eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.4هزار دنبال‌کننده
778 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۲۲۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _آخی... چه خوب بابات به عشقش میرسه ... پس مادربزرگت چی؟ تنها زندگی میکنه یا بچه‌ی دیگه ای هم داره و با اونهاست؟ یاد روزی افتادم که بابام فهمیده بود من به ازدواج با نیما فکر میکنم... دستم رو گرفت و من برد آرامستان شهرمون... یکم باهم بین سنگ مزارهای قدیمی که از حکاکی‌های روشون میشد فهمید تاریخ فوت ادمایی که داخل اون قبر خوابیدند مربوط به سی چهل سال قبله... بعدش هم دست من رو گرفت برد یه گوشه... یه جایی که از مزار اموات دورتر شده بودیم در مورد فیروز خان یه حرفایی زد گفت فیروزخان در عنفوان جوانی مورد عاق پدرش قرار میگیره و توسط او از روستا و‌شهر و زادگاهش طرد میشه و مجبور میشه بیاد این شهر... بعد از مدتی وقتی هنوز یه جوون آس و پاس بوده چندتا تیکه زمینی که متعلق به چندتا بچه یتیمه رو تصاحب میکنه و با فروش اونها صاحب مقداری سرمایه می‌شه... دوباره میاد به شهر ما و همینجا با اون پول ازدواج می‌کنه و سرمایه ی کثافتکاری‌هاش می‌کنه... تمام سرمایه‌ی اولیه‌ی زندگی فیروز از خوردن مال یتیم فراهم شد و با کلاهبرداری و بهره و‌ ربا و قمار هم تونست ثروتی به هم بزنه و زندگی که میبینی رو برای خودش و زن و بچه‌ش فراهم کنه... بابا گفت فیروز حتی کاری کرد که مادرش دق کنه و از غصه‌ی کارهای اون بمیره... بابا معتقد بود همه ی ثروت فیروزخان، از سرمایه ی اولیه گرفته تا همه‌ی دم و دستگاهی که برای خودش دست ‌و پا کرده از حرام ساخته شده... اما حالا از زبون نیما میشنوم که پدرشوهرم بخاطر ارثیه‌ای که از پدرش براش مونده پولدار شده و‌با سرمایه کردن اونها و زحمتهایی که در طی این سالها کشیده تونسته به چنین موقعیت و‌ جایگاهی برسه... تعجب می‌کنم بابا اهل دروغ و قصه پردازی نیست اهل تهمت زدن هم نیست اما بخاطر اینکه من رو از ازدواج با نیما منصرف کنه دست به گفتن چنین دروغی زده... البته شاید دروغ و‌تهمتهایی که در مورد فیروز شنیده رو‌ برای من بازگو کرده... به هرحال به علاقه‌ی بابا نسبت به خودم شک‌ندارم اون‌ از نیما و‌ پدرش متنفر بود و اگه میتونست هیچوقت اجازه‌ی اینکه من به عقد نیما در بیام‌ رو نمی‌داد با شنیدن حرفای نیما کمی خیالم آسوده شد... فهمیدم ثروت فیروزخان که حالا سرمایه‌ی شغل و زندگی نیما شده سرنوشت‌غم‌انگیزی که بابا تعریف میکرد رو نداشته و‌ از حرام نیست... با حرف نیما به خودم اومدم... _کجایی نهال؟‌ دوساعته دارم صدات می‌کنم؟ دوباره رفتی تو فکر... یه لحظه اخم می‌کنی و‌ یه لحظه زل می‌زنی تو صورت من و یه لبخند ژکوند تحویلم‌ می‌دی... تکونی به سرم دادم _ها... هیچی... چیزی نیست پس مادر بزرگت زنده‌ست خیلی دوست دارم یه روز ببینمش. _برو بابا... من خودم تابحال ندیدمش اونوقت تو میخوای ببینیش؟ منم ی مدت خیلی دلم میخواست روستای زادگاه بابا و مادربزرگم رو ببینم وقتی خیلی اصرار کردم یبار هم من رو ببره اونجا بابام خیلی عصبی شد و تا چندروز بابت اینهمه اصرار و خواهش و تمنا باهام قهر کرد... بعدا که باهام آشتی کرد برام تعریف کرد و گفت بعد از فوت پدرم و فروش املاک موروثی خیلی به مادرم اصرار کردم باهام بیاد شهر جدیدی که زندگی میکردم اما اون بجای اینکه با من بیاد همونجا توی روستا موند و با یکی ازدواج کرد... بابام از اون موقع نسبت به مادربزرگم کینه به دل گرفت برای همین رفتن من رو هم ممنوع کرده ... ولش کن حال داریا... اگه دوست داری و هنوز خوابت نمیاد بیا در مورد مراسم عروسی‌مون حرف بزنیم دلت میخواد لباس عروست چه شکلی باشه؟ بیا توی اینترنت سرچ کنیم و یه مدل لباس انتخاب کنیم کنارش نشستم و به مدل لباس عروسهایی که نشونم میداد نگاه می‌کردم ... یکی از اونها خیلی نظرم رو جلب کرد.. یه لباس عروس زیبای دکلته با دامن پرچین پر از سنگ دوزیهای زیبا و قشنگ... بیشتر از تور روی سر عروس و‌تاجش خوشم اومد خیلی زیبا و‌فاخر بود... خودم رو توی اون لباس تصور کردم ... _وای نیما عاشق این لباسه شدم همینو میخوام تا صبح با نیما حرف زدیم...و نزدیک طلوع آفتاب بود که خوابمون گرفت، بالاخره تصمیم گرفتیم بخوابیم با صدای نیما تکونی به خودم دادم و دستهام رو به اطراف کش اوردم... چشم که باز کردم نیما نبود، ولی صدای شرشر آب از حموم میومد... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۲۲۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) دوباره پلک روی هم گذاشتم هنوز خوابم میومد... با خیسی دستی که نوازشم میکرد چشمام رو سریع باز کردم و کمی صورتم رو عقب کشیدم. نیما با موهای خیس و یه حوله ی کوچیک روی سرش مقابلم ایستاده... با لبخند جواب لبخندش رو دادم _سلام صبح بخیر... _ظهر بخیر... الان ساعت دوازده ظهره و تو میگی صبح بخیر؟ _خیلی خب... ظهر بخیر... _پاشو بریم پایین به حمیرا گفتم ناهارو زودتر آماده کنه...من خیلی گرسنه‌مه به سختی نشستم و از روی تخت پایین اومدم ... هنوز خوابم میومد... که با صدای داد و فریاد سینا خوابم کاملا پرید... با چشمان گرد و فراخ به نیما چشم دوختم... چه حرفهای رکیکی به زبون می اورد...پسره ی گستاخ از به زبون آوردن این کلمات حیا نمیکنه؟ مخاطبش کی بود؟ نیما سری تکون داد و پوفی کشید، در حالیکه به سمت در اتاق می‌رفت به آهستگی غر میزد همزمان که در اتاق باز شد صدای سینا هم بند اومد... نیما بیرون رفت اما در رو نیمه باز گذاشت جلو‌رفتم و پشت در طوری گوش ایستادم که دیده نشم‌ فقط این رو شنیدم _نهال اینجاست سینا... ببینم میتونی یه چند روز در گاله رو ببندی و کمتر دُر پراکنی کنی؟ بعدم صدای سینا که با تعجب پرسید _ مگه نهال اینجاست؟ خوب زودتر بگو... حیثیتم رفت که... بعدم با صدای آرومتر یه چیزایی گفت که فهمیدم داره با گوشی صحبت میکنه... اما از جملاتی که به زبون آورد می‌شد فهمید مخاطب پشت خط یه دختره... نیما وارد شد و وقتی من رو‌پشت در دید ابرو در هم کشید _تو اینجا چیکار میکنی؟ وایسادی چرت و‌پرتای این دیوونه ی زنجیر پاره کرده رو بشنوی؟ خجالت داره واقعا! با تعجب دست روی سینه گذاشتم _الان با من بودی؟ داداشت هتاکی کرده و‌حرفای مثبت هجده به زبون میاره اونوقت من باید خجالت بکشم؟ _اون سینا هتاک و بددهنه تو چرا اومدی پشت در که هتاکی‌های بعدیشم بشنوی؟ سری به تاسف تکون داد و ازم دور شد و روی تخت نشست این حرفش خیلی بهم برخورد... ازش رو گرفتم و به تندی گفتم _نخیر... من فقط کنجکاو شدم ببینم وقتی داداشت این خزعبلات رو به زبون آورده چه برخوردی باهاش میکنی، همین ضمنا به اون داداش بی‌شعورت بگو تا اطلاع ثانوی قراره من اینجا بمونم، پس مراقب رفت و آمدها و حرف زدنهاش باشه، ضمنا تا من اینجام دوست و رفیقاش رو اینجا نیاره... معلومه از حرفم داره حرص می‌خوره، _چشم اگه امر دیگه‌ای هست بفرمایید... _نیما منطقی باش... اگه قراره تا موقع عروسی اینجا بمونم باید سینا مراقب رفتارش باشه مگه اینکه من به عنوان عروس این خونواده حقی نداشته باشم... کمی نگاهم کرد _آره تو حق داری... ولی ببین نهال اینجا خونه من نیست که هرچی من و تو دوست داریم همون بشه... اینجا خونه‌ی پدر و مادرمه و اونا مثل تو از‌ این اداها ندارن... این یکی دو هفته رو دندون رو جیگر بذار تموم می‌شه تازه هنوز به بابام چیزی نگفتم الانم پاشو بریم‌ پایین زود نهار بخوریم من باید برم شرکت پیش بابام همونجا جریان جلو انداختن عروسی رو بهش میگم تا زودتر همه کارا رو ردیف کنه... با وجود چشم‌غره های نیما به طرف کمد رفتم و لباسی که تنم بود رو با یه تی‌شرت مناسبتر عوض کردم... با حرفای زشتی که از زبون سینا شنیدم نسبت بهش احساس ناخوشایندی پیدا کردم. خدا کنه برای نهار بیرون نیاد... همراه نیما از اتاق بیرون رفتم، همین که پا روی پله‌ها گذاشتم‌ صدای حرف زدن مرسده به گوشم رسید ناراحت به نیما نگاه کردم ایستاد و با دست مانع جلو رفتنم شد نگاهش رو تو چشمام دوخت _ها... چیه؟ صداش رو کمی پایین‌تر آورد _مگه من دعوتش کردم؟ هزار بار گفتم مرسده برای مامانم مثل دختر نداشته شه. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت71 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت72 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 سهیلا گفت صبر کن من برم، اشغال ک ث ا ف ت در باز نمیشد قفل در گیر کرده بود، صدای جیغ مرضیه خونه رو برداشته بود منم زار زار گریه میکردم ... یه میله آهنی از تو آشپزخونه برداشتم رفتم سمت در ورودی و داد میزدم اقا کمک کنید ... به هر بدبختی بود همسایه‌ها در و باز کردن و مردهمسایه گفت دخترم نترسید ما دیر فهمیدیم وگرنه میومدیم کمک، نگران در خونتونم نباش برات درستش میکنیم سهیلا با پلیس‌ها صحبت کرد گفت یه پسره است با زانتیا میاد اینجا مزاحمت درست میکنه و صورتجلسه کردن پلیس داشت میرفت که زن همسایه اومد جلو _سرکار این پسره بیشتر وقتا میاد اینجا؟ من خیره موندم به پلیس ..‌. چشم تو چشم منو نگاه کرد گفت با شما نسبتی داره؟ سرتکون دادم نه سهیلا پرید وسط آقا اون همیشه مزاحم ماست پلیس سری تکون داد رفت، سهیلا رو کرد به زن همسایه میشه بری تو خونه‌ت و فضولی بقیه رو نکنی؟... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برای برادرم رفته بودیم خاستگاری. مراسم خاستکاری و عقد برگزار شد .دوران نامزدی هروقت محمد و مهگل رو میدیدم از رابطه ی صمیمی و مهربونشون لذت میبردم.قرار بود جشن عروسیشون دوماه دیگه برگزار بشه ...از رزرو تالار و انتخاب کارت دعوت و لباس عروس تازه فارغ شده بودیم روزی که قرار بود برای خرید خورده ریزهای عروسی محمد و مهگل برن بازار... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ 🎥در محکومیت اهانت به قرآن کریم 🎙دودمه سیدرضا نریمانی علیه السلام 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
خان تازه عروسش رو برده کنار چشمه عروس خانم دوست نداره برگرده😋
امام صادق: علیه السلام برای هر درهمى که شخص برای امام حسین علیه السلام هزینه کند، ده هزار برابر حساب می‌شود و به همین اندازه درجه‏ او را بالا می‌برند، اما رضایت و خشنودى خدا از او و دعای پیامبر صلی الله علیه وآله و امام علی علیه السلام و ائمه اطهار براى او بهتر از آن است. کامل الزیارات، ص 128 ⁠# همرهان همیشگی در کار خیر قصد داریم ان شالله برای روز عاشورا نذری امام‌حسین علیه‌سلام رو باشکوه تر از سال قبل در منطقه‌ی مستضعف نشین برگزار کنیم. از ۵ هزار تومن‌ تا هر مبلغی که در توانتون هست ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ لواسانی بانک سپه فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 🔹برای ها و اطلاع از سایر از طریق لینک زیر در کانال ما عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
امام صادق: علیه السلام برای هر درهمى که شخص برای امام حسین علیه السلام هزینه کند، ده هزار برابر حساب
اجرتون با امام حسین علیه السلام عزیزان یاری کنید که ان شاالله ما هم بتونیم سفره احسان امام حسین علیه السلام رو برای عاشقان عزا دارش پهن کنیم🙏❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خان تازه عروسش رو برده کنار چشمه عروس خانم دوست نداره برگرده😋
حرف خاص (19).mp3
14.81M
▪️🍃🌹🍃▪️ ✘ شیعه دقیقاً از همینجا به اشتباه رفت. • حنجر بریده‌ی امام / • ماجرای تشنگی چند روزه‌ی اهل حرم/ • مظلومیت کودکان / • ماجرای ارباً اربا شدن ها / و ...... اینها مصائب اصلی عاشورا نیستند. علیه السلام 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
امام صادق: علیه السلام برای هر درهمى که شخص برای امام حسین علیه السلام هزینه کند، ده هزار برابر حساب می‌شود و به همین اندازه درجه‏ او را بالا می‌برند، اما رضایت و خشنودى خدا از او و دعای پیامبر صلی الله علیه وآله و امام علی علیه السلام و ائمه اطهار براى او بهتر از آن است. کامل الزیارات، ص 128 ⁠# همرهان همیشگی در کار خیر قصد داریم ان شالله برای روز عاشورا نذری امام‌حسین علیه‌سلام رو باشکوه تر از سال قبل در منطقه‌ی مستضعف نشین برگزار کنیم. از ۵ هزار تومن‌ تا هر مبلغی که در توانتون هست ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ لواسانی بانک سپه فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 🔹برای ها و اطلاع از سایر از طریق لینک زیر در کانال ما عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
امام صادق: علیه السلام برای هر درهمى که شخص برای امام حسین علیه السلام هزینه کند، ده هزار برابر حساب
اجرتون با امام حسین علیه السلام عزیزان یاری کنید که ان شاالله ما هم بتونیم سفره احسان امام حسین علیه السلام رو برای عاشقان عزا دارش پهن کنیم🙏❤️