eitaa logo
🎶🎙کـافـــــہ دکــلــمـه🎙🎶
18.7هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
25.7هزار ویدیو
48 فایل
تنها صداست که می ماند...... تبلیغات: @tarefeh_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره خوب میشه قشنگ میشه میبینیم... 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دهنده ی عقل ها فریاد رس تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس هم طلب از توست و هم آن نیکوی ما کییم اول توی آخر توی ... 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
عشق وابسته به یک چیزه؛ «توجه». میگه: اگه کسی بهت گفت دوست دارم؛ ولی بهت توجه نکرد، بدون که دوستت نداره. ولی اگر کسی حواسش بهت بود؛ از غصه ت غمگین شد، تو جمع ها نتونست بهت بی توجه باشه و همیشه پیگیرت بود، حتما دوستت داره.. 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
شاید بهم باز رسیم روزی که من به‌سان دریایی خشکیدم و تو چون قایقی فرسوده به خاک ماندی... ‌ 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
هدایت شده از تبلیغات خـوشـ😋ـمـزه تـرین ها🍟🥩
چاره پاسدار زبان پارسی یک بازی برای دوستداران زبان و فرهنگ ایرانی حضوری متفاوت در دهمین جشنواره بازی‌های رایانه‌ای فجر 📜شرایط مسابقه 🩵پیج چاره را فالوو کنید. @4chareh 💛در سایت جشنواره ثبت نام کنید و به چاره راي بدید... https://fajrgamefestival.ir/ 💙و اسکرین شات رای‌دهی رو برای آی‌دی زیر بفرستید. @chareh_game 🎁جوایز ـ ۲ شمش طلای ۱۰ میلیون تومانی برای دو نفر ـ ۱۰ شمش طلای ۲ میلیون تومانی برای ۱۰ نفر 📣فقط یادتون باشه تا ساعت ۱۲ شب روز دوشنبه فرصت شرکت در مسابقه رو دارید.
16.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در مسجد و در کعبه به دنبال خداییم از حس خدا در دلمان دور و جداییم هم مسجد و هم کعبه و هم قبله بهانه ست دقت بکنی نور خدا داخل خانه ست 🎙️مهرناز بهاری 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. حقیقت تلخی که واقعیته.. . . . . 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. حقیقت تلخی که واقعیته.. . . . . 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازهیچکس‌جز خودت انتظار نداشته باش.. 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
🎶🎙کـافـــــہ دکــلــمـه🎙🎶
🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢 🪢🪶 🪢 #داستان_زندگی #سرگذشت_مینا_7 🎍 قسمت هفتم دیگه من بعد از این سفر فهمیدم
🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢 🪢🪶 🪢 🎍 قسمت هشتم چند دقیقه بعد دستشو از زیر سرم کشید و نشست تو تخت و سرشو گرفت تو دستش. _مینا برو بگو مامانم برام قهوه درست کنه.... +باشه، خودم بلدم درست میکنم... سریع پاشدم رفتم تو آشپزخونه. خالم ذوق زده بود... _دیشب پیش نیما خوابیدی؟... +خاله اونجوریام نیست. حالش خوب نبود. الان گفت براش قهوه ببرم...قهوه رو درست کردم و رفتم دادم دستش. نمیدونستم برم یا بمونم... _دیشب تو پیرهنم یه کاغذ بوده. پیرهنم کجاس؟... +لباسات کثیف شد گذاشتم بشوریمش... پاشد نادیا رو صدا زد... +نادیا نیستش. کیک دیشب و برده برای یکی از دوستاش که نیومده بود. _تو الان بیکاری؟... +اره... _لطفا اون کاغذه رو بیار لپ تاپم بیار. یه سری فاکتور هست که باید واردشون کنم. تا ظهر تحویل بدم. اگه میشه کمکم کن سرم داره میترکه...ذوق مرگ بودم.. وسایلو آوردمو باهم کارا رو کردیم و فرستادیم. نیما خیلی جدی بود. همچنان گاردشو حفظ کرده بود. اما حداقل زبونش باز شد.باز سر میز کنارش نشستم. غذا خوردیم و من تو اون خونه دیگه معذب نبودم. فکر نمیکردم اضافه ام. و باز شب شد و موقع خواب. من دیدم نیما هیچی نمیگه و منم خودمو سبک نکردم رفتم تو اتاق نادیا خوابیدم.تو طول روز نیما رفتارش خیلی باهام بهتر شده بود. منم راضی بودم. گذشت و عصر نیما بهم پیام داد که شب آماده شو بریم شام بیرون. پیامشو صد بار خوندم. رو ابرا بودم (تو یه خونه بودیم اما بهم پیام داد.) خیلی خنده دار بود گفتم باشه. شب آماده شدم و نیما اس داد آماده‌ای؟... گفتم آره... از اتاق اومد بیرون و رفت سوار ماشین شد. منم رفتم دم در. خالم بیچاره از خوشحالی میرقصید..سوار شدم و بدون هیچ حرفی رفتیم و تو رستوران نشستیم... _مينا امشب گفتم با هم حرف بزنیم و سنگامونو وا بکنیم. میدونی که من این ازدواج و نمیخواستم و کس دیگه تو زندگیم بوده. البته رابطمون جدی نبود. فقط دوست بودیم. اینکه اون‌روز بهت گفتم یکی دیگه رو میخوام واسه این بود که تو رو از ازدواج منصرف کنم. ولی ما دوست بودیم و دروغ نمیگم بهت رابطه هم داشتیم. اما سر یه سری جریانات از هم جدا شدیم..من میبینم که تو این چند که تو این چند ماه تو چقدر اذیت شدی.. و حالا که تقدیرمون این بوده که باهم باشیم و اونجور که نادیا میگفت تو منو دوست داری. پس یه کاری کن که منم بتونم بهت حس پیدا کنم. میدونم درخواستم بده زشته...اما به غرورت برنخوره. این یه درخواسته همین.. میخوام این فرصت و به زندگیمون بدم. 3 ماه به خودمون زمان بدیم. ببینیم چی میشه هان؟... (چقدر لفظ قلم حرف میزد) من که رو ابرا بودمممم..... +باشه، نيما من تلاشمو میکنم... نیما لبخند زد. البته یه لبخند پر از دلواپسی. اما اولین لبخندش برای من بود. اونو به ذهنم سپردم. شامو خوردیم و نمیگم یه قرار عاشقانه بود. نه.. فقط برای من قشنگ بود. تنها با نیما سر یه میز.شب که برگشتیم. من رفتم تو اتاق ناديا خوابیدم. نمیخواستم خودمو خوار و کوچیک کنم. از فرداش بیشتر هوای نیما رو داشتم.بهش توجه میکردم و البته فاصلمم ازش حفظ میکردم که اینطوری نباشه كه من دنبالش افتاده باشم.نیما گاهی منو میبرد میرسوند برای کلاسام و تو ماشین کلی باهم حرف میزدیم. انگار نیما تو خونه معذب بود. جبهه میگرفت جلو خونوادش اما بیرون خیلی بهتر بود. هیچ حرف عاشقانه ای بینمون ردو بدل نمیشد همش یاد دپیامای نیما و فریبا میفتادم. نیما راه به راه قربون صدقش رفته بود. همدیگه رو جونم و عمرم و نفسم صدا میزدن. اما من به همین که اسممو صدا میزنه راضی بودم (شاید خیلیا بگن خودتو کوچیک کردی. اما اگه فکر کنید به اینکه نیما خودش قربانی یه رسم غلط بود بهش حق میدین) گذشت و گذشت و تولد نیما رسید... 🪢 🪢🪶 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🍃 🍃 ۰ ۰ @cofeh_deklameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از غم عشق با تو می گویم و نفس هایم به شماره می افتد، چقدر تو برایم کافی هستی،چقدر عشقت شیرین‌ست چه اندازه بی ارزش می شود همه چیز و همه کس وقتی آتش عشق تو در دلم شعله ور می شود. مهربانم چگونه مرا آفریدی که بی تو هیچم و هیچ و با تو دنیایی در مقابلم به زانو می افتد. من یاد گرفتم که فقط با عشقت کامل شوم پس همیشه مواظبم باش که این رنگارنگ های دنیا، هیچ وقت و هیچ زمان و مکانی یاد تو را از دلم نبرد. ⭐شبت آرام و در پناه خداوند مهربان🌙