ﻫﺮﻭﻗﺖ ﭘﺴﺮﺍ ﻓﺮﻕ ﺭﻧﮕﻬﺎﯼ :
ﺯﺭﺷﮑﯽ 🔴
ﺟﯿﮕﺮﯼ🔴
ﺩﻭﻧﻪ ﺍﻧﺎﺭﯼ🔴
ﻻﮎ ﻧﺎﺧﻮﻧﯽ🔴
ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﮕﺎ ﻧﮕﻦ ﻗﺮﻣﺰ 🔴…
ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺭﮎ ﺩﻭﺑﻞ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺭﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﻨﻦ😂 . . . . . . .
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﭼﻘﺪ ﻫﻮﺍﺗﻮﻧﻮ ﺩﺍﺭﻡ...
ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﻫﻤﺶ ﻗﺮﻣﺰﻩ ﻫﺎ...😆😆
🤣🤣
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
*📚 دانستنیها*
*خربزه پیش از غذا* ، شکم را کاملاً میشوید و بیماری را از ریشه میکَند.
*📚 دانستنیها*
مگس و پشه روی گل آفتابگردان نمی نشینند.
*📚 دانستنیها*
افرادی که آب یخ می خورند بیشتر عصبانی می شوند
با کاهش مصرف آب یخ به سلامت کبد و اعصاب خود کمک کنید.
*📚 دانستنیها*
وجود رگه های سفيد در برخی گوجه فرنگی های موجود در بازار نشانه نيترات و باقی مانده سموم كودهاست كه باعث سرطان میشود.
*📚 دانستنیها*
سالم ترین دندان ها را اعراب عربستان دارند زیرا آن ها به جای مسواک های پلاستیکی ازچوب درخت مسواک برای تمیزکردن دندان ها استفاده می کنند.
*📖 سلامتی*
لیمو ترش محصولی معجزه گر در نابودی سلول های سرطانی است و 10000 بار قویتر از شیمی درمانی عمل می کند.
*📖 سلامتی*
در موز یک ماده شیمیایی وجود دارد که می تواند شخص را خوشحال کند عملکرد این ماده شبیه به داروهای ضد افسردگی است.
*📖 سلامتی*
خوردن روزانه ۴۲گرم بادام باعث لاغر شدن پاها آب شدن چربی دور شکم وباریک شدن کمر میشود.
*📖 سلامتی*
اگر برگ های آفتابگردان را آتش بزنید، همه حشرات، موش و قورباغه از محل فرار می کنند.
*📖 سلامتی*
آلبالو تصفیه کننده خون و ضد التهاب وضد دردهای بدن،آرامش اعصاب و سلاحی در برابر سرطان می باشد.
*📖 سلامتی*
خوردن کمی نمک قبل از غذا باعث درمان هفتاد درد از جمله دندان درد ،دل درد ،گلو درد و پیسی میشود.
*📖 سلامتی*
برای فراموش کردن آهنگی که در ذهنتان گیر کرده آدامس بجوید.
سلامتی
انجیر برای آنهایی که قند خونشان پایین می آید و یک دفعه احساس ضعف می کنند مناسب است، زیرا قند آن به سرعت در روده کوچک جذب می شود.
*📖 سلامتی*
هنگام سردرد بجای مصرف و اعتیاد به آسپرین و سایر داروهای شیمیایی، روزانه 10 تا 20 گیلاس بخورید! چرا که سالم و موثر است!
*📖 سلامتی*
یکی از عوامل بسیار مهم بی خوابی استفاده بیش از حد از قند و شکر می باشد.
*📖 سلامتی*
اندازه پا در صبح و شب فرق می کند صبح ها کفش نخرید!
در پایان روز پا به بزرگترین اندازه خود میرسد برای همین برای خرید یک کفش مناسب، ساعات اولیه صبح را انتخاب نکنید.
*📚دانستنیها*
پروتئین موجود در تخم مرغ باعث سوختن چربی های شکمی میشود.
*📚دانستنیها*
گاز موجود در نوشابه، سبب پوکی استخوان و اسید فسفریک آن، موجب
نرمی استخوان میشود یک عدد نوشابه
به اندازه شش بشقاب برنج چاق کننده است.
*📚دانستنیها*
زانو درد دارید؟
پای مرغ بخورید ، پای مرغ سرشار از مواد عالی غضروف ساز میباشد.
🎙🎙🎙🎙
*توجه توجه*
درمان قطعی مرض قند
توسط یک طبیب در بلوچستان درمان قطعی مرض قند پیدا شده
کسانی که مرض قند دارند با خوردن این داروی گیاهی ساده مرض قند خود را به حد نرمال برسانید
ما برای رضایت خدا این دارو را به همه مردم اعلام میکنیم تا کسانی که مبتلا به مرض قند هستند ان شا الله سلامتی حاصل فرمایند
خب الان *معرفی دارو و طرز استفاده آن؛*
*(برگ) میوه انبه را خشک کنید و آسیاب کنید و در دو وعده صبح و شب با آب بخورید*
سبحان الله کی باورش میشه؟ به همین سادگی مرض قند را کاهش دهید
*این درمان قطعی و صددرصدی بوده و بااطمینان خاطر انجام دهید.*
لطفا این پیام را به همه مردم اعلام کنید تا در این کار انسان دوستانه شریک باشید و کسانی که از آمپول انسولین رنج میبرند نجات یابند.
👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمت شصت و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵ماشاء الله
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ...
رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ...
اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم ...
بالاخره مراسم شروع شد ... بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن ... چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند ... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ... . . عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد ... .
همه میومدن سمتم ... تبریک می گفتن و مصافحه می کردن ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم ... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم ... . .
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاء الله ... . .
گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود ... .
#داستان_واقعی_فرار_ازجهنم
✍ادامــــــه دارد ....
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمت شصت و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵تو رحمت خدایی
اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد ...
گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت ...
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ... حس داشتن خانواده ... همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود ...
بهش نگاه می کردم ... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم ...
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم ...
صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ...
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد... بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم ...
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ... استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟ ... سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن ...
با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ... .
حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا ...
دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم ...
✍ادامــــــه دارد ....
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمت آخر داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵خوشبخت ترین مرد دنیا
قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ...
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ... . اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ...
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ...
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ...
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ...
من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ...
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ...
و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ... . . اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست .
#پایان
http://eitaa.com/cognizable_wan
#آیت_الله_مجتهدی
اولین عملی که باعـث خـوب شـدن کار و بار انسان میشود ، راضی نگه داشتن پدر و #مادر است و دومیـن عمـل ، نماز اول وقت
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
برڪَـــذرے ،
درنڪَــــرے ،
جــز دل خوبان نبـرے...
سر مڪش اے دل
ڪـه از او
هر چه ڪــنی جان نبرے ...
#مــولانـا
http://eitaa.com/cognizable_wan
💞✨
✨
#همسرانه
وابستگی زن تا حدودی به همسرش لازم است تا اقتدار مرد حفظ شود، ولی زمانی که این وابستگی جنبه افراطی داشته باشد، باعث کمرنگ شدن روابط میان آنها خواهد شد.
❣http://eitaa.com/cognizable_wan
#فرزند_پروری
✍ #مدیریت_تلگرام_بازی در #نوجوانی
شاید شما جز آن دسته والدینی باشید که از گشت و گذار تلگرامی فرزند نوجوانتان به ستوه آمده باشید. البته همه درک می کنند که برای یک نوجوان خیلی مهم است با بقیه دوستانش دائما در تماس بوده و با آنها نزدیک باشد، اما این حقیقت را نادیده نگیرید که تا وقتی نوجوانها به 18 سالگی نرسیده اند، مسئولیت مستقیم زندگیشان با شماست و احتمالاً او هم مثل بیشتر نوجوانان دیگر نمیتواند همیشه بهترین تصمیم را بگیرد👇
🔹 با نوجوانتان یک گفتگوی جدی ترتیب دهید و در مورد آداب پیام دادن، میزان آن، محتوای مطالب ارسالی و غیره... صحبت کرده و حد و مرزهای روشنی را مشخص کنید.
🔹 لیستی از اشتباهات و خطاها که از طریق فضای تلگرام انجام میشود را مشخص کنید و با نوجوانتان مرور کنید.
🔹 برای نوجوانتان مشخص کنید که در هر ماه چه میزان مجاز است تا از تلفن همراه و اینترنت استفاده کند.
🔹 اگر در طی یک ماه ملاحظه کردید که هزینه قبض تلفن همراه و مصرف اینترنت فرزندتان بیش از حد معمول شده است، حتماً علت آن را بررسی کنید.
🔹 رفتارهای اجتماعی مثبت نوجوانان، ارتباطات حضوری مفید آنان با هم، فعالیتهای دسته جمعی، استفاده بهینه از تلفن همراه و... را تقویت کنید تا از شدت رفتارهای منفی آنها کاسته شود.
🌿🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
"تکنیک «سکوت»!!!"
🔹 گاهی اوقات سکوت بهترین پاسخ است. همیشه قرار نیست در مقابل هم جبهه بگیریم و جدل کنیم.
🔸 قرار نیست هر وقت هر اتفاقی افتاد تلاش کنم تا نشان بدهم حق با من است! گاهی باید سکوت کنم تا به آرامش برسم و بعدا منطقی صحبت کنم!
✅ سکوت به موقع، به شما محبوبیت خواهد بخشید.
💓http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا کارش عالیه😂😂😂
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه میشه گولشون زد؟😂😂😂😂
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین شناگر قررررررن😂😂😂
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلاج و هندل و دنده کدومههههه😂😂😂
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨ #بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت اول
"کارن"
صدای جر و بحث گوشمو کر کرده بود.دیگه این دعواها برام عادی بود اما حوصله واعصاب شنیدنشون رو نداشتم.عینک دودیم و سوئیچمو برداشتم و از اون خونه نحس زدم بیرون.احتیاج به هوا خوری و هوای آزاد داشتم.هوای خونه بااونهمه دعوا و جر و بحث خفه و دلگیر بود.
تصور من همیشه از خونه و خانواده اینی نبود که میدیدم و حسش میکردم.
مادر و پدری که اشتباهی ازدواج کردن تا کارشون به بحث طلاق بکشه.
مادرم ایرانی و پدرم خارجی بود.بعد ۳۰سال زندگی حالا تصمیم گرفته بودن ازهم جدابشن.اونم باداشتن یک پسر بزرگ مثل من.
بی هدف تو خیابونا قدم میزدم و به زندگی پوچم فکر میکردم.این زندگی اونی نبود که من میخواستم.زندگی که با پارتی رفتن و الکل خوردن بگذره نفرین شده است.
اما کی زندگی منو نفرین میکنه اخه؟
دستی لای موهای خرماییم کشیدم و نفسمو بیرون دادم.
مامان میخواست برگرده ایران،کشور مادری خودش.اما پدرم مخالف بود و میگفت اگه میخوای بری باید طلاق بگیری.
مصر بودن مادرمم رو این موضوع باعث شده بود که امروز بره دادخواست طلاق بده.منم بدم نمیومد برم ایران.کشوری که همیشه مامانم ازش تعریف میکرد.ازمردم خوب و مهمون نوازش،از آداب و رسومش،از پوشش ولباساش.
اما همین دینشون ممکن بود برام مشکل به وجود بیاره.
پوزخندی زدم و برای فرار از فکرای مزخرفم بازم به پارتی و دختربازی رو آوردم.خسته شده بودم ازاین کارام اما چاره ای نبود.
میدونستم برم ایران از این خبرا نیست باید خودمو تخلیه میکردم.
من، کارن۲۷ساله تا این مدتی گه ازعمرم گذشته عاشق هیچکدوم از دخترای دور و اطرافم نشدم و نمیشم.خیلی از احساساتم رو کشتم تا به زندگی جهنمیم همینطور که هست ادامه بدم.
نیمه های شب،با مستی برگشتم خونه و تاصبح از سردرد دیوونه شدم.
فردای اون روز مامان قصد سفر کرد و چمدونش رو بست منم لباسامو ریختم تو کولمو آماده گذاشتم برای رفتن.مثل اینکه برایفرداشب بلیط پرواز داشتیم.
صدای زنگ موبایلم اومد.
_بله.
_سلام کارن.
_سلام.کاری داری؟
_تو دیگه مثل مادرت بی احساس نباش.
پوزخندی زدم و گفتم:همین شما دونفر احساساتمو کشتین.
_میخوام باهات حرف بزنم.
رو تخت نشستم و دستمو بردم لای موهام.
_من حرفی باشما ندارم.تصمیممو گرفتم با مامان میرم.هیچ چیزم نمیتونه منو از تصمیمم منصرف کنه.
_اما پسرم من...
_همین که گفتم...
سریع ارتباط رو قطع کردم.
فوری برام پیام اومد.از طرف بابا بود.نوشته بود"اگه از فرانسه پاتو گذاشتی بیرون فکر ارث و میراثو ازسرت بیرون کن"
پوزخند زشتی کنار لبم جاخوش کرد.ارث و میراث؟هه مامانم دوبرابر اونو داره خیالت تخت.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت دوم
رفتم سمت آشپزخونه.مامان پشت میز ناهار خوری نشسته بود و سرش رو میز بود.میتونستم بفهمم چقدر داغونه.دوست داشتم دلداریش بدم اما دیگه حسی برام نمونده بود که اینکارو بکنم.
نشستم روبروش و گفتم:چقدر زود فیلت یاد هندستون کرد.
سرشو بلند کرد و نگاهم کرد.
باهمون قیافه جدی و خالی از احساس گفتم:چی باعث شد فکر برگشتن به سرت بزنه؟
عمیق نگاهم کرد وگفت:این زندگی جهنمی که بابات برام ساخت.
_چرا باهاش ازدواج کردی پس؟
_چون دوسش داشتم.
_آدم از کسی که دوسش داره به راحتی نمیگذره.
_راحتی؟تو به این زنذگی کوفتی میگی راحتی؟بابام انقدری پول به پام ریخته بود که فکرم به جیب بابات نباشه اما اون فکر میکرد میتونه همه چیو باپول بخره،حتی محبتو.همین الانم همین فکرو میکنه.
آره میدونستم.بابام بویی از محبت و عاطفه نبرده بود.فقط فکر میکرد باپول همه چی حل میشه.حتی میخواست با پول مامانو منصرف کنه از رفتنش به ایران.
_اگه دوست نداری نیا باهام.
سرتکون دادم و گفتم:میام..شاید زندگی بهتری اونجا درانتظارم باشه.
بی حرف دیگه ای به اتاقم پناه بردم و روتختم دراز کشیدم.حس خوبی داشتم از رفتن به ایران.نمیدونم چرا اما خوشحال بودم.
تصمیم داشتم وقتی رفتم یه کاری برای خودم جور کنم.درسته مامانم پول داشت که تاآخرعمر ساپورتم کنه اما چشم داشتن به جیب مامان، افت داشت برام.برای همین تصمیمم رو قطعی کردم.
صبح روز بعد رفتم کل شهرو دور زدم و یه جورایی وداع کردم با کشور پدریم.پدر؟؟؟هه چه پدری؟فقط اسمشو به دوش میکشید.متنفرم ازهمچین پدری که یه عمر براش مهم نبود پسرش چیکار میکنه؟چطور روزاشو میگذرونه؟
خیلی زود شب شد و راهی فرودگاه شدیم.مامان شال نازکی رو سرش انداخت و سوار هواپیما شدیم.
دل کندن ازاین شهر و کشور آسون تر ازاونی بود که فکرشو میکردم.هواپیما از زمین کنده شد و لب من بعد دوسال به لبخند باز شد.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
#تلنگر
کاش نصف اونقدری که نگران
تناسب قد و وزنمون هستیم؛
👈نگران تناسب حرف و عملمون باشیم..
نداشتن تناسب اندام فقط خودمون رو اذیت میکنه ولی دومی همه رو....
http://eitaa.com/cognizable_wan
اثر پفک بر بدن انسان مشابه اثر دود سیگار است!
رئیس گروه تغذیه معاونت بهداشت دانشگاه علوم پزشکی قم:
گرما دیدن شدیدِ مواد تشکیل دهنده پفک طی فرآیند سرخ شدن، منجر به ایجاد سموم و مواد مضری میشود که این مواد اثری شبیه به مواد شیمیایی موجود در دود سیگار داشته و سبب ابتلای افراد به انواع سرطانها میشود.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
❣💕❣💕❣💕❣
#سیاست_های_رفتاری
#سیاست_مردانه
لطفا از گفتن این کلمات به همسرتان به شدت پرهیز کنید چون این کلمات چاقویی هستند که شخصیت لطیف او را پاره پاره می کند:
🔺واقعا فکر میکنی خیلی جذابی؟
🔺برو شوهرداری را از زن فلانی یاد بگیر!
🔺تو تقصیر نداری همه زنها یک دنده شان کم است!
🔺راه بازه و جاده دراز، بفرمایید...
🔺 تو باید یا من را انتخاب کنی یا خانواده ات را!
🔺جای تاسفه که چنین پدر و مادری داری!
🔺از قدیم گفتن: عقل زن کمتر از مردِ!
🔺دست پخت تو مرا یاد دوران سربازی ام می اندازه!
🔺چند بار باید در این باره حرف بزنیم؟
🔺تو اگر خرج خانه را می دادی چی می شد؟
🔺 همه زن دارن ما هم زن داریم!
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفیه این دفعه عکس روحانی رو نشون میده😂😂😂😂
🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🌺🌺🌺🌺
#زوجین
#همسرانه 💞
وقتی از چیزی ناراحتید، با همسرتان حرف بزنید. نگذارید تبدیل به یک مین بشوید و بعد منفجر شوید. توقع نداشته باشید که حدس بزند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#آقایان_بدانند
💔 اگر همسرتان از دستتان ناراحت است، میتوانید نود درصد مطمئن باشید که دلیلش این است که به طریقی تصور میکند دوستش ندارید!
💘 همسرتان وقتی بداند که دوستش دارید، سرحال میشود و سرشار از این حس که برایتان خاص و مهم است.
❤️ #توجه، مراقبت و عشق شما برای او بهترین دارو است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
#خانمها_بدانند
خانوم خونه باید شاد و شیطون باشه
تا بواسطه شادی اون
محیط خونه شاد و پر انرژی بشه
هیچ مردی از زن افسرده و
غرغرو خوشش نمیاد.
سعی کن همیشه سرحال باشی.
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت ســـوم
تو هواپیما فقط فکرم درگیر زندگی جدیدم بود.دلم نمیخواست کم بیارم.چه توکار،چه تو زندگیم.
هواپیما که نشست رو زمین ایران کمربندمو باز کردم و هدفونمو انداختم دور گردنم.به تیپ مامان نگاه کردم.شلوار قهوه ای با یک مانتو کوتاه شیری و شال نازک سفید.
باخودم گفتم یعنی تو ایران گیر نمیدن این شکلی بیای بیرون؟
شونه هامو بالا انداختم و همراه مامان ازهواپیما پیاده شدیم.چمدونامون رو تحویل گرفتیم و از سالن فرودگاه بیرون اومدیم.جلو فرودگاه پر بود از تاکسی های زرد رنگ که منتظر مسافر بودن.
مامان یکیشو انتخاب کرد و سوار شد.راننده چمدون ها رو گذاشت صندوق عقب و پشت فرمون نشست.
_خب کجاتشریف میبرین؟
مامان خیلی خلاصه جواب داد:ونک.
راننده چشمی گفت و راه افتاد.زبان فارسیم به لطف مامان عالی بود اما خب غلط غلوط زیاد داشتم.
همه جای تهران برام عجیب بود.تصور من از ایران اینی نبود که میدیدم.یک شهر بزرگ و آلوده باماشین های بزرگ و کوچیک که مثل مور و ملخ ریخته بودن تو خیابونا.برج آزادی بزرگ که به نظرم هیچ جذابیتی نداشت.دخترای مانتویی و جذاب،چیزی از دخترای فرانسه کم نداشتن فقط یک شال نیم وجبی انداخته بودن رو سرشون.پس حالا فهمیدم که تیپ مامان خیلیم بختر از اوناست و کسی هم بهشون گیر نمیده.چراغ قرمزای خسته کننده و بازارای شلوغ.سرمو تکیه دادم به صندلی و چشامو بستم،چقدر خسته کننده.
ماشین که نگه داشت پیاده شدیم و مامان پول راننده رو حساب کرد.چمدون به دست جلو عمارت بزرگی ایستاده بودیم.کم نمیاورد ازخونه پدریم.شایدم بزرگ تر بود.
نمیدونستم اینجا کجاست.حوصله سوال و جوابم نداشتم.بریم ببینیم چه خبره.
مامان زنگ رو زد و در بدون معطلی بازشد.
رفتم داخل خونه.حیاط بزرگ و وسیعی که جون میداد توش مهمونی و پارتی راه بندازی.یک طرف حیاط استخر بود و طرف دیگه اش فضای سبز.دوتا ماشین مدل بالا هم گوشه حیاط پارک بود.
دنبال مامان رفتم تا به در ورودی رسیدیم.
درباز شد و خانم مسنی اومد بیرون.مامان رو بغل کرد و گفت:واااای شیرین،چقدر دلم برات تنگ شده بود دخترم.نمیدونی تو این سال های دوریت به ما چی گذشت!
خانم مسن که فهمیده بودم مادر مادرمه تیپ جوون پسندی زده بود.کت و دامن خاکستریش با موهای دودیش تناسب زیبایی داشت.چهره دل نشینی داشت و ازهمون اول جذبش شدم.
بعد که از مامانم سیر شد،نگاهی به من انداخت و گفت:اومممم تو باید کارن باشی پسرم مگه نه؟؟
سری تکون دادم که جلو اومد و سفت بغلم کرد.داشتم خفه میشدم.
زیرگوشم حسابی خوشحالی کرد.
_ماشالله هزار ماشالله آقایی شدی برای خودت.چقدر دوست داشتم ببینمت پسرم.وای خدا باورم نمیشه نوه گلمو تو بغلم گرفتم.
بعد که ولم کرد گفتم:سلام.
خندید وگفت:وای ببخشید یادم رفت سلام به روی ماهت عزیزدلم.خب دیگه بیاین تو زود باشین سالار منتظرتونه.
قیافم کج شد.سالار؟سالار دیگه کیه؟حتما بابابزرگه!هوف چه مزخرف.
رفتیم تو و با راهنمایی های گرند مادر نشستیم رو مبل های سلطنتی.مامان،شالش رو درآورد و گفت:چرا انقدر خشک برخورد میکنی؟
پوزخند مسخره ای زدم و گفتم:نیست شما ازشوق اشک جلو چشمات جمع شد.
چشم غره ای به من رفت که یعنی بدش اومده ازحرفم.
بابیخیالی پا روی پا انداختم که مادربزرگ اومد و همراهش دخترجوانی که برامون شربت آورد.بدون تشکر شربت رو برداشتم و یک جرعه نوشیدم.
مامانبزرگ شروع کرد به حرف زدن:خب چه خبرا؟خوبین؟سفر راحت بود!؟
مامان جواب سوالای کلیشه ایش رو داد و منو راحت کرد.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan