فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 من نمیفهمم چرا یک برنامه تلویزیونی وقتی میخواد بگه خیلی صریح و متفاوته اولین اتفاقی که توش میوفته رد کردن خط قرمز #حجاب تلویزیونه!!
الان #بدون_توقف با رد کردن خط قرمز پوشش تلویزیونی نشون داد خیلی صریح و متفاوته؟؟ !!
➕ عطیه همتی
💓 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
♡♡
عشـــق ...
و مـردانگے ام را
با ◢غیــــــــــــــرت◤
معنا مے ڪنم❥
↲درڪے ندارم از
مردنماهایے ڪہ
دوشادوش ناموس بدحجابشان،
در ملأ عام بے غیرتے شان را
بہ نمایش گذاشتہ اند↳
💕 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نگاه گوگولی مگولی ‼️🙈
✅ #استاد_رائفی_پور
🆔 @Clad_girls
563.1K
✅ پاسخ کارشناس کانال به سوال شما
🍃 سوالات و شبهاتتون رو برای ما ارسال کنید .
❤️رتبه 4 کنکور شد، پزشکی شیراز. میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی میتونست یه رنگ مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش خدمت به مردم...
اما چون پدرش در تبعید بود و کتابفروشیشون (بخونید مرکز مبارزه با شاه فاسد) رو آقا مهدی به تنهایی اداره میکرد، فهمید که الان اولویت انقلاب موندن تو خط اول مبارزه با شاه هست، نه رفتن دنبال آسایش.
🔻27 آبان، سالروز شهادت #شهید_مهدی_زینالدین
🆔 @Clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
❤️🍃
یه موتور گازی داشت 🏍
که هرروز صبح و عصر سوارش میشد
و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر ...
که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️
رسید به چراغ قرمز .🚦
ترمز زد و ایستاد ‼️
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳
اشهد ان لا اله الا الله ...👌
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂
و متلک مینداخت😒
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳
که این مجید چش شُدِه⁉️
قاطی کرده چرا⁉️
خلاصه چراغ سبز شد🍃
و ماشینا راه افتادن🚗🚙
و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟
چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀
و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒
من دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌.
به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"👌
همین‼️✌️
🎌برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین
🎈کپی با ذکر صلوات آزاد است🎈
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
.
.
دادگاهی در ایرلند فردی که به دختری تجاوز کرده بود را به سبب اینکه دختر لباسی نامناسب و توری و محرک بر تن داشت؛ بی گناه اعلام کرد و #لباس_نامناسب دختر را دلیل این تجاوز دانست!
.
منبع: yon.ir/UswLV
.
پ_ن: مگه چشم و دل اینا سیر نبود؟ اصلا اون بکنار! چرا به پوشش دختر گیر دادن؟ مگه نمیگن پوشش مهم نیست؟!
.
.
مصی ژون دخترای ایران بیخیال فکری به حال دخترای اروپا کن
.
پ.ن۲: مصیح یه کلاسم برای مردای غربی بذاره که با دیدن خانوما اینقدر زود تحریک نشن...😄
اصن چه معنی داره مرد اینقدر بی شخصیت باشه😂😂
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🌸 دختــران چــادری 🌸
شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜
داستان #وحی_دلنواز💓 | #پارت_یازدهم
اهل اسرار مطلعند از راز بکاء، اشک! اصلا برای همین است که بعد از روضه و دلی سیر از گریه، بعضی ها لبخند به لب دارند؛ خوشحال! سبک بال! حالا گیرَم یک دنیا هم بگوید دین آنها، دین افسرده هاست! چه باک... خواندن صفحه ے آخر دفتر شهدا و جریان اشک بر گونه هایم، یک چنین حال خوشی را داشت. دنیا و بساطش را در عدسی چشم تار دیدن، مزه داشت و خدای ابراهیم را در متن زندگی دیدن می چسبید...!
این ساعت از شب، اهالی خوابگاه در خواب زمستانی فرو رفته بودند اما صدای جیغ های ریزِ اتاقِ "گلهای 88" از کانال هاے کولر به بیرون درز پیدا می کرد؛ همیشه پرهیاهو ترین دورهمی ها را داشتند! هنوز باران چشم هایم بند نیامده بود که جیغ بنفشی، پرده ے گوشم را به ارتعاش در آورد: «امروز شازدِه پسر رو توی مترو دیده خانوم خوش شانس! بگیرینش! نذارید در بِره!» صدای خنده هاے از روده بُر شده، کانال کولر را به لرزه در آورده بود و ناگهان دختری مثل مرغ پرکنده درحالی که دامنش را سفت چسبیده بود به سالن پرید و فریاد زد: «به خدا اتفاقی بود! به پیر به پِیغمبر اتفاقی دیدمش!»
با صدای خواب آلود و عصبانی مسئول خوابگاه، "گلهای 88" در عرض چند ثانیه پر پر شدند منتها من هنوز حی و حاضر بودم! در منظومه ے چشم هایم، فیلم دختر "دامن به دست" تکرار می شد؛ فریاد می زد: «همه چیز اتفاقی بود! به خدا! به پیر! به پِیغمبر!» نوار کاست افکارم شروع به چرخیدن کرد و خطاب به "گل های 88" به صدا درآمد: «آن دختر راست میگفت شازدِه پسر را اتفاقی دیده مگر اینکه قبل از رویت چهره ے آن پسر، ابراهیم را دیده باشد...! شنیده باشد...! درک کرده باشد! صفحه ی آخر دفتر عبدالرحمن را بخوانید، هیچ چیز اتفاقی نبود!» نگاهم به خط آخر سبزمشقش افتاد: «جان همرزمت بگو برایم چه خوابی تدارک دیده ای؟» آخرین قطره ے قندیل بسته در چشمانم روی گونه غلطید و در گوش خودم گفتم:«هرچیزی در دنیا اگر اتفاقی باشد؛ اتفاق شهدا، اتفاقی نیست...!» درست همانجا بود که اعتقادم به قانون "حکمت آشنایی با شهدا" به یقین رسید. تنها اهل یقین می دانند که احتمال خلاف اصلا وجود ندارد نه اینکه احتمال خلاف نمی دهند و چقدر مرز بین این دو جمله باریک و عجیب است!
دستم را روی زانوها حلقه کردم و با یک حرکت به سمت جلو، روی پاها ایستادم، می خواستم خودم را جایی ببرم! جایی که به عهدم با ابراهیم وفا کنم، طبق قرار باید صفحه ی آخر را زندگی می کردم... پس خودم را کِشان کِشان بردم به جایی که یک کاغذ باشد و قلم! ادامه دارد...
✍نویسنده: #میم_اصانلو | @biseda313
🔻انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است.
🔺احساسات درون متن واقعیست و این را «ابراهیم دوستان» شاهدند!
🔺برای دسترسی به قسمت های قبل روی #وحی_دلنواز بزنید.
🔻نظرتون راجب داستان را به آیدی @biseedaa بفرستید.
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
ـ- - ─═इई🔔🔔🔔ईइ═─ - ـ
♨️♨️فراخوان سراسری♨️♨️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♨️آغاز اولین موج اجتماعی ضد بدحجابی
✅ارسال رایگان برچسب های ویژه طرح به آدرس شما (جهت نصب در پشت ماشین)
💯موثر ترین و قدرتمند ترین موج سراسری در کشور در آستانه شروع
🔔به این #موج_سراسری بپیوندید و همه ی دوستان انقلابی تان را دعوت کنید.
عضویت 👇
http://eitaa.com/joinchat/1058340876Cdd6c8bd44e