جماعت، خيلی هم سرحال و با نشاط بود. روز شهادت يکي از امامان عليهم السلام، از خانه بيرون آمدم، در بين راه يکي از وعاظ کربلا به من گفت: حاج عباس رشتی مريض و در حال جان دادن است، و در کربلا غريب است. اگر مي شود از ايشان عيادتی داشته باشيد . و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم لحاف و تشک و پتوی کهنه‎ای رويش کشيده و يکی از رفقايش هم از او پرستاری مي کند. حاج عباسی که هر وقت ما را مي ديد سلام مي کرد دست به سينه مي شد، خيلي سر حال بود. اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است، ديگر نه مي تواند بنشيند، نه مي تواند جواب سلام بدهد. حالش خيلی وخيم و در حال سکرات مرگ است، دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم، لحظه آخر خيلی مهم است، که به چه حالت بميرد. عبرت بگيريم، به اين واعظ گفتم : که الان فرصت خوبی است تا يک روضه برای امام حسين عليه السلام بخوانيم. واعظ گفت: چشم و شروع کرد، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ . . . هنگام روضه خواندن همه با چشم خود، ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مودب نشست، حالا ما هم داريم با تعجب نگاه مي کنيم، رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قربان قدمهايتان، من پير غلام، چه لياقتی داشتم که به عيادت من بياييد. السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ، همين طور سلام داد، تا رسيد به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف، به آقا هم سلام داد گفت: قربانتان بروم من کجا عيادت شما، و از همه تشکر کرد و بعد دراز کشيد، مثل اينکه صد سال است که مرده باشد. نه قلبش کار مي کند، نه نبضش کار مي کند، و به رحمت خدا رفت. بعد از اينکه به رحمت خدا رفت، من به رفيقش گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده، امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است، چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است. بايد مثل يک مرجع تقليد، تشييع جنازه اش کنيم. گفت ما آمديم به منزل، به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد، به علمای نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد، به بازاريها گفتيم بازار را ببنديد، به هيئتي ها گفتيم که فردا بايد يک دسته‎ای مثل عاشورا، برای يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد، مي گفت کربلا يک حالت عجيبی پيدا کرده بود. هيئتها مي آمدند به سر و سينه هایشان مي زدند، چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين مي گفتند، گريه مي کردند، براي يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد. در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيت اللهي در کربلا بود، به نام آيت الله سيبويه عموی آيت الله سيبويه‎ای که در زمان ما بودند، پير مردی بود حدود نود سال، ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند: که منبر ختم اين آقا را من مي روم، همه تعجب کردند. ايشان عصا زنان آمدند، در پله اول منبر نشستند. بعد از قرائت قرآن، گفت: که مردم مي دانيد که من اهل منبر و سخنراني نيستم، ولي آمده ام جريانی از حاج عباس رشتی، برايتان بگويم. گفت: که وقتی فلانی به من زنگ زد و گفت من در موقع جان دادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم به ديدنش آمدند؛ وقتی تلفن را قطع کردم خيلی گريه کردم، دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا، امام جماعت بودم، نکند من را قبول نکرده باشند، من به حال خودم گريه کردم، خسته شدم، خوابم برد، خواب ديدم حاج عباس، در باغی از باغهای بهشت است. خيلی سرحال و خوشحال، جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوری! گفت وقتی که من را در قبر گذاشتيد، قبر من وسيع و باز شد، نورانی شد، ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام، تشريف آوردند فرمود: تو غلام من بودی، من را آورد در اين باغي که مي بيني از باغهای برزخی است، اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند: حاج عباس، همين جا باش، در قيامت هم مي آيم تو را مي برم در بهشت کنار خودم قرار مي دهم. بعد گفت آقاي سيبويه، برو به مردم بگو، هر چه هست، در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جای ديگر، خبری نيست. کل الخير في باب الحسين، هر خيری است، در خانه امام حسين عليه السلام است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹
معجزه توسل به امام زمان - شهید کافی.mp3
2.78M
🎧🎧 ⏰ 2 دقیقه 👆 ✅ مردم اگه گرفتارید برید در خونه امام زمان ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『📋۳اسفند|سالگردعملیات..؛ 』 اين سردار خيبر ، قلعه قلب مرا نيز فتح کرده است ... ✍🏻شهيد سيد مرتضی آوينی 🌹 سالگرد عملیات خیبر گرامیباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢حادثه سقوط «جنگنده نیروی هوایی ارتش» در یک منطقه مسکونی در شهر تبریز بار دیگر قلوب مردم ایران را جریحه دار کرد و بار دیگر مسئله «تقویت نهاجا» و لزوم رفع نیاز فوری و کوتاه مدت کشور «با خرید و در مراحل بعد انتقال فناوری» و... را متذکر شد.
💢راننده ای که دیروز در حادثه سقوط جنگنده در تبریز جانش را از دست داد، از خیّرینی بود که ایتام در تبریز به خوبی او را می شناختند مرحوم پرویز حبیبی امروز پیکرش با دو شهید تشییع شد «نوید مستفیضی»
•°~🕌🕊 ٺقصـــیر نیسٺ ٺو را میخواهد ھــــر ڱوشہ‌ے چشمــــے را میخواند ✋🏼 💫 🌙شبتــون‌رضــوی‌﴿علیه‌السلام﴾✨ 🍃🕊🍃╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋