◾️واكنش عایشه و معاویه هنگام شنیدن خبر شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
● عایشه
هنگامی که خبر شهادت امیرالمؤمنین(ع) به مدینه رسید عائشه اظهار شادمانی کرد و بیت شعری خواند بدین معنا که اکنون با شنیدن این خبر آرام گرفت همچون مسافری که با رسیدن به مقصدش چشمش روشن شده!
با شادمانیهای عائشه و شعرخوانیهایش، زینب دختر أم سلمه (نادختری پیغمبر) به او اعتراض کرد و گفت: آیا نسبت به علی اینگونه میگویی!؟
عائشه با خندهای تمسخرآمیز و ریشخند و با تظاهر به فراموشی که انگار نمیداند دربارۀ چه موضوعی دارد خوشحالی میکند گفت: هرگاه فراموش کردم یادآوریام کنید!
نیز روایت شده که عائشه هنگام شنیدن خبر شهادت حضرت، از فرط خوشحالی سجدۀ شکر کرد.
و از مَسروق -که از مقرّبین و راویان احادیث عائشه بوده- نقل شده که میگوید:
روزی بر عائشه وارد شدم، دیدم بردهای را با نام «عبدالرحمن» صدا زد، و گفت: بَردهام است. گفتم چطور اسمش را عبدالرحمن گذاشتهای!؟ گفت: به حبّ عبدالرحمن بن ملجِم، قاتل علی!
● معاويه
و اما معاویه پیش از رسیدن خبر در دربارش جلوس کرده بود و به حالت لمیده به یک سو نشسته بود (شاید بخاطر درد خنجر که بالای رانش را چاک زده بود)، که خبر به او رسید و با شنیدن خبر راست شد و رو بسوی کنیز آوازه خوانش کرد و گفت:
ای کنیزک مرا به غنا و طرب آور که امروز چشمم روشن شد!
- راجع به چگونگی واکنش معاویه خبر متناقضی را إبن أبي الدنیا نقل کرده که میگوید معاویه بهمراه همسرش مشغول استراحت و خواب نیمروزیِ پیش از ظهر در یک روز "بسیار گرم تابستانی" بود و با شنیدن خبر گفت:
«إنا لله وإنّا إليه راجعون، چه کسی را از دست دادند، از خوبی و دانش و برتری و دین شناسی! و چه کسی را از دست دادند از پیشگامیاش و دانشش و برتریاش!»
اما این توصیفِ "گرمای شدید تابستانی"، در حالیست که مؤرخ معاصر او، أحمد بن أبي يعقوب که در کتابش «تاریخ یعقوبی» به گاهشماری شمسیِ حوادث (اعم از تقویم ایرانی و رومی) نیز توجه داشته، تاریخ شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را شب جمعه ٢١ رمضان سال ٤٠ هجری مصادف با ماه «کانون الآخِر» ثبت نموده است*️⃣.
و ماه «کانون الآخِر»، ماه یکم میلادی و از ماههای زمستان و مقارن با برج دی و بهمن، و پایان آن چهلم زمستان است.
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٥: ٤٣٧، و ٤٢٩ (پاورقی٤)؛
الجَمل(شيخ مفيد، ٤١٣ق): ٨٣- ٨٤.
از:
الطبقات الكبرى(ابن سعد، ٢٣٠ق) ٣: ٤٠،
الأخبار الموفقيّات(الزبير بن بكار، ٢٥٦ق) ١٦: ١٣١،
أنساب الأشراف(بلاذري، ٢٧٩ق) ٢: ٥٠٥/ ح ٥٥٩،
تاريخ الطبري(٣١٠ق) ٤: ١١٥،
مقاتل الطالبيين(أبو الفرج اصفهاني، ٣٥٦ق): ٢٦- ٢٧،
تاريخ اليعقوبي(٢٨٤ق) ٢: ٢١٢،
مقتل أمير المؤمنين(إبن أبي الدنيا، ٢٨١ق): ١٠٥/ ح ٩٤،
تاريخ مدينة دمشق(ابن عساكر، ٥٧١ق) ٤٢: ٥٨٣،
تشييد المطاعن(سيد محمد قلي موسوي نيشابوري کنتوري، ١٢٦٠ق) ٢: ٤٠٩.
ــــــــــــــــــــ
*️⃣ بنا بر محاسبۀ نرم افزارهای تبدیل تاریخ، و با توجه به وقوع شهادت در شب جمعه:
جمعه ٢١ رمضان ٤٠ق = ١٢ بهمن ٣٩ش، ٢٩ كانون الآخِر(ژانویه) ٦٦١م.
@Yusufi_Gharawi
◾️رد فعل عائشة ومعاوية لمّا بلغهما نعي الإمام أمير المؤمنين(عليه السلام)
● عائشة
وذهب بنعي الإمام(عليه السّلام) إلى الحجاز سفيان بن عبد شمس الزهري -ابن أخي سعد بن أبي وقاص-، فلما بلغ نعيه عائشة سألت عن قاتله فقيل لها: رجل من مراد، فقالت:
فإن يك نائياً فلقد نعاه غلام ليس في فيه التراب
وكانت زينب بنت أم سلمة حاضرة فقالت لها: ألعليّ تقولين هذا؟
فتضاحكت وقالت: إني أنسى، فإذا نسيت فذكروني!
[فخرجت زينب من عندها.]
ثمّ خرت عائشة ساجدةً شكراً على ما بلغها من قتله(عليه السلام) ورفعت رأسها وهي تقول:
فألقت عصاها واستقرّ بها النوى كما قرّ عيناً بالإياب المسافرُ
وقد روي عن مسروق -من المقربين لها ومن رواة أحاديثها- أنه قال: دخلت عليها فاستدعت غلاماً باسم عبد الرحمن [و]قالت [هذا]عبدي.
قلت لها: فكيف سميتيه عبد الرحمن!؟
قالت: حبّاً لعبد الرحمن بن ملجِم قاتلِ علي!
● معاوية
وأمّا نعيه(عليه السّلام) في الشام فقد بلغ نعيه معاوية وهو متّكئ في مجلسه ولعلّه لما به من علاج أليته، فاستوى جالساً والتفت إلى مغنيته وقال لها: يا جارية غنّيني فاليوم قرّت عيني.
وخلافاً لذلك نقل ابن أبي الدنيا(٢٨١ق): أن معاوية جاءه نعي الإمام وهو مع امرأته في نوم قيلولة في ضحى "يومٍ صائف!" فاسترجع وقال: ماذا فقدوا من الخير والعلم والفضل والفقه! وما فقدوا من سوابقه وعلمه وفضله!
فوصَف تأريخ مقتل الإمام في يوم صائف في حين أن اليعقوبي(٢٨٤ق) وهو قد أرّخ الحوادث حسب الأبراج يقول: "أقام الإمام(عليه السّلام) بعد ضربته يومين، وتوفى في أول ليلة من العشر الأواخر من شهر رمضان سنة أربعين، ومن شهور العجم في كانون الثاني"، أي في الشتاء!*️⃣.
📚 الجَمل(المفيد، ٤١٣ق): ٨٣- ٨٤،
موسوعة التاريخ الإسلامي ٥: ٤٣٧، و٤٢٩ (الهامش٤).
عن:
- الطبقات الكبرى(ابن سعد، ٢٣٠ق) ٣: ٤٠،
- الأخبار الموفقيّات(الزبير بن بكار، ٢٥٦ق) ١٦: ١٣١،
- أنساب الأشراف(البلاذري، ٢٧٩ق) ٢: ٥٠٥/ ح ٥٥٩،
- تاريخ الطبري(٣١٠ق) ٤: ١١٥،
- مقاتل الطالبيين(أبو الفرج الإصفهاني، ٣٥٦ق): ٢٦- ٢٧،
- تاريخ اليعقوبي(٢٨٤ق) ٢: ٢١٢،
- مقتل أمير المؤمنين(إبن أبي الدنيا، ٢٨١ق): ١٠٥/ ح ٩٤،
- تاريخ مدينة دمشق(ابن عساكر، ٥٧١ق) ٤٢: ٥٨٣،
- تشييد المطاعن(سيد محمد قُلي الموسوي النيشابوري الکنتوري، ١٢٦٠ق) ٢: ٤٠٩.
ــــــــــــــــــــ
*️⃣ وتؤيده برامج تحويل التأريخ الحديثة:
الجمعة، ٢١/ رمضان/ ٤٠ق = ١٢/ الدلو (بهمن)/ ٣٩ش = ٢٩/ كانون الآخِر (يناير)/ ٦٦١م.
ولتحقيق تأريخ الوفاة انظر قاموس الرجال: ١٢، الرسالة ٢٨- ٣١.
@alYusufi_alGharawi
🕌 تاریخ ساخت زیارتگاه بر قبر بزرگان دینی، و نظر پیشوایان اهل سنت
اولین گنبدی که بر روی قبور ائمۀ بقیع ساخته شد توسط خلفای عباسی بود. در سال ١٣٢ق که مصادف بود با دوران امامت امام جعفر صادق(علیه السلام) دولت اموی سقوط کرد و اولین خلیفه عباسی ابوالعباس سفاح به هدف ایجاد جایگاه معنوی برای عباسیان در بین مردم و افتخار نمودن به جدّشان عباس بن عبدالمطلب بعنوان عموی پیامبر، مزاری بر قبر جدشان عباس ساخت و در بستر حرم گنبدی بر پا کرد که شامل چهار قبر مجاورش که منتسب به پیامبر بودند و نمیشد مقام و منزلتشان را نادیده گرفت نیز میشد؛ یکی قبر فاطمه بنت أسد مادر امیرالمؤمنین و همسر ابوطالب که پیامبر در خانۀ او بزرگ شده بود، و سه قبر دیگر که از اهل بیت پیامبر بودند: امام حسن مجتبی، امام سجاد و امام باقر(علیهم السلام).
و بعد که امام صادق(علیه السلام) در سال ١٤٨ق توسط خلیفۀ دوم عباسی منصور دوانیقی به شهادت رسید مانع از این نشدند که پیکر ایشان در کنار پیکر پدرانش خاکسپاری شود.
و بدین ترتیب آن گنبد و بارگاه مشتمل شد بر این چهار امام معصوم و مادرشان فاطمه بنت أسد، و عمویشان عباس بن عبدالمطلب.
مأمون عباسی نیز پس از مرگ پدرش هارون الرشید برایش گنبد ساخت.
این مراقد و گنبدها نه از سوی ائمۀ اهل بیت(علیهم السلام) و نه از سوی هیچ یک از فقهای اهل سنت از جمله چهار امام معروفشان ابوحنیفه(١٥٠ق)، مالکی(١٧٩ق)، شافعی(٢٠٤ق) و حنبلی(٢٤١ق) بعنوان بدعت و مظاهر شرک خوانده نشد و هیچکدام هیچ اعتراضی نداشتند.
نخستین کسی که مدعی شد ساختن مسجد و زیارتگاه بر قبور، از مظاهر شرک است و بدعت است و حرام، ابن تیمیه(٧٢٨ق) است و پس از او شاگردش ابن قیّم جوزیة(٧٥١ق) و سپس محمد بن عبدالوهاب(١٢٠٦ق).
حال آنکه اینها و پیروانشان در احکام شرعی تابع فقه حنبلی اند و بعنوان احیاگران مذهب حنبلی شناخته میشوند نه آنکه خود مدعی فقه جدیدی باشند.
جالب اینجاست که این افراد با ادعای اجتهاد در محدودۀ فقه حنبلی، مخالفان برداشت خود را مُشرک و اهل بدعت میخوانند در صورتی که نه تنها اثبات بلکه حتی نتوانستهاند ادعا کنند که خود احمد بن حنبل چنین اظهار نظری داشته و در سیرۀ عملی یا در یکی از کتابهایش بنای مرقد و مزار را بدعت شمرده باشد.
و گفتنی است که قبر خود احمد بن حنبل، واقع در بغداد، مزار و حتی گنبد دارد*️⃣ و علمای حنبلی در شبهای جمعه به زیارت قبر او میرفتند. و در کتب تراجم اهل سنت که زندگی احمد بن حنبل در آن تشریح شده است آمده که علمای پس از حنبل به کثرت به زیارت او میرفتند.
پیداست که وهابیهایی که بارگاه مقدس اهل بیت(علیهم السلام) را از مدینه گرفته تا سامراء هدف قرار دادهاند هنوز دستشان به قبر امامشان حنبل نرسیده تا آن را نيز بعنوان بدعت در دين ويران کنند.
📓 مجموعۀ مصاحبهها: ٨٤٧ و ٨٤٨ ، ٨٥٢ و ٨٥٣ ، ٨٥٧.
ــــــــــــــــــــ
*️⃣ تصاویری از گنبد و مقبرۀ منسوب به «احمد بن حنبل» امام فقهی وهابیها:
https://wikinoor.ir/پرونده:NUR00445.jpg
http://photos.wikimapia.org/p/00/03/69/39/19_big.jpg
«ابن تیمیه» -اولین فتوا دهنده به حرمت ساخت بارگاه بر قبر بزرگان دینی-، و شاگردش «ابن قیّم جوزیة» و همچنین «محمد بن عبدالوهاب» و وهابیها همگی در احکام شرعی تابع مذهب حنبلی اند.
حال آنکه خود امامشان «احمد بن حنبل» گنبد و بارگاه دارد و به زیارت آن میروند و کسی آن را شرک نخوانده و متعرض آن نشده.
@Yusufi_Gharawi
.
🔺بغداد/ گنبد و مقبرۀ منسوب به «احمد بن حنبل»👆🏼
وهابیها که فتوا دهندگان به حرمت ساخت بارگاه بر قبر بزرگان دینی اند، همگی در احکام شرعی خود را تابع فقه حنبلی میخوانند نه آنکه مدعی فقه و مذهب جدیدی باشند.
حال آنکه امامشان «احمد بن حنبل» خودش گنبد و بارگاه دارد و به زیارت آن میروند و کسی آن را شرک نخوانده و متعرض آن نشده.
@Yusufi_Gharawi
💠 غزوة أُحُد وصياح جبرئيل(عليه السلام) ب «لا سيف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا علي!»
(١٥ شوال عام ٣ الهجري)
قال زيد بن وهب قلتُ لابن مسعود:
[أ]انهزم الناس عن رسول الله حتى لم يبق معه إلا علي بن أبي طالب(عليه السلام) وأبو دجانة وسهل بن حنيف؟!
قال: انهزم الناس إلا علي بن أبي طالب وحده، وثاب إلى رسول الله(صلّى الله عليه وآله) نفرٌ وكان أولَهم عاصمُ بن ثابت وأبو دُجانة وسهلُ ابن حُنيف، ولحقهم طلحة بن عبيد الله.
فقلت له: فأين كان أبو بكر وعمر؟!
قال: كانا ممن تنحى.
قال، قلت: فأين كان عثمان؟!
قال: جاء بعد ثلاثة من الوقعة، قال له رسول الله(صلى الله عليه وآله):
"لقد ذهبت فيها عريضة".
قال، فقلت له: فأين كنت أنت؟
قال: كنت فيمن تنحى.
قال فقلت له: فمن حدثك بهذا؟
قال: عاصم [بن ثابت] وسهل بن حنيف.
قال، قلت له: إن ثبوت علي(عليه السلام) في ذلك المقام لعجب!
فقال. إن تعجبت من ذلك، لقد تعجبت منه الملائكة؛ أما علِمت أن جبرئيل قال في ذلك اليوم -وهو يعرج إلى السماء-: "لا سيف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا علي!".
فقلت له: فمن أين عُلم ذلك من جبرئيل؟
فقال: سمع الناس صائحاً يصيح في السماء بذلك، فسألوا النبي(صلّى الله عليه وآله) عنه فقال: "ذاك جبرئيل".
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٢: ٢٨٧- ٢٨٨.
عن:
الإرشاد ١: ٨٣- ٨٥،
بحار الأنوار ٢٠: ٨١- ٨٥.
@alYusufi_alGharawi
♦️ غزوۀ احُد و ندای جبرئیل(علیه السلام) ب: «لا سيف إلّا ذو الفقار ولا فتى إلّا عليّ!»
(١٥ شوال سال ٣ هجری)
زيد بن وهب میگويد از ابن مسعود پرسیدم: آیا همۀ مردم از اطراف رسول الله(ص) پراكنده شدند تا جایی كه کسی با پیامبر نماند مگر على بن ابى طالب(ع) و ابودُجانه و سهل بن حنيف؟!
ابن مسعود گفت: همۀ مردم پراکنده شدند مگر تنها علی بن ابی طالب، و سپس تعدادی بین سه تا ده نفر بسوی پیامبر(ص) برگشتند و اولینشان عاصم بن ثابت و ابودجانه و سهل بن حنیف بودند، و بعد طلحة بن عبيدالله هم به آنها پیوست.
پرسیدم: و ابوبكر و عمر کجا بودند؟
گفت: جزو كسانى بودند كه به گوشهای فرار كرده بودند!
پرسیدم: و عثمان كجا بود؟
گفت: سه روز بعد از جنگ آمد! و رسول الله(ص) بهش گفت:
«براستی که آبروریزى کردى!»
پرسیدم: و تو كجا بودى؟
گفت: من هم جزو کسانی بودم که به گوشهای فرار كرده بودند!
گفتم: پس چه كسى اين جریان را برایت بازگو كرده؟
گفت: عاصم [بن ثابت] و سهل بن حنيف.
به او گفتم: پایداری على(ع) در آن موقعيت واقعاً شگفتآور است!
گفت: اگر از آن تعجب میكنى پس بدان كه ملائكه هم براستی از آن پایداری و ازخودگذشتگی تعجّب كردند؛ آيا نمیدانی كه جبرئيل(ع) در آن روز در حالى كه به سوى آسمان بالا میرفت گفت:
«لا سيف إلّا ذو الفقار ولا فتى إلّا عليّ!»
: شمشيرى نیست مگر شمشير ذوالفقار و جوانمردى نیست مگر على!
پرسیدم: از كجا دانسته شد كه آن ندا از جبرئيل(ع) است؟
گفت: مردم شنيدند كه فریاد زنندهای در آسمان این را فریاد میزند لذا از پیامبر(ص) دربارۀ آن فریاد زننده پرسيدند، و حضرت(ص) فرمود: او جبرئيل است.
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٢: ٢٨٧- ٢٨٨،
تاريخ تحقيقى اسلام (ترجمۀ موسوعه) ٣: ٦١- ٦٢.
از:
ارشاد ١: ٨٣- ٨٥،
بحار الانوار ٢٠: ٨١- ٨٥.
@Yusufi_Gharawi
❖ الإمام الصادق(عليه السلام) وكثرة اهتمامه بصلة الرحم
كان الحسن الأفطس من أحفاد الإمام السجاد(عليه السلام) يعادي ابن عمه الإمام الصادق(عليه السلام) حتّى أنّه حمل عليه مرّة بشفرة يريد قتله بها!
ومع ذلك روي عن مولاة للإمام الصادق(عليه السلام) تسمّى سالمة، أنّه لما حضرته الوفاة اُغمي عليه مرّة ثمّ أفاق فأوصى لجمعٍ بمبالغ، منهم الحسن الأفطس.
فقالت له سالمة: أتعطي رجلاً حمل عليك بالشفرة يريد قتلك؟!
فقال لها: أتريدين أن لا أكون من الذين قال اللَّه فيهم ﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ﴾(الرعد ۲۱).
يا سالمة! إن اللَّه تعالى خَلق الجنة فطيّبها وطيّب ريحها، وإن ريحها ليوجد من مسيرة ألف عام! ولا يجد ريحها عاق ولا قاطع رحم!
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٧: ٣٧٠.
عن:
الغيبة (للطوسي): ۱۹٦، ح۱٦۱.
@alYusufi_alGharawi
❖ امام صادق(علیه السلام) و اهتمام فراوان ایشان به صلۀ رحم
«حسن افطس» یکی از نوادگان امام سجاد(علیه السلام) بود که نسبت به پسرعمویش امام صادق(علیه السلام) حسادت و دشمنی میکرد تا جایی که یکبار با کاردِ درشت و پهنی بر امام حمله کرد تا ایشان را بکشد!
با اینحال، یکی از بانوان خدمتکار امام بنام «سالمة» روایت نموده که امام(ع) در هنگام وفاتش یکبار از حال رفت و هنگامی که به هوش آمد نسبت به عدهای وصیت نمود که به هر کدامشان مبلغی داده شود، و یکی از آنان همین حسن افطس بود.
سالمة به امام میگوید: آیا به کسی میدهید که با کارد بر شما حلمه کرد و میخواست بکشدتان؟!
امام فرمود: آیا میخواهی از کسانی نباشم که خدا دربارۀ شان میفرماید:
﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ﴾(الرعد ۲۱)
(: و آنانكه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده (مانند صله رحم و اهل ایمان و علم) مىپيوندند و از پروردگارشان مىترسند و از سختى حساب بيم دارند.)
ای سالمة، بدرستیکه خدای متعال بهشت را آفرید و آنرا خوشایند و خوشبو نمود، و بدرستیکه بوی خوش آن تا مسافت هزار سال میرسد!، اما «عاقّ» و «قاطع رحم» آنرا استشمام نمیکنند!
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٧: ٣٧٠.
از:
الغيبة (الطوسي): ۱۹٦، ح۱٦۱.
@Yusufi_Gharawi
💠 مادر امام رضا(علیهما السلام)
مادر امام رضا(ع) اُم ولد بوده است. اُم ولد به کنیزی گویند که از مولای خود صاحب فرزند شود. و بنابر احکام شرعی بخاطر همین مادر شدنش خرید و فروش او ممنوع میشود و در شُرف آزادی است.
کنیۀ ایشان «اُم البنین» بود و نامهای متعددی برای ایشان ذکر شده است از جمله «نجمه»، «تُکتَم» و «طاهره».
«تُکتَم» یعنی چیز نفیس و گرانبهایی که پنهان نگه داشته میشود.
جناب تُکتَم پیش از آنکه در ملکیت امام کاظم(ع) در آید کنیزِ مادر ایشان جناب حمیدۀ مصفّاه، و به عبارتی کنیزِ همسر امام صادق(ع) بوده است.
علی بن میثم میگوید: حمیدۀ مصفّاه مادر حضرت موسی بن جعفر که از اشراف عجم بود کنیزکی خرید به نام تُکتَم که از بهترین زنان از لحاظ عقل و دینش بود، و به بانویش حمیده فوق العاده احترام میگذاشت به گونهای كه از زمانى كه در مِلک جناب حميده درآمد، از روى ادب و احترام، پیش روی آن بانو ننشست. لذا جناب حمیده به فرزندش موسی بن جعفر گفت: ای پسرم، تُکتَم کنیزکی است که هرگز کنیزی بهتر از او ندیدهام و شک ندارم که وی بخاطر شأن و مقامی که دارد نسلی پاک بدنیا میآورد. اینک او را به تو بخشیدم، از وی بخوبی نگهداری کن که خداوند از او فرزند خوبی به تو عطا خواهد کرد*️⃣.
اینکه مادر امام رضا(ع) چند نام داشته است (نجمه، تُکتَم، طاهره، و کنیۀ اُم البنین) از آن روست که بنا بر فرمودۀ پیامبر اسلام(صلّی الله علیه وآله) یکی از آداب مستحب در اسلام نسبت به بردهداری اینست که وقتی کنیزی را خریداری میکنند نام او را تغییر دهند، اگر او را آزاد کردند باز نام او را تغییر دهند، اگر با او ازدواج کردند نیز نام او را تغییر دهند و اگر آبستن شد و فرزندی بدنیا آورد باز هم نام او را تغییر دهند.
گویا این کار اثر روانی بر کنیز داشت که همواره صفحه به صفحه از حوادث زندگی او ورق بخورد و گذشتههای ناخوشایندش به فراموشی سپرده شود.
📓 مجموعۀ مصاحبهها: ٧٨٨.
ــــــــــــــــــــ
*️⃣ عیون أخبار الرضا(ع) ١، ب٢، ح٢.
@Yusufi_Gharawi
💠 أم الإمام الرضا وزواجها بالإمام الكاظم(عليهم السلام)
(عام 152ق، قبل ميلاد الإمام الرضا(عليه السلام) بسنة)
اختلف الخبر في زواج الإمام الكاظم بأُم الإمام الرضا(عليهما السلام) بين: شرائها له، وبين هبتها له من اُمه حميدة، ولا أستبعد الجمع بينهما بأن يكون الإمام الكاظم(عليه السلام) اشتراها لاُمه ثمّ وهبتها اُمّه له.
فإلى الخبرين:
رجل من أهل المدينة نخّاس يجلب الجواري إليها للبيع، رحل إلى المغرب (العربي فيما بعد) واشترى جارية وصيفة من أقصى المغرب واصطحبها لمقرّه، فلقيتْه امرأة من أهل الكتاب (النصارى) ورأت معه الوصيفة فكأنّها تفرّست فيها شيئاً، فسألت الرجل: ما هذه الوصيفة معك؟
قال: اشتريتها لنفسي!
فقالت: إن هذه الجارية ما ينبغي أن تكون عندك! بل إنّما ينبغي أن تكون عند خير أهل الأرض! فلا تلبث حتّى تلد منه غلاماً ما يولد مثله بشرق الأرض ولا غربها!
ثمّ اشترى الرجل سبع جوار أخرى وحملهن معه إلى المدينة.
فروى الكليني بسنده عن هشام بن الأحمر أنّه دخل على الإمام الكاظم(عليه السلام) فقال الإمام له: هل علمت أحداً قدم من المغرب؟
قال: لا.
قال: بلى قد قدم، فانطلق بنا إليه.
قال: فركب وركبتُ معه حتّى انتهينا إلى الرجل فإذا هو رجل من أهل المدينة ومعه رقيق، فقلت له: اِعرض علينا.
فعرض علينا سبع جوار، وأبو الحسن يقول: لا حاجة لي فيها.
ثمّ قال له: اِعرض علينا.
فقال: ما عندي إلّا جارية مريضة. وأبى أن يعرضها.
فانصرف الكاظم(عليه السلام).
قال هشام: ثمّ أرسل الإمام عليّ في الغد وأرسلني إليه وقال لي: قل له: كم كان غايتك فيها؟ فإذا قال كذا وكذا فقل: قد أخذتُها!
فأتيته فقال: ما أنقُصها من كذا وكذا.
فقلت: قد أخذتها.
فقال: هي لك، ما عندي أكثر من هذا!
فأخبَرني عن قول المرأة من أهل الكتاب بالمغرب كما مرّ.
قال: فأتيتُ بها إلى الكاظم(عليه السلام)1️⃣.
وكأنّه(عليه السلام) اشتراها لُامّه حميدة المصفّاة، وكانت جارية وُلدت بين العرب ونشأت مع أولادهم وتأدّبت بآدابهم، واسمها بالعربية: تُكتم.
وكانت أفضل امرأة في دينها وعقلها وإعظامها لمولاتها حميدة، حتّى أنّها من إجلالها لمولاتها ما جلست بين يديها منذ ملكتها، فكأنّها رأتها تناسب ابنها الكاظم(عليه السلام) وعمره 24 عاماً فقالت له: يا بُني، إني ما رأيت جارية أفضل من تُكتم، فلا أشك أنّ اللَّه سيظهر نسلها، وقد وهبتها لك فاستوصِ بها خيراً، فتزوّجها2️⃣.
فلمّا ولّدت الرضا(عليه السلام) سمّاها الطاهرة.
وكان الرضا(عليه السلام) تام الخلقة بادناً يرتضع كثيراً، وكان لاُمه من صلاتها وتسبيحها أوراد نقصت بكثرة الرضاع، فقالت: أعينوني بمرضع.
فقالوا: أهل نقص الدَرّ؟
فقالت: لا، ولكن نقص وردي لصلاتي وتسبيحي3️⃣.
وكان مولده(عليه السلام) بالمدينة عام 153ق، أي بعد وفاة جده الإمام الصادق(عليه السلام) بخمس سنين4️⃣.
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي 7: 416- 419.
ــــــــــــــــــــ
1️⃣ الكافي 1: 486- 487، باب مولد الرضا(عليه السلام)، ح1،
وعيون أخبار الرضا(عليه السلام) 1: 97، ب3، ح9.
2️⃣ و3️⃣ عيون أخبار الرضا(عليه السلام) 1: 93- 94، ب2، ح7.
4️⃣ عيون أخبار الرضا(عليه السلام) 1: 100، باب مولد الرضا(عليه السلام)، ح1.
@alYusufi_alGharawi
پژوهشهای تاریخ اسلام
❖ نشست علمی
بررسی یک اشتباه تاریخی دربارۀ ازدواج امام جواد(علیه السلام) با أمالفضل
سه شنبه، 31 تیر 1399
ساعت 10:30
مكان: قم، ابتدای خیابان صفاییه، دفتر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، سالن شیخ طوسی
با رعایت كامل پروتکل های بهداشتی
پخش زنده همزمان:
http://webinar.razavi.ir/qom/
&: https://www.aparat.com/jahad.qom/live
@Yusufi_Gharawi
♦️ ظلم ستیزی امام جواد(علیه السلام)
❓در فضای اختناق و تقیّۀ دوران عباسی و به ویژه با سیاستی که مأمون در پیش گرفت و وانمود میکرد رابطۀ محبّانه و دوستانهای با آل علی و امامان شیعه دارد و دخترش را نیز به ازدواج امام جواد(علیه السلام) در آورد و با توجه به جوانسالی امام سعی داشت ایشان را فریفتۀ زرق و برق دستگاه خلافت نشان دهد، امام جواد(علیه السلام) در این شرایط چگونه مواضع خود را بیان مینمود؟
● موضعگیریها و اظهارات اهل بیت در برابر حاکمان جائر همواره از ابتدا به گونهای بود که نشان میداد حضور برخی از آنان از جمله امام جواد و پدرشان امام رضا(علیهما السلام) در دربار حاکمانِ وقت و ایجاد ارتباط خانوادگی، تنها و تنها ارتباطی فیزیکی و از روی اجبار بوده است، نه داوطلبانه و به دلخواه ائمه.
یکی از اقدامات امام جواد(علیه السلام) در راستای تبرّی از ظلم دستگاه خلافت عباسیان و باطل نمودن سیاست آنها در نزدیک نشان دادن امام به دستگاه خلافت و با توجه به تظاهر عباسیان به محبت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، این بود که با نقل احادیثی از جدشان امیرالمؤمنین(علیه السلام) روح ظالم ستیزی را در متن جامعه تقویت مینمود و مسلمانان را بر ضرورت دوری از ستمگران و مستکبران و همدلی نداشتن با آنها و رویگردانی از آنان فرا میخواند.
از جملۀ آن احادیث اینکه:
«ستمگر، و یاورش، و آنکه به ستمگری او خشنود باشد، در گناه شریکند.»
«الْعامِلُ بِالظُّلْمِ، وَالْمُعينُ لَهُ، وَالرّاضى بِهِ شُرَكاءٌ.»1️⃣
و در حدیث دیگر به نقل از جدشان فرمود:
«هرکه کار زشتی را نیکو و پسندیده بخواند در آن زشتی شریک خواهد بود.»
«مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحاً كانَ شَريكاً فيهِ.»2️⃣
و در تعالیم قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)، شدت قباحت ظلم و دغلبازی و خیانت به مردم و پایمال کردن حقشان کاملاً روشن و بدیهی است.
همچنین حضرت، سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ابو ذرّ(رضي الله عنه) را بازگو میکند که میفرماید:
«ای ابو ذرّ! تو برای خدا خشمگین شدی؛ پس امید داشته باش به آنکه خشمت برای او بود. این قوم بخاطر دنیایشان از تو بیمناک شدند و تو از آنان بر دینت ترسیدی،... و اگر آسمانها و زمین (این دنیا با تمام وسعتش) بر بندهای تنگ آید اما او ترس از خدا (صداقت) در پیش گیرد، خدای متعال از آسمان و زمین راهی برای او میگشاید. [به گونهای باش که] چیزی جز حق با تو اُنس و خو نگیرد و چیزی جز باطل از تو گریزان و بیمناک نباشد».
«يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ للهِ؛ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَه. إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وخِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ،... ولَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ والأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللهَ لَجَعَلَ اللهُ لَه مِنْهُمَا مَخْرَجاً. لَا يُؤْنِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ ولَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ...»3️⃣
از دیگر رهنمودهای امام جواد(علیه السلام) این بود که حقیقت پیروی از منحرفان و دغلبازان را بیان فرمود که:
«هرکه به سخنان گویندهای گوش فرا دهد به یقین او را بندگی کرده است؛ پس اگر گوینده از سوی خدا باشد خدا را بندگی کرده و اگر از زبان ابلیس سخن بگوید، سر به راه بندگی شیطان نهاده است.»
«مَنْ أصْغى إلى ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ؛ فَإنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ، وَ إنْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إبليس فَقَدْ عَبَدَ إبليسَ.»4️⃣
و مفهوم «بندگی» و «دینداری» را از زبان حضرت حق -که در قالب حدیث قدسی بیان شده-، چنین تشریح نمود:
«خدا به یکی از پیامبران وحی فرمود که: زُهد و پارسایی و بیاعتناییاَت به دنیا برایت آسایشِ زودرس در پی دارد، و بریدنت از دنیا و مردم بسوی من عزت و احترامت میبخشد، اما! آیا برای من با دشمنانم دشمنی و با دوستانم دوستی نمودهای!؟»
«أَوْحَى اللهُ إِلَى بَعْضِ اْلأَنْبِيَاءِ: أَمَّا زُهْدُكَ فِي الدُّنْيَا فَتُعَجِّلُكَ الرَّاحَةَ، وَأَمَّا انْقِطَاعُكَ إِلَيَّ فَيُعَزِّزُكَ بِيّ، وَلَكِنْ! هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوَّاً وَوَالَيْتَ لِي وَلِيَّاً!؟»5️⃣
با این روایت، امام جواد(علیه السلام) روشن نمود که حقیقتِ زهد و عبادت و دینداری همان اصل نهم و دهم فروع دین، یعنی تولّی و تبرّی در راه خداست که انسان برای خدا (و نه برای کسب شهرت یا سایر منافع شخصی) با کسانی که بر خلق خدا ستم میکنند دشمنی کند و ستمدیدگان را یاری رساند حتی اگر به شخص او ظلمی نکرده باشند، و با بندگان خدا و حق پرستان دوستی ورزد حتی اگر آنها با او ارتباط و آشنایی شخصی نداشته باشند.
📓 مجموعۀ مصاحبهها: ٨١٩- ٨٢١.
ــــــــــــــــــــ
1️⃣ كشف الغمة ٣: ١٤٠.
2️⃣ كشف الغمة ٣: ١٤١.
3️⃣ نهج البلاغة (صالح): ١٨٨/ خ١٣٠.
4️⃣ الكافي ٦: ٤٣٤/ ح٢٤.
5️⃣ تحف العقول: ٤٥٥.
@Yusufi_Gharawi
❖ دَعا الإمام الجواد(عليه السلام) للريّان بن شبيب وامتنع من الدعاء لابن الريان
كان للريّان بن شبيب الكوفي البغدادي وَلدٌ قد وُلد في بلاد الشرك، والريّان يريد هدايته، وتَعرَّف الريّان على خيران القراطيسي الأسباطي وأنه موال للإمام الجواد(عليه السلام) وأراد الحج.
فقال الريان له: إن وصلتَ إلى أبي جعفر الجواد فقل له:
إنّ مولاك الريان بن شبيب يقرأ عليك السلام ويسألك الدعاء له ولولده.
وحجّ خيران والتقى ببعض خدم الجواد(عليه السلام)، وله منزلة عنده، فسأله أن يوصله إليه.
فلمّا صار إلى المدينة قال الخادم لخيران: تهيّأ فإني أُريد أن أمضي إلى أبي جعفر الجواد(عليه السلام).
قال خيران: فمضيت معه، فلمّا وافينا الباب دخل ليستأذن فأبطأ عليَّ، فطرقت الباب وسألت عنه فأخبرني الخادم أنّه قد خرج ومضى، فبقيت متحيراً، فبينا أنا كذلك إذ خرج خادم من الدار وقال لي: أنت خيران؟
قلت: نعم.
قال: أدخل.
فدخلت وإذا أبو جعفر(عليه السلام) قائم على دكة ليس عليه فراش يقعد عليه فجاءه غلام بمصلّى فألقاه له فجلس عليه.
فذهبت لأصعد إلى الدكة من غير درجها فأشار لي إلى موضع الدرجة فصعدت وسلمت، فرد السلام ومدّ يده إليّ، فأخذتها وقبّلتها ووضعتها على وجهي،
فأقعدني بيده وأنا ماسك بيده ممّا داخلني من الدهش، وتركها في يدي حتى إذا سكنتُ خلّيتها!
فأخذ يسائلني.
فقلت له: مولاك الريان بن شبيب يقرأ عليك السلام ويسألك الدعاء له ولولده.
فدَعا له ولم يدعُ لولده!
فأعدت عليه، فدعا له ولم يدعُ لولده!
فأعدت عليه ثالثة فدعا له ولم يدعُ لولده!
فلمّا مضيت نحو الباب سمعته ولم أفهم ما قال، فسألت الخادم عنه فقال:
إنه قال: من هذا الذي يريد أن يهديه؟! هذا وُلِد في بلاد الشرك فلمّا أُخرج منها صار إلى ما هو شر منهم! فلو أراد اللَّه أن يهديه هداه !
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي 8: 283- 284.
عن:
اختيار معرفة الرجال: 109، ح1132.
@alYusufi_alGharawi
🔴یادآوری:
سلام علیکم
شهادت امام جواد (ع) تسلیت.
" نشست علمی"
سیره امام جواد(ع) وبررسی یک
شبهه تاریخی
👈 سه شنبه ۳۱ تیر ۹۹
🔸️ساعت ۱۰:۳۰
🔸️محل دفترنمایندگی قم؛
▫️چهارراه شهداء ابتدای خیابان
صفائیه- درب جنب فروشگاه کتاب بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی؛
🏴 ٧ ذیالحجة، شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)
بیشترین دوران امامت امام محمد باقر(علیه السلام) مصادف بود با خلافت هِشام بن عبدالملک اموی.
هِشام در سال ١٠٦ق که سال دوم خلافتش بود به حج رفت و امام باقر نیز همراه فرزندش امام صادق(علیهما السلام) در این سال به حج آمده بودند.
مَسلمة بن عبدالملک برادر هشام، امام صادق(علیه السلام) را دید که به مردمی که اطرافش بودند اینگونه میگوید:
«سپاس خدایی را که محمد را به حق پیامبری برانگیخت، و ما را به او ارج و حرمت نهاد، ماییم برگزیدگان خالص خدا از بین خلقش و منتخبان او از بین بندگانش، و خلفای خدا. پس سعادتمند کسی است که از ما پیروی کند و تیرهبخت کسی است که با ما دشمنی ورزد و مخالفت نماید.»
یکی از همراهان هشام، نافع -غلام آزاد شدۀ عبدالله بن عمر- بود. او در حالیکه امام باقر(علیه السلام) در رکن کعبه بود و مردم بسیاری گرد ایشان آمده بودند به هشام گفت:
بروم از او مسائلی بپرسم که کسی نتواند پاسخ دهد مگر آنکه یا پیامبر باشد یا فرزند پیامبر یا وصی پیامبر!
هشام گفت: برو بلکه بتوانی خجالت زدهاش کنی!
مسائلی که نافع مطرح کرد همه را امام بی درنگ پاسخ و شرح داد و نافع ناگزیر به تصدیق جوابهای امام شد و در نهایت به اعلمیت و سزاوار بودن پیروی از امام اقرار کرد.
لذا هشام نتوانست به خواستهاش که تکذیب امام و از بین بردن محبوبیت مردمی ایشان بود برسد.
پس از اتمام مناسک حج و بازگشت هشام به دمشق، به فرماندار مدینه دستور داد که امام باقر را بهمراه امام صادق به دمشق روانه کند.
هنگام ورود امام به دمشق، هشام سه روز آنها را معطل کرد تا در روز چهارم، مقربان و محافظانش را حاضر و مسلح در دو طرف به صف ایستاند و دستور داد که هرگاه دیدید من محمد بن علی را توبیخ و سرزنش کردم بعد از سکوت من شما یکیکتان شروع کنید او را توبیخ و ملامتش کنید. و سپس اجازۀ ورود به امام داد.
هنگامی که امام باقر(علیه السلام) وارد شد سلامی عمومی به همۀ حاضران داد و نشست؛ بدون آنکه سلامی خاص و با عنوان خلافت به هشام دهد و بدون آنکه برای نشستن اذن بگیرد.
و همین موجب خشم و کینۀ بیشتر هشام شد و شروع کرد به سرزنش امام و گفت:
«ای محمد بن علی، تمامی ندارد که همیشه مردی از شما جامعۀ مسلمانان را دو نیم میکند و اختلاف میاندازد و مردم را بسوی خود میخواند و گمانِ باطل میبرد که اوست که امام است، از روی کم عقلی و علم کم!»
هنگامی که ساکت شد افراد حاضر یک یک شروع کردند به توبیخ امام، تا آخرین نفرشان.
پس از آنکه همگی ساکت شدند امام باقر(علیه السلام) برخاست و در ضمن سخنانی اینگونه به حاضران فهماند که هدایتِ اولین و آخرین مردم به وسیلۀ این خاندان است و اگر امویان به حکومتشان مغرورند، حکومت نهایی که بر تمام حکومتهای دیگر چیره میشود از آنِ متقین و پرهیزکاران است که همانا اهل بیت(علیهم السلام) اند.
سپس هشام مصرانه امام را واداشت به تیراندازی به سوی نشانهای که بر سر نیزهای نصب کرده بود و امام شروع کرد به تیراندازی؛ تیر اول به وسط هدف اصابت کرد و تیر دوم، تیر اول را تا سر آن شکافت و به وسط هدف رسید. و هیمنطور ادامه داد تا آنکه بعد از اصابت تیر نُهم، هشام نتوانست جلوی خود را بگیرد و با صدای بلند امام را تحسین کرد.
و پس از آن در ضمن صحبتهایی با امام باقر و در حالیکه امام صادق نیز در سمت راست امام باقر نشسته بود گفت: از روزی که یادم میآید هرگز مانند این تیراندازی ندیدهام! و گمان نکنم در زمین کسی باشد که بتواند اینچنین تیراندازی کند!
سپس از امام باقر پرسید: آیا جعفر هم مثل شما تیراندازی بلد است؟
امام باقر(علیه السلام) فرمود:
«ما آن تمام و کمالی که خدا در آیۀ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾(مائدة: ٣) بر پیامبرش نازل فرمود را از یکدیگر به ارث میبریم، و زمین خالی نمیشود از کسی که بصورت کامل انجام میدهد این اموری را که افراد دیگر غیر از ما از اتمامش ناتوانند.»
هشام با شنیدن این جواب، صورتش از شدت خشم سرخ و چشم راستش دگرگون و لوچمانند شد. پس مدت اندکی ساکت و خاموش گردید و چشمانش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و پرسید:
«آیا ما و شما همگی فرزندان عبد مُناف نیستیم و نسَب ما و نسَب شما یکی نیست؟!...»
و در خلال پرسشها و پاسخهایی امام باقر(علیه السلام) برای هشام توضیح داد که اسرار الهی، علم و دیگر ویژگیهای پیامبر به امیرالمؤمنین منتقل شد و از ایشان به امام بعدی و به همین صورت ادامه دارد.
پس هشام مدتی طولانی نگاهش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و به امام باقر(علیه السلام) گفت: حاجتت را بخواه.
1️⃣
(ادامه در صفحۀ بعد)
@Yusufi_Gharawi
🏴 ٧ ذي الحجة، شهادة الإمام محمد الباقر(علیه السلام)
كان أكثر عهد الإمام الباقر(عليه السلام) معاصراً لهشام بن عبد الملك الأموي.
روى الطبريّ الإمامي بسنده عن الصادق(عليه السلام) خبراً جاء فيه:
أنّ مَسلمة بن عبد الملك كان مع أخيه هشام الأموي لمّا حجّ في السنة الثانية1️⃣ من خلافته سنة (106ق)، وكان الصادق مع أبيه الباقر(عليهما السلام)، وسمع مَسلمة من الصادق(عليه السلام) يقول لمن حوله:
الحمد للَّه الذي بعث محمّداً بالحقّ نبيّاً، وأكرمنا به، فنحن صفوة اللَّه على خلقه وخيرته من عباده وخلفاؤه! فالسعيد من اتّبعنا والشقيّ من عادانا وخالفنا!
فانصرف مَسلمة إلى أخيه هشام وأخبره بما سمع من الصادق(عليه السلام)، وكأنّ هشاماً لم يَر من حِشمته أن يبادر بمؤاخذته على كلمته فلم يعرض لهم حتّى انصرف إلى دمشق، وانصرف الصادق مع أبيه الباقر(عليهما السلام) إلى المدينة، فأنفذ بريداً إلى عامل المدينة خاله (إبراهيم بن هشام المخزومي) بإشخاص الباقر والصادق معه، فأشخصهم إليه.
قال الصادق(عليه السلام):
فلمّا وردنا مدينة دمشق حُجبنا ثلاثة، ثمّ في اليوم الرابع أذن لنا، فدخل أبي أمامي وأنا خلفه، وإذا به قد قعد على سرير الملك، وخاصّته وجنده وقوف على أرجلهم سماطان متسلّحان2️⃣.
وروى الكليني بسنده عن أبي بكر الحضرمي3️⃣ قال:
لمّا صار أبو جعفر(عليه السلام) بباب هشام قال لمن بحضرته من بني امية وأصحابه: إذا رأيتموني وبّخت محمّد ابن علي(عليه السلام) وسكتُّ فليقبل عليه كلّ رجل منكم فليوبّخه!. ثمّ أمر أن يؤذن له.
فلمّا دخل أبو جعفر(عليه السلام) عمّهم بالسلام جميعاً ثمّ جلس! وترك السلام على هشام بالخلافة وجلس بغير إذن فازداد هشام حنقاً عليه فأقبل عليه وأخذ يوبّخه يقول له:
يا محمّد بن علي! لا يزال الرجل منكم يشقّ عصا المسلمين ويدعو إلى نفسه ويزعم أ نّه الإمام! سفهاً وقلّة علم!
ولمّا سكت أقبل عليه من القوم الرجل يوبّخه ثمّ آخر حتّى آخرهم.
فلمّا سكت القوم نهض(عليه السلام) قائماً ثمّ قال لهم:
"أ يّها الناس! أين تذهبون وأين يراد بكم؟!، بنا هدى اللَّه أوّلكم، وبنا يختم آخركم!، فإن يكن لكم ملك معجَّل فإنّ لنا ملكاً مؤجّلًا، وليس بعد ملكنا ملك؛ لأنّا أهل العاقبة في قوله سبحانه: «﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾(الأعراف: 125، والقصص: 83)»4️⃣.
قال الصادق(عليه السلام): وكان هشام قد نصب غرضاً على رأس رمح وكان أشياخ قومه يرمون، فنادى أبي قال له: يا محمّد! ارمِ مع أشياخ قومك الغرض!
فقال له: إنّي قد كبرت عن الرمي، فهل ترى أن تعفيني؟
فقال: وحقّ من أعزّنا بدينه ونبيّه محمّد لا أعفيك! ثمّ أومأ إلى شيخ من بني أُمية: أن أعطِه قوسك.
فعند ذلك تناول أبي قوس ذلك الشيخ وتناول منه سهماً ووضعه في كبد القوس ثمّ انتزع ورمى وسط الغرض فنصب سهمه فيه! ثمّ تناول الثانية ورمى الثانية فيه فشقّ فواق السهم السابق إلى نصله، ثمّ تابع الرمي إلى تسعة أسهم لاحقتها في جوف سابقتها!
فلم يتمالك هشام إلّاأن ناداه: أجدت يا أبا جعفر وأنت أرمى العرب والعجم! هلّا زعمت أ نّك كبرت عن الرمي!
ثمّ أطرق إطراقةً إلى الأرض يتروّى فيها، وأنا وأبي واقفَين حذاه مواجهَين له! وكان أبي إذا غضب نظر إلى السماء نظر غضبان يرى الناظر الغضب في وجهه، فلمّا طال وقوفنا غضب أبي ونظر إلى السماء نظر غضبان!
فلمّا رأى هشام ذلك من أبي ناداه: يا محمّد إليَّ! فمشى أبي إلى سرير هشام وأنا أتبعه، فلمّا دنا من هشام قام إليه واعتنقه وأقعده عن يمينه، ثمّ اعتنقني وأقعدني على يمين أبي، ثمّ أقبل بوجهه على أبي وقال له:
يا محمّد! لا تزال قريش تسود العرب والعجم مادام فيها مثلك! للَّهدرّك! مَن علّمك هذا الرمي وفي كم تعلّمته؟!
فقال أبي: قد علمتُ أنّ أهل المدينة يتعاطونه في أيّام حداثتي فتعاطيته ثمّ تركته، فلمّا أراد أمير المؤمنين! منّي ذلك عدت فيه.
فقال: ما رأيت قطّ مثل هذا الرميّ مذ عقلت! وما أظن أن يكون في الأرض أحد يرمي مثل هذا الرّمي! ثمّ سأله: أيرمي جعفر مثل رميك؟
فقال أبي: إنّا نحن نتوارث الكمال والتمام اللذَين أنزلهما اللَّه على نبيّه(صلّى الله عليه وآله) في قوله: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾(المائدة: 3) والأرض لا تخلو ممّن يُكمل هذه الأُمور التي يقصر غيرنا عنها!
وكانت علامة غضب هشام أ نّه إذا غضب احمرّ وجهه وانقلبت عينه اليمنى فاحولّت (أي اشتدّ الحَول فيها) فلمّا سمع ذلك من أبي صار كذلك فأطرق هنيهة ثمّ رفع رأسه وقال لأبي: ألسنا بني عبد مُناف نسبنا ونسبكم واحد؟!
(ص1)
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٧: ٥٥، ٥٧، ٦٢ - ٦٦.
ــــــــــــــــــــ
1️⃣ تاريخ اليعقوبي: 2: 316.
2️⃣ عن دلائل الإمامة في بحار الأنوار 46: 306، ب 7: خروجه إلى الشام.
3️⃣ انظر ترجمته في قاموس الرجال 6: 569 برقم 4486 وهو عبد اللَّه بن محمّد الكوفي.
4️⃣ الكافي 1: 471.
@alYusufi_alGharawi
(ص2)
فقال أبي: نحن كذلك! ولكنّ اللَّه جلّ ثناؤه اختصّنا من مكنون سرّه وخالص علمه بما لم يخصّ به أحداً غيرنا!
فقال: أليس اللَّه جلّ ثناؤه بعث محمّداً(صلّى الله عليه وآله) من شجرة عبد مناف إلى الناس كافة؛ أبيضها وأسودها وأحمرها؟ فمن أين ورثتم ما ليس لغيركم ورسول اللَّه مبعوث إلى الناس كافّة؟ وذلك قول اللَّه تبارك وتعالى: ﴿وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾(آل عمران: 180)؛ فمن أين ورثتم هذا العلم، وليس بعد محمّد نبيّ ولا أنتم أنبياء؟!
فقال أبي: ذلك من قوله تبارك وتعالى لنبيّه(صلّى الله عليه وآله): ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾(القيامة: 16) فالذي لم يحرّك به لسانه لغيرنا أمره اللَّه أن يخصّنا به من دون غيرنا، فلذلك ناجى أخاه علياً من دون أصحابه، فأنزل اللَّه بذلك قرآناً في قوله: ﴿وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾(الحاقة: 12) فقال رسول اللَّه(صلّى الله عليه وآله) له: سألت اللَّه أن يجعلها اذنك يا علي!، فلذلك قال علي بن أبي طالب بالكوفة: علّمني رسول اللَّه(صلّى الله عليه وآله) ألف باب من العلم ففتح كلّ باب ألف باب!، فكما خصّ اللَّه نبيّه خصّ نبيُّه أخاه علياً من مكنون سرّه بما لم يخصّ به أحداً من قومه، حتّى صار إلينا، فتوارثناه من دون أهلنا.
فأطرق هشام طويلًا، ثمّ رفع رأسه فقال لأبي: سل حاجتك.
فقال: خلّفت عيالي وأهلي مستوحشين لخروجي!
فقال: قد آنس اللَّه وحشتهم برجوعك إليهم، ولا تقم، سِر من يومك.
فقام أبي وقام هشام فاعتنقه أبي ودعا له!، وفعلت أنا كفعل أبي وخرجنا5️⃣.
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٧: ٥٥، ٥٧، ٦٢ - ٦٦.
ــــــــــــــــــــ
5️⃣ دلائل الإمامة في بحار الأنوار 46: 307- 309.
@alYusufi_alGharawi
🏴 ٧ ذیالحجة، شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)
بیشترین دوران امامت امام محمد باقر(علیه السلام) مصادف بود با خلافت هِشام بن عبدالملک اموی.
هِشام در سال ١٠٦ق که سال دوم خلافتش بود به حج رفت و امام باقر نیز همراه فرزندش امام صادق(علیهما السلام) در این سال به حج آمده بودند.
مَسلمة بن عبدالملک برادر هشام، امام صادق(علیه السلام) را دید که به مردمی که اطرافش بودند اینگونه میگوید:
«سپاس خدایی را که محمد را به حق به پیامبری برانگیخت، و ما را به او ارج و حرمت نهاد، ماییم برگزیدگان خالص خدا از بین خلقش و منتخبان او از بین بندگانش، و خلفای خدا. پس سعادتمند کسی است که از ما پیروی کند و تیرهبخت کسی است که با ما دشمنی ورزد و مخالفت نماید.»
یکی از همراهان هشام، نافع -غلام آزاد شدۀ عبدالله بن عمر- بود. او در حالیکه امام باقر(علیه السلام) در رکن کعبه بود و مردم بسیاری گرد ایشان آمده بودند به هشام گفت:
بروم از او مسائلی بپرسم که کسی نتواند پاسخ دهد مگر آنکه یا پیامبر باشد یا فرزند پیامبر یا وصی پیامبر!
هشام گفت: برو بلکه بتوانی خجالت زدهاش کنی!
مسائلی که نافع مطرح کرد همه را امام بی درنگ پاسخ و شرح داد و نافع ناگزیر به تصدیق جوابهای امام شد و در نهایت به اعلمیت و سزاوار بودن پیروی از امام اقرار کرد.
لذا هشام نتوانست به خواستهاش که تکذیب امام و از بین بردن محبوبیت مردمی ایشان بود برسد.
پس از اتمام مناسک حج و بازگشت هشام به دمشق، به فرماندار مدینه دستور داد که امام باقر را بهمراه امام صادق به دمشق روانه کند.
هنگام ورود امام به دمشق، هشام سه روز آنها را معطل کرد تا در روز چهارم، مقربان و محافظانش را حاضر و مسلح در دو طرف به صف ایستاند و دستور داد که هرگاه دیدید من محمد بن علی را توبیخ و سرزنش کردم بعد از سکوت من شما یکیکتان شروع کنید او را توبیخ و ملامتش کنید. و سپس اجازۀ ورود به امام داد.
هنگامی که امام باقر(علیه السلام) وارد شد سلامی عمومی به همۀ حاضران داد و نشست؛ بدون آنکه سلامی خاص و با عنوان خلافت به هشام دهد و بدون آنکه برای نشستن اذن بگیرد.
و همین موجب خشم و کینۀ بیشتر هشام شد و شروع کرد به سرزنش امام و گفت:
«ای محمد بن علی، تمامی ندارد که همیشه مردی از شما جامعۀ مسلمانان را دو نیم میکند و اختلاف میاندازد و مردم را بسوی خود میخواند و گمانِ باطل میبرد که اوست که امام است، از روی کم عقلی و علم کم!»
هنگامی که ساکت شد افراد حاضر یک یک شروع کردند به توبیخ امام، تا آخرین نفرشان.
پس از آنکه همگی ساکت شدند امام باقر(علیه السلام) برخاست و و فرمود:
«ای مردم، کجا میروید و کجا برده میشوید!؟ خدا به وسیلۀ ما اولینتان (انسان نخست) را هدایت کرد و ختم آخرینتان نیز به وسیلۀ ماست!، اگر حکومت فعلی در دست شماست حکومت آینده از آن ماست، و حکومتی بعد از حکومت ما نیست زیرا اهل عاقبت در قول خدای سبحان ﴿وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾(أعراف: ١٢٥، و قصص: ٨٣)، ماييم.
سپس هشام مصرانه امام را واداشت به مسابقۀ تیراندازی به سوی نشانهای که بر سر نیزهای نصب کرده بود و امام شروع کرد به تیراندازی؛ تیر اول به وسط هدف اصابت کرد و تیر دوم، تیر اول را تا سر آن شکافت و به وسط هدف رسید. و هیمنطور ادامه داد تا آنکه بعد از اصابت تیر نُهم، هشام نتوانست جلوی خود را بگیرد و با صدای بلند امام را تحسین کرد.
و پس از آن در ضمن صحبتهایی با امام باقر و در حالیکه امام صادق نیز در سمت راست امام باقر نشسته بود گفت: از روزی که یادم میآید هرگز مانند این تیراندازی ندیدهام! و گمان نکنم در زمین کسی باشد که بتواند اینچنین تیراندازی کند!
سپس از امام باقر پرسید: آیا جعفر هم مثل شما تیراندازی بلد است؟
امام باقر(علیه السلام) فرمود:
«ما آن تمام و کمالی که خدا در آیۀ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾(مائدة: ٣) بر پیامبرش نازل فرمود را از یکدیگر به ارث میبریم، و زمین خالی نمیشود از کسی که بصورت کامل انجام میدهد این اموری را که افراد دیگر غیر از ما از اتمامش ناتوانند.»
هشام با شنیدن این جواب، صورتش از شدت خشم سرخ و چشم راستش دگرگون و لوچمانند شد. پس مدت اندکی ساکت و خاموش گردید و چشمانش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و پرسید:
«آیا ما و شما همگی فرزندان عبد مُناف نیستیم و نسَب ما و نسَب شما یکی نیست؟!...»
و در خلال پرسشها و پاسخهایی امام باقر(علیه السلام) برای هشام توضیح داد که اسرار الهی، علم و دیگر ویژگیهای پیامبر به امیرالمؤمنین منتقل شد و از ایشان به امام بعدی و به همین صورت ادامه دارد.
پس هشام مدتی طولانی نگاهش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و به امام باقر(علیه السلام) گفت: حاجتت را بخواه.
1️⃣
(ادامه در صفحۀ بعد)
@Yusufi_Gharawi
(ادامه از صفحۀ قبل)
2️⃣
امام فرمود: اهل و عیالم را پشت سر
گذاشتم در حالیکه نگران بودند بخاطر این سفرَم!
هشام گفت: خدا نگرانیشان را با برگشتت نزد آنها اُنس دهد، اینجا نمان و همین امروز حرکت کن.
امام باقر و امام صادق برخاستند و هشام نیز برخاست، و هر دو امام با هشام معانقه و برایش دعا نمودند و خارج شدند.
پس از خروج از قصر هشام ماجرای مناظرۀ بین عالِم مسیحی و امام باقر(علیه السلام) رخ داد و هشام با افرادی که جهت کسب اطلاع فرستاده بود از چیرگیِ علمی امام و شور و همهمهای که میان مردم افتاده بود مطلع شد و پیکش را با هدیهای نزد امام فرستاد، و در عین حال دستور داد همان لحظه شهر را بسوی مدینه ترک کنند.
در مسیر طبیعی میان دمشق تا مدینه لازم بود امام در شهر مَدیَن توقفی داشته باشد تا برای خود و خادمانِ همراه و چارپایانشان آذوقه تهیه کنند.
اما هشام پیکی را به این شهر فرستاد که پیش از امام به آنجا رسید و به فرماندار آنجا ابلاغ کرد که:
«دو پسرِ ساحر ابوتراب، محمد بن علی و جعفر بن محمد که در تظاهرشان به اسلام دروغگو هستند، بر من وارد شدند و هنگامی که آنها را بسوی مدینه بازگرداندم آنها به قسّیسان و راهبان کافر مسیحی تمایل پیدا کردند، و همکیش بودنشان را برای آنها آشکار کردند و از اسلام بسوی مسیحیت خارج شدند و خود را به آنها نزدیک کردند! و من بخاطر خویشاوندیشان خوش نداشتم رسوا و عقوبتشان کنم و مایۀ عبرت دیگران قرارشان دهم! پس هرگاه این پیامم بدست رسید به مردم اعلام کن:
هرکه با آنها خرید و فروش کند یا دست بدهد یا به آنها سلام کند خونش هدر است! زیرا این دو از اسلام مرتد شده اند! و أمیرالمؤمنین(هشام) تصمیم گرفته است که این دو را به بدترین نحو به قتل رساند!»
این دستور هشام و افترائاتش باعث شد که دوازۀ شهر مَدین بر امام بسته شود و رفتار مردم با ایشان به مراتب بدتر از رفتارشان با یهود و نصارا باشد. تا آنکه امام باقر(علیه السلام) ناچار به ایستادن در جایگاه حضرت شعیب(علیه السلام) در خارج از شهر و اتمام حجت با مردم مَدین شد و در پی آن پیرمردی از اهل مدین آنها را از نزول عذاب الهی انذار داد.
امام و همراهانش فردای آن روز از آنجا حرکت کردند و به مسیرشان ادامه دادند. و پیرمرد ناصح و دلسوز نیز از سوی هشام عقوبت شد و معلوم نشد چه بر سرش آمد.
بهرحال کینه و حسادت هشام بن عبدالملک نسبت به امام محمدباقر(علیه السلام) ادامه یافت تا آنکه سرانجام ایشان را مسموم کرد و امام پس از تحمل سه روز مسمومیت از دنیا رفت.
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٧: ٥٧، ٥٩، ٦٢ - ٦٦، ٦٩ - ٧١، ٨٥.
از:
روضة الكافي: ١٠٣ - ١٠٥، ح٩٣؛
دلائل الإمامة در بحار الأنوار ٤٦: ٣٠٦، ب٧: «خروجه إلى الشام»، و ٣٠٧ - ٣١٣؛
اصول الكافي ١: ٤٧٢؛
مصباح كفعمي در بحار الأنوار ٤٦: ٢١٧.
@Yusufi_Gharawi
💠 من شعر أبي تمّام الطائي الشيعي للغدير
أبي تمّام هو حبيب بن ثيودوس العطار الطائي النصراني من قرى الجيدور من أعمال دمشق بالشام، وأسلم حبيب وانفصم عن أهله إلى مصر وبدّل اسم أبيه إلى أوس وأخذ يسقي الماء في المسجد الجامع في فسطاط، وكان فهماً فطناً فجالس الأُدباء بالجامع فتعلّم منهم وأخذ عنهم وأحبّ الشعر فتعاطاه حتّى قاله وأجاده وشاع ذكره وسار شعره حتّى بلغ خبره إلى المعتصم لمّا كان على مصر على عهد أخيه المأمون. فلمّا بنى سامرّاء دعاه إليها وقدّمه على شعرائه، ولم يمنعه ذلك عن تشيّعه بل إماميته.
ومن شعره في الغدير:
فعلتم بأبناء النبيّ ورهطه
أفاعيل أدناها الخيانة والغدر
ومن قبلهم أخلفتم لوصيّه
بداهية دهياء ليس لها قدر
أخوه إذا عُدّ الفخار وصهره
فلا مثله أخٌّ ولا مثله صهر!
وشُدّ به أزر النبيّ محمد
كما شُدّ من موسى بهارونه الأزر!
هو السيف «سيف اللَّه» في كل مشهد
وسيف الرسول لا كليل ولا دثر
بأُحد وبدر حين ماج برَجله
وفرسانه أُحد وماج بهم بدر
ويوم حنين والنضير وخيبر
وبالخندق الثاوي بساحته عمرو
ويوم الغدير استوضح الحق أهله
بفيحاء لا فيها حجاب ولا ستر
أقام رسول اللَّه يدعوهم بها
ليقربهم عرف وينآهم نُكر
يمد بضبعيه ويُعلم أ نّه
وليّ ومولاكم، فهل لكم خُبر
فكان له جهر بإثبات حقّه
وكان لهم في بزّهم حقّه جهر!
وفاته:
قال المسعودي: في سنة 228ق، كانت وفاة أبي تمّام بالموصل. وذكره ابن النديم في «الفهرست» ولم يذكره الطوسي في «الفهرست» فاستدركه عليه النجاشي في «فهرست أسماء مصنّفي الشيعة/ رجال النجاشي» وذكر له كتابين:
كتاب الحماسة، وكتاب مختار شعر القبائل.
وذكر طريقه إليهما: أبو أحمد بن الحسين البصري وذكر عنه أنّه رأى نسخة عتيقة لعلّها كُتبت في أيامه أو قريباً منها فيها قصيدة يذكر فيها الأئمة حتّى انتهى إلى أبي جعفر الثاني عليه السلام (وإنما هي نسخة قصيدة وليست نسخة كتاب كبير).
ثمّ نقل عن «كتاب الحيوان» للجاحظ البصري قال: حدّثني أبو تمام الطائي وكان من رؤساء «الرافضة»!
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي 8: 321 و322.
أنظر:
- الغدير 3: 470 - 490.
- مروج الذهب 3: 480 - 487، وأطال المقال فيه واتهمه بترك الفرائض والخلاعة والمجون!
- رجال النجاشي: 141/ الرقم 367.
@alYusufi_alGharawi
💠 أكبر فضيلة من القرآن لأمير المؤمنين(عليه السلام)
قال المأمون يوماً للإمام الرضا(عليه السلام):
أخبِرني بأكبر فضيلة لأمير المؤمنين(عليه السلام) يدل عليها القرآن.
فقال له الرضا(عليه السلام):
فضيلتُه في المباهلة*️⃣؛ قال الله جلّ جلاله: ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[آل عمران 61]، فدعا رسولُ الله(صلّى الله عليه وآله) الحسن والحسين(عليهما السلام) فكانا ابنيه، ودعا فاطمة(عليها السلام) فكانت في هذا الموضع نساءه، ودعا أمير المؤمنين(عليه السلام) فكان نفسَه بحكم الله عز وجل. وقد ثبت أنه ليس أحدٌ من خلق الله سبحانه أجلَّ من رسول الله(صلّى الله عليه وآله) وأفضل، فوجب أن لا يكون أحد أفضلَ من نفس رسول الله(صلّى الله عليه وآله) بحكم الله عز وجل.
فقال له المأمون:
أليس قد ذَكر اللهُ الأبناءَ بلفظ الجمع وإنما دعا رسولُ الله(صلّى الله عليه وآله) ابنيه خاصة، وذَكر النساءَ بلفظ الجمع وإنما دعا رسول الله(صلّى الله عليه وآله) ابنتَه وحدها، فلِمَ لا جاز أن يذكر الدعاء لمن هو نفسُه ويكون المراد نفسَه في الحقيقة دون غيره فلا يكون لأمير المؤمنين(عليه السلام) ما ذكرتَ من الفضل؟!
فقال له الرضا(عليه السلام):
ليس بصحيح ما ذكرت يا أمير المؤمنين؛ وذلك أن الداعي إنما يكون داعياً لغيره كما يكون الآمر آمراً لغيره، ولا يصح أن يكون داعياً لنفسه في الحقيقة كما لا يكون آمراً لها في الحقيقة. وإذا لم يدْعُ رسول الله(صلّى الله عليه وآله) رجلاً في المباهلة إلا أميرَ المؤمنين(عليه السلام) فقد ثبت أنه نفسُه التي عناها الله تعالى في كتابه وجعل حكمه ذلك في تنزيله.
فقال المأمون: إذا ورد الجواب سقط السؤال.
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي 8: 135.
ــــــــــــــــــــ
*️⃣ وهي كانت في صبيحة يوم 24/ذح/9ه.
@alYusufi_alGharawi
💠 بزرگترین منقبت قرآنی امیرالمؤمنین(علیه السلام)
روزی مأمون به امام رضا(ع) گفت:
بزرگترین امتیاز امیرالمؤمنین(علیه السلام) که از قرآن برداشت شود را برایم بگو.
امام رضا(ع) به او گفت:
برتری ایشان در مباهله است*️⃣؛ خدای بزرگ و پُرشکوه فرمود:
﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[آل عمران 61]
«پس هرکه در اینباره (دربارۀ چگونگی آفرینش مسیح بدون پدر و اینکه همچون سایر انسانها آفریده و بندۀ خداست با تمام غرایز بشری، نه فرزند خدا) با تو بگومگو کرد پس از آنکه علم و دانش این موضوع [با وحی] نزدت آمد [و شاهد این نزول وحی و علم بودند]، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودمان و خودتان را فرابخوانیم، سپس یکدیگر را نفرین کنیم و خدا را علیه یکدیگر بخوانیم و لعنت خدا و دوری از رحمتش را بر دروغگویان قرار دهیم»،
و رسول الله(صلّى الله عليه وآله)، حسن و حسین(عليهما السلام) را فراخواند پس این دو «إبن» اویند، و فاطمه(عليها السلام) را فراخواند [نه هیچیک از همسرانش را] پس او در اینجا [مصداق] «نساءِ» وی [و مورد نظر در آیه] است، و امیرالمؤمنین(عليه السلام) را فراخواند پس بنا به حکم خدای شکست ناپذیر و بلندمرتبه، وی «نفس» پیامبر است.
و از آنجا که هیچیک از مردم و آفریدههای خدای والا و منزه، بلندمرتبهتر و برتر از رسول الله(صلّى الله عليه وآله) نیست پس لازم است که در حکم خدای شکست ناپذیر و بلندمرتبه، هیچ کس برتر از «نفس» رسول الله(صلّى الله عليه وآله) نباشد.
مأمون اینگونه ایراد گرفت که:
مگر نه اینست که خدا بصورت جمع گفت «أبناء» و رسول الله(صلّى الله عليه وآله) تنها و تنها دو پسرش را فراخواند، و بصورت جمع گفت «نساء» و رسول الله(صلّى الله عليه وآله) تنها و تنها دخترش را فراخواند؛ پس چرا درست نباشد که [«أنفس» را نیز که جمع است برای مفرد بکار برده باشد و] فراخواندن را برای کسی بگوید که خودش «نفس» خود است و مراد حقیقی تنها خود او [شخص متکلم] باشد بدون شخص دیگری؟! و در اینصورت آن فضیلتی که برای امیرالمؤمنین(عليه السلام) گفتی دیگر وجود نخواهد داشت!
امام رضا(ع) پاسخ داد:
آنچه گفتی درست نیست ای امیرالمؤمنین؛ وعلتش اینست که دعوت کننده و فراخواننده بودن تنها در صورتی معنا دارد که فراخوانندۀ دیگران باشد همانجور که امرکننده و فرماندهنده اینگونه است که فرماندهنده به دیگران است، و معنا ندارد که در مراد حقیقی فراخوانندۀ خود باشد همانجور که هیچگاه اینگونه نیست که در واقع فرماندهنده به خود باشد.
و زمانیکه رسول الله(صلّى الله عليه وآله) هیچ مردی را در مباهله فرانخواند جز امیرالمؤمنین(عليه السلام) را، پس بی تردید ثابت میشود که وی همان «نفس» پیامبر است که خدای بلندمرتبه در کتابش او را مورد عنایت قرار داده و این حکمِ نفس پیامبر بودنش را در قرآنش تثبیت نموده.
مأمون گفت:
جواب که آمد سؤال واژگون میشود.
📚 موسوعة التاريخ الإسلامي 8: 135.
ــــــــــــــــــــ
*️⃣ تاريخ مباهله: صبح روز 24/ذح/9ه.
@Yusufi_Gharawi
٢٥/ذح: ﴿ويُطعمون الطعامَ على حُبِّهِ مسكيناً ويتيماً وأَسيراً﴾(انسان ٨)
♦️ اطعام مسکین ویتیم واسیر در یک روز بود، نه سه روز
نقلی که میگوید اهل بیت(علیهم السلام) سه روز پیاپی غذای خود را به فقیر ویتیم واسیر دادند وتمام این مدت گرسنه ماندند، وحتی در برخی کتب بنا به نقلی منسوب به جابر بن عبدالله انصاری گفته شده که حسنین(علیهما السلام) از شدت گرسنگی میلرزیدند!، منشأ این نقل از منابع اهل سنت است نه از امامان ما (علیهم السلام).
روایت امام صادق(علیه السلام) از آن واقعه بنا بر آنچه در تفسیر قمی ودر تفسیر مجمع البیان به نقل از تفسیر قمی آمده، اینست که:
«نزد حضرت فاطمه(علیها السلام) مقداری جو بود. با آن «عَصیدة» (کاچی، نوعی حلوا) درست کردند. هنگامی که آماده شد وآنرا پیش رویشان گذاشتند مسکینی آمد وگفت: مسکینم، رحمت خدا بر شما باد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) برخاست ویک سوم آنرا به او داد.
طولی نکشید که یتیمی آمد وگفت: یتیمم، رحمت خدا بر شما باد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) برخاست ویک سومِ دوم را به او داد.
سپس اسیری آمد وگفت: اسیرم، رحمت خدا بر شما باد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) یک سوم باقیمانده را به او داد.
بدین ترتیب خودشان آنرا نچشیدند. وخدای سبحان این آیات را در شأنشان نازل کرد.»
همانطور که مشاهده میشود در روایت امام صادق(علیه السلام) تمام ماجرا در یک روز بوده نه سه روز.
شیخ مفید نیز در کتاب «مسار الشيعة»، تاریخ این ماجرا را در شب بیست وپنجم ذي الحجة، یعنی مجموعاً در یک شب، ونزول سورۀ انسان را در فردای آن، روز بیست وپنجم گفته است.
نکتۀ دیگر راجع به روزه بودن اهل بیت(علیهم السلام) در آن روز ونیز علت روزه، در این روایت حرفی از نذر وروزه وافطار نیامده ومیماند تعبیر آیۀ شریفه که میفرماید ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْر﴾(انسان: ٧) واز آن فهمیده میشود که این اطعام در پی وفای به یک نذر بوده.
شیخ مفید در کتاب «مسار الشیعة» سخن از روزه آورده وبر اساس سخن ایشان این نذر، نذر روزه واین اطعام بهنگام افطار بوده.
اما اینکه سبب این نذر چه بوده؟ آیا حسنین(علیهما السلام) مریض بودند واین روزه به نیت شفای ایشان بوده؟ وآیا این نذر پیش یا پس از بکار بستن راههای طبیعی درمان بوده؟ گرچه همۀ اینها محتمل است اما نقل معتبری در این خصوص نیست ونمیتوان بطور حتم نسبت داد.
اما راجع به روزه بودن حسنین(علیهم السلام)، شیخ مفید گرچه نزول آیه را در حق امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه، امام حسن وامام حسین(علیهم السلام) بیان کرده اما تصدق وروزه بودن را تنها به امیرالمؤمنین وحضرت فاطمه(علیهما السلام) نسبت داده وحرفی از روزه بودن حسنین(علیهما السلام) نیاورده.
دربارۀ ذکر فضائل اهل بیت(علیهم السلام) والگوگیری از آن بزرگواران، مرحوم شیخ صدوق حدیثی از امام رضا(علیه السلام) نقل میکند به این مضمون که مناقب وفضائل ما اهل بیت را از خودمان بگیرید واز مخالفانمان نقل نکنید؛ زیرا مخالفان ما دربارۀ فضائل ومناقب ما اخباری را جعل کردهاند!؛ «إنّ مخالفينا وَضَعُوا أخباراً في فضائلنا!»1️⃣
ای کاش به مفاد این فرمایش امام رضا(علیه السلام) عمل میشد..
اگر فرضاً هیچ ملاکی برای ترجیح روایت امام صادق(علیه السلام) بر خبرِ منقول از دیگران نمیبود همین غیرطبیعی بودنِ سه روزِ پیاپی گرسنگی کشیدن واکتفا به آب، وعدم اهتمامِ سرپرست خانواده به تهیۀ غذایی دیگر در هر روز پس از هر انفاق، خصوصاً با آن وصفِ منقول نسبت به حسنین(علیهما السلام) که میلرزیدند وبا آن شدت ضعفی که نسبت به حضرت زهرا(علیها السلام) نقل میشود، ونیز با ترسیم چنین تصویری از پیامبر رحمت(صلّی الله علیه وآله) که سه روز پیاپی از اهل بیتش بیخبر باشد!، اینها قرائنِ استبعادی ونشانههای غیرواقعی بودن آن خبر است.
وبا معلوم شدن این حقیقت که آنچه در واقعۀ ایثار واز خودگذشتگی در اطعام به مسکین ویتیم واسیر روی داد در یک شب بوده است نه در سه شب، دیگر جایی برای طرح چنین اشکالی نمیماند که چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مفاد سفارش پیامبر(صلّی الله علیه وآله) مبنی بر «لا صدقةَ وذو رَحِمٍ محتاج»2️⃣ عمل نکرده باشد وکودکان خردسال وبشدت نیازمند خود را بر دیگران مقدم نکرده باشد.
وجهت اطلاع اینکه طرح این اشکال از سوی بنیانگذاران سلفیگری، إبن تیمیّه وشاگردش إبن قیّم جوزیّه، وبعنوان دلیلی برای انکار شأن نزول آیات مربوطه در فضیلت اهل بیت(علیهم السلام) بوده است، که اساس آن مبتنی بر نقلی است بیاعتبار که ناقلش تنها خودشانند!
📚 مجموعۀ مصاحبهها: ١٨٠ و٦٤٩،
موسوعة التاريخ الإسلامي ٣: ١٢٢ - ١٢٥.
از:
تفسير القمي(علی بن ابراهیم قمی، ٣٠٧ق) ٢: ٣٩٨؛
مجمع البيان(طبرسی، ٥٤٨ ق) ١٠: ٦١١، ٦١٢.
ــــــــــــــــــــ
1️⃣ عیون أخبار الرضا(علیه السلام) ١: ٢٧٢.
2️⃣ من لا یحضره الفقیه(صدوق، ٣٨١ق) ٢: ٦٨، ح١٧٤٠؛
همان ٤: ٣٦٩، ح٥٧٦٢؛
همان ٤: ٣٨١، ح٥٨٢٨؛
الإختصاص(مفید، ٤١٣ق): ٢١٩.
@Yusufi_Gharaw