#عاقبت_مسخره_کردن_دیگران 😭
دختری مریض بودم که مادرزادی پای راستم میلنگید.
همسایههامون به خاطر همین موضوع چلاق صدا میکردند برای همین کسی حاضر نبود باهام ازدواج کنه .
کار شب و روزم شده بود گریه کردن و به خدا میگفتم که چرا این کارو با من کرده تا اینکه یکی پیدا شد باهام ازدواج کنه اما هنوز چند وقت نگذشته بود که فهمیدن منو به بازی گرفتن و تنها هدفشون تمسخر منه خیلی عذابم دادن اما با بلایی که خدا سرشون آورد ...😱😱
https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
سرطان جهل.mp3
8.24M
࿐჻ᭂ🍃🌹🍃჻ᭂ࿐
√ چرا من نمی تونم مثل بقیه مشکلاتم، برای امام زمان علیه السلام دعا کنم؟
#استاد_عالی
#استاد_شجاعی
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
🍃🌹🍃
⭕️نشریه مساوات وابسته به علیف،شلیک چند راکت از #پاکستان به کپر نشینهای بلوچستان را با تصویر یک انفجار بزرگ به مخاطبان میفروشد، شبکه آذ تیوی باکو هم عملیات ایران در اربیل که منجر به هلاکت چندین افسر موساد شد را با عنوان "قتل کودکان توسط ایران " به مخاطب قالب میکند!
حسابی ترسیده اند!
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
یه کار قشنگ از بچه های هنری خوش سلیقه. ببینید کیا میگن رای ندید😂
میخوای این سرود رو گوش کنی بیا اینجا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
بابام خدا رو قبول نداشت منم بهش لج کردم تو مدرسه با یه دختر مذهبی دوست شدم و واقعا علاقه مند به احکام دینی و انقلابی شدم. به همین دلیل بابام همه مدارک و حتی وسایلهای شخصیم رو ازم گرفت آپارتمان رو داد اجاره و بی پناه رو آوردم به خونه دوستم...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
داستانی براساس واقعیت، توصیه میکنم دختران جوان این داستان رو بخونید👌
Ziarate Ale Yasin- Ali Fani.mp3
5.76M
🍃🌹🍃
🌸▫️صوتِ " زیارتِ آل یاسین " با صدای "علی فانی "
#توسلات_مهدوی
#زیارت_آل_یاسین
#تا_همیشه_سلام
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
بابام خدا رو قبول نداشت منم بهش لج کردم تو مدرسه با یه دختر مذهبی دوست شدم و واقعا علاقه مند به احکام دینی و انقلابی شدم. به همین دلیل بابام همه مدارک و حتی وسایلهای شخصیم رو ازم گرفت آپارتمان رو داد اجاره و بی پناه رو آوردم به خونه دوستم...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
داستانی براساس واقعیت، توصیه میکنم دختران جوان این داستان رو بخونید👌
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۲۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۲۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
با گریه بالاسرش ایستادم
_باباجون توروخدا... توروخدا چشماتو باز کن... تورو خدا بابا...چشماتو باز کن...
همینطور گریه میکردم که ناصر و نصیر کمک کردند تا روی زمین بخوابوننش
صورت بابا از سرخی به کبودی میزد.
مامان هراسون زد روی صورتش
_ فشارش رفته بالا...
شایدم قلبشه....
یکی بره قرصهاشو بیاره،
محبوبه که رفته بود داروهاش رو بیاره
قرص زیر زبونی رو از توی ظرف برداشت و گذاشت توی دست ناصر
اونم به زور گذاشت زیر زبون بابا...
به یک ربع نکشیده بابا به هوش اومد .
اما نمیتونست حرف بزنه.
داداش گفت
_بابا شما الگو و تکیهگاه مایی...
شما به همین زودی کم بیاری پس ما چکار کنیم؟
مگه به همین راحتیه طلاق گرفتن؟
مگه ما میذاریم این بلا رو سر زندگی خواهرمون بیاره؟
بابا که کم کم داشت حالش بهتر میشد با کلماتی منقطع گفت
_زندگی دخترم... آبروش... آبرومون...
دوباره آروم زیر لب نجوا کرد
_آبرومون...
مامان التماسش میکرد که حرف نزنه و به خودش مسلط باشه.
محبوبه از تو ظرف داروها یه قرص هم به مامان داد و بزور مجبورش کرد تا بخوره
_ مامان بخدا الان تو هم غش میکنی و میفتی ... کم حرص بخورین دیگه...
یکم که استرس و اضطراب ناشی از بدحالی بابا در همگی مون کمتر و جو آروم شد
دوباره یاد بدبختی خودم افتادم.
به زور جلوی اشکها و بغضم رو گرفته بودم که یه وقت مامان و بابا دوباره غصهم رو نخورند.
ناصر بهم اشاره کرد همراهش بیرون برم .
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۲۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۲۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
نگاهی به مامان و بابا انداختم وقتی از وضعیت حالشون خیالم راحت شد پشت سر داداش بیرون رفتم.
منو کشوند یه گوشه و گفت:
_مامان و بابا به من و منصور و نصیر اطمینان ندارند که بتونیم این قضیه رو به خوبی و خوشی فیصله بدیم
ولی خواستم به تو اطمینان خاطر بدم که یوقت بیخودی غصه نخوری...
خودم میرم و مسعود رو پیداش میکنم و ببینم دردش چیه؟
نمیذارم با زندگی تو بازی کنه...
بخداوندی خدا هرکاری از دستم بر بیاد میکنم...
مگه زندگی بچه بازیه که هرروز یه ساز بزنی و دیگرون رو برقصونی؟
فقط بسپرش به منو نصیر و منصور...
شده چند هفته بیخیال کار و زندگیمون میشیم میافتیم دنبال کار تو...
از دو روز پیش که بابا گفت مسعود برنمیگرده روستا، منو داداش ها کل شهر و هرجایی که فکر میکردیم اونجا باشه و بتونیم پیداش کنیم سر زدیم،
اما خبری ازش نبود
بلاخره یه توضیح که باید بهمون بده تا بفهمیم دردش چیه و حلش کنیم یا نه؟
من بهت قول میدم...
مگه از رو نعش ما سه تا رد بشه بخواد چنین غلطی بکنه...
تو فقط حواست به مامان وبابا باشه
تا جایی که میتونی ناراحتی و غصههاتو پیش اینها بروز نده که حالشون از اینی که هست بدتر نشه...
نمیدونستم از حرفای داداش خوشحال باشم یا ناراحت...
اصلا به فکر من بود یا مامان وبابا؟
البته برام فرقی هم نداشت
اگه قرار بود چیزی سلامتی مامان وبابامو تهدید کنه
منم مثل داداشا همه تلاشم رو میکردم
دیگه بغض توی گلوم رو نمیتونستم مهار کنم
با گریه و فشاری که به گلوم میاومد به زور گفتم
_میخواین برین کتکش بزنید؟
یا التماسش کنید؟
مثلا میخواین چی بهش بگین؟
بگین منصوره رو طلاق نده؟
پس غرور من چی؟
نا امید و گرفته نگاهی بهم کرد
_خوب تو بگو چیکار کنم؟
سراغش نریم؟
دست روی دست بذاریم؟
ازش توضیح نخوایم؟
اجازه بدیم اینجوری با آبروی تو و مامان و بابا بازیکنه؟
اگه تو راهکار بهتر بلدی بگو...
سکوتم رو کع دید
لب زد
_ توکل کن به خدا...
ان شاالله درست میشه
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
همین طور که ریز ریز اشک میریختم و قدم میزدم. صدای خش و خش جارو که کشیده میشد تو خیابون به گوشم خورد برگشتم دیدم مامور شهر داری. یه آقایی که سن بالایی داره،و به سختی داره خیابون رو جارو میکنه. رفتم جلوش_سلام پدر جان_ سلام دخترم_ پدر جان حالتون خوبه میخوای جارو بدی من خیابون رو جارو کنم_ نه دخترم کارتو نیست. واقعا و دلم خواست بهش کمک کنم.یک قدم برداشتم بهش نزدیک شدم دستم رو گرفتم به جارو ملتمسانه گفتم_ خواهش میکنم بدید، من خیلی دوست دارم خیابون رو جارو کنم. لبخندی زد...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
همین طور که ریز ریز اشک میریختم و قدم میزدم. صدای خش و خش جارو که کشیده میشد تو خیابون به گوشم خورد
اسمم سحر، هیجده سالم و چند برابر سن و سالم مشکلات و گرفتاری دارشتم، ولی از روزی که جارو از دست یه پیر مرد سید گرفتم زندگیم دگر گون شد، بیاید داستان زندگی من رو بخونید شک نکنید که رفع همه مشکلات ما در خانه اهل بیت حل میشه🌸
داستانی در اساس واقعیت، توصیه میکنم دختران جوان این داستان رو بخونید🙏
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدانه
✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦
🔸️من سلام شما را به شهدا خواهم رساند..
🌹شهید محمدغفاری
..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
#رفیق_شهیدم
#شهید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🔴⭕️
🎥 کارشناس الجزیره بررسی میکند: چرا اسرائیل به ترور افسران سپاه پاسداران روی آورده است؟
#روشنگری | #پاسخ_سخت
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۲۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۲۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
سرش زو به چپ و راست تکون داد...کمی بهم نگاه کرد و گفت
_برو محبوب رو رو صدا کن بیاد با اونم کار دارم.
آروم پیش بقیه برگشتم
حال بابا و مامان بهتر بود و نصیر داشت باهاشون حرف میزد محبوبه رو اونجا ندیدم
به آشپزخونه رفتم
دیدم یه گوشه غمبرک زده ،
صداش کردم
_پاشو بیا پیش داداش ناصر کارت داره،
کمی نگاهم کرد و از جاش بلند شد.
پشت سرش بیرون رفتم
کنار هم مقابل ناصر ایستادیم.
محبوبه ما رفتیم سراغ سعید خودش رو بهمون نشون نمیده
اونم ظاهرا ازمون فراریه.
الانم هرجا باشه تا غروب دیگه خونهشونه.
حاضر شو میبرمت دم خونهی خاله شاید بخاطر تو خودش رو نشون داد
بلکه از زیر زبون این یکی بتونم حرف بکشم و ببینم مسعود چه مرگشه
محبوبه با تن صدای اروم که معلومه از شرمندگیشه که در نمیاد گفت
_من حاضرم داداش... فقط یه چادره که الان میپوشم.
باهم راه افتادند.
یه لحظه داداش ایستاد و رو کرد بهم
_ما رفتیم...
نمیخواد الان چیزی به کسی بگو بعدا اگه سراغمون رو گرفتن بگو کجا رفتیم
رفتنشون رو تماشا میکردم
مساله اینه که مسعود منو نمیخواد حالا هر دلیلی که میخود داشته باشه...
اشک روی گونهم رو با پشت دست پاک کردم
آبروم رو بیخیال بشم... با این دل تنگ و شکسته و غرور له شده م چکار کنم؟
آخه چرا مسعود نباید من رو بخواد؟
من چیم از محبوبه کمتره که سعید چندساله اونجوری عاشق و دلباختهی اونه و اونوقت مسعود که تاحالا من رو نمیدید حالام که چند وقته ابراز علاقه و خواستگاری کرده و نامزد شدیم ازم دوری میکنه...
حرفی که سرزبونم اومد رودوباره مرور کردم
ابراز علاقه و خواستگاری... درسته خواستگاری کرده اما ابراز علاقه نکرده
یکم به مغزم فشار آوردم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۲۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۲۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
یه ربع بعد همه از رفتن محبوبه و داداش مطلع شدند بابا از رفتنشون ناراحت شد ولی چیزی نگفت
تقریبا سه ساعت بعد هردو با چهرهای گرفته برگشتند... همه سراپاگوش بودیم...
داداش نصیر رو به ناصر پرسید
_یهو بیخبر کجا گذاشتین رفتین؟
محبوبه وسط حرفش پرید
_داداش ناصر گفت بریم
ناصر همینطور که به پشتی تکیه میزد
دستی به صورتش کشید
من گفتم محبوبه رو ببرم شاید مردک بخاطر این خودشو نشون بده...
محبوبه ناراحت از حرفش معترضانه اسمش رو صدا زد
_وا داداش؟ به سعید چه ربطی داره که اینجوری میگی؟
داداش نگاه ازش گرفت و ادامه داد
_ دیر اومد خونهشون...
برای همین معطل شدیم.
بابا پرسید
_خب حالا نتیجه؟
محبوبه جواب داد
_سعید گفت که من نمیدونم مسعود چشه؟
فقط یه بند میگه که دیگه منصوره رو نمیخواد.
دلم شکست... بیشتر از اینکه از دست مسعود یا سعید بشکنه
دلم از رفتار خواهرم شکست...
چقدر راحت داره حرفاشونو منتقل میکنه
حرف دلم رو شنید یا تازه االان متوجه حرفش شد که یهو نگاهش رنگ شرمندگی گرفت
ناصر کمی جابجا شد و رو به داداشها گفت
رفتم جلو ببینم چی داره به محبوب میگه
میبینم مرتیکه بیغیرت بیخاصیت برگشته بهش میگه چرا اینقدر سخت میگیرید؟ طلاق رو خدا واسه همین روزا گذاشته دیگه...
بعد از طلاق بلاخره یکی دیگه میاد خواستگاری منصورهتون... چرا اینقدر سخت میگیرید؟
عصبانی شدم میگم
آخه بیغیرت دختر خالته... خواهرزنته... عین خواهر خودت باید روش غیرت داشته باشی.
باید حتما واسه خواهر خودتم همین مشکل پیش میومد تا بفهمی من الان چی میگم؟
بخدا اگه طلاق برای محبوبه بد نمیشد اول طلاق اینو از اون سعید بیغیرت میگرفتم.
محبوبه با دلخوری اسم داداش رو کش دار صدا زد
_دادااااش
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۲۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۲۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
_زهر ماااار داداش... مگه دروغ میگم؟
مسعود ذات واقعیش رو الان نشون داده
لابد پس فردا هم نوبت سعیده که اون روی خودش رو نشون بده..
هردوشون از یه قماشند.
مامان بلند شد گفت
فرستادم برن دایی و عموتونو خبر کنن بیان شب باع
هم بریم خونه خالهتون.
شامو بیاریم بخورید تا زودتر بریم ببینیم چه گِلی به سرمون بمالیم آخه.
من که بیتوجه به حال بقیه رفتم توی اتاق بغلی.
خودشون سفره رو انداختند، معلومه هیچ کس چیزی نمیخوره که اخرسر بابا گفت:
شماها که غذا نمیخورید پاشید
پاشید لباس بپوشید تا اومدند راه بیفتیم بریم.
زودتر این ماجرا رو درستش کنیم یکم دیگه دست دست کنیم کل روستا از گندی که این پسره داره میزنه باخبر شدن
تودلم گفتم
چه دل خوشی داری بابای من.
دایی و عمو که بیان اینجا و دو کلمه از ماجرا رو بهشون بگید تا اخر شب زندایی و زنعمو فهمیدند.
اونا که بفهمند نیمساعت بعدش فک و فامیلهاشون یه ساعت بعدترش هم کل ده فهمیدند و آبرویی که همیشه از ریختنش واهمه داشتی به باد فنا رفته.
من نمیفهمم الان رفتن شما بخاطر چیه؟
چه برید التماسش کنید و چه مجبور
هردوش برای من تُفِ سربالاست
چه مسعود طلاقم بده
چه شماها راضیش کنید که طلاقم نده
باز هم آبروی من رفته...
پس چرا تلاش بیخود میکنین؟
چرا فکر غرور من نیستین؟
مگه من دخترت نیستم بابا؟
چرا یه بار از غرور و آبروی خودت به خاطر من نمیگذری؟
من که داشتم زندگیم رو میکردم
خودت گفتی باید اول منصوره رو شوهرش بدم تا نوبت محبوبه برسه،
خودت گفتی رسم ما همینه.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۲۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۲۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
خودت گفتی اگه غیر این بشه آبروم میره
حالا اگه مسعود به حرف شماها به التماسهاتون، به تهدیدهاتون توجهی نکرد و برنگشت چی؟
آبروتون نمیره؟
همینطور با خودم حرف میزدم و توی دلم با بابا جدل میکردم که دیگه نتونستم جلوی شیون و زاریم رو بگیرم.
دوباره باصدای بلند های های زده بودم زیر گریه.
مامان و محبوبه اومدند پیشم تا دلداریم بدن
ولی اونها که نمیدونستند یه دلم تنگه مسعوده و شکسته ی بیمعرفتیش.
و یه دلم پِیِ جلسهی امشبه که آخرش هرچی بشه نتیجهش بیآبرویی واسه منه...
مامان داشت دلداریم میداد اما
من دلم نمیخواست به توصیههاش اهمیت بدم
دلم فقط گریه میخواست اونم بلند و بدون خجالت و بدون رعایت حال بقیه...
اما دلم به حال مامان سوخت برای همین کم کم به خودم مسلط شدم آب دهنم رو قورت دادم و اشکهای چشمم رو با گوشه ی روسریم پاک کردم
به مامان نگاه کردم .
_مامان بالاخره چی میشه ؟
مامان با بغض جوابم رو داد
_الهی که هر چی که بشه خیر باشه برای تو...
نگاهش به محبوبه افتاد
ادامه داد خیر باشه برای همه مون...
ناراحت لب زدم
_التماس به مسعود خیره؟
مگه من چه گناهی کردم که ... نتونستم حرفم رو ادامه بدم
مامان با غیض جواب داد
_ مسعود غلط کرده... امشب با بابات و داداشات میریم پوست از سرشون میکنیم.
تو بدلت غم راه نده مادر جان.
گریه ها و غصههات دلم رو آتیش می.زنه.
پیداش کنم یه تُف میندازم تو صورتش
... مبگم حیف اون همه محبتی که همیشه به تو داشتم.
من فکر میکردم تو آدمی...
مرام و معرفت داری شعور و شخصیت داری که دختر دسته گلم رو عقدت کردم وگرنه حیف دختر من که اسم آدم نامرد بیغیرتی مثل تو توی شناسنامهش باشه.
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
4_5990173858185874679.mp3
1.66M
࿐჻ᭂ🍃🌹🍃჻ᭂ࿐
✋ سلام بر سلام
نکاتی پیرامون اهمیت سلام بر وجود مقدس امام عصر علیه السلام...
🎵 قسمت اول
#تا_همیشه_سلام
#امام_زمان عجل الله
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
من در یه خونواده مرفح، بی دین بزرگ شدم، ولی بر خلاف خونوادهام گرایشات مذهبی داشتم و در سیزده سالگی به حجاب اونم چادر و نماز رو آوروم. به همین دلیل به شدت با مخالفت پدرم و اذیت و آزارهاش روبرو شدم، پدرم من رو از یک زندگی مرفح محروم کرد. یک شب در مسجد بودم، خواهرم که در کانادا زندگی میکرد بهم زنگ زدو کلی زخم زبان و شماتت نثارم کرد. دلم خیلی شکست، و از خدا جوابی برای حرفهای نیش دار خوارم خواستم. از شدت گریه و زاری بیحال شدم که یک مرتبه دیدم مسجد پر از نور شد، انگار خورشید اومده بود در مسجد و انوارش رو پخش کرده بود. از میان اون همه نور شخصی به من نزدیک شد و دستش رو سمتم دراز کرد و گفت بیا بریم وضع خواهرت رو بهت نشون بدم، به آنی روحم از جسمم جدا شد و خودم رو درسالنی که...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
من در یه خونواده مرفح، بی دین بزرگ شدم، ولی بر خلاف خونوادهام گرایشات مذهبی داشتم و در سیزده سالگی
داستانی بر اساس واقعیت، توصیه میکنم به جوانان و نوجوانان این داستان زیبا و شگفت انگیز رو بخونید👌
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
اولین قسمت داستان در کانال سنجاق شده🌸
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
♨️#پارت💯
چادرم روجمع کردم وسرعتم رو بیشتر.هنوز حضور اون مزاحم رو پشت سرم حس می کردم:_خانم، افتخار می دید یه لیوان آبمیوه مهمونتون کنم؟
_خانم که وقتشون پُره، ولی من پایه ام. هر چی خواستی بخور مهمون من!
صدا آشنا بود. برگشتم و نگاهم ناباور روی صورت شخصی که پشت سر اون مزاحم ایستاده بود، خشک شد.
با چشمهای به خون نشسته نگاهش می کرد و دکمه های آستینش رو به قصد درگیری باز می کرد. پسر مزاحم هم که حسابی غافلگیر شدبود، طلبکارانه پرسید_جنابعالی؟
اخم سنگینی داشت و بدون اینکه چشم ازش برداره با خونسردی آستینش رو بالا می داد و گفت:_من مدیر برنامه های خانم هستم، قبلش باید با من هماهنگ میکردی!
دیگه فرصت حرف زدن بهش نداد و به آنی مشت سنگینش روی صورت پسر فرود اومد.
#باعشقتوبرمیخیزم
http://eitaa.com/joinchat/3122266126Cb9813fca31