چله توسل به شهید نوید🌷🕊
🌹#مدافع_عشق #قسمت_بیست_و_هشتم ❤️ #هوالعشــــــق _ هنوز دیر نشده!عاشـــق شو! گرچه میدانم دیراست!گ
🌹#مدافع_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
❤️ #هوالعشـــق
پس منو تو کجا بنشینیم! مادرت میخندد...
_ شرمنده عروس گلم!یجوری شده که تو و علی مجبورید با موتورش بیاید .و اشاره میکند به جلو. موتورت کنار تیر برق پارک شده!لبخندی میزنم و میگویم
_ دشمنت شرمنده مامان!اتفاقاً از بوی ماشین خیلی خوشم نمیاد!
تو همان لحظه پوزخندی میزنـے و جلوتر از من سمت موتور میروی. سجاد هم ماشین را روشن و حرکت میکند. پشت سرت راه میفتم.سکوت کرده ای حتی حالم رانمیپرسی! پس اشتباه فهمیده بودم.تو همان سنگ دل قبلی هستی. فقط اگر هفته پیش اشک میریختی بخاطر شوک و فضای ایجاد شده بود. صدایم را صاف میکنم و میگویم:
_ دست منم بهتر شده!!
_ الحمدالله!
چقدر یخ!سوار موتور میشوی.حرصم میگیرد. کیفم را بینمان میگذارم و سوار میشوم. اما نه!دوباره کیف را روی دوشم میندازم و از پشت دستانم را محکم دورت حلقه میکنم. حس میکنم چیزی در من تغییر کرده!شاید دیگر دوستت ندارم...فقط میخواهم تلافی کنم! ازآینه به صورتم نگاه میکنی..
_ حتماً باید اینجوری بشینی؟
_ مردا معمولا بدشون نمیاد!
اخم میکنی و راه میفتی.
خلوت است و شاید بهتر بگویم پرنده هم پر نمیزند!مادرم میوه پوست میکند و گرم صحبت با زهراخانوم میشود...
_ میبینم که آقای شمام نیومدن مثل آقای ما
_ اره علےاصغرو برده پیش یکےاز همرزماش...
از جایم بلند میشوم و به فاطمه اشاره میکنم تا دنبالم بیاید.حرف گوش کن بدنبالم می آید...
_ نظرت چیه بریم تاب بازی؟
_ الان؟باچادر؟؟؟
_ اره خب کسی نیست که!
مردد نگاهم میکند. دستش را با شیطنت میڪشم و سمت زمین بازی میرویم. سجاد به پیست دوچرخه سواری رفته بود تا دوچرخه کرایه کند. تو هم روی یڪ نیمکت نشسته ای و کتاب میخوانے. اول من سوار تاب میشوم و زیرچشمے نگاهت میکنم. میخواهم بدانم عکس العملت چه خواهد بود!فاطمه اول به تماشا می ایستد ولے بعداز چند دقیقه سوار تاب کناری میشود و هردو باهم مسابقه سرعت میگذاریم. ڪم ڪم صدای خنده هایمان بلند میشود.نگاهت میڪنم ازروی نیمکت بلند میشوی و عصبے سمتمان مےآیـے
_ چه خبرتونه؟...زشت نیست!؟یهو یکی بیاد چی!؟...آروم تربخندید!!
فاطمه سریعاً تاب را نگه میدارد و شرم زده نگاهت میکند.اما من اهمیت نمیدهم.دوست دارم کمی هم من نسبت به تو بـےاهمیت باشم..!!
_ ریحانه باتوام هستما!تابو نگه دار..
گوش نمیدادم و سرعتم رابیشتر میکردم... _ ریحان مجبورم نکن نگهت دارم!!
_ مگه میتونی؟؟
پوفـےمیڪنے،آستین هایت را روی ساق دستهایت تا میزنـے!این حرکت یعنـےهشدار
_ نگهت دارم یا خودت میای پایین؟
_ یہ بار گفتم نمیتونـے...
هنوز جمله کامل نشده که دستت را دراز میکنے و مچ پایم را میگیری.تاب شروع میکند به لرزیدن،تعادلم را از دست میدهم و جیغ میکشم...
_ هیسس عهه!
عصبی پایم را میکشے و من با صورت توی بغلت پرت میشوم!!دست باند پیچی شده ام بین من و تو میماند ومن ازدرد آخ بلندی میگویم . زهرا خانوم ازدور بلند میگوید:
خب مادر این کارا جاش تو خونس!!
و بامادرم میخندند.تو خجالت زده خودت را عقب میکشے و درحالیڪه از خشم سرخ شده ای میگویـے...
_ شوخے اینجــوری نکن!هیچ وقت!
بسوزد پدر عشقـــــ ڪه سوزاند مرا
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد ...
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🌹#مدافع_عشق
#قسمت_سی_ام
❤️ #هوالعشـــق
❣❤️❣❤️❣❤️❣
با چهره ای درهم پشتت را بہ من میڪنے و میروی سمت نیمڪتے ڪه رویش نشسته بودی. در ساق دستم احساس درد میڪنم. نکند بخیه ها باز شوند؟احساس سوزش میکنم و لب پایینم را جمع میکنم. مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بـےعصاب!
فاطمه سمتم مےآید و در حالیڪه با نگرانے به دستم نگاه میکند میگوید:
_ دیدی گفتم سوار نشیم!؟..خیلی غیرتیه!
_ خب هیشکی اینجا نبود!
_ ارع نبود.اما دیدی که گفت اگه میومد...
_ خب حالا اگههه...فعلا که نبود!
میخندد
_ چقد لجبازی تو!....دستت چیزیش نشد؟
_ نه یکم میسوزه فقط همین!
_ هوف ان شاءالله که چیزیش نشده.وقتےپاتو کشیدا گفتم الان بامخ میری تو زمین..
با مشت آرام به کتفم میزند و ادامه میدهد:
_ اما خوب جایـےافتادیا!
لبخند تلخے میزنم.مادرم صدامیزند:
_ دخترا بیاید شام!...آقا علے شمام بیا مادر.اینقد کتاب میخونےخسته نمیشے؟
فاطمه چادرم را میکشد و برای شام میرویم.تو هم پشت سرمان آهسته ترـ مےآیـے.نگاهم به سجاد مےافتد! ڪمے قلقلک غیرتت چطور است؟چادرم را از دست فاطمه بیرون میکشم.کفش هایم را در می آورم.و یڪ راست میروم کنار سجاد مینشینم! نگاهم به نگاه متعجبت گره میخورد. سجاد از جایش ذره ای تڪان نمیخورد شاید چون دیدش بہ من مثل خواهر کوچکتر است! رو به رویم مینشینے و فاطمه هم کنارت.مادرت شام میکشد و همه مشغول میشویم.زیر چشمےنگاهت میکنم که عصبے با برنج بازی میکنے.لبخند میزنم و ته دیگم را ازتوی بشقاب برمیدارم و میگذارم در ظرف سجاد!
_ شما بخورید اگر دوس دارید!
_ ممنون! نیازی نیست!
_ نه من خیلی دوس ندارم حس کردم شما دوس دارید...
و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود کردم.لبخند میزند.
_درسته!ممنون!
زهراخانوم میگوید:
_ عزیزدلم!چقد هوای برادر شوهرشو داره...دخترمونی دیگه!مثل خواهر برای بچه هام.
مادرم هم تعارف تکه پاره میکند که:
_ عزیزی ازخانواده خودتونه!
نگاهت میکنم. عصبی قاشقت را در دست فشار میدهی. میدانم حرکتم را دوست نداشتی.هر چه باشد برادرت نامحرم است! آخر غذا یک لیوان دوغ میریزم و میگذارم جلوی سجاد! یکدفعه دست از غذا میکشی و تشکر میکنی! تضاد در رفتارت گیج کنندس!اگر دوستم نداری پس چرا اینقدر حساسی؟!
فاطمه دستهایش رابهم میمالد و باخنده میگوید:
_ هووورا! امشب ریحان خونه ماست!
خیره نگاهش میکنم:
_ چرا؟
_ واا خب نمیخوای بعد ده روز بیای خونمون؟..شب بمون باهم فیلم ببینیم...
_ اخه مزاحم..
مادرت بین حرفم میپرد...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد ...
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
♦️همه با هم دعای فرج را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) قرائت میکنیم
🔹و برای آمدنش دست به دعا برمیداریم
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🌸بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین🌸
🌷صلیاللهعلیکیااباعبدالله🌷
📖وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
2⃣ دومین چله
《کانال چله توسل به شهید نوید》
🌤🌺🌿
🖇امروز #یکشنبه 27 اسفند ماه
🔰#روز_سیوچهارم از چله بافضیلت زیارت، عاشورا هدیه به چهارده معصوم(ع)
❣و روح پاک و مطهر شهید والامقام نوید صفری
به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) و حاجت روایی اعضای محترم کانال
🕊🕊🕊
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🌹آیت الله میرزا جواد تبریزی:
«زیارت عاشورا مجرب است»
💥به آن مداومت کنید که اثر آن را در همین دنیا خواهید دید. چه بسیار افرادی که از برکت زیارت عاشورا به حوائج خود رسیدند و چه بسیار علمایی که آن را تجربه کرده اند.
#زیارت_عاشورا
#شهیدنویدصفری
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🚩متن کامل زیارت پرفیض عاشورا
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
soleimani.mp3
8.4M
#فایل_صوتی👆
🚩#روز_سیوچهارم
#چله_زیارت_عاشورا
هدیه به چهارده معصوم(ع)
و شهید والامقام نوید صفری
🎙با نواے آسمانی شهید حاج قاسم سلیمانی
🔰امام باقرع میفرمایند:
اگرمردم میدانستند زيارت امام حسين علیه السلام چه ارزشی داردازشدت
شوق وعلاقه میمردند ....
«وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند»
🔹شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟!
امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟
يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن.
🔸زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه بهفريادتان برسد.
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا
(همراه با روضه)
🌷ثواب آن هدیه به
ارواح مطهر چهارده معصوم(ع)
و شهید والامقام نوید صفری
«لبیک یاحسین جانم»
#استودیویی
#فوق_العاده
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
🌹#مدافع_عشق #قسمت_سی_ام ❤️ #هوالعشـــق ❣❤️❣❤️❣❤️❣ با چهره ای درهم پشتت را بہ من میڪنے و میروی سمت
🌹#مدافع_عشق
#قسمت_سی_و_یکم
❤️ #هوالعشـــق
❣❤️❣❤️❣❤️❣
_ نه عزیزم! اتفاقا نیای دلخور میشم.اخر هفتس...یہ ذره ام پیش شوهرت بیشتر میمونی دیگه!
درضمن امشب نه سجاد خونس.نه باباشون....راحت ترم هستی
💞
گیره سرم راباز میکنم و موهایم ۸ روی شانه ام میریزد. مجبور شدم لباس از فاطمه بگیرم.شلوار و تےشرت جذب! لبه تختش مینشینم...
_ بنظرت علےاکبر خوابید؟
_ نه!مگه بدون زنش میتونه بخوابه؟
_ خب الان چیکارکنیم؟ فیلم میبینے یا من برم اونور؟
_ اگه خوابت نمیاد ببینیم!
_ نچ!نمیاد!
جیغے از خوشحالے میڪشد، لب تابش را روی میز تحریر میگذارد و روشنش میکند.
_ تا تو روشنش کنی من برم پایین کیف و چادرمو بیارم.
سرش را به نشانه " باشه " تکان میدهد. آهسته از اتاق بیرون میروم و پله ها را پاورچین پاورچین پشت سرمیگذارم. تاریکی اطراف وادارم میکند که دست به دیوار بکشم و جلو بروم.کیفم و چادرم را در حال گذاشته بودم. چشمهایم را ریز میکنم و روی زمین دنبالش میگردم که حرکت چیزی را در تاریکی احساس میکنم. دقیق میشوم...قد بلند و چهارشانه! تو اینجا چیکار میکنی؟ پشت پنجره ایستاده ای و به حیاط نگاه میکنے.کیفم را روی دوشم میندازم و چادرم را داخلش میچپانم. آهسته سمتت مے آیم. دست سالمم را بالا مےآورم و روی شانه ات میگذارم که همان لحظه تو را درحیاط میبینم!!! پس...
فرد قد بلند برمیگردد نگاهم میکند!سجاد!!! نفس هر دویمان بند مےآید.من با وضعیتےڪه داشتم و او که نگاهش بہ من افتاده بود و تو که درحیاط لبه حوض نشسته ای و نگاهمان میکنی!! سجاد عقب عقب میرود و در حالیکه زبانش بند آمده از حال بیرون میرود و به طرف پله ها میدود. یخ زده نگاهم سمت حیاط میچرخد...نیستی!!!!همین الان لبه حوض نشسته بودی!
برمیگردم و از ترس خشک میشوم.باچشمهایـےعصبـے بہ من زل زده ایـے. ڪےاینجا اومدی؟نفسهایت تند و رگ های گردنت برجسته شده.مچ دستم رامیگیری...
_ اول ته دیگ و تعارف!بعد دوغ و دلسوزی...الانم شب و همه خواب...خانوم خودشو زیاد خواهر فرض کرده..آره؟
تقریباً داد میزنـے...دهانم بسته شده و تمام تنم میلرزد!
_ چیه؟؟چرا خشک شدی؟؟..فکر کردی خوابم آره؟نه!!..نمیدونم چه فکری کردی؟...فکر کردی چون دوست ندارم بی غیرتم هستم؟؟؟؟
_ نه..
_ خب نه چی....دیگه چی!!!بگو دیگه..بگووو...بگو میشنوم!
_ دا..داری اشتباه...
مچم را فشار میدهی..
_ عهه؟اشتباه؟؟...چیزی که جلو چشمه کجاش اشتباس؟
انقدر عصبی هستی ڪه هر لحظه از ثانیه بعدش بیشتر میترسم! خون به چشمانت دویده و عرق به پیشانی ات نشسته.
_ بهت توضیح...م..میدم
_ خب بگو راجب لباست...امشب..الان...شونه سجاد!شوکه شدنت...جاخوردنت..توضیح بده
_ فکرکردم...
چنان درچشمانم زل زده ای که جرات نمیکنم ادامه بدهم.ازطرفی گیج شده ام...چقدر مهم است برایت!!
_ فک کردم..تویی!
_ هه !...یعنی قضیه شام پارکم فکر کرده بودی منم اره؟
این دیگر حق باتوست!گندی است که خودم زده ام.نمیخواستم اینقدر شدید شود...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بگذاشتــےام!!..غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
❣❤️❣❤️❣❤❣
✍ ادامه دارد ...
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🌹#مدافع_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
❤️ #هوالعشـــق
❣❤️❣❤️❣❤️❣
دیگر کافی بود! هر چه داد و بیداد کردی! ڪافیست هر چه مرا شکستی و من هنوز هم احمقانه عاشقت هستم! نمیدانم چه عکس العملی نشان میدهی اما دیگر ڪافیست برای این همه بی تفاوتی و سختی! دستهایم را مشت میکنم و لبهایم را روی هم فشارمیدهم. کلمات پشت هم از دهانت خارج میشود و من همه را مثل ضبط صوت جمع میکنم تا به توان بکشانم و تحویلت دهم. لبهایم میلرزد و اشک به روی گونه هایم میلغزد...
_ تو بخاطر تحریک احساسات من حاضری پا بزاری روی غیرتم؟؟؟
این جمله ات میشود شلیک آخر به منی که انبوهی از باروتم! سرم را بالا میگیرم و زل میزنم به چشمانت! دست سالمم ر ا بالا می آورم و انگشت اشاره ام را سمتت میگیرم!
_ تو؟؟؟!!! تو غیرت داری؟؟؟داشتی که الان دست من اینجوری نبود!!...آره ...آره گیرم که من زدم زیر همه چیز زدم زیر قول و حرفای طی شده...تو چی!توام بخاطر یہ مشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگے؟؟
چشمهایت گرد و گردتر میشوند. و من در حالیکه از شدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه میدهم
_ تو هنوز نفهمیدی ! بخوای نخوای من زنتم!شرعاً و قانوناً... شرع و قانون حرفای طی شده حالیش نیست! تو اگر منو مثل غریبه ها بشکنی تا سرکوچه ام نمیبرنت چه برسه مرز برا جنگ!...میفهمی؟؟ من زنتم...زنت! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم که تو یہ روزی میری...اما قرار نزاشتیم که همو له کنیم...زیر پا بزاریم تا بالا بریم! توکه پسر پیغمبری..آسید آسید از دهن رفیقات نمیفته! تو که شاگرد اول حوزه ای...ببینم حقی که ازمن رو گردنته رو میدونی؟اون دنیا میخوای بگی حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟چه جالب!
چهره ات هرلحظه سرخ تر میشود صدایت میلرزد و بین حرف میپری..
_ بس کن!..بسه!
_ نه چرا!! چرا بس کنم حدود یک ماهه که ساکت بودم...هر چی شد بازم مثل احمقا دوست داشتم ! مگه نگفتی بگو...مگه عربده نکشیدی بگو توضیح بده...اینا همش توضیحه...اگر بعداز اتفاق دست من همه چیو میسپردم به پدرم اینجور نمیشد. وقتی که بابام فهمید تو بودی و من تنها راهی کلاس شدم بہ قدری عصبانی شد که میگفت همه چی تمومه! حتی پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشو فهمیدی... ولی من جلوشو گرفتم و گفتم که مقصر من بودم.بچه بازی کردم...نتونستی بیای دنبالم...نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادی و بهم تهمت نمیزدی! حتی خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن که تو مقصر بودی...آره تو!اما من گذشتم باغیرت! الان مشکلت شام پارکو لباس الان منه؟؟؟ تو که درس دین خوندی نمیفهمی تهمت گناه کبیرس!!! آره باشه میگم حق باتوعه
❣❤️❣❤️❣❤️❣
❣❤️❣❤️❣❤️
✍ ادامه دارد ...
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
♦️همه با هم دعای فرج را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) قرائت میکنیم
🔹و برای آمدنش دست به دعا برمیداریم
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
🌸بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین🌸
🌷صلیاللهعلیکیااباعبدالله🌷
📖وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
2⃣ دومین چله
《کانال چله توسل به شهید نوید》
🌤🌺🌿
🖇امروز #دوشنبه 28 اسفند ماه
🔰#روز_سیوپنجم از چله بافضیلت زیارت، عاشورا هدیه به چهارده معصوم(ع)
❣و روح پاک و مطهر شهید والامقام نوید صفری
به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) و حاجت روایی اعضای محترم کانال
🕊🕊🕊
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid
❣در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع)، هجدهم دی ماه ۹۵، در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خوانده شد.
🦋حال و هوای بهشتی مزار شهدا، حال و هوایمان را عوض کرده بود. هرچه بود آرامش بود و آرامش.
باهم عهد بستیم همراه و کمک حال هم باشیم برای رسیدن به خدا و رضایت او ...
مصادف بودن این روز با سالروز تولد قمری شهید مدافع حرم رسول خلیلی و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار، شیرینی این روز را برایمان دوچندان و به یادماندنیتر کرد.
🌹آقا نوید روز قبل از محرمیت آمده بود بهشت و شهدا را برای مراسم دعوت کرده بود. میگفت حتی شهدای شهرستانی رو هم دعوت کردم. به قول خودش آن لحظات بین زمین و آسمان ترافیکی شده... با خنده میگفت به شهدا گفتم احتمال بارش برف شادی بین راه هست، لطفا با زنجیر چرخ حرکت کنید و به زمین بیاید..
✨همسر گرامی شهید صفری
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid